«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
وقتی با این سایت اشنا شدم که پسر داییم از رحمت خدا رفته بود هر روز گریه زاری چرا باید اینجوری شه چرا باید آدم های خوب زودتر بمیرن خیلی ناشکری کردم بعد از چهار ماه که اومدم سرکار ماشین جنسیس کوپه زرد رنگ جلوی مغازه دیدم توی ذهنم میگفتم یعنی میشه من این ماشین داشته باشم اشتیاقی در من به وجود اومد برای پیشرفت میرفتم تو سایت ها درمورد راه های ثروثمند شدن میخوندم فایل صوتی گوش میدادم میرفتم انستاگرام عکس افراد انگیزشی چک میکردم تو تلگرام عضو گروه ای شدم به اسم میلیادر های جوان خانمی کلیپ از اقای عبامنش گذاشت وقتی اون کلیپ دیدم از خوشحالی نزدیک بود گریه کنم اسم سایت تو همون کلیپ پیدا کردم وقتی برای اولین بار جلسه اول قانون افرینش تمرینات انجام دیدم از هم طرف برام معجزه رخ میداد دوستام دعوتم میکردن کوه مهمونی میرفتم هرجای که میخواستن شاد باشن به من زنگ میزدن با خانوادم رفتار بهتری داشتم جوری بود داداشم از این همه تغییر تعجب میکرد با داداشم که 13 سالشه تمرینات انجام میدادیم که بعد از چند ماه حقوقم از 350 شد 400 بعد که با اشتیاق بقیه جلسات انجام دادیم حقوقم شد 500 و خیلی پیشنهاد های زیادی بهم شد ولی چون این باور برای خودم ایجاد کردم بودم که به خاطر محبت های که داییم بهم داشته باید جبران کنم و فقط هم پیش اون کار کنم الان پیشنهاد بهم شده حقوقش بین 2 تا چهار میلیونه انشالا به امید خدا میخوام قبول کنم و داداشم که خیلی عالی تمرینات انجام میده ماه اول تبلت 700 هزار تومنی خرید چند ماه بعد تبلت شکست و دباره هدف گذاری کرد برای تبلت 2 میلیونی بعد چند ماه راحت خریدش خیلی اتفاقات خوب برامون افتاد الان هدفم تهیه دوره روانشناسی ثروت 1
ای که با نامت جهان آغاز شد ……………………….. دفتر ما هم به نامت باز شد
دفتری که از نام تو زیور گرفت ……………………….. کار آن از چرخ بالاتر گرفت
من یه عمر از خداوند رحمان طلب هدایت و مسیر درست زندگی را داشتم. همه اش از خداوند در نجواهایم این مطلب را درخواست داشتم که ای خداوند ارحم راحمین من را به راهی هدایت کن که در انتهایش تو در انتظارم نشسته باشی! خدایا یاریم دِه !
سال 1381 سالی بود که من در تیرماه اون سال پدرم را از دست دادم در حالی که تنها بیست سال سن داشتم و همراه با چهارتا برادر و خواهر کوچیکتر از خودم به همراه مادرم وارد زندگیی شدیم که باید بدون پدر به فکر بر طرف کردن نیازهای زندگی مان می بودیم. خیلی فکر می کردم، اون موقع من دانشجوی زیست شناسی بودم و همزمان در لابراتوار دندانسازی داییم مشغول به کار بودم که حقوق بسیار ناچیزی می گرفتم که حتی خرج دانشگاه خودم هم تأمین نمی شد. خلاصه اون سالها با همه کم و کاستی ها و همه ی سختی ها و در کنار هم بودنهایش گذشت و من موفق شده بودم که یک کار ثابت کارمندی برای خودم دست و پا کنم و به یه حقوق نسبتاً مناسب که از همین کار نصیب من میشد، قانع باشم. تا اینکه ازدواج کردم و خانواده همسرم هم به نسبه وضع مالی خوبی داشتن، زندگیم مثل یه کارمند میگذشت و البته من از این وضعیت راضی نبودم، به خاطر همین دست به هر کاری که به فکرم میرسید میزدم تا کارمند نشوم یا حداقل از تفکر کارمندی دور باشم. دوره کامل زبان انگلیسی را گذراندم، دوره های کامپیوتر، عکاسی و… تا اینکه موفق شدم در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تهران در رشته بازرگانی بین الملل پذیرفته بشم و از این جا بود که شروع کردم به پوست انداختن، شروع کردم به بزرگ فکر کردن، با کار و تلاش خودم و به سختی هر چه تمامتر موفق شدم یه آپارتمان 110 متری در شهر خودم پیش خرید کنم و هزینه های مربوط به اون را با جون کندن و وام گرفتن و قرض گرفتن از دیگران و بالاخره هر راهی که میشد تأمین کردم. در مضیقه بسیار زیاد مالی دنبال راهی بودم که از این مخمصه خلاص شوم، چگونه میشد که من بتونم به پول های هنگفت دسترسی داشته باشم، چطور میتونستم موفق بشم و در زندگی مثل نود درصد آدما معمولی و کوچک فکر نکنم. چطور میتونستم برای فرزند دخترم فاطمه که خیلی عاشقشم شرایطی را فراهم کنم که هر چه را که واقعاً نیاز داشت بتونم برایش تأمین کنم. دغدغه های مالی، تماس های بانکها برای وصول اقساط عقب مانده، توقعات خانواده که الحق هم به جا بود و از همه مهمتر همسرم که چون در خانواده خودش این شرایط رو تجربه نکرده بود اصلاً نمی تونست با من همراه باشه و جالب بود هی بهم می گفت به خدا اصلاً من نمی دونستم نداری یعنی چی! نمیدونستم که باید مجبور باشم که به خاطر یه مسافرت یا لباس یا هر چیز دیگه صبر کنم، باید به دیگران نگاه کنم و ببینم که اونها به راحتی به هر چیز دلخواه شون دسترسی داشتن اما من میبایست فقط با وضعیت موجود خودم بسازم، و خلاصه خودم که حتی ماشین و طلاهای خانمم را فروخته بودم و تأمین منابع مالی برای خونه به قدری سخت بود که من حتی نمیتونستم یه دست لباس برای خودم بخرم(البته برای دخترم و همسرم با هر ترفندی که بود لباس و مایحتاجشون رو جور می کردم) هر روز مجبور بودم تا قرض کنم که بتونم بدهی های خونه رو صاف کنم. و این شرایط بسیار سخت بود که اون من قدرتمند درونم را بیدار کرد، سعی میکردم که به این آگاهی برسم که چه میانبر هایی برای موفقیت و دستیابی به پول های هنگفت وجود دارد، چطور میتونم در کوتاه مدت همه بدهی هایم را تسویه کنم. خلاصه در کلاسهای موفقیت و انگیزه دهنده ای که از طرف اداره برگزار میشد شرکت میکردم، کتاب می خوندم و در اینترنت به دنبال راز موفقیت بودم تا اینکه یه روز تویه یکی از کانالهایی که با همکلاسی های دانشگا هیمون داشتیم فایل انگیزشی معروف به تابستان استاد عباس منش را دانلود کردم و دیدم وای این داره حرفایی میزنه که من تا حالا نشنیدم و میگه حامد تو مجبور نیستی این جوری زندگی کنی! یالا بلند شود و تلاش کن یه جور دیگه! از اون وقت که گمان میکنم بهار سال 93 بود من در این راه مرموز قدم گذاشتم، همه فایلهای رایگان استاد را گوش میدادم، کتابهای صوتی را چندتاشو خریده بودم و مدام و شبانه روز این آگاهی ها به من داده میشد و من جلو میرفتم از محصولات اساتید دیگر استفاده میکردم و از همه مهمتر امید دیوانه واری درونم بیدار شده بود، مثبت اندیش محض( به هر که میرسیدم این پیام ها رو منتقل میکردم که دست به خاکستر میزنم برام طلا میشه) همه مسخره ام میکردن ولی من ایمانم بیشتر میشد( چون استاد همیشه میگفتن که شما را مسخره خواهند کرد) هر کاری لازم بود انجام میدادم، کتاب میخوندم، فایل های صوتی که بیست و چهارساعته در گوشم نجوا میکردند. وضعیت مالیم روزبروز بدتر میشد ولی به خودم میگفتم اینها همه اش نشانه است، ضمیر ناخودآگاهم داره ته مونده های باورهای نادرستم را بیرون میرزه، تا اینکه کم کم نشانه های بهبود ظاهر میشد با هر پیام کوچکی که از طرف کائنات دریافت میکردم خودم رو دلداری میدادم، مثلا یه پول دو میلیون تومانی از یه محلی بدستم رسید به صورت بسیار معجزه آسا، بعد از اون شروع کردم به شکر گذاری از خداوند رحمان، تمام معجزات کوچک زندگیم را یادداشت میکردم در دفتری که به نام ثبت زیبایی های زندگیم اون را نام گذاشته بودم. هر روز، هر روز و هر روز مراسم خواندن قرآن همراه با معنی آن، شکر گذاری و نوشتن و گوش دادن به جملات تأکیدی را در برنامه ام داشتم. و آن وقت بود که یه حسی بهم میگفت باید یه کاری بکنم غیر از کار کارمندی. شروع کردم به ترجمه یک کتاب در خصوص روش های درست اندیشیدن، دیگه بعد از ظهرها تو خونه نمی موندم حتی برای یکی دو ساعت هم که شده می رفتم بیرون، در مغازه دوستام، پدر بزرگم و … خلاصه هر کاری میکردم اما برای پول کار نمی کردم. مثلا وقتی میرفتم مغازه پدر بزرگم کارهایی بود که حتی خیلی هم سخت بود و اونها رو انجامشون میدادم ولی در اعماق وجودم یه حس و نیتی بهم میگفت حامد معجزه نزدیکه تو برنده خواهی شد. حداقل به هفتاد هشتاد میلیون پول نیاز داشتم تا بتونم یه نفسی بکشم. اشتیاق سوزانی داشتم تا بتونم برای خانواده ام و خودم یه خودرو جور کنم تا دیگه این همه مجبور نباشیم خجالت مردم رو بکشیم و ازشون ماشین قرض کنیم یا اینکه گوشه ماشینشون بشینیم برای مسافرت رفتن. دستان خداوند رو در زندگیم حس میکردم که عاشقانه در حال هدایت من بود. سلامتی ام کامل شده بود، دیگه مریض نمیشدم، دیگه فکرهای افسرده کننده و گذشته نگر در اندیشه هایم راه پیدا نمیکرند. حس میکرم بزرگ شدم، بزرگ و بزرگ و بزرگتر تا اینکه کار بازاریابی شبکه ای در یکی از شرکت های ایرانی که در حال فعالیت هستند به من معرفی شد به سختی و با شدت هر چه تمامتر شروع بکار کردم هر روز یا جلسه آموزشی داشتیم یا آموزش میدادم یا در حال فروش محصولات بودم و بالاخره اینکه مشغول کار کردن بودم، اما بدون اینکه به نتیجه کاری داشته باشم همه اش به خودم میگفتم یادته استاد عباس منش میگفت نمیخواهد فکر کنی که چه جوری پول دار بشی یادته که استاد تأکید داشت تو منتظر باش و این انتظار به پایان خواهد رسید، منتظر معجزه بودم به همه میگفتم خودتون رو آماده کنید برای اینکه من قصد دارم یه مهمونی بزرگ ترتیب بدم. تویه سایت ها دیوانه وار دنبال خودرو مورد نظرم میگشتم( در شرایطی که تا خره خره زیر قرض و قسط و وام بودم) همه مسخره ام میکرند! تا حتی میرفتم و ماشین هایی رو که مردم برای فروش گذاشته بودم رو با دوستم که مکانیک بود میدیدیم ( میگفت حامد تو دیوانه شدی یا واقعا پول برات رسیده یا مردم بدخت رو سرکار گذاشتی، میگفتم هیچ کدام ولی مطمئن باش که من ماشین میخرم به همین زودی ها) با همه در مورد ماشین خریدن صحبت میکردم، اگه میدیدم کسی ماشین نو خریده مثل دیوانه ها هیجان زده میشدم و در آغوشش میگرفتم و میگفتم پسر تو محشری مبارکت باشه این ماشین، خوشحالی بی اندازه ای از خودم نشون میدادم، باور کرده بودم که ثروتمندم و به آرزو هام میرسیم. یادمه با دخترم فاطمه تو خونه ماشین بازی میکردم میگفتم بابا بشین بغل من فکر کن داریم میریم دریا تو جاده های قشنگ شمال داریم رانندگی میکنیم. خیلی باحال بود هر کاری اون میکرد من هم عین بچه ام انجامش میدادم . میگفتم فاطمه رسیدیم به دریا حالا بریم شنا و… امید، اشتیاق سوزان، دیوانگی، هر روز، هر روز، هرروز هر روز، هر روز جملات تأکیدی روی دکستاپ کامپیوترم، تویه موبایلم، تویه دفترام هر روز با اینها درگیر بودم تا اینکه تکانه بزرگ وارد زندگیم شد. یکی از دوستانم بصورت خیلی معجزه وار (به دلایلی نمیتونم توضیح کامل بدم) بهم کالایی رو معرفی کرد که اگه می تونستم اون رو بفروشم عایدی بزرگی نصیب من میشد و من شروع کردم به فکر کردن، نوشتن، چگونه میتونستم این کالا را بفروشم؟ به چه کسی؟ هر روز از خودم این سوالات را میکردم، هر روز این سوالات رو می نوشتم تا اینکه بهم وحی شد که باید به چه کسی اون جنس رو بفروشم ( به خدا قسم بهم وحی شد) دوستان سرتون رود درد نیارم من و فاطمه تو جاده های شمال، تویه دریا! تویه بهترین رستورانهای ایران در حال زندگی هستیم و این تازه آغاز یه زندگیست! و من در حال فروش های پی در پی و راه های جدید پشت سر هم جلوی پایم قرار میگیرد همه بهم میگن حامد گنج پیدا کردی! و این خداست که پاسخ من را هر لحظه و هر دم میدهد و این خداست که افسار زندگیم را به دستان پر قدرتش سپرده ام و ایمان و ایمان و ایمان
استاد متشکرم
با سلام.اینجانب درروضه امام حسین در محرم 93 که در خانه یکی از ثروتمندان برگزار میشد از خدا خواستم که وضع مالی من خوب کند تا من هم بتوانم برای عزاداری امام حسین روضه بگیرم.بعد از یک هفته دوستم به من گفت میخاهد برودتهران نمایشگاه.میای دنبالم من قبول کردم.وقتی سوار ماشین شدم.فلش گذاشت گفت با دقت گوش کن.کل مسیر رفت وبرگشت من گوش دادم.بعد از مسافرت یک فلش دادم به دوستم گفتم فایلها برایم بریز وهروقت استاد فایل رایگانی گذاشت بهم بده.من از روزی 1ساعت تا الان که روزی 7 ساعت فایل های استاد گوش میدم.شرایط قبلی من.1-از نظر سلامتی سر درد مزمن میگرن.دندان درد.معده ناراحت.وسوزش مداوم معده
2-از نظر روابط .بخاطر اینکه اکر کسی حرفی میزد من به خودم میگرفتم وحرص میخوردم .واعصاب وروانم مشوش میشد.در جمع های فامیل ودوستان شرکت نمیکردم.وافسرده بودم.بعلت مشکلات مالی وکمبود درجمع کمتر شرکت میکردم
3-از نظر مالی توی مخارج روزانه خودم مونده بودم.وهمیشه وام های 500 الی یک میلیونی میگرفتم .توی قسط دادن می موندم .
4-ارتباط با خودم اصلا خودم نمیشناختم .دمدمی مزاج بودم .هر کسی یه حرفی میزد .میگفتم اون درست میکه ….
5-ارتباط با خدا .ارتباطم با خدا صفر بود به خاطر اینکه از بیماریهایم واز نظر مالیم همیشه شاکی واعتراض میکردم.و از مرگ میترسیدم
حالا فقط با گوش دادن به فال های رایگان استاد
چون استاد واقعا موشکافانه وعمیق واز قران می گوید
1-سردرد من به کلی خوب شد من که تمام مسکن های سردرد را امتحان کرده بودم ونتیجه ای نگرفته بودم .با گوش دادن به صحبت های استا د مخصوصا فایل سپاسگذاری.معده ودندان دردم خوب شد
2-از نظر روابط همیشه دوست دارم توی جمع دوستان وفامیل باشم .اگه حرفی بزنند جوابشو میدم واز هیج کسی گینه ندارم با گوش دادن به فایل بخشش
3-من از نظر مالی بدهکار دادهام.با اینکه فقط فایلهای رایگان گوش دادم.3 تا فایل ثروت 3 برابر کنم.
4-به نظر من اصلی ترین اساس خود شناسی وروی عزت نفس کار کردن هست.فرق من با ثروتمندان فقط اینه اونها خودشونو میشناسن
5-مناجات وارتباطم با خدا عالی شده.ودیگر از مرگ نمیترسم چون خداوند در قران میگوید ارجعی یهنی برمیگردیم پیش خدا
من از استاد تشکر میکنم وسپاسگذارم الان که کیبورد میبینم متوجه شدم خیس است .استاد متشکرم.خیلی دوست داشتم یکی از محصولات داشته باشم
با تشکر
به خدا چشمان گرم شده بود میخواستم دیگه گریه کنم آخه داداش منم این تجربیات را دارم ولی اصلا به این نعمات توجه ی نکرده بودم و از دیشب دوباره شکرگذاری روزانه ام را شروع کردم و الان که متن شما را خواندم متوجه شدم بابا منم خالق زندگی ام شدم ولی تا یک جایی که باید با بزرگ و قوی کردن باور ها یم آن نعمات و جهان را گسترده کنم و …
تنها باید گفت خداوندا سپاس گذارم
دوست خوبم علی خان محمدی سلام و سپاس
چه خود شناسی خوبی پیدا کرده اید. تبریک.
یاد این روایت افتادم که می گوید :«من عرف نفسه فقد عرف ربّه———–هر کسی خود را شناخت خدای خودش را شناخته است»
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
سلام آقای محسنی
عجب زندگی قشنگی مرسی برای این همه انگیزکه به من دادید منم در قسمتهای آخر متنون هستم هی به خودم می گم میشه میشه میشه میشه میشه مرسی که این را با واقعیت زندگی خود به من نشان دادید یکسره دارم ماشینهای گران را می بینم و میشینم توش و کیف می کنم چند روز پیش کسی کاتالوگ آن رادید گفت مبارک باشه داری می خری گفتم هنوز نه ولی می خرمش گفت این کارها چیه گفتم خریدنش پول می خواددیدن و نشستن توش که دیگه پول نمی خوادمجانیه و احساس خوبی داره خواستی تو هم بیا. طرف مسخره نگام می گردم ولی من مطمئنم به آن چیزایی که می خوام میرسم حتی اگر همه عالم مسخره ام کنن . خدایی دارم که خدای همه است به یکی میده پس منم بخوام میده .
به امید حق . بازم ممنونم بابت نوشته ای عالیتون
دوست خوبم حامد محسنی سلام و سپاس
آرزو می کنم به جایی برسی که هر وقت کسی بخواهد تو را ببیند مجبور باشد به بالای سرش نگاه کند.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
خیلی عالی و انگیزه بخش بود. لذت بردم امیدوارم همیشه موفق تر باشید.
با سلام
حامد جان دمت گرم کلی انرژی گرفتم
و این خداست که پاسخ میدهد.
خیلی لذت بردم حامد جان خیلی لذت بردم
خداروشکر که شما عزیزانم رو در مسیر من قرارداده تا ایمانم به قانون بیشترو بیشتر بشه و به خدا ایمان بیارم وبه قانون
خیلی ممنون برادر عزیزم. خیلی ممنون خدای مهربانم.
ان شاالله که روز به روز موفق ترو شاد ترو ثروتمند تر و سعادتمند تر باشی
خداوند در همه ی لحظات یار و یاور و همراه و همدست همه مون باشه
سلام دوست عزیز
فوق العاده عالی و تاثیرگذار بود
با آرزوی موفقیتهای روز افزون برای شما
باسلام
بهت تبریک میگم واقعا لذت بردم
به نام خدای مهربان
سلام به شما دوست عزیز
آقا حامد واقعا نظرتون عالی ودرجه یک بود.
ممنون از تعریف کردن داستان عالیتون.
موفق باشید.
با سلام و احترام؛
سپاسگزارم دوست مهربانم جناب آقای کریمیان؛ این داستان زندگی من نبود فقط دو صفحه خلاصه از یک مقطع خاص زندگیم بود
داستان زندگیم بیشتر از یک کتابه هم مداری عزیز
سلام به شما آقا آرمان
داستانتون واقعا الهام بخش بود ونتیجه سریع فایل های استاد را نشان می دهد.
آرزوی موفقیت وپیشرفت بیتر برای خود وبرادرتان .
شاد وسالم باشید.
خدا شکر میکنم ???????? دوست عزیز که تونستم الهام بخش شما باشم انشالا که به هرچی خواستی برسی????????????????
به نام خدای مهربان
با سلام خدمت شما دوستان عزیز و استاد بزرگوار خدا را شکر خدا را شکر خدا را شکر به خاطر این گروه خوب و بسیار تا بسیار عالی .من مجید حسن زاده متاهل با 46 سال سن از شهرستان رفسنجان .من تقریبا از بیست سالگی با یک بیماری ارثی به نام اسم که از پدرم از بین 7 خواهر برادرم فقط به من رسیده بود و دقیقا از همان سن نشانه های این بیماری در من پیدا شد هر چه جلو تر میرفتم این بیماری شدید تر میشد تا جایی که میبایست هر سال چندین بار در بیمارستان بستری شوم و یادم می آید که یک بار از بیمارستان مرخص شدم کارمندی به من گفت اگر به این وضعیت پیش رود عمر چندانی نمیکنی و خلاصه بگویم هیچ امیدی به زندگی نداشتم و همش به فکر مردن بودم و همش از خدا کمک میخواستم .گذشت تا اواخر سال هشتاد و نه که اوج بیماری من شده بود و کاملا خونه نشین شده بودم یک روز با جناق بنده آمد و گفت حالا که بیکاری یک سی دی آوردم که شاید بهت کمک کند و ان سی دی راز بود یادم می آید که شب تا صبح چندین بار ان را نگاه کردم و یک امیدی در دلم پیدا شد که شاید من بتوانم کاری برای خود انجام دهم و از ان روز به بعد در جستجوی این قوانین رفتم و کتاب های زیادی را مطالعه کردم و به قول استاد که میگفت :ان وقت که من این مطالعات را انجام می دادم و سخت دنبال آگاهی از این قوانین بودم استاد عباس منشی نبود که به من بگوید چطور از این قوانین که خود نیز کلیدی داشت استفاده کنم باید بگویم ایشان خیلی با هوش و با استعداد بودند که توانستند ادامه دهند و رمز و راز همه ی قوانین را با تلاش و کوشش به دست بیاورند و من هر چه سعی میکردم نمیدانستم که چطور باید از این قوانین شناخت کامل به دست بیاورم ولی همچنان به دنبال این بودم که راهی را پیدا کنم و گذشت و همچنان ادامه میدادم و بعضی وقت ها گیج و دلسرد میشدم و همه چیز را رها میکردم و بعد از گذشت مدتی دوباره حالم بد میشد و دلم برای کتاب ها تنگ میشد ئ دوباره شروع میکردم به خواندن کتاب ها یک روز پیش خدا دعا کردم راهی را نشان من بده که من بتوانم در ان ثابت قدم بمانم دقیقا همان شب مهمان داشتیم همان با جناقم که سی دی راز را به من داده بود یک فایل صوتی از استاد عباس منش پخش کرد و همان شب با استاد عزیز آشنا شدم و از دخترم خواستم فایل هایی از استاد برایم دانلود کند و روز بعد چون شناخت کافی از فایل های دیگر سایت نداشتم بسته ی روانشناسی ثروت را خریداری کردم و شروع به گوش دادن کردن بدون انجام هیچ تمرینی چون آن زمان به دنبال سلامتی بودم نه ثروت همان طور که گوش میدادم رسیدم به یکی از فایل ها که درباره ی قانون آفرینش صحبت میکرد استاد گفت :من حدود هفت سال است که مریضی ندارم و بیمار نشدم از اینجا ماجرا برایم خیلی جالب شد و تصمیم به خرید دوره ی قانون آفرینش گرفتم بلکه بتوانم جواب تمامی معما های درونم را بگیرم و به محض گوش دادن اولین دقیقه های فیلم یک این دوره که استاد عزیز گفتند: که من مطمئن هستم که یک تحول خیلی خیلی اساسی در زندگی خود ایجاد میکنید .و از آنجایی که گفتند زمانی که فیلم راز را دیدم و تصمیم گرفتم که باور کنم این موضوع درست است و سعی کردم تمام تمریناتش را انجام دهم و وقتی خودم را مقید کردم تمرینات را انجام دهم همه چیز در زندگی من تغییر کرد و ادامه ی ماجرا تا آنجایی که گفتند خداوند قوانینی را وضع کرده که اگر به ان درست عمل کنی امکان خطا ندارد و وقتی گفتند که من از این قوانین استفاده کردم تقریبا یک ماه یکبار خیلی خیلی مریض میشدم (حداقل یک سرما خوردگی شدید داشتم)الان هفت سال است که به لطف خدای مهربان حتی یک دارو یا قرص هم مصرف نکردم و در تمام موارد سالم سالم بودم و فقط دو بار سرما خوردم که با عسل و آب لیمو درمان شد و ایمان دارم که هر کس میتونه این کار را انجام بده و گفتند کسانی که حتی سرطان داشتند توانستند با استفاده از این قانون زندگی خود را متحول کنند اینقدر مطمئن هستم که همه ی ما ها میتوانیم زود پیشرفت کنیم و تغییر کنیم به همان اندازه که مطمئن هستم که الان روزه و هوای بیرون روشنه و فقط نیاز دارد به باور شما و همین رو که گفتند من این موضوع را باور کردم و وقتی که قران را مطالعه کردم دیدم که تمام قران در مورد این موضوع میگوید .از اینجا ی ماجرا برای من که به دنبال سلامتی بودم خیلی جالب شد و با تمام جان و دل و با انرژی مضاعفی که پیدا کرده بودم ادامه دادم من که به دنبال این باور می گشتم که چگونه میتوانم اینکار را بکنم از دقیقه ی شش تا دقیقه ی هشت و بیست ثانیه ی فایل یک قانون آفرینش را بار ها گوش دادم و ندایی می گفت که پاسخ همه ی معماهای زندگی ام را یافتم و از آنجا بود که به خاطر چنین لطفی که خدای مهربان به من کرده بود اشک میریختم و یک حال عجیبی داشتم و باید اعتراف کنم که از آنجای فایل به بعد یک ایمان قلبی و صد درصد مطمئن به استاد و گفته های ایشان در من به وجود آمد که من نمیتوانم ان را توصیف کنم و هر چه جلو تر میرفتم معما های زیادتری برایم حل می شد مثلا یک سوال که در طول زندگیم از خودم میپرسیدم و در اطراف خودم دنبال جواب ان بودم این بود چرا خداوند با یک بنده که مثلا اهل نماز و به ظاهری که من میدیدم مومن و اهل دین بود چرا به مصیبت های زیادی دچار می شد و فلان آدم که اصلا اهل هیچ کدام خصوصیات خوب نبود زندگی عالی داشت و به خاطر همین یک مدت نماز میخواندم و همه ی زندگیم را طبق دستورات دین جلو میبردم و بعد که نتیجه نمیگرفتم همه چیز را رها میکردم چون آگاهی از این قوانین کیهانی نداشتم گیج میشدم به محض اینکه معما برای من حل شد ایمانم به استاد و گفته های ایشان مخصوصا زمانی که فهمیدم از قرآن تحقیق کرده بیشتر شد تا آنجایی که رسیدم به سوالات 9ایا با استفاده از قانون آفرینش میتوان بیماری های لا علاج را درمان کرد ؟و زمانی که گفتند لا علاجی وجود ندارد و تمام بیماری هایی که به وجود می آید حاصل افکار خودمان است و اگر فکر می کنی که بیماری لا علاج است .لا علاج است بعد از این سوال من به فکر فرو رفته و با دقت بیشتری ادامه دادم تا رسیدم به ساز و کار جهان هستی که انرژی و به مکانیزم جهان هستی که فرکانس است و تاکید به اینکه مهم ترین موضوعی است که باید درک کنیم و ارتباط قانون فرکانس با باور های ما و توضیح این که هر چیزی را که شما باور کنید اتفاق می افتد. توی هر فرکانسی که قرار بگیری همان شرایط برای ت به وجود می آید و بعد تا آخر این دوره را گوش دادم و چند بار تکرار کردم و حتی میتوانم بگویم که خیلی از صحبت های استاد را کلمه به کلمه نوشتم و پیش خود گفتم من یک جمله ی مثبت و یک باور جدید برای سلامتی خودم درست میکنم و ان جمله و باور این بود که :(خدایا ممنون و سپاسگزارم از اینکه در سلامتی کامل هستم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت )و این جمله را به عنوان باور جدید و با تمام تمرینات و تمرکز و کنترل ورودی های ذهنم و تمامی قوانین مربوط به این باور را شروع به تکرار کردم به طور مرتب هر روز و هر شب روزی صد بار یا بیشتر . بعد از حدود 4ماه بعد احساس کردم حالم خیلی بهتر شد و الان بیشتر از یک سال است که هیچ اثری از بیماری اسم در من نیست منی که روزی بیست الی سی بار اسپری (کمک نفسی ) استفاده میکردم الان بالای یک سال است که نمیدانم این اسپری چه مزه ای دارد برای اینکه خودم را محک بزنم یک ماه پیش همراه یک گروه کوه نوردی چهل نفره برای اولین بار به پیاده روی در ارتفاع به مسافت 18 کیلومتر در مسیر دریاچه ی گهر رفتم و جالب این است که من برای اولین بار همپای کوه نوردان حرفه ای حرکت میکردم و هیچگونه اثری از این بیماری را مشاهده نکردم و انجا بود که فهمیدم که از بابت این بیماری به سلامتی کامل رسیدم و از بابت بدنم یک سال است که هیچ مریضی نداشتم و از این بابت خدا را سپاس گزارم و همه را مدیون شناختی است که استاد عباس منش بابت درک این قوانین کیهانی به من داد و برای ایشان و همه ی دوستان ارزوی موفقیت سلامتی ثروت ارامش را دارم ببخشید که طولانی شد
دوست خوبم مجید حسن زاده سلام و سپاس
شما قانون مدارها را خیلی خوب درک کرده اید. آفرین.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
مجید جان برادر عزیزم سلام
خیلی ممنون که نتایجتون رو میذارید
خیلی خیلی خیلی خداروشکر که این ایده رو به استاد الهام کرد تا ایمان رو در دل ما زنده کنه و ما به قانون و به خدا ایمان بیاریم و جهان و زمین و آسمانی رو که مسخرمون کرده به دست بگیریم و هر چیزی رو هر جور که میخوایم خلق کنیم و زندگیمون رو خودمون خلق کنیم و خدای زندگی خودمون باشیم.
لذت بردم
خدایا شکرت
خداوند در تمام لحظات یار و یاورتون باشه و موفق وموید باشید.
سلام اقای حسن زاده عزیز
وقت خوش
واقعا لذت بردم خداروشکر که اینهمه شما پیش رفتید و در مسیر الهی حرکت کردید
این کار شما قوت قلب من میشه مچکرم از اشتراک گذاری تون
سلام آقای حسن زاده
متنتون عالی بود . بسیار به من کمک کردید امیددارم که با این متنتون که راهکاری عالی را به من ارزانی داشتید استفاده کرده و نتیجه کارم را به زودی در این سایت قرار بدم. ناخودآگاه به طرف متن شما آمدم ونگو جواب سوالم اینجا بود بی نهایت سپاسگزارم. خدا یا شکرت که چقدر زیبا راهنماییمان می کنی خدایا شکرت . آرزوی سلامتی طولانی را برای شما دارم. افرین و احسنت به شما
خیلی خیلی خوشحالم که در سلامتی کامل هستید. خدارو هزاربار شکر.
عالی بودبه معنای واقعی عالی بود.خداروشکر واقعا.هیچ لاعلاجی وجود نداره.یچیزی تو مایه های معجزه است.واقعا براتون خوشحالم.آرزوی بهترینهارو دارم براتون.
دوست عزیز سلام
واقعا عالی و تاثیرگذار بود
با آرزوی بهترینها برای شما
ارمان خیلی با خوندن کامنتت احساس شادی کردم مخصوصا که راجه به داداش کوچولوت، برا هر دوتون آرزوووی شادی و ثروت و سلامتی دارم
سلام دست عزیزم آرمان عزیز
” و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب* اجیب دعوه الداع اذا دعان.”
خیلی ساده است بخدا. فقط یه ایمان میخواد یه باور یه تایید.
یه گوش شنوا یه قلب بیدار و یه چشم بینا.
خیلی خیلی ممنونم ازت برادر عزیزم
ممنون از خدای خودم که فرصتی رو برای همه مون ایجاد کرده تا باورش کنیم تا قانون رو درک کنیم و باور کنیم.
شکرت خدای من.
ان شا الله که روز به روز ایمان همه مون بیشترو بیشتر بشه و روز به روز موفقتر و ثروتمند تر و سعادتمند تر باشید.
خداوند در تمام لحظات یار و یاور و همراه و هادی و همدست همه تون باشه.
با سلام
ارمان جان عالی بود
سلام و درود فراوان بر آقای عباس منش عزیز و دوستان گرامی.
حقیقت من داشتم دیدگاه ها رو میخواندم و قصد نوشتن داستان زندگی خودم و نتیجه ایی که از ایمان و تغییر باورم بدست آوردم را نداشتم و وسط خواندن دیدگاه ها بودم که حس کردم باید چیزی بنویسم و حس کردم که میتونه کمکی به دوستان باشه.من رضا زمانی 21 ساله از گرگان هستم.من تا دی ماه 98 زندگیم فقط فکر کردن به آینده ام،نگرانی ها،اتفاقاتی که یک در میلیون ممکن بود در زندگی ام بیوفتد،بود.هیچ هدف خاصی نداشتم،خود واقعیم رو نشناخته بودم و اکثرا هم گیم بازی میکردم و وقت ام رو میگذروندم و یک حالت همیشه ناراحت و غم گینی داشتم.یه مدت بود که شدیدا احساس گناه میکردم که من جای اشتباهی هستم اگه شخص دیگری جای من بود زندگی بهتری داشت و از این موقعیت استفاده بهتری میکرد.دقیق یادم نمیاد، خیلی به صورت اتفاقی از طریق دوستم با سایت آقای عباس منش و محصولاتش آشنا شدم و تقریبا طبق گفته خودشون تو یکی از فایل ها دو ماه طوری که من میگم زندگی و رفتار کنید ،فقط دو ماه.منم تصمیم گرفتم به گفته های ایشون عمل کنم و در این دوماه من یک بیماری قبلا دچارش شده بودم،دوباره سراغم اومد و اون موقع درک نمیکردم چرا.اعضای بدنم شروع به بی حس شدن کردن،قدرت تکلم ام کم شده بود جوری که سعی میکردم از صحبت با دیگران دوری کنم.راه رفتنم مشکل پیدا کرده بود و کنترل دستام هم اینجوری بگم 50 درصد قدرت داشت.گفته های اقای عباس منش واقعا برای من آشنا بود و حس خیلی خوبی میداد و چیزی درونم میگفت درسته ولی انگار یک نتیجه بزرگ باید تجربه میکردم تا با تمام وجود میپذیرفتم.یک قسمتی از مستند راز که درمورد شفا بود رو من تاثیر زیادی گذاشت و مدام تو ذهنم مرور میکردم.مستند راز و گفته های آقای عباس منش باعث شد قدرت خدا رو درک کنم و ایمانی در من به وجود آورد که من تو اوج بیماری به خداوند بزرگوار ایمان صد درصد داشتم. حاضرم قسم بخورم که یک درصد هم شک نداشتم،که نکنه خوب نشم.هر وقت صحبت های آقای عباس منش رو گوش میدادم به من یاد آوری میکرد که سلامتی حق طبیعی منه،ثروت حق طبیعی منه،لذت بردن از زندگی حق طبیعیه منه،فکر کنم تقریبا دو ماه یا کمی بیشترمیگذشت از ایمان و تغییر باورم و نتیجه های کمرنگی پدیدار شده بود و من تمرکزم رو دقیقا رو اون نتیجه کوچولو گذاشته بودم.میرفتم بیرون قدم میزدم و تو ذهنم با خودم میگفتم نگاه قبلا بعد ده قدم پای چپت انگار حالت خواب میرفت و درست راه نمیرفتی الان بعد بیست قدم اینجوری شد و من بدون در نظر گرفتن این که شاید بقیه بگن چرا اینجوری راه میرم یا قضاوت بشم،در هفته یک مسیری رو یک روز در میون تقریبا پیاده میرفتم.این نتیجه های کوچیک بیشتر و بیشتر میشد و من تمام تلاش و تمرکز ام رو این بود حس و حال خوبی داشته باشم و الان که با شما صحبت میکنم حالم کاملا خوبه از 100 درصد 99 درصد اون بیماری از بین رفته و من که قبلا با دارو اون بیماری رو شکست داده بودم الان با لطف خدا و ایمانی که به خداوند داشتم و به کمک آقای عباس منش عزیز که خداوند سر راهم قرار داد تا مسیر درست رو به یاد بیارم،تونستم سلامتی ام را بدست بیارم و الان کاملا میفهمم که دلیل اون بیماری چی بود.اون بیماری برای من یک تضاد بود که به من نشون بده که غیرممکن ترین اتفاق ها در ذهنمون،با ایمان به خدا و باور های درست ممکن میشه.ببخشید زیاد شد حس کردم باید میگفتم انچه که لازم بود.تندرست و شاد و موفق باشید.
سلام به هم فرکانسی قدرتمندم
خیلی خیلی خوشحال شدم از گرفتن نتایج ارزشمندت
سلامتی بزرگترین نتیجه و نعمت هست بهت تبریک میگم با تمام وجودم بخاطر ایمانی ک ب پیامبر زمانمون و قوانین ثابت و بدون تغییر خداوند آوردی و در زندگیت عمل کردی بی چون و چرا
نوش جونت باشع نتایجی ک گرفتی
تحسینت میکنم و از خدا آرزوی سلامتی بیشتر و نتایج بزرگتر برات آرزومندم
در پناه الله یکتا شاد ثروتمند سعادتمند باشی در دنیا و آخرت
دوستت دارم
هلنا ♥️🌹
سلام رضا
خیلی خوشحالم از بابت بدست آوردن سلامتی کاملت. من مطمئن هستم از این به بعد نه تنها سلامتی ، در تمام مسیر زندگیت با توکل به خداوند موفق و عالیترین خواهی بود. آفرین و به وجود جوانان اینچنین قوی و با اراده مملکت خودم افتخار میکنم و واقعا جای تحسین داری. من همیشه برای موفقیت و پشتکار جوانان شاکر هستم.خداوند پشت و پناه همه جوانان بخصوص شما مرد قوی باشه.
شاد، سلامت و در پناه خدا
سلام دوستان عزیز و همفرکانسی های خوبم
علی داوری هستم 32 ساله و از لحاظ جسمی خداروشکر سالم هستم
قصه زندگی من قصه پر پیچ و خمی البته برای خودم هستش
از زمان کودکی و تا جایی که یادم میاد بخاطر برخورد اطرافیان و دوستان اعتماد به نفس بسیار پایینی داشتم جوری که همیشه از ظاهر و خصوصیات خودم بدم میومد و جز رهایی از این تن خاکی چیزی از خدا نمیخواستم، تا دوران نوجوونی و جوانی به همین منوال پیش میرفتم و چند مورد شکست عشقی داشتم که لطمه خیلی شدیدتری بهم وارد کرد ، تا جایی که حتی به فکر خودکشی هم افتادم، هیچکدوم از نعمت هایی که خداوند به من داده بود نمیدیدم و فقط به مشکلات زوم کرده بودم . ولی با تمام این تفاصیر یه نکته جالب تو من وجود داشت که با تمام این مسایلی که وجود داشت و نا امیدی هایی که داشتم همیشه از خدای خودم میخواستم که کاری بکنه من با همه مردم جهان متفاوت باشم ، دقیقا نمیدونستم چه تفاوتی ولی یادمه فقط میگفتم خدایا یه کاری کن من باهمه فرق داشته باشم و از همه مردم جهان بهتر باشم.
علاقه زیادی به قوانین کیهانی داشتم و هرازچند گاهی کتاب های آنتونی رابینز و … و سخنرانی های دکتر آزمندیان رو گوش میدادم
تو سن 25 سالگی با آشنا شدن با دختری که با وجود مخالفت همه اطرافیان و حتی مخالفت خداوند (حس من بهم میگفت که این بدرد تو نمیخوره) باهاش ازدواج کردم و تو سراسر این زندگی مشترک شده بود عذاب و مشکلات فراوان که در آخر هم بعد از 2 سال زندگی کارمون به جدایی کشید ولی یه چیزی درونم داشت رشد میکرد حس میکردم از لحاظ عقلانی دارم جهش میکنم و یه سری آگاهی ها بهم داده میشد ولی نمیدونستم باید باهاش چیکار کنم.. تو جریان دادگاه هام با یه پسر آشنا شدم که وقتی بااون بودم تمام مشکلاتم رو فراموش میکردم و فقط در مورد قوانین باهم صحبت میکردیم و اینکه چجوری میتونیم خوشبخت باشیم
تو یه شرکت تولیدی کار پیدا کردم و اول با حقوق 1٫200٫000 تومن مشغول به کار شدم و حدود یک سال گذشت تا تونستم طلاق بگیرم
بعد از طلاق حس آزادی و آرامش خاصی بهم دست داد ، و تو همین حال و حوا بودم که یه روز تو نت یه گوشه از صفحه مبایلم یه اسم عین برق چشمام رو زد و ناخودآگاه روی این اسم اشاره کردم و با بهترین اتفاق زندگیم مواجه شدم ،اولین معجزه زندگیم
عباس منش
دیگه کارم شده بود گوش دادن فایل های رایگان تا جایی که تمام حافظه گوشیم شده بود عباس منش و این فایل های رایگان فوق العاده بود همه چیز داشت تغییر میکرد،کم کم باورهام داشت عوض میشد و نشونه ها یکی بعد از دیگری هرچند کوچیک و به ظاهر بی ارزش پدیدار میشد. کم کم تونستم به این اسم اعتماد کنم و اولین محصول که کتاب معجزه سپاسگزاری بود رو دانلود کردم و باعث شده بود قدر نعمت هایی که خداوند بهم داده بود رو بیشتر بدونم و تازه متوجه شده چه نعمت های فراوانی خداوند به من داده و من قدر نمیدونستم. ولی بیشتر از اینکه تمرینات رو انجام بدم فقط گوش میدادم که اگه اینکار رو کرده بودم حتما خیلی سریعتر و بهتر تاثیر میزاشت
خیلی آروم شده بودم ، تمام وسایلی که همیشه آرزوی داشتنش رو داشتم به عنوان کادو بهم داده شد، گوشی آیفون، لبتاب و خیلی چیزای دیگه که ارزش مالیش حدود 8، 9 میلیون میشد، اون علی داوری که همه به چشم یه آدم بد خلق و دعوایی میدیدن تبدیل شده بود به یه پسر آروم و قابل اعتماد و حتی بعضی ها برای مشورت و کمک فکری پیشم میومدن
بعد از اون جلسه دهم قانون آفرینش که در مورد الهامات بود رو خریداری کردم و داشتم متوجه میشدم که تاحالا داشتم از کجا میخوردم و دلیل تمام این مشکلاتی که در گذشته داشتم از درون خود من بوده و نه خداوند نه خانواده و نه حتی همسر سابقم که در گذشته دلیل تمام بدبختی هام میدونستم دیگه به هیچ عنوان حتی سر سوزنی مقصر نمیدونستم و حتی تونستم اون رو کاملا ببخشم و براش از ته دل آرزوی موفقیت و خوشبختی بکنم
فهمیدم که خداوند هر لحظه و همه جا داره راه درست رو بهم نشون میده اونجایی که بهم میگفت اون دختر به درد تو نمیخوره و من گوش ندادم ، اونجایی که اینهمه سنگ جلوی پام انداخت که اون وصلت سرنگیره و من لجبازی کردم ، خودم کردم که رحمت بر خودم باد.
تو کارم پیشرفت زیادی داشتم و خیلی سریع شدم سرپرست یکی از سالن های تولید و یجورایی اسمم سر زبون همه افتاده بود
عید سال 94 بود که دیگه دنبال یه هدف برای خودم میگشتم که استاد دوره هدفگذاری رو برگزار کرد و بدون هیچ تردید ثبت نام کردم و نتیجه اش فوق العاده بود، بعد از اون دوره اولین هدفم شد یادگرفتن ویولن که همیشه عاشقش بودم ولی چون به توانایی هام ایمان نداشتم اصلا جرات نمیکردم سمتش برم ولی با اعتماد به نفسی که استاد تو این دوره بهم داد و به امید خدا شروع کردم و پیشرفت خیلی خیلی خوبی هم داشتم جوری که از کسایی که یک سال از من زودتر شروع کرده بودن تونستم جلو بزنم و فهمیدم که رسیدن به تمامی اهداف و خواسته ها برام امکان پذیره، حالا هرچقدر که میخواد به نظر غیر ممکن بیاد. زندگیم هدفمند شده بود و دیگه از اینکه عمرم داره الکی میگذره و سنم سریع بالا میره نمیترسیدم ، نکته جالبش اینه که استاد تو این دوره به یه سری نکات اشاره میکرد که در اون لحظه خیلی عجیب و راحت بگم حتی مسخره به نظر میومد ولی بعد از گذشت یه مدت تازه به راستی این حرف پی میبردم و متوجه شدم که استاد از قبل فکر همه چیز رو کرده و آموزش هاش کاملا بدون نقص
مثلا یه جا گفته بودن رسیدن به اهداف برای ما اهمیت چندانی ندارد و شخصیتی که در راه رسیدن به اهداف پیدا میکنیم بیشتر برای ما اهمیت دارد، شخصیت اینکه من به تمام اهداف و خواسته هام میرسم،
الان که به اینجا رسیدم میبینم این احساس قدرت و اعتماد به نفس و باور به توانمندی هایی که پیدا کردم خیلی بیشتر از این میارزه که بخوام یه ویولینست حرفه ای بشم و حتی اگه همین الان هم ویولن رو بزارم کنار اصلا احساس پشیمونی نمیکنم
همه چیز خیلی خوب پیش میرفت با توجه به اینکه من تمرینات رو خیلی ضعیف انجام میدادم و فقط رو آورده بودم به گوش دادن صوتی فایل ها وتوی انجام تمرینات تنبلی میکردم
عید 95 از طریق یکی از آشنا ها با مهربون ترین دختر دنیا آشنا شدم و تو اولین برخورد از راه دور و توی یه عروسی و اعتمادی که به حس درونی ام (خدای درونم) پیدا کرده بودم بدون هیچ تردیدی برای خواستگاری اقدام کردم و به طرز باور نکردنی و خیلی سریع همه چیز عالی پیش رفت و روز 26 فروردین عقد کردیم
تقریبا یک ماه از عقد نگذشته بود که تصمیم گرفتم خونه بخرم در صورتی که شاید باورتون نشه (چون خودمم هنوز باورم نمیشه) من حتی پول رهن کامل خونه رو نداشتم و حقوق دریافتی من 2٫200٫000 شده بود و کل پس انداز من 20 میلیون هم نمیشد ولی تصمیم قاطعانه و جدی رو گرفته بودم و خونه خریدن شده بود مهمترین هدف زندگیم
به توسط مطالبی که از استاد عزیزم یاد گرفته بودم و البته اینم بگم یه سری از کارهایی که برای خونه خریدن انجام دادم به صورت ناخودآگاه از آموزه های استاد انجام میدادم و با برنامه ریزی قبلی نبود، به طرز باور نکردنی بعد از یک هفته خونه رو قولنامه کردم، در حالی که سه ماه از صاحبخونه برای پرداخت کامل پول فرصت گرفته بودم ولی در عرض یک ماه پول جور شد و سند قطعی به نامم خورده شد جوری بود که همکارام باور نمیکردن…
الانم تا دلتون بخواد هدف های مختلف و عالی دارم و مهم تر از همه آرامشی هست که الان دارم و خیالم کاملا راحت که خداوند همیشه و همه جا با منه و راه خوب رو از بد بهم نشون میده و اگه اشتباهی تو زنگیم صورت بگیره از جانب خودم هست نه هیچکس دیگه
نمیدونم اگه بخوام تمام چیزهایی رو که تو مدت این 1 سال و نیم که از استاد یادگرفتم اینجا بنویسم خودش یه کتاب میشه ولی به همین مقدار بسنده میکنم و بهتون اطمینان خاطر میدم که این راه که شروع کردین هیچ ضرری توش نیست و شاید بعضی ها زودتر و بعضی ها دیرتر به نتیجه برسن ولی حتما به نتیجه میرسن
از همگی دوستان و استاد عزیزم سپاسگزارم
از خدای خوب که نزدیک ترین کس بهم هست واقعا سپاسگزارم که من رو تو جاده موفقیت انداخت که انتهای این جاده بدون شک موفقیت و سعادتمندی هست
تو خود پای در راه بنه و هیچ مگوی
خود راه بگویدت که چون باید کرد
موفق و موید
ارادتمند شما داوری
سلام اقای داوری
ایشالا همیشه زندگی تون مثل این یه سال آخر باشه…
آرزوی موفقیتهای روز افزون برای شما…
ممنون. دوست عزیز
من هم برای شما آرزوی موفقیت میکنم
دوست خوبم علی داوری سلام و سپاس
چقدر خود ساخته و استوار. لذت یردیم.
تضادهای زندگیتان شما را به انسانی مبدل ساخته که فکر می کنم کسی یا چیزی تاب مقاومت در برابر شما را نداشته باشد. جهان هستی در دستانتان است.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
ممنونم علی جان
من هم برای تو دوست عزیز آرزوی موفقیت میکنم
آقای داوری تبریک می گویم موفقیت هایتان را ، در خدا شاد و پیروز باشید
سپاسگزارم از شما خانم شبخیز
من هم برای شما آرزوی موفقیت میکنم
آقای داروی گرامی
عالی بود. منتظر بقیه پیشرفتاتون هستیم
ممنون از لطف شما دوست عزیز
من هم برای شما آرزوی موفقیت میکنم
دوست عزیز
چقدر خوشحالم از اینکه دیدگاهت رو خوندم
انگار یه پیام بود برای من، چون من برای حدودا مرداد یا شهریور سال ۱۴۰۱ یه خونه میخام
هنوز این اعتماد به نفس رو ندارم که بگم میخرم چون یه خونهٔ خوب میخام،
چون خونهای که الان درش هستم، خونهٔ خوبیه و تقریبا یک جای آبرومند و خوبی هم هست و از آنجا که رسم جهان رو به پیشرفت رفتن هست، بنابراین وقتی میخام ازینجا بیام بیرون مطمئنا باید یک جای بهتر برم و خونهای بهتر
خب برای تهیهٔ خونه فعلا هیچی ندارم ، حقوقم هم ماهی سه ملیون هست (شما یه ذره جلوتر بودی😂😉)
پس کامنت شما پیغامی بود از جانب خدا که من هم حتما میتوانم خونهٔ مورد نظرم رو با وسایل قشنگی که دوست دارم تهیه کنم، بیتردید همهٔ ما هم جریان با کائنات در پیشرفت هستیم
خدا روشکر بهخاطر پیغامی که برام فرستاد
براتون آرزوی روزهای زیبا و لحظات ناب عاشقانه در بهترین منزلها رو دارم
سلام آقای داوری خدا رو شکر برای موفقیت های بی نظیرتون ، خیلی بهم انرژِی داد ، همیشه موفق و ثروتمند و شاد باشین
سلام آقای داوری
متشکرم از متنون سراسر بی نظیر بود
تشکر که یادم دادید ویادآوری کردید که کار نشد نداره – تشکر که نوشتید بعضیها زودتر و بعضیها دیر تر به نتیجه میرسن ، انگیزه و هدفم پر رنگتر شد. همیشه موفق تر و سعادتمند تر باشید.
آقای داوری عزیز بابت ازدواجت و خونه خریدن و از همه مهمتر شخصیت رشد یافته ات تبریک می گم.
مطمئنم موفقیت های بیشتری از شما و سایر دوستان شاهد خواهم بود. یا حق
باسلام
دوس داشتم من هم رد پابزارم
من زهراربیعی هستم ۲۶ساله درسته اززمان این فایل مدتهاگذشته اما حرفهای زیادی دارم این نوشته راباعشققق تقدیم استادبزرگوارم دست پروردگار میکنم
بنده لیسانس امارم البته فارق التحصیل شدم۸۰تومن ب دانشگاه بدهکار بودم واقعیت نداشتم اون موقع سال۹۶فارق التخصیل شدم
سال ۹۳من بازاریابی شبکه این کار کردم تا۹۶که البته هیچی درنیاوردم اما اونجا بود که لیدرم بهم فایل های قانون افرینش و روانشناسی ثروت۱به صورت رایگان هدیه داد که گوش کنم خوب کار کنم نت ورک منم گوش دادم و کلاااا گذاشتم کنار سال ۹۶اولین فایلی که گوش کردم فقط روی خداحساب باز من بود اون موقع درامدم از نت ورک ۱۰هزار تومن بود
با این پیش ضمینه کارشروع کردم شب روز من شد فایلهای قانون افرینش روابطم داغون بود خیلی تاثیر گذاش البته من هدفممالی بود شروع کردم به گوش دادنثروت۱شببب روز شببب روز من فارق التخصیل شده بودم بیکار درخانه بامن ازیه مدرسه تماس گرفتن شمارع داده بودم رفتم برای تدریس نت ورکم کلا ول کردم فقطططط زوممم کردم روثروت ۱شببب روز شب روز تدریس مدرسه ابتدایی بادرامد ساعتی۵هزار تومان و من ماهی حدود۱۰۰هزارتومن درامد داشتم ادامه پیدا کردم تااینکه من رفتم مغازه دوستم و گفت یه نفر کمک میخواد وایسه من عصراتدریس صبحها مغازه میرفتم و درامد رف بالاتر به ماهی۳۰۰رسید بازم شب روز روی باورهام کارمیکردم تو مغازه دوستم پیشرف کردم باهاش شریک شدم درامد رسید دقیقا در۹۶اسفندش۶۰۰هزارتومان و من تدربس ول کردم دیدم فایلها جواب میده توفرودین۹۷من ازدواج کردم از بس قانونافرینش گوش دادم همسرم جذب کردم ک خیلی باهام هم فرکانسه تو فرودین۹۷تعهد ۳برابری درامد نوشتم وتو تیر۹۷به درامدماهی۳ملیون رسیدم یعنی تو ۳ماه سه برابرشدنمیتونم بگم چقدررر خوشحال بودم هربار که هدفی مینوشتم میرفتم روانشناسی ثروت۱گوش میکردم و صبر میکردم هربار دستانخدا از راهای مختلف به سمتم سرازیر میشد تو شهریور ۹۷،بالاترین درامدم یعنی۴/۵ملیون تجربه کردم بازمبیشتر میخواستم رو کاغذ۶نوشتم شروع کردم ب گوش دادن بسته بعد ایده امد ازشریکت جداشو باورتون نمیشه من درعرض ۲هفته تصمیم گرفتم مغازه گرفتم و جداشدم طول ندم من دراسفند ۹۷درامدم ۸/۵ملیون بود وتو یک سال ازاون تعهداز۶۰۰هزار تواسفند۹۶به۸/۵ملیون تواسفند۹۷رسیدم. خیلییی. خوشحال بودم و تو شهریور۹۸بع ۱۲ملیون درامد ماهانه رسیدم برای کسی که تو زندگیم نبود اطرافیان درکش سخ بود بدون سرمایه یه دختر جون بدون کوچکتریننن تجربه چطور تو ۱سال۸ماه از درامدصفر به درامد۱۲ملیون برسه نمیدونن غول چراغ جادویی به نام روانشناسی ثروت۱بارهاااا پول بسته رومن دراوردم و به تیم استادبدهکارم وبدهیم پرداخت میکنم انشالله
این ۳برابر کردن درامد من بهش ایماننننن دارم
الانم تصمیم دارم درامدم۳برابر کنم
داخل پارانتز بگم(تواین مدت هربار تعهد۳برابری مینویسم اولینننننن چیزی که میرسه به ذهنم شیطان میگه ازززز کجااا بگو ببینم اخه از کجا توکه ازتمام پتانسیلت تو تعهد۳برابری قبلی استفاده کردی تو که هیچچچچچ ایده از نداری واسه چی مزخرف میگی واسع چی خیال پردازی میکنی همین قدز کع داری خدات شکر کن محکم بچسب از دستش ندی
شایدشمام بعدنوشتن این نجولرو بشنوین گوش ندین بهش من که بارهانوشتم رسیدم هنوزم هنوزه این نجواه میاد دیگ باهاش رفیق شدم بهش،میخندم هخخ میگم خواهیم دید از کجاصب من)
البته من چون اهدافم مالی بود اینارو گفتم وگرنه باقانون افرینش خیلی چیزا به دست اوردم شادباشید
به نام خدای هدایتگر
سلام زهرای ربیعی عزیزم
آفرین دختر تو با تعهد و ایمانت چه کار که نکردی واوووووو آفرین خدارو شکر هدایت شدم به کامنت پر از آگاهی و پر از عمل به قوانین آفرین که فقط با کار کردن روی قانون عمل به الهامات اینقدر نتیجه های مالی روابطی و سلامتی ووووو خیلی چیزهای دیگه گرفتی اصلا نیاز بود این الگوی عالی مثل زهرا رو ببینم آخر حرفاتم عالی بود وقتی میخوای میاد بهش میخندم میگم حالا بهت نشون میدم از کجا میاد ?????
سپاسگزارم که دوش داشتی و برامون نوشتی عشقم .
آفرین آفرین آفرین آفرین به تعهدات به ایمانت و به عمل به العاماتت .بخدا همینه کار روی خودت در مدار درست عمل به الهامات و نتیجه ها معلوم میشه .
خدایا صد هزار مرتبه شکر فقط اشک میاد از چشام بخاطر این نتایج .
زندگیت غرق نور خدا باشه عزیز دلم ?
با سلام
من از کشور افغانستان از ولایت دایکندی هستم ، و د زمان جنگ شوری و افغانستان به دنیا آمدم ،
جنگی که تمومی نداره ، جنگی که پدرم رو توش از دست دادم ، بچه بودم که کار کردن مادرم رو از صبح تا شب می دیدم ومریضی های زیادی که داشت ..یادم نمیاد شبی خوابیده باشم و بالشتم از گریه خیس نبوده باشه تحمل سختی های که مادرم میکشید رو نداشتم .
برای همین کلا تو باورهای من نکته مثبتی نبود ،تمام دنیام سیاه رنگ بود ،آدمها رومیکشتند ،زندگی بسیار سخت بود ، مریضی های زیادی دور و برم بود
و وقتی به مادرم میگفتم فقط میگفت خدا درست میکنه ،ولی هیچوقت درست نکرد البته چون روشش رو بلد نبودم.
همیشه یک موجود بزرگ با ریش دراز و یک شلاق تو دستش تو ذهنم بود که تو آسمونه و داره ما رو نگاه میکنه حتی انقدر بچه بودم که تو ذهنم و قلبم بدم میامد ازش اما به زبون نمیآوردم که ناراحت نشه و مشکلات بیشتری سرمون نیاره !! و من از ترسش فقط سعی میکردم دوستش داشته باشم تا اوضاع رو بهتر کنه !!بزرگترهم که شدم دیگه کاری بهش نداشتم .
مهاجر شدیم تو ایران( مادرم ، من و برادر کوچکترم) و من بزرگتر شدم ، درس خوندم طول کشید چون بعضی سالها مدارس ایران مهاجر قبول نمیکرد و تا دیپلم گرفتم یکم طولانی شد ، البته کارهم میکردم .
وبر حسب اتفاق از یه نفر درمورد رفتن به استرالیا شنیدم ،که چند روزه میرسی وبعد از یه سال میتونی خونواده ات رو بیاری چنان این درسبز قشنگ بود که پیگرش شدم البته چند ماه طول کشید .
مادرم شدیدا مخالف بود ،حق داشت راه قاچاق بود و پر مشکلات خودش و خطر غرق شدن در دریا و من یه دختر! ولی من از سختی ها خسته شده بودم ، به نظرم این سختی ها از اون زندگی آسونتر میامد
بهش قول دادم فقط یه سال و بعدش برمیگردم ، یه مقداری پسنداز داشتیم ومن و برادرم راه افتادیم (نمیدونم اون موقع با خودم چی فکر میکردم)
با قایق تا اندونزی رسیدیم که پول کمی مونده بود ،کسی رو هم نداشتیم بهمون بده ،از چندنفر شماره چند تا قاچاق براسترالیا رو گرفتم یکی شون قبول کرد به شرط اینکه پول رو تا 6 ماه بعدش بهش برسونم ،ما رو ببره .
ما رو جمع کردن یه خونه ای و گفت قرار حرکت فردا شب ساعت 11
شب خوابیدیم ، صبح با صدای وحشتناک یه نفر از خواب بیدار شدیم ، روی سرمون پلیس بود با دست اشاره میکرد بلند شین ، ترسیده بودم همه رو گرفته بودن چون غیر قانونی اونجا بودیم ،ما رو بردن اداره مهاجرت اسم هامون رو نوشتن و بعدش بردن زندان
نمیدونستم داره چی میشه فقط وقتی میله ها رو دیدم فهمیدم چی شده ، دیگه فقط گریه میکردم و هر چی که سالها تو دلم مونده بود به خدا میگفتم دیگه ازش ترسی نداشتم به نظرم آخرش بودم ،
3ماه تو زندان بودیم که هر روز ضعیفتر شدم چون غذا نمیخوردم و مریض شده بودم و از طرفی از کودکی هم سابقه حملات میگرنی داشتم ، داکتر به همراه یک آفیسراز سازمان بالای سرم آمدن و ازم امضاء گرفتن
و منتقلم کردن به یک بیمارستان در شهر دیگری و یک ماه بستری بودم چون پانکراس و صفرا و کبدم دچار عفونت شده بود و قرصهای زیادی میخوردم
و بعد از یک ماه ما را به کمپ مهاجری بردن
داغون بودم ، برادرم به خاطر من آمده بود ، از مادرم خبر نداشتم ،پولی نما نده بود ، خسته ، شکسته ، تنها و ترسیده بودم
تا مدتها منزوی بودم ، با مقرری که از طرف سازمان ملل داده میشد یه گوشی گرفتیم و به مادرم زنگ زدیم
بعد از 5 ماه باهاش حرف زدیم فقط گریه میکرد و ما هم گریه می کردیم ، از اون بعد باهاش در تماس بودیم .
تقریبا یک سال گذشت که پرونده مهاجرت ما به جریان افتاده بود و یک نور امیدی دیده میشد که چندین بار زنگ زدم خونه کسی جواب نمیداد ، به همسایه مون زنگ زدم که گفت مادرت حالش بد شده بوده بردیم بیمارستان والان رفته تو کما ، باور نمیکردم
گفتم من زنگ میزنم گوشی رو جای گوشش نگه دارین ،او با من حرف میزنه ،یادم نمیره فقط گریه میکردم میگفتم مامان توروخدا حرف بزن حدودا ده دقیقه باهاش حرف زدم ، که دکتر گوشی رو گرفت گفت تمام کرد.انگار منتظر صدای من بود .
تو سر خودم میزدم و انگار منم همون جا تموم کردم .
افسردگی کامل ، احساس گناه ،خستگی ، بی کسی ، تمام بدبختیها رو از بچگی تو ذهنم میچرخید ، دلم میخواست زنده نباشم ، اما برادرم رو میدیدم که خودم آورده بودمش و این حس ام رو بدتر میکرد
6 ماه افسردگی کامل داشتم، و به قرصهام ، قرصهای افسردگی هم اضافه شده بود ،فکر میکردم دیگه نمیتونم ادامه بدم ، تو ذهنم از خدا میترسیدم و گرنه خودکشی میکردم
همچنین پرونده ها رو در اندونزی استاپ کرده بودن به دلیل کشتی های غرق شده و سیر مهاجرهای زیادی که با کشتی به استرالیا خودشون رو میرسوندن
اوضاع خوبی نبود ، بماند بقیه داستان ان روزها…….. (ببخشید طولانی شد)
زمان زیادی مثل مرده ای بودم که فقط نفس میکشه ، از خودم خسته شده بودم از وضعیتم راضی نبودم ،
به خاطر هدفی که داشتم مهمترین کس زندگی ام رو ازدست داده بودم واین تاوان سنگینیه ، و زندگی برادرم تاوان دیگه ای بود که باید بهاش رو پرداخت میکردم اما توانی پرداختش رو نداشتم و تحمل رنج دیگه ای هم نداشتم با این فکرها صبح تا شب خودخوری میکردم و مدام زیر نظر داکتر سازمان ملل بودم و اون از من میخواست که خودم رو مشغول کنم و نذارم ذهنم به طرف گذشته بره و میگفت باید بیرون بری ، فیلم ببینی
خودمم از این وضعیت خسته شده بودم برای همین یه روز تو اینترنت افتادم دنبال مقابله با افسردگی ،چند تا فایل روانشناسی دیدم ولی انگار اونا من رو نمیفهمیدم
و به طور اتفاقی رسیدم به فیلم راز ، حرفهای اونا برام عجیب بود ،حرفهای تازه ای که تا اون روزنشنیده بودم، انگار اون داشت با من حرف میزد ، اون میگفت من خودم همه چیز رو جذب کردم ،از باور و فرکانس میگفت،لغاتی ناآشنا با این مفهموم که متهم درجه اول زندگی ام هستم !منی که همیشه خدا رو مقصرمشکلاتم میدونستم ، ،چون فکر میکردم اون هیچ کاری برای من نکرده
،یادمه چندین بار گوش دادم تا بفهمم دارن چی میگن !!ته وجودم تاییدش میکردم اما متاسفانه بلد نبودم و نمیفهمیدم چطوری باید اوضاع درست کنم
مثل کسی بودم که روش آب سرد ریختن تا از خواب بیدار شه ، انگار یه پرده سیاه از جلوی چشمم ورداشته شده بود و همه جا روشن بود و انگاربرای همیشه روز شده بود
میدونم هیچ کدومتون نمیدونید و متوجه نمیشید دارم از چی حرف میزنم.
یادگیری زبان انگلیسی رو به صورت جدی شروع کردم
و در ادامه جستجوهام در مسیر قانون جذب رسیدم به فایلهای استاد عباس منش ،اولین مطلبی که توجه ام رو جلب کرد در مورد(( قانون جذب در قران)) بود توضیحاتی در مورد مفاهیم و تفاسیر غلط قرانی بود که خیلی برام جالب بود ، از کلمه (شاء) و اینکه کجا خدا من و کجا ما استفاده میکنه
درک مفاهیم جذب برام آسونتر شد چون ایشون همه چیز رو ساده وبا مثال و فرموله میگن .
افتادم به جون مطالب سایتشون و همچنین به جون خودم تا باورهای غلطم رو بشکنم ،و فایلها رو یکی پس از دیگری میخوندم
به قوانین آفرینش رسیدم تا قبل از اون فکر میکردم دنیا یه مکان پر بی عدالتی و یه عالمه انسان دارن توی هم زندگی میکنن و آفرینش جهان برام مسخره بود ،اما از طرفی یه حسی بودکه میگفت مگه میشه این همه موحودات زنده، این کرات و اسمانها بی نظم !!
زمانی که بعضی از فایلهای اقای عباس منش رو گوش میدادم متوجه شدم که همه چیز رو من اشتباهی فهمیده بودم ، اصلا نفهمیدم و اشتباه زندگی کردم !!اگه زودتر میفهمیدم این همه سختی نمیکشیدم ومیتونستم چیزهای فوق العاده ای به دست بیارم
همه چیز عوض شد ،شکستم و دوباره ساخته شدم اما ایندفعه به روش درست با باورها و افکار درست
مثلا آدم سخت گیری بودم چون باورم سخت بودن دنیا بود و برای این مورد فایل هدیه تولد ایشون رو بیشتر از 30 بار گوش دادم و الان آرامتر هستم .
یکی از حرفهای ایشون این بود که تاثیر تغییر باور رو میتونی زود مشاهده کنی و واقعا همین بود من روزی 5 تا قرص میخوردم ، 2 تا برای افسردگی و خواب ویه قرص برای میگرن و دو تا برای معده
استای اسم قرصها بودم ولی الان آخرین قرصی که خوردم یاد نمیاد چی بوده و شاید 6 ماه و بیشتر بشه که به قرص نیازی پیدا نکردم و حالم عالیه عالیه .
از طرفی همون موقع که از حال و هوای غم و بدبختی هام فاصله گرفتم ، پرونده که استاپ شده بود به جریان افتاد و ما برای کشور آمریکا پذیرفته شدیم
همه مراحل زود سپری شد حتی بلیط برای یکی از بهترین شهرهای آمریکا شهر شیکاگو صادر شد ، ما با تمام باورهای مثبت پا به این خاک گذاشتیم.
و به طور جالبی همه چیز برای من آماده بود مثل یه مقام بزرگی که برای ورودش فرش قرمز پهن میکنن دقیقا همین طوری بود ، خانه ای زیبا ،منطقه ای آرام ،هوای بهاری عالی و تمیز ، و یه کلاس زبان بسیار خوب پیدا کردم و یه ترم گذروندم و بعد برای دانشگاه اقدام کردم
با امتحان دادن و کسب نمره 80 ، بورسیه تحصیلی بهم تعلق گرفت ،الان دانشجوی دانشگاه هستم
و خیلی جالب بعد از ورود به دانشگاه یکی از همکلاسی هایم که پسری دورگه فرانسوی و عرب است از من درخواست آشنایی بیشتر کردن و بعد از چندین ماه هم درخواست ازدواج کردن ، واقعا رفتار و منش عالی و علاقه ایشون دنیام رو قشنگ کرده ، باهاش کودکی میکنم کودکی که نداشتم ،باهاش در آرامشم آرامشی که هیچوقت نداشتم ، باهاش شادم شادی که هیچوقت نچشیده بودم و باهاش آزادم .
حقیقتا فکر نمیکردم تغییر باورهام ، بتونه بهشتی توی دینا برام درست کنه که تو خواب هم نمیدیدم
خدایا سپاس گذارم
آقای عباس منش ، ممنونم که باورهام روتغییر دادی
ممنونم که خدای نیکی ها را به من نشان دادی
(این اولین باره که کامنت میذارم و کلا اولین باره داستان زندگی ام رو گفتم ،چون آدم درونگرایی هستم و زیاد اهل تعریف کردن برای دیگران نیستم اما اینجا مینویسم چون میخوام بدونید نتیجه میگیرید فقط باور کنید.)
ببخشید داستانم طولانی شد البته معنی اش اینه زمان طولانی را در جهالت باورهای غلط گذروندم .
ممنونم که خواندید.
دوست خوبم سارا جوان سلام و سپاس
داستان زندگی شما بسیار تاثیر گذار بود و پر از تضادهای سازنده اما بسیار سخت. شما خوب از دل سختی ها آسانی را بیرون کشیده اید. در حقیقت قله اورست زندگی خود را فتح کرده اید. اگر آن سختی ها نبودند آرامش اکنون بی معنا بود.
همیشه فرخنده و شاد باشید.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
سلام خانوم سارای جوان
فقط بگم دوسدارم ببینمت فقط اشک بریزم داستانت بهم ارامش عمیقی داد و بگم فوق العاده هستیییییییییییییییییییییییی
خیلی غم انگیز بودش خیلی
ارزومه دیگ هیچوقت غم نبینی تو زندگیت دوسدارم کامنت بذاری از موفقیتهات خوشحالم که با سایت اشنا شدی
باورم نمیشه چنین زندگی سختی داشتید ولی خیلی خیلی بخاطر قویی بودن در این همه سرگذشت مطمئنم شما زن موفقی میشید صددرصد
خیلی دوسدارم روزی بهترین موفقیت هاتونو بشنوم و با خوشحالی تمام میایید و میگید
به امید دیدار
خانم sara javan
واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتم. این همه تغییر فوق العاده است! واقعاً با حرف هاتون بهم ثابت شد، موفقیت اتفاقی نیست و با هر سختی آسانی است. همیشه شاد و موفق باشید
سارای عزیز داستانت انگیزه ای دوباره و ایمانی بزرگتر به من داد مرررسی که داستاننو نوشتی ممنونم
سلام سارای عزیز داستان زندگی تو شنیدم
وقتی ما با ندانستن قانون این همه در حق خودمان ظلم می کنیم و خداوند را مقصر می دانیم اشک چشمانم سرازیر می شود
وقتی میبینم خداوند این همه مهربان بوده و ما مقصریم که قوانینش را نمی دانستیم که با زیبایی در مقام یک رب دست نوازش بر سر ما می کشد و زخم هایمان را تسکین می دهد و مهربانانه در آغوشمان میکشد باز هم اشکم سرازیر می شود امیدوارم تمام خوشی هایت را و نجات را قبل از این سایت و استاد عزیزمان مدیون خداوند باشیم و دیگر اینکه ما باید درس بگیریم که در بدترین شرایط در تیره و تار ترین شرایط یکی همین نزدیکی ها هوامونو داره و ما را فراموش نکرده
سلام خانم جوان
داستان زندگی شما باورم را نسبت به خداوند و قوانینش خیلی قوی تر کرد. شما یک الگوی فوق العاده هستید.شما بی نظیرید… شما معرکه اید… شما نشون دادید که شرایط هر چه قدر هم سخت باشه میتوته انسان تغییر کنه با تغییر باور ها و نگرشش. متشکرم برای ما این داستان زیبا رو به اشتراک گذاشتید.
سلام و ممنون بابت این انرژی و شادی که از دیدگاه شما به من رسید
واقعا صبر و شجاعت شما مثال زدنیست
از اعماق وجودم ارزوی موفقیت و شادی بیشتر را برایتان ارزو میکنم
سارا جان سلام.
حقیقتاً داستان زندگیت تکان دهنده و تاثیرگذار بود و تا انتهاش رو با بغض خوندم.
خیلی خوشحالم که تا این حد رشد کردی و انقدر با قدرت پیش رفتی و چنین تغییرات بزرگ و مثبتی در زندگیت ایجاد کردی!
از صمیم قلبم بهت تبریک می گم.
بهترین هارو برات آرزو دارم.
واااااااااااااااای سارای عزیزم الان کامنت زیبای تو رو خوندم دختر تو کولاک کردی همه تن چشم شدم و کامنت تو رو خوندم واقعا حسم رو زیبا کرد امیدوارم در هر کجای دنیا هستی خوش بدرخشی
داستان شما بهترین بهترین ها بود
سلام سارای عزیز داستان زندگی تو شنیدم
وقتی ما با ندانستن قانون این همه در حق خودمان ظلم می کنیم و خداوند را مقصر می دانیم اشک چشمانم سرازیر می شود
وقتی میبینم خداوند این همه مهربان بوده و ما مقصریم که قوانینش را نمی دانستیم که با زیبایی در مقام یک رب دست نوازش بر سر ما نمی کشد و زخم هایمان را تسکین می دهد و مهربانانه در آغوشم نمیکشد باز هم شکم سرازیر می شود امیدوارم تمام خوشی هایت را و نجات را قبل از این سایت و استاد عزیزمان مدیون خداوند باشیم
سلام سارا خانم داستان زندگی شما واقعا محشر بود احسنت به شما
واقعا در چنین شرایطی که بودید و توانستید به اینجا برسید بسیار لذت بردم
ممنون که داستان زندگیتونو با ما در میون گذاشتید خیلی سپاسگزارم
آدم از عملکرد انسان هایی مثل شما و استاد عباس منش لذت میبره
سارا جان . یه دوست دارم که از افغانستانه. داستانتو با تمام وجودم حس کردم. خیلی با جرات و شجاعت عمل کردی. از اول تا آخر داستانت اشک ریختم.مخصوصا برای مادر عزیزت که قطعا الان روحش غرق آرامشه.
سارای عزیز
نوشته شما را ده بار خواندم و هر بار گریه کردم
خوشحالم که در این گروه عبس منشی ها فردی قوی و توانمند مانند شما حضور د ارد
خوشحالم که این سایت را پیدا کردید و باورهای مثبت را به جای باورهای سیاه و منفی پذیرفتید
به اقای عباس منش تبریک می گویم که این چنین دیگران را تغییر می دهند
مطمئنم شما با تغییر باورهای خود امریکا را و ان همسر مناسب را و پذیرش دانشگاه را برای خود جذب کردیدشما بهترین استفاده را از فرمایشات استاد بردید
قابل تحسین هستید و برترین شرح حال را نوشتید
امیدوارم در آمریکا سالهای سال با شادکامی زندگی کنید
بازهم ما را در جریان موفقیت های خود بگذارید
دوستتان دارم
سلام
دوست هم اسم من ممنونم که داستان زندگیت رو نوشتی باهاش کلی گریه کردم و کلی به ایمانم اضافه شد
هموطنای تو که البته تا چند سال پیش هموطنای من بودن(و الان هم زبانان عزیزم)باید سرنوشت تو رو الگو قرار بدن،قبلا با خودم میگفتم چرا افغانیها باید اینقد بدبختی بکشن و بعد که با استاد آشنا شدم گفتم این تضاد باعث میشه انسانهای بزرگ و تاثیر گذار از اونها بیرون بیاد
موفق باشید
سارا خانوم
از داستان زندگی تون واقعا درس گرفتم و اینکه چه مسیری رو توی زندگی طی کردید… واقعا به خدای کاینات (سیستم) ایمانم قوی تر شد… زندگی تون مثل یه فیلم رویاییی هست… ممنون از اشتراک گذاشتنش. استاددددددد سپاس از اینهمه انرژی که اینجاا جمع کردید
سلام دوست عزیز به شما تبریک میگویم که قدم در یک دنیای تازه و پر از موفقیت گذاشته اید و امیدوارم همیشه در حال پیشرفت و رسیدن به ارزوهایتان باشد. و ازروی موفقیت برای خانوادهی صمیمی عباس منش
بنام خدا
سلام خدمت همه دوستان موفقیتی
من 45 سال دارم ، در سال92 من در شرایطی بسیار بحرانی از نظر فکری ومالی بودم ،چرا که بخاطر زندگی در یک خانواده با پدر ومادری بسیار مهربان اما به شدت پراسترس (مادر)وپرخاشگر(پدر)هرچند از نظر مالی در شرایط نسبتا متوسطی بودیم اما بخاطر تاثیر بسیار زیاد اخلاق ورفتار اطرافیان من به شدت دچار ضعف اعتماد به نفس وخصوصا عزت نفس (که من همیشه آن را خود کم بینی مینامیدم)بودم واز آنجا که من فرزند آخر بودم همیشه مقصر نهایی من بودم وبه خاطر نقص ظاهری که در صورتم بود،واقعا به این باور رسیده بودم که من از دیگران ضعیف ترم وحتی در برخی موارد در برابر کوچکترها نیز احساس ضعف میکردم
این مسئله باعث شده بود چندین شغل عوض کنم چون توان مقابله با مشکلات را فقط تا نیمه راه داشتم .این بود که از حدود سال 85 به شدت به مطالعات خودم افزودم وهمیشه به دنبال یک راز جادویی بودم وبا این که توصیه های من به دیگران همیشه کارگشا بود اما برای خودم عملا هیچ سودی نداشت چرا که توان مقابله با مشکلات احتمالی را نداشتم وهمیشه با مقصر کردن شرایط وافراد بهانه ایی برای موفق نشدن پیدا میکردم،طبیعتا مشکلات مالی باعث مشکلات عاطفی وخانوادگی زیادی برایم شده بود،اما عزمم را جزم کرده بودم تا بتوانم راهی پیدا کنم
هر روز با جستجو در اینترنت به دنبال راهی بودم،وروزی حدااقل 4ساعت مطالعه وجستجو میکردم تا اینکه برای اولین بارفایل تصویری (من میتوانم آینده مالی شما را پیش بینی کنم)از استادرا در اینترنت دیدم وسریع آن را دانلود کردم،وپس از دیدن آن ،انگار جرقه ایی در ذهنم زده شدو دیگه مطمئن شده اصل ماجرای موفقیت وشکست(با توجه به تمام مطالعاتم از کتب موفقیتی)همان داستان باورهاست که استاد به شدت روی آن تاکید داشتند،گویی به یک راز جادویی رسیده بودم ،نمیدانم چه چیزی در آن فایل بود که موضوع باورها را (که ازقبل بارها وبارها به روشهای مختلف خوانده بودم ونتیجه نگرفته بودم )به روشنی برایم مشخص کرد.
تصمیم به خرید دوره روانشناسی ثروت 1 گرفتم وابتدا فکرکردم که مبلغ دوره 125هزارتومان است وسریع اقدام به خرید کردم ولی وقتی متوجه شدم یک میلیون ودویست وپنجاه هزار تومان است کاملا نومید شدم وبه دنبال راهی برای تامین هزینه میگشتم ،آنشب بسیار نومید ومضطرب بودم وبا اینکه به خاطر شرایط مالی رابطه ام با همسرم خوب نبود،اما همسرم علت اضطرابم را پرسید نمیدانم چرا آنقدر برای تهیه این دوره هیجان داشتم،سریعا آن فایل ویدیویی را بهش نشون دادم وگفتم چند بار ببین ،همسرم بعد ازدیدن فایل گفت خوب این دوره را بخر، ناامیدانه گفتم که پولش را ندارم وگفت این سکه طلا را بفروش واین دوره را بخر ،انگار این فایل همسرم را نیز جادو کرده بود،دوره را خریدم و شروع به استفاده کردم،
اما از آنجا که من از نظر شخصیتی واعتماد به نفس وعزت نفس بسیار ضعیف بودم ومقاومت بسیار بالایی داشتم خیلی زمان برد تا تاثیرات این دوره در من آشکار شودحدود 2سال زمان برد تا توانستم باورهایم را تا حدودی اصلاح کنم گوش دادن هرروزه این فایلها حتی در مسیر پیاده روی کربلا،باعث شد تا پیام آن در اعماق ذهنم نفوذ کند وهنوز هم در داخل خودرو این فایلها رو گوش میدم
وپس از آن اقدام به تهیه چند محصول دیگر گرفتم،
1-چگونه میتوانم کارمندی را کنار بگزارم
2-نمیتوانم برای دیگران کار کنم
3-آیا رکود اقتصادی بر کار من اثر دارد
4-قرآن کریم قانون تکامل را تایید کرده است
5-تسلط ذهن بر جسم
6-چگونه با وجود افکار منفی دیگران ،تغییر کنیم
7-کتاب رویاهایی که رویا نیستند
8-ارزش تضاد
9-چگونه فکر خدا را بخوانیم
10-اکثر فایلهای رایگان سایت
اما با توجه به استفاده از بسته روانشناسی ،هنوز موفق به افزایش درآمد خودم نشده بودم
تا آخر سال 94که از شغل فروشندگی کنار کشیدم وتصمیم به انجام یک کار مستقل گرفتم حدود 4ماه طول کشید تا کار جدید شروع بشه وفشارهای زیادی رو تحمل کردم اما دیگه قانون رو یاد گرفته بودم ومطمئن بودم میتونم موفق بشم وبه لطف خداوند وآموزشهای استاد حالا رو غلتک افتادم وبه درآمد زایی رسیدم ودارم کم کم اون رو افزایش میدم.
امانحوه استفاده از آموزشها و تغییرات به دست آمده :
1-مهمترین نکته ایی رو که من انجام دادم گوش دادن فایلهای صوتی استاد در حدود 30 بار طی دوسال(چون من مقاومت شدیدی داشتم)
2-انجام تمرینات خواسته شده (اعتراف میکنم که بعضی تمرینات رو انجام ندادم)
3-استفاده از قوانینی که یاد گرفته بودم
اما تغییرات:
1- مهمترین چیزی که نصیبم شد آرامش بود واین نوع آرامش را تا حالا توی خواب هم نمیدیم،چون دیگه متوجه شدم که یک حامی قدرتمند بنام خداوند دارم،ودوم اینکه حالا میدونم تمام اتفاقات زندگیم دست خودمه وبه هیچ عنوان انتظاری از دیگران ندارم.
2-جسارت وجرات بسیار زیادی پیدا کردم (من که برای حرف زدن تو جمع های ساده مشکل داشتم حالا کلا س انگیزشی برای کنکوریها میزارم)
3-دیگه میدونم برای رسیدن به هر موفقیت وهدفی باید بهای اون رو بپردازم واین راتوی راه اندازی کار جدیدم بکار بردم تنها 3ماه اول فقط وفقط از جیبم هزینه کردم وپا پس نکشیدم ومطمئن بودم با پایداری حتما نتیجه میگیرم وهمین طور هم شد.
4-مهمترین چیزی که ازاین آموزشها نصیبم شد اینه که دیگه امواج منفی اطرافیان تقریبا روی من هیچ اثری نداره وحتی وقتی با همسرم بحث میکنم ،دقیقا بعد از اتمام بحث کاملا احساس عادی دارم
5-من 90 درصداحساس گناه نسبت به گذشته را در درون خودم ازبین برده ام وبرای 10 درصد باقیمانده هم تلاش میکنم
تغییر نتایج:
مهمترین موضوعی که میتواند منجر به تغییر نتایج شود اینست که ما به عنوان انسان واشرف مخلوقات دقیقا خداوند وجایگاه خودمان را بشناسیم وقوانین حاکم برجهان را یادبگیریم واز آنهابرای رسیدن به اهدافمان استفاده کنیم.
دانستن این قوانین باعث میشود که ما موفقیت رو فقط منوط به فعالیت خودمان کنیم نه شرایط ودیگران، واین مسئله کمک بسیار زیادی به من کرد وحالا دیگر هیچ انتظاری از هیچ فردی ندارم.
یاد گرفته ام با درس گرفتن از نیمه خالی لیوان فقط روی نیمه پر لیوان تمرکز کنم تا بتوانم به اهدافم برسم
اما در مسیر موفقیت ،طبیعتا مشکلاتی وجود دارد ،همیشه استارت کار مشکل است وشروع کار هم کند است اما آگاه بودن ازین قوانین ،از نومید شدن جلوگیری میکند،ومن هم با مرور چند باره این قوانین با یادآوری این نکته این مشکلات بخشی از مسیر رسیدن به هدف اند به راهم ادامه دادم ،وتمام سعی ام میکنم تا تمرکزم رو روی هدف وخواسته ام بگذارم واین مهمترین نکته است
دارم به یک کسب وکار مستقل میرسم وآینده درخشانی نیز برای آن ترسیم کرده ام وبه یاری خداوند وتلاش خودم حتما این مسیر را طی خواهم کرد.
دیگه نسبت به خودم احساس خیلی بهتری دارم وکلا ترس از ارتباط با دیگران تقریبا در من وجود ندارد ،خیلی آرام تر شده ام ونسبت به اظهار نظر دیگران واتفاقات اطرافم اصلا واکنشی نشان نمیدهم ویا خیلی راحت با مسایل کنار میام ومهمترین چیزی که به دست آوردم آرامشی است که در درون حس میکنم واین فوق العاده است،خودم را بسیار ارزشمند میبینم وبا جدیت به سمت اهدافم پیش میرم ودیگه از تمسخر وتحقیر دیگران هم ترسی ندارم،
واینها همه حاصل درک قوانین ثابت الهی ودر ک جایگاه انسانی وشناخت بهتر خداوند است
البته این مسیر به نظر من انتهایی ندارد وباید همیشه در این راه با قدرت به پیش رفت
امیدوارم در آینده ی خیلی نزدیک بتوانم نتایج بسیار عالی رو که از عملکردم دریافت میکنم با ماشما به اشتراک بزارم.
با تشکر از استاد گرانقدر که چنین فرصتی رو در اختیار ما قرار دادند.
دوست خوبم آرسا عطار سلام و سپاس
چقدر عالی بود لذت بردم. مشتاقانه منتظر شنیدن تحقق آرزوهای شما هستیم.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
دوست عزیز آرسا عطار درود بر شما بسیار زیبا بود
سلام مرسی از دیدگاهتان عالی بود متشکرم.
پشتکارتان عالی بوده است
پیشرفت شما حیرت برانگیزه. گفته هاتون خیلی روحیه بخشه، عالیه.
سلام دوستان خوبم. سلام استاد خوبم. استاد ممنونم که اینقدر صادقانه قوانین الهی رو به ما آموزش میدهی. اینها الماس و جواهر هستند. من یک سال و سه ماه میشه که به طور جدی گوش دادن به آموزشهای شما رو شروع کردم. محصول زیادی تهیه نکردم. بیشتر با تکرار گوش دادن به فایلهای رایگان تغییرات کوچک و بزرگی در زندگیم ایجاد شده که تو کامنتهای مختلف گفتم و باز هم خواهم گفت. اما امروز میخوام درمورد تجربهای که همین حالا داشتم بگم.
من همین الان، همین الان یک تجربه عالی برام اتفاق افتاد که عشق و بزرگی و مهربونی و سریعالاجابه بودن خداوند رو به چشم دیدم.
امروز یکشنبه است. همسر من دو روز پیش یعنی روز جمعه مدارک ماشینمون رو گم کرد. هر جایی رو که فکرش رو بکنید گشیتم. خونه و داخل ماشین، کوچههای اطراف، مغازههایی که همسرم پیاده شده بود و خرید کرده بود، نانوایی، حتی دوربینهای پمپ بنزین رو هم براش چک کردن ولی پیدا نشد که نشد.
من چون قانون رو میدونم و همیشه فایلهای استاد رو گوش میدهم میدونم که احساس خوب مساوی است با اتفاقات خوب. در تمام مراحل حال خودم رو خوب نگه داشتم و ایمانم رو مبنی بر پیدا شدن مدارک در دلم زنده نگه داشتم. اما همسرم آشفته بود. همسرم به طور جدی به قانون عمل نکرده و یک سری آگاهیها رو در حین گوش دادن من به فایلهای صوتی استاد فهمیده و گاهی هم سوالاتی از من میپرسه و در کل آگاهیهای قانون رو قبول داره ولی به صورت عملی روی خودش کار نکرده. برای همین من بهش میگفتم این یک چالش در زندگی ماست و فرصت خوبیه که خودمون رو نشون بدیم که چقدر به قانون عمل میکنیم. بهش گفتم ما وظیفهمون اینه که احساسمون رو خوب نگه داریم و ایمان داشته باشیم خدا ما رو به سمت اون مدارک هر جاکه باشه هدایت میکنه یا از طریق یکی از بندگان خوبش مدارک رو به ما میرسونه. من این حرفها رو خیلی خیلی براش تکرار میکردم تا اینکه امروز همسرم دیگه تسلیم شد و احساس سبکی خاصی داشت. قضیه گم شدن مدارک رو کاملا رها کرد. من در دلم خیلی با خدا راز و نیاز میکردم که تو عالمی! میدونی مدارک کجاست. تو قادری! میتونی من رو به سمت مدارک هدایت کنی یا اون رو با دستی از دستان خودت به ما برسونی. مدام در طول روز و شب این ذکرها رو در دلم میگفتم و مدام پیدا شدن مدارک رو تجسم میکردم. خیلی خیلی اطمینان داشتم که مدارک به دستم میرسه. اما نمیدونستم چه زمانی. تا اینکه داشتم کامنتهای دوستان رو در قسمت «یک کتاب از الگوهای موفق» مطالعه میکردم که رسیدم به داستان آقای علی جوان. داستان شگفتانگیز جذب ماشین لباسشویی تمام اتوماتیک. خیلی خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. ایمانم خیلی خیلی بالا رفت. اون لحظه واقعا احساس میکردم که از شدت فرکانسهای ایمان مثل کوه آتشفشان دارم فوران میکنم. از شدت احساس اشکم جاری شد و در همان حالتِ فرکانسی، از خدا خواستم هدایتم کنه به سمت مدارک. خیلی منقلب بودم. رفتم سمت پنجره و آسمون و درختها و پرندههای توی آسمون رو نگاه کردم و اشک ریختم. گفتم خدایا منکه میدونم تو میدونی مدارکمون کجاست. منکه میدونم تو میتونی هدایتم کنی. منکه به تو و علمت و قدرتت ایمان دارم پس چرا معطل میکنی؟ چرا نمیگی مدارک کجاست؟ توکه جاشو میدونی. ایمان دارم که میدونی! تو میدونی! چرا هدایت نمیکنی؟ اگر به خاطر اینه که همسرم با من همفرکانس نیست اون رو به فضل خودت ببخش. به همسرم ببخش اگر ایمانش هنوز در اون حدی نیست که برای پیدا شدن مدارک کافی باشه. تو همسرم رو به فضل خودت ببخش و ایمانش رو زیاد کن. خدایا من ایمانم به تو خیلی خیلی زیاده. من مدارک رو میخوام. همین الان میخوام. خدایا شب یا فردا نه! همین الانِ الان میخوام. خدایا همین حالا میخوام نه یک ساعت بعد.
همه اینا رو با گریه و صدای بلند به خدا میگفتم. گریه من از ناراحتی و احساس بد نبود بلکه از شدت ایمانم به قدرت و ربوبیت و رحمانیت خدا بود.
در حین گریه کردن بهم گفته شد برو ماشین رو دوباره بگرد! خودت بگرد. البته همسرم قبلا چندین بار گشته بود و من هم به جستجوی ایشون بسنده کردم و نرفتم شخصا خودم هم جستجو کنم. تا این الهام رو دریافت کردم گفتم آره خودشه! همینه. سریع لباس پوشیدم و سوییچ ماشین رو برداشتم و رفتم پایین. در حین پایین رفتن از پلهها با خودم مدام این جملات رو تکرار میکردم: مدارک پیدا شد. خدایا شکرت. کمی داشبرد و کف ماشین رو با دقت زیادی نگاه کردم. باز هم به من گفته شد اطراف ضبط ماشین رو نگاه کن! من بلافاصله شروع کردم درزهای ضبط ماشین رو نگاه کردم. درز روی ضبط ماشین خیلی باریک و کاملا تاریک بود. با موبایلم نور انداختم و مدارک ماشین اونجا بود. همه مدارک اونجا بود. سریع یک چاقو آوردم و کشیدمشون بیرون. بله همه مدارک داخل یک کیف نایلونی شفاف کنار هم بود. اشک بود که از چشمان من سرازیر میشد و تکرار این جمله: خدایا سپاسگزارم! خدایا شکرت. خدایا ممنونم ازت.
امروز با تمام گوشت و خون و وجودم معنی این جمله استاد رو درک کردم:
خدایا خوشحال و سپاسگزارم برای درک قوانین ثابت و تغییرناپذیرت!
به نام خدای عزیز
زهرا جان از اینکه تجربیات ارزشمندتان ? را با ما به اشتراک گذاشتید سپاسگزارم.
هر روز معجزه های زیادی در حال رخ دادنه .معجزاتی که طبیعت قوانین جهان هستی وقدرت بی انتهای الهی ست .
خداروشکر که با بالا بردن ایمانتان هر روز درهای جدیدی رو به روی خودتان باز میکنید .
براتون آرزوی زندگی سراسر عشق وشااادی ولبخند و لذت دارم .
در پناه خدای عزیز وعزتمند وثروتمند ??
سلام زهرا جان
لابه لای همه کلمات این متن ایمان موج میزنه و من با جون و دل ارتباط عمیقی باهاش برقرار کردم و اشک از چشمانم جاری شد ..به قول خودت گریه از سر احساس بد نه، به خاطر داشتن و پیدا کردن خدا
ممنونم عزیزم
خواهر گرامی خانم عزیزی سلام
امروز اشک در چشمان من هم حلقه زد
چه احساس پاکی و چی قربی.
مبارک وجود پاکتان…
شک نکنید که خدا با شما صحبت کرده
به حال شما غبطه می خورم
خدایا ما را با خوبان محشور بگردان آنانی که به آن ها نعمت بخشیده ای
و چه نعمتی بالاتر از هم صحبتی با خدا
هر چی آرزوی خوبه مال تو…
سلام به شما دوست عزیز و نازنین
سپاسگزارم برای این کامنت زیباتون چقدر زیبا بود واقعا احساستون رو درک میکنم
کامنت شما مثل یه نشونه بود برای این روزهای من …که تقریبا نزدیک دوساله منتظر مدارک اقامتی مون هستم …وای خدای من انگار رگ های قلبم باز شده از شدت ذوق و اشتیاق ..
وقتی جملات تون میخوندم انگار خودم بودم که اون حرفا رو میزدم که خدایا تو عالمی تویی که میدونی الان مدارک من کجاست ..
براتون بهترین ها رو آرزو میکنم …و چه قدر خوندن کامنت های دوستان ایمان و انرژی من رو قوی تر کرده و متعهد تر شدم به کار کردن روی خودم
خدایا شکرت بی نهایت سپاسگزارم
از اینکه هر لحظه مارو هدایت میکنی
در پناه حق باشید ❤️❤️❤️❤️
واقعا شگفت زده شدم دوست عزیز هم فرکانسی ام !!!!!!!!!!!!!
امیدوارم باایمان قویم هرچه زود تر به کمک الله مهربان به خواسته های دلم برسم…..
درپناه خدا باشید
سپاسگزارم از شما، دوست عزیز.
ایمان به خدا و هدایت الهی رو در پیام شما با تمام وجود حس کردم
برای تمام خانوادهٔ صمیمیام آرزوی بهرهمندی از هدایت خداود رو دارم.
به نام الله
معصومه هستم متولد سال 1351 در حال حاضر سیکل دارم و در منطقه 10 تهران ساکن هستم از طریق یوتیوپ با استاد عباس منش آشنا شدم تا حدودی از قانون جذب اطلاع داشتم و فیلم راز را دیده بودم ولی با آنها به جایی نرسیده بودم به خاطر مشکلاتم سری به یوتیوپ زدم و قانون جذب را سرچ کردم که با استاد آشنا شدم اسم ایشان را در گوگل سرچ کردم و عضو سایت شدم اواخر تیر بود 98 فایل رایگان استاد عباس منش را دانلود کردم و همه را دیدم و حس کردم واقعیت می گو ید تو یکی از فایل ها می گفتند امکان نداره کسی این فایل ها را گوش بده واتفاق خوبی براش نیافته مثلا حتی یه تلفن کوچولو که بتونه خوشحالش کند در حال گوش دادن به فایل ها بودم که موبایلم زنگ خورد و من صدای زن عمویی که 18 سال بود ندیده بودمش شنیدم خیلی خوشحال شدم او من را برای عروسی پسرش دعوت کرد من فایل ها را باور کرده بودم می دونستم اگر به اونها عمل کنم قطعا به چیزهایی که میخواهم میرسم من فکر میکنم قانون استاد را سر راه من قرار داد چون من همیشه به ثروت و آرامش فکر میکردم ولی راه رسیدن به آن را بلد نبودم بالاخره با کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم قانون آفرینش 3 را بخرم من آن روز تمام داراییم 200000 تومان بود و من با این پول می توانستم 10 روز زندگی خودم و دو پسرم را بگردانم ولی حسم میگفت نترس بخر و خریدم وقتی تخفیف را دیدم بی نهایت خوشحال شدم فکر کنم اوایل مرداد من این فایل را خریدم من با دو پسر 27 و 19 ساله ام زندگی میکنم 17 آبان 1394 هسر معتادم من و بچه ها را از خانه بیرون کرد و ما فقط فرصت کردیم کمی لباس و مدارک هایمان را برداریم آن موقع پسرم یک پراید داشت و منم 10 میلیون تومن پول داشتم ساعت 3 بعداز ظهر بود رفتیم خانه ی عمه ام دو روز آنجا موندیم تا یک آپارتمان 40 متری پیدا کردیم 8 میلیون ماهی 500 هزار تومن با 2 میلیون باقی مانده موکت و یک یخچال کوچولو و اجاق گاز رو میزی خریدیم که روی زمین گذاشتیم و یه بخاری چون هوا سرد بود و 4 تا پتو و کمی ظرف و ظروف پسر بزرگم ماهی یک میلیون حقوق داشت که باید 500 تومان به کرایه میدادیم 100 نومن آب، برق و گاز و دویست هزار تومن قسط داشتم که میشد 800 هزار تومان در ماه ما فقط 200 هزار تومان داشتیم برای یک ماه من قبلا خیاط بودم ولب به خاطر آرتروزم دیگه نمی تونم کار کنم وچون سواد نداشتم کاری برام نبود کارم فقط گریه وغصه خوردن بود پسر کوچکم دو تا مدرک آرایشگری گرفته بود و هر جا دنبال کار میرفت میگفتند یه مدت باید پادویی کنی بعد بهت صندلی میدیم بالاخره یه جا برای پادویی شروع به کار کرد من هم فکر کردم با پراید برم مسافر کشی بدون اینکه بچه ها بفهمند چون مخالف کار کردن من بودند تا من تصمیم گرفتم این کا را انجام بدهم پدرم زنگ زد گفت خانه اش که در کرج است گذاشتند برای مزایده که البته اون شخص غریبه نبود مادرم برای مهریه اش گذاشت مزایده و من مجبور شدم پراید را فروختم خانه پدرم را از توقیف در آوردیم واین موضوع باعث افسردگی من شد حالم بدتر از قبل شد چون یه امیدی به پراید داشتم پسرم هم گفته بود بعداز ظهرها از سر کار بیاد میره مسافرکشی ما شبها روی موکت و بدون بالش می خوابیدیم دیگه بقیه اش بماند که چگونه شکم بچه هایم را سیر میکردم همه را بخواهم تعریف کنم خیلی طول می کشد من در این مدت درخواست مهریه کردم و اردیبهشت 1395 دادگاه 50 میلیون تومن پولی که تو حساب همسرم بود واریز کرد به حساب من ماهی 700 هزار تومن سودش بود حالا کمی وضع بهتر شده بود ما می خواستیم مغازه بزنیم پوشاک بفروشیم ولی می ترسیدم ضرر کنم ومن باز غصه میخوردم وترانه های غمناک گوش میکردم مثل پرنده های قفسی عادت دارند به بی کسی و های های با اون گریه میکردم تا اینکه با سایت استاد عباس منش آشنا شدم اول احساسم را خوب کردم وتا میخواست حالم بد بشه یاد حرف های استاد میافتادم وبلند بلند میگفتم من هر روز از هر جهت ثروتمندتر میشوم تا احساس بد از یادم بره بعد از خرید قانون آفرینش 3 حالم بهتر بود دیگه سر برج و کرایه خانه فکر نکردم و عبات های تاکیدی مرا خوشحال میکرد تجسم که دیگه بی نهایت شادم میکرد یکی از عبارات تاکیدی من این بود خدا را شکر که من یه ماشین 206 صفر دارم یک روز برای به تسویه حساب آموزشگاه پسرم رفتم مدرک طراحی گرافیک میخواست بگیره که 400 هزار تومن اضافه ازمن گرفتند و من هر چی گفتم این درست نیست قبول نکردند و منم چون مجبور بودم پول را به حسابشان واریز کردم قبض ها را برایشان بردم ماهانه قسط میدادم شده بود دو میلیونو دویست هزار تومن وقتی حساب کردند در دفترشان نوشتند 400 هزار تومن اضافه اومد یعنی میشد دو میلیونو ششصد هزار تومن که باید 400 تومن به من بر میگرداندند دوباره حساب کردند فکر کردند اشتباه شده و دوباره به طرز عجیبی قبض ها قاطی پاتی میکردند که بچه هم اینکار را نمی کنه ودوباره 400 هزار تومن اضافه آوردند چون جلوی خودم حساب میکروند مجبور شدند 400 هزار تومن به من پس بدهند و من که یک هفته بود فایل 3 قانون آفرینش را خریده بودم تو خیابان به زور جلوی خنده خودم را میگرفتم و در کمال ناباوری با خودم میگفتم قانون برای من کار کرد و همان روز فایل 4 قانون آفرینش را خریدم و سه روز بعد فابل 5 را خریدم و تابلوی آرزوها درست کردم یه پارچه دو متری کوبیدم به دیوار وآرزوهایم را به آن می چسبانم و قبضی هم درست کردم و روی آن نوشتم برای تمام پولی که در زندگی ام به من داده شده است خدا را شکر میکنم البته این را فایل صوتی معجزه ی ذهن استاد عباس منش یاد گرفتم وقتی بهش نگاه میکنم و می خونم انرژی به من میده حالا بریم سر وقت قدرت سوال من فایل 5 را چند بار گوش دادم با خودم گفتم یعنی چه من بپرسم بعد به چیزی که بخوام میرسم؟ دو الی سه روز با خودم می گفتم من چه جوری این 50 میلیون تومنم را در عرض دو ماه 3 برابر کنم دیدم هیچ اتفاقی نیافتاد با خودم گفتم ای مسخره است مگه میشه اون یکی فایل های استاد خوب بود این چیه دیگه حیف شد پولمو به فایل 5 دادم با اینکه استاد را باور داشتم ایمانم به قانون جذب قوی شده بود ولی میگفتم این الکیه مگه میشه با سوال به جایی برسم دو روز گذشت چون نیاز مالی شدید داشتم و دوست داشتم پولم چند برابر بشه دوبار ه با خودم گفتم استاد چیزی را الکی نمیگه حتما یه رازی تو ای قدرت سوال نهفته است که استاد اینقدر با احساس میگه دوستان بپرسید به شما خواهد گفت منم دوباره گفتم چند روزی گذشت می پرسیدم و به فکر فرو می رفتم آخه چه کاری می تونه پول مرا در عرض دو ماه سه برابر بکنه و دوباره می پرسیدم چه جوری این پولمو در عرض دو ماه سه برابر کنم تا اینکه روز 7 یا 8 بود پدرم که یک بازنشسته و انسان مظلومی هست به من زنگ زد و گفت مادرت دوباره خانه را گذاشته به مزایده برای اجرات المثل این دفعه 35 میلیون تومن به من گفت تو که پول داری به من بده بدم دادگاه خانه را از توقیف در بیارم به نام تو بزنم اول گفتم نه من ماهی 700 تومن سودش را می گیرم اصلا می ترسیدم پولم را خرج کنم دوباره دو روز همان سوال را پرسیدم وهمینطور که این سوال را می پرسیدم به دلم افتاد همین الان پولو به بابا بده اصلا حسم طوری بود که نمی تونستم اا شب صبر کنم بیاد خونه ی ما بهش بگم زنگ زدم بهش گفتم بابا پول را بهت میدم ولی نمی خواد خانه را به نام من کنی کار می کنی کم کم بهم پس میدی گفت نه به یه شرط ازت میگیرم که کل خانه به نام تو بشه من به غیر از تو کسی را ندارم من پول را بهش دادم خانه را پس گرفت و به نام من زد شش دانگش را ومن فهمیدم از قدرت سوال بوده پول من در عرض چند روز سه برابر نه چنیدین برابر شد یک خانه ویلایی 94 متر داخل خود کرج بهترین جا با موقعیت عالی 4 شهریور دو روز پیش طبقه بالا را دادم اجاره 30 میلیون تومن گرفتم کمی هم از باقیمانده ی پولم هست میزارم روش یک پژو 206 که یکی از عبارات تاکیدیم بود می خرم یعنی در عرض کمتر از دو ماه هم خانه دار شدم و هم ماشین دار شده ام از اونجایی باورهایم تغییر کرده است و الان میدانم به هر آنچه که بخواهم میرسم 20 روز پیش رفتم ثبت نام کردم برای ادامه تحصیلم دیپلمم را بگیرم میرم دانشگاه و حالا از پسر کوچکم بگویم که صاحب آن مغازه که پسرم برایش پادویی میکرد دستش مشکل پیدا کرده و دیگه باید آرایشگری را بزاره کنارو بره تو یه شغل دیگه به پسر من پیشنهاد داده اینجا را واگذار میکنم به خودت اینجا صاحب مغازه بشو به کل مشتری هایم هم میگم بیایند پیش تو البته مغازه اجاره ای است ولی باز هم به نظر من خیلی خوبه چون این مغازه تو گیشا است و دست کم روزی 200000 تومان در آمدش است و پسر بزرگم تو کارش تغییر کرده و حقوش خیلی بیشتر شده است خدا را شکر در عرض کمتر از دو ماه این تغییرات برای من پیش اومده ولی من هنوز باورم نمیشه یعنی همه ی این ها بر اثر تغییر باورها و احساس خوب و توجه من اتفاق افتاده است ؟؟؟
ممنونم از استاد عباس منش که مرا دوباره به زندگی برگرداند.
سلام
خیلی قشنگ بود
ممنون
پیش از اینها فکر می کردم که خدا
خانه ای دارد کنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا
پایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرور
ماه برف کوچمی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او
اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان
رعدو برق شب، طنین خنده اش
سیل و طوقان، نعره توفنده اش
دکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغ خنجر او مهتاب
هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست
بیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود
آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین
بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود
در دل او دوست جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه می پرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها
زود می گفتند: این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خداست
خانم منصوری خوندن زندگی نامه شما خیلی جالب و عبرت انگیز بود و ایمان من رو به استاد خیلی زیاد کرد همیشه موفق و سربلند باشید.
معصومه جان زندگینامه شما ایمان مرا به خداوند صد برابر کرد درود بر شما دوست عزیزم
سلام
وقتی فارغ التحصیل شدم(دامپزشک) واقعا دنبال کار بودم بطوری که حتی یه مدت کوتاه رفتم یه شهر دیگه!بعد از اون به واسطه یه آشنا(پارتی) معرفی شدم به محل کار که رویای هرکسی مثل من بود!!حلاصه دلم گرم بود به پارتیه که دیگه من اینجا کارم درسته!!دقیقا توهمین فکرا و روزا یه روز یه جلسه شد و ریس اون مرکز به من گفت که ما برای شما اینجا کاری نداریم!نا امیدانه به خونه برگشتم تقریبا 2 یا 3 روز فقط تو اتاقم افسرده بودم بعد خیلی اتفاقی فایل فقط روی خدا حساب کن رو نگاه کردم(هرکسی که دیده میدونه موضوع فایل چیه)انگار دقیقا بمن گفته بود!چندبار گوشش دادم و تا بحال یکی از باورهای قدرتمند وجودم شده!من همش بخودم میگفتم اینجا تنها جای کار برای من نیست و از خدا معذرت خواستم که به پارتیم دل بستم بجای خدایی که همیشه باهام بوده_بعد از یه سفر ،حالم خیلی بهتر شد و هروز بعد از خواب چیزایی میخواستمو تو یه دفتر نوشتم و از خدا خواست از بینهایت دستاش برا من استفاده کنه!در کمتر از دو یا سه ماه یه قرار داد کاری متناسب با مدرکم و با شرایط عالی که حتی به محل کارمم نرم و فقط باید یه سری برگه رو امضا کنمو پول بگیرم پیدا کردم!(تایید یکی از باورهای استاد در باره پول درآوردن بدون سختی و مشقت)
و بعد از یه مدت چند هفته بعد از این قرارداد باورتون بشه که خیلی شیک از همون محل کار رویاایی اول داستان باز با من تماس گرفتن و اینو بدونین ریسه اون ریسی که منو نخواست!! شخصا جلو همه بمن گفت شما باید سمت بالاتری اینجا داشته باشید (به من از جایی داده شد که حتی بهش فکر نکرده بودم-کیست که بتونه جلوی اراده خدارو بگیره؟؟؟وقتی بخواد کسی رو بالا ببره!!!)ابدونین من تو این مدت عزت خودمو نشکستم- خیلی ها بهم گفتن برو پیش رییس و بگو بدون حقوق میخام اینجا باشم!!ولی من هرگز اینکارو نکردم ….
متعاقب اینا آدمای دوربرم ب طرز شگفت انگیزی عوض شدن و من الان آرامشی دارم که تابحال نبوده و و هر اتفاقی تو هر زمینه بنظرم بهترین اتفاق ممکنه برای من و همینطورم شده دیگه…
اینو بدونید اینا فقط با فایلا رایگان بوده-قطعا محصولات معجزات بزرگتری رو به ارمغان میارن
کافیست فقط بخواهید…اما بدانید از چه کسی و چطور بخواهید…
میخامت خدا جوونم
سلام
متاسفانه من هم مثل شما تجربه ی دل بستن به پارتی رو داشتم.
اصلا احساس خوبی نیست . چون تنها رب عالمین الله هست.
قطعا موفقیتهای بزرگتری در انتظار شماست.
دوست خوبم موحده محمدی سلام و سپاس
چه ایمان و چه باور خوبی. مبارک باشد.
من پیشنهاد می کنم برای اولین محصول از کتاب کامل معجزه سپاسگزاری شروع نمایید بی نظیر است.
هر چی آرزوی خوبه مال تو …
چه باور ساده و زیبایی، چه خلوصی. بسیار لذت بردم دوست عزیز.
خدای من چقدر قشنگ من یه موردی که همش تو سرمه اینه که با فایلهای رایگان نمیتونم خودمو عوض کنم ولی مهم اون عملست چیزی که تو فایلهای رایگان هست هموناست که تو دوره هاست مهم منم
راستش منم این فکرو داشتم و از اطرافیانم گرفته بودم که برم و بگم و حقوق نمیخوام بعد تو سرم اون گوشه این میگذشت که خودش که دید کارم خوبه بهم پولم میده یه جورایی دلش میسوزه یا به رحم میاد و میزاره من اونجا کار بکنم.من دیپلم که گرفتم نرفتم دانشگاه و این فکره مدام تو سرم میپیچه که چون مدرک دانشگاهی ندارم پس به درد نمیخورم هم خودم هم کارم ولی اشتباهه این کار همیشه به خودم میگم اگر پول اون آدم ارزش داره کار منم ارزش داره.به خودم زجر نمیدم واسه یه آفرین از دیگران .
من باید هرطوری شده اون فکره رو عوض کنم مثل ۲ سال قبل که نتیجه از در و دیوار برام میریخت بدون کمترین کار و حس بد با شادی محض. دارم بیرون دنبال حس خوب میگردم
سلام دوست عزیز مممونم که پیام گزاشتین اینکه پول دراوردن آسونه وقتی فقط روی خدا حساب میکنی خداوند خودش همه ی کارهارو واستـ با بینهایت دستش انجام میده و عزت و باید برد بالا و بالاتر
مرسی
چه باور توحیدی
آفرین
سلام دوست عزییز، واقعا تبریک می گم خیلی عالی بود واقعا تبریک میگممممم واقعا مهم ترین باور ایمان به خداستتت
سلام
مرسی از دیدگاهتان دانلود رایگان خدا بیشتر از ما می خواهد که ثروتمند بشیم هم بسیار عالیست گوش کنید خیلی زیباست و پر از نکات آموزنده. همه چیز خداست و این کار ماست که جسارت می خواد که همه چیز را به خدا بسپاریم و بینیم که چطور قشنگ و به نفع ما درستش می کنه . مرسی از باور قشنگتون و فرکانسهای خوبتون که بازگو کردید.
در پناه اله یکتا
باور توحیدی و توکل بالایی دارید مطمئنا دست خدا بالای همه دست هاست. فقط باید روی خدا حساب کرد. خود منم برای قبولی دوره دکترا تو یه دانشگاه عالی تهران اونم به صورت سهمیه ممتازی همچین معجزه دیدم.
یادمه همیشه میگفتم من سهم خودمو انجام دادم الان خدا باید سهمشو انجام بده و به خدا سپرده بودم. در پناه خدا موفق و ثروتمند باشید
ابان ماه 1392 بود که از طریق یکی از دوستان به آقا پسری معرفی شدم برای خواستگاری و ازدواج. در اون زمان من یک دختر 27 ساله بودم، دانشجوی سال اول ارشد و مدیر تبلیغات یک شرکت معتبر خصوصی. وضع مالی پدرم خیلی خوب بود و خودم هم حقوق نسبتا بالایی می گرفتم. از ظاهر زیبایی برخوردار بودم و به پشتوانه کلاس های آواز که رفته بودم از صدای خوبی هم برخوردار بودم. در مجموع من یک دختر خوب از یک خانواده ی اصیل بودم.
اماااااااااا این واقعیت ماجرا بود و چیزی که من در مورد خودم میدیدم کاملا متفاوت بود. من اون روزها هیچ کدوم از این موهبت ها رو نمیدیدم و هروقت میخواستم به توصیف خودم بپردازم به ضعف هام بیشتر توجه میکردم و حتی گاهی فکر میکردم تعریف کردن از خود خیلی بده!! و انقدر این کار رو انجام نداده بودم که حتی در خلوت خودم هم حرفی برای گفتن در زمینه ی نکات مثبت شخصیتم نداشتم.!
مراسم خواستگاری با رضایت انجام شد و آقا پسر که علی نام داشت خیلی از من و خانواده م خوشش اومد. قرار بر این شد که مدتی باهم آشنا بشیم تا به مرحله بله برون و عقد و … برسیم. در مدت دو ماهی که با علی بیرون میرفتم و بیشتر میشناختمش خیلی ازش خوشم اومد و میتونم به جرات بگم که هرروز بیش از پیش بهش وابسته میشدم. دو ماه از شروع آشنایی ما گذشت و همه چیز عالی پیش میرفت و من هرروز از ترس اینکه علی رو با حرکتی یا حرفی ناراحت نکنم، همواره خواسته هامو زیر پا می گذاشتم و به همه چیز قانع میشدم. اما امروز می فهمم که تمام این به خود نیندیشیدن ها و خود کمتر بینی ها طبق قانون باید در جایی جواب داده بشه و این انکار ناپذیره.
چند روز قبل از مراسم رسمی بله برون با علی قرار ملاقات گذاشتم. صبح، تلفنی باهم صحبت کردیم و همه چیز خیلی خوب بود و ساعت 4 قرار بود بیاد دنبالم. ساعت 4 در حالی که کاملا آماده بودم خبری از علی نشد و یک ساعت گذشت. هرچی تماس گرفتم رد تماس میکرد. نگران شدم. دو سه ساعت گذشت و نا امید و البته نگران نشسته بودم. تا اینکه پیامکی از طرفش اومد با این مضمون :
مسائلی هست که باید بیشتر راجع بهش فکر کنیم، بهتره در مورد هم عجله نکنیم!
و به طور خیلی غیر معمولی دیگه ازش خبری نشد! فقط کسانی که شکست ناخواسته ی عشقی روتجربه کردن میتونن حال اون لحظه ی منو بفهمن. من یک دختری که همینطوری و در حالت معمول تم منفی بافی و ترس داشتم حالا در این شرایط هم قرار گرفته بودم که البته حاصل خلق خودم بود. حاصل زنگ زدن های هرروز و وقت و بی وقتی که فقط از این نشات میگرفت که نکنه از دست بدمش!.
دو سه هفته ای گذشت و دیگه هیچ خبری از علی و خانواده ش نشد. اوایل زیاد بحث میکردیم توی خونه که این رفتن ناگهانی چه دلیلی می تونه داشته باشه؟ که البته هیچوقت هم به نتیجه ای نمیرسیدیم. بعد از چند هفته خانواده ی من این ماجرا رو به کلی فراموش کردن و اون رو به منزله ی یک خواستگاری که به نتیجه ی مطلوب نرسید کنار خاطرات ساده ی گذشته گذاشتن اما چیزی که به سر من اومده بود فراتر از این حرفها بود و نمیتونستم حتی مطرح کنم، چون احمقانه به نظر میومد که وابسته به پسری شده باشم که فقط 2 ماه شناختمش و قصدم هم محک بوده نه چیز دیگه. تا اواخر بهمن با خودم درگیر بودم و حال فوق العاده فوق العاده بد و نا امیدانه ای داشتم.
من عادت دارم هرسال برای تولدم به خودم هدیه بدم و اواخر بهمن که تولدم بود طی یک وبگردی معمولی در محل کار نگاهی به سایت استاد عباسمنش هم انداختم. من دو یا سه سال قبلش طی یک پیامک تبلیغاتی به یکی از سمینارهای رایگان تندخوانی استاد عباسمنش دعوت شدم و چون در همون لحظه اطراف محل همایش بودم شرکت کردم وگرنه زیاد اهل این مسائل نبودم. به همین خاطر از بعد از اون سمینار کمابیش با سایت استاد عباسمنش آشنا بودم و به ندرت سری به سایت میزدم. اواخر بهمن که در فکر تهیه ی هدیه ای برای خودم بودم مقارن شد با تولید و توزیع محصول “گام به گام تا استقلال مالی” استاد عباسمنش و من هم که به شرح اتفاقات گذشته حال خوشی نداشتم تصمیم گرفتم این محصول رو که قیمت مناسبی هم داشت تهیه کنم و با خودم گفتم حالا که شوهر نکردم حداقل بذار پولدار بشم!
از اول اسفند 1393 شروع به اجرای بسته در زندگیم کردم و بعد از شنیدن اولین فایل صوتی فهمیدم وااااااااای من تو چه وضعیت اسف بار فرکانسی هستم!!! با انگیزه ی بیشتر و با قدرت شروع کردم. اولین گامم این بود که اشتباهاتم رو پذیرفتم و همین خیلی من رو به جلو سوق داد. هر روز از صبح تا شب با گوشی به فایل ها گوش میدادم. وقتی سرکار بودم در اتاقم همیشه بسته بود و در حال گوش کردن به فایلها بودم. کم کم تغییرات رو نه تنها در اطرافم بلکه در شخصیت و حال روحی خودم میدیدم. علی کاملا از ذهنم رفت و همه چیز بر وفق مراد بود. حقوقم بالا میرفت. ارتقا سمت میگرفتم. گاهی یک کاغذ توی راهرو شرکت میچسبوندم و از همه می خواستم اتفاقات مثبت اون روزشون رو بنویسن. گاهی برای همه ی همکارام یک شاخه گل میخریدم. خیلی عوض شدم. تا جایی که به عنوان انرژی مثبت ترین پرسنل شرکت شناخته شدم.
نوروز 1394 وقتی همه ی اعضای خانواده برای مسافرت آماده میشدن من گفتم نمیام چون کارهای مهمی داشتم. در سکوت و تنهایی و تعطیلات از فرصت استفاده کردم و تمام فایلهایی که استاد به صورت رایگان روی سایت گذاشته بودن و یکسری محصولات دیگه ای که خریده بودم مثل قانون آفرینش و کتابهای صوتی رو بارها و بارها مرور کردم. شخصیت خودم رو کاملا پایین ریختم و از نو ساختم. یادم میاد تو همون 15 روز تعطیلات 2 تا سررسید کامل پر از نوشته کردم. از سپاسگزاری های مختلف و خواسته های قلبیم گرفته تااااا بخشیدن ها و همه و همه رو نوشتم. همه ی آدمهای زندگیم رو بخشیدم. با تمام وجود بخشیدم و سپاسگزاری کردم.
این تحول بی نظیر بود. عااااالی بود و من بهترین حال و آرامش دنیا رو تجربه میکردم.
کمتر از یک ماه بعد به طور کاملا استثنایی و غیرقابل پیش بینی ازدواج کردم.
امروز که این مطالب رو تایپ میکنم دقیقا وسط اتاق پذیرایی خونه ی خودم و علی عزیزم نشستم. وضعیت مالی و کاریم بی نهایت تغییر کرده و همسرم که یه روزی به خاطر ترس هام و افکار نا مناسبم از دست داده بودمش، با تغییر افکار من خودش به طور معجزه آسایی برگشت، بدون اینکه از حال من خبری داشته باشه و رفتارش با من به کلی تغییر کرد و امروز عاشقانه کنارمه و بی نهایت دوسش دارم البته اینبار با دیدی کاملا متفاوت. ما همون آدمها هستیم فقط افکار و انرژی هامون تغییر کرده. من امروز به خودم و نظراتم احترام میذارم و به همین دلیل قابل احترام تر از قبل هستم. من خیلی خوشبختم و بهترین روزهای زمینی رو پشت سر میذارم.
برای همه ی دوستان آرامشی رو که تجربه کردم آرزو میکنم. شاد باشید.
سلام دوست عزیز ،بسیار عالی و تاثیرگذار بود.
با آرزوی بهترینها برای شما
سرکار خانم راد
جذب شما در جذب علی عزیز بسیار ستودنی بود درود بر شما….
همواره شاد و ثروتمند باشید…
سلام پریسا خانوم
واقعا قشنگ وا عالی بودش واقعا سپاسگذارم از این همه فعالیت دوستان
وقتی میشینم میخونم یک احساسی درونم هس نمیتونم بگم فقط باید حسش کرد هرچی میخونم احساس قشنگ تری بهم دس میده
خداروشکر پریسا خانوم شما دوباره به عشقتون رسیدید ارزوی خوشبختی وثروت بیشتری براتون دارم خیلی عالی بودش ممنونم ازتون
پریسا جان سلام ، از نشانه های ایمان آرامش عمیق الهیست تبریک دوست عزیزم
سلام سلام سلام
نشانه امروز من شما بودید
واقعا از صمیم قلبم به شما افتخار میکنم
امیدوارم همیشه در پناه الله یکتا شاد سالم و خوشبخت و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید
و روز به روز عشق بیشتر و آرامش بیشتری داشته باشید
واقعا شما را تحسین میکنم و برایتان آرزوی موفقیت دارم
بنام خدایی که بشدت کافیست
پریسا جان سلام
نه تنها فایل ها و محصولات هیچ وقت قدیمی نمیشن بلکه حتی کامنت هایی که اینجا نوشته میشه مثل همین پیام شما که سال ۹۵ نوشتی و من سالل ۹۹ بهش هدایت شدم، بهتون تبریک میگم دوست عزیزم که چند ساله داری این آگاهی ها رو نوش جون میکنی، اوایل که وارد سایت شده بودم ناراحت میشدم اگر چنین پیام هایی میدیدم که که ۴ یا ۵ سال قبل تر از مکن خیلی هاا کار کردن روی خودشون و تمرکز روی رشد خودشون رو شروع کرده بودن، ولی الان خییییییییل راحت و آگاهانه میام اتفاقا پروفایل های کسانی مثل شما رو که خیلی قبل تر من با استاد آشنا شدید رو میخونم و کلللللللی تحسیین میکنم و خبر خوب اینه که خییییییلی راحت تر از قبل این کار رو میکنم، من هم لازم بوده تکاملم رو طی کنم تا الان اینجا و با این آگاهی باشم که هنوز خیلی ها هستن ترجیح میدن همچنان بجای اینکه اینکه بی نهایت نعمت و ثروتهایی که خداوند برای ما نازل کرده رو تبعیت کنند، آنچه که پدران خود رو بر اون یافتن دنبال کنند حتتتتتتتی اگر اون پدران (جامعه- خانواده و در کل دیگران) هدایتی نیافته باشند
ممکنه شما اصلا فراموش کردی این پیامی که اینجا گذاشتی و من زیر اون الان واستون دارم مینویسم اینم بخاطر اینه که ما در هر شرایط و محدودیت هایی (مالی- سلامتی و و و ) که اونم ساخته خود خود ماست باشیم وقتی به خودمون میایم و شروع میکنیم روی خودمون تمرکز کردن و آگاهانه کار کردن، دیگه آسان تر شدن ما برای آسانی ها قدم به قدم شروع میشه، و اینقدر پُر میشیم از نعمت ها و ثروتهایی که براحتی و آسانی خلق میکنیم که براحتی هم ازشون عبور میکنیم.
عشق شما و علی عزیز هم نوووووش وجودتون باشه و هر لحظه تون توحیدی تر و ثروتمندتر
خدایا شکررررت
پریسا جان از داستانت بسیار لذت بردم، خیلی زیاد دارم تو زندگی خودم حسش میکنم ،
برای تو و علی زندگی سرشار از ثروت و دل آرامی آرزو میکنم .
تبریک میگم پریسای عزیزم ، امیدوارن همیشه در کنار همسرت خوشبخت و شاد و سرشار از ارامش باشی
خانم راد، چقدر حرف هاتون ریشه دار و این نشون دهنده خودساخته بودنت داره. مبارک باشه این اتفاق بینهایت زیبا کنار همسرتون همش شاد باشید (: