«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منش - صفحه 70
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2016/08/عکس-سایت-2.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2016-08-21 12:20:202020-08-22 21:46:45«الگوهای موفق» در خانواده صمیمی عباس منششاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
ماشا..افرین بر شما تحسینتون میکنم که از الان واز این سن شروع کردید ممنونم که به ما انگیزه دادین وما رو در این احساس خوبتون شریک کردید
دوستان یکی از نتایج خیلی بی نظیری که از درسای استاد عباس منش جوننننننن گرفتم رو میخوام براتون بگم.
دیدید تو این آموزشای موفقیت و اینا میگن که برای اینکه رسالت و برنامه و هدف واقعی زندگیت رو بفهمی فک کن هر چی بخوای پول داری بعد میفهمی چی میخوای و رسالتت چیه؟…
من هیچ وقت اینو نتونستم درست پیاده سازی کنم. بعیدم میدونم کسی اینو درست بتونه اجرا کنه.
چون…
نمیتونیم با همه وجود اون حالت غنا رو حس کنیم و اخراش پرت و پلا میشه نتیجه !
ولی جالب بود برام که من وقتی روی باورای پول و فراوونی و اینا کار میکردم. یکی ازنتایجی که بعد از سالها فکر و اندیشه بهش رسیدم رسالت دقیق خودم بود.
که این رسالت از این بدست اومد که من بالاخره حس کنم که یه شرایطی برام پیش میاد که تو دنیا همه چیز برام فراهمه. و بپرسم خب حالا من چی میخوام؟:)
به طور خلاصه من با استفاده از آموزش های اقای عباس منش از سطح خودکشی رسیدم به سطح خودشکوفایی.
الحمد لله رب العالمین.
سلام به همه
برای همه مون بزرگترین تغییر و نتیجه ، تغییر شخص خودمون بوده ٫ که منِ امروز با منِ سه چار سال پیش زمین تا اسمون فرق داشته باشم ٫ که امروز جوری زندگی میکنم که پیشتر خوابشم نمیدیدم ٫
من به خاطر باورهایی که از زمان کودکی در من شکل گرفته بود شخصیت بسیار جدی ، خشک ، کمالگرا و تعصبی ای داشتم ٫ شاید این کلمات برای یه دختر ۱۴ ساله زیادی باشه ولی من توی دوران مدرسه به اینجوری بودن معروف بودم و خدا میدونه که خودم چقدر اذیت میشدم ٫ عزت نفس بسیار پایینی که باعث میشد حتی نخام توی جامعه برم و باورهای بسیار اشتباهی در مورد غم ٫ یجورایی غم رو چیز خوبی میدونستم ٫ توی گوشیم پر بود از اهنگهای غمگین و نوحه (به خاطر باورهای مذهبی خانوادم فکر میکردم گوش دادن بهش ثواب داره)
اینو گفتم که بدونم چقدر اوضام خیت بوده هههههه و کلا همینجوری پیش میرفت که من رسیدم به مهمترین مسئله زندگیم کنکور
قطعا همتون میتونید تشخیص بدید با اون وضعیت نتیجه چی شد
بعله افتضاح ٫
و این شد اولین استاپ ریویو ی من ٫
چرا جواب نگرفتم ؟؟؟ منکه کلی شب و روز به خدا التماس کرده بودم ؟؟؟ منکه به همه ی چارده معصوم توسل کرده بودم ؟؟؟ منک نذر کرده بودم ؟؟؟ منکه از خیلی دیگه از بچه ها که به نتیجه رسیدن هم درسم بهتر بود هم با اعتقاد تر بودم ؟؟؟
و اینجا بود که همه ی باورهایی که داشتم و ریختم دور ٫ واقعا همش رو ریختم دور همه ی کتاب های دعا ، اون قالب نماز و کلا همه چی
و میدونین به خلا رسیدم هیچ چیز توی زندگیم معنا نداشت و توی همین حال با کسی اشنا شدم اونم توی این زمینه اسطوره بود هههه (وی بارها خودکشی کرده بود)
و اون قصه ی همیشگیه ی وابستگی و اونم تو بدترین وضعیتش که میشد ما ٫
من که هیچی تو زندگیم نمیخاستم حالا یه ادم اومده بود که اونو میخاستم و درنتیجه اون شد خدای من ٫
توی همین حال یه روز که تو نت سرچ میکردم چطور با قانون جذب عشقمون و این چیزا ؛ رسیدم به عقل کل اینجا ٫
و دیدم تو کامنتا همه استاد استاد میکنن کنجکاو شدم ٫
ازینجا به بعدو دقیق یادم نیست که کدوم فایلو اول دیدم و اینا فقط یادمه که حس کردم اره اره اره ارههههههههههههه جواب همینه دنیا همینه خدا همینه
و من دوباره کنکور دادم و امروز که اینو مینویسم یکسال از دانشگاهم گذشته ٫ من رشتم پرتودرمانیه یکی از شاخه های فیزیک پزشکی و خیللیییی به این مسائل که من عاشقشم نزدیکه به فرکانس به درمان به نجات دادن جون ادما به اینکه سرطان اخر خط نیست
من همیشه از بچگی هر وقت یه ادم سرطانیو میدیدم چه تلوزیون چه اینو ور اون ور با خودم میگفتم من حتما پزشک میشم یه راه درمان خوب پیدا میکنم
درسته پزشک نشدم ولی از همون اول به خودم قول دادم بهترین کسی باشم که میتونم و همه ی تلاشمو توی این زمینه میکنم و میدونم نتیجه ی خیلی عالی ای میگیرم مخصوصا که الان با فرکانس و شفای کوانتومی و فیزیک کوانتوم هم اشنا هستم ٫
خب این اولین نتیجه ی من در مورد اولین مسئله ی مهم زندگیم و چیزی که عاشقشم ٫
و دومین نتیجه توی روابط ٫ من خب اولا که وارد سایت شدم فقط به خاطر دوستم بود و میخاستم رابطه ی خیلی خوبی باهاش داشته باشم پس همه ی تمرکزم روی باورهای روابط بود ٫ یه دفتر دارم که هر نکته ای که توی سایت میبینم که روابطمو بهتر میکنه توش مینویسم نظرات بچه ها رو تو محصول عشق و مودت و عزت نفس میخوندم تو عقل کل جواب های دوستان رو میخوندم و اینجوری الان یه دفتر دارم پر از چیزای خوب راجب روابط ٫
و حالا نتایجم اول که بگم اون دوستم حالش کم کم بهتر شد و کلا از اون فاز خودکشی بیرون اومد و خیلی اوضاع روحیش بهتر شد ولی چون دیگه مسیرمون جدا بود از هم خیلی ساده جدا شدیم ( برات ارزوی خوشبختی دارم دوست من )
ولی از دوستای دیگم نگم براتون ٫ واقعا نگممممم براتون ٫منی که گفتم تو دوران مدرسه که همه خیلی راحت باهم دوست میشن و صمیمی میشن هیچ رابطه ی دوستی درست درمونی نداشتم و خیلی گوشه گیر بودم ٫ الان انقدر دوستای خوبی دارم که کسی باورش نمیشه ٫ یعنی با اینکه من واقعا کار خاصی نمیکنم براشون ولی واقعا دوستم دارن خداروشکر ٫
یعنی من همش از این و اون میشنوم که میان میگن بهم: تو چیکار میکنی که فلانی انقدر دوستت داره ٫ منم میگم والا فلانی خیلی دختر گلیه و به من لطف داره ٫ میگن نههههه اونو که به همه لطف داره ولی قشنگ معلومه تو رو یجور دیگه دوست داره ٫
(مکالمه شبیه این چندین و چند بار برام اتفاق افتاده)
یا یه دوست دیگه م که خیلییییی تعریفای خاصی ازم میکنه ٫ که کسی ندونه فک میکنه واقعا عاشقمه هههههه
البته ناگفته نماند منم خیلی دوستشون دارم ولی همچین چیزی برای منی که هیچوقت تجربه شو نداشتم مث معجزه بود واقعا ٫ خداروشکررر
و اینکه خیلییی راحت و ساده همه باهام دوست میشن و یه حرفایی میزنن که واقعا میمونم ٫ واقعا فک نمیکردم انقدر تو زندگیِ ادمایی که شاید فقط چندبار تو هفته باهاشون ارتباط دارم تاثیرگزار باشم خدراوشکر و توی اتاق خابگاه که نگم معروفم به اینکه انرژی مثبت اتاقم ٫
نتیجه ی بعد اینکه من چقدر عاشق خودم شدم ههههه باورتون نمیشه اصلا بعضی وقتا توی آینه محو چهره ی زیبام میشم منی که یه روزی حتی نمیخاستم یه لحظه به آینه نگاه کنم ٫ چقدر خودمو دوست دارم الان و اولویت اول برام حس خوب خودمه نه کارام نه برنامه ریزی سفت و سخت
اولویت حس خوب خودمه حال کردن با خودمه نه حرفای بقیه نه نظرای بقیه نه اون مخاطب خاص خودممم خودم خودم ٫
چقدر با همه چیز خودم کنار اومدم و همه چیزمو دوست دارم
و مهمترین و بهترین و فوق العاده ترین و خدای من آه
حس من با خود خود تو
چیزی که بین منه و خود خود تو
حرفای بین من و خود خود تو
و منی که اصلا خود خود توعم
عاشقتم
لحظه هایی که هیچ عاشق و معشوقی باهم ندارن من داشتم اونم نه با هرکسی با فرمانروای خودم با خالقم با خودم با تو
چقدر عاشق اون لحظه هام
من عاشق نور ماهم همون نوری که وقتی حست کردم با تمام وجودم از پنجره ی اتاقم میتابید
چقدر قشنگ حست کردم وقتی بهم گفتی اون ماهو میبینی که انقد دوستش داری برای تو خلق کردم
این سکوت عمیق شبو میبینی برای توعه
این گلای خیلی قشنگو میبینی برای توعه
این بارون خیلی لطیفو میبینی برای توعه
اون عشقی که حس کردی اون وقتی که گفتی من به هیچی اعتقاد ندارم و یه ادم اومد که تورو به زندگی برگردونه ها اونم من بودم
اون حرفا اون دوست دارما اونم من بودم
اون تحسینا اون نفر اول شدنا اونم من بودم
و ٫٫٫٫
٫٫٫
خلاصه ای از انچه گذشت ٫٫٫
منو به گریه انداختی دوست خوبم از سر شوق برات بهترین هارو آرزو میکنم. عشقمی خدایا دوست دارم
به نام خدای هدایتگر
سلام نرگس عزیزم
دوست خوش فرکانس من
از خوندن نتایج و گذر زندگی ت تو این مسیر چیه خدا رسیدن خیلی چیزها ازت یاد گرفتم .
آفرین به تو دختر آفرین به شجاعتت و ایمانی که برای شناخت حقیقت وجودت به خرج دادی تا خدا رو بشناسی .
واقعا تحسین تون میکنم لذت بردم از خوندن این آگاهی های نابی که پخش کردی .
هیچ کجای جهان آگاهی های نابی که اینکا داره پخش میشه رو نمیتونم پیدا کنم .اینجا ورود به یه مدار خاصیه باید از دروازه های عبور کرد تا به اینکا رسید راه رسیدن هم آسان است .با خدا باش و پادشاهی کن بی خدا باشو هر چه خواهی کن.
از شما و خدای بی نهایت بزرگ شما سپاسگزاریم .
در پناه یگانه معبود
آفرین به شما واقعا آفرین خیلی لذت بردم خیلی زیبا بود خداونداسپاسگزارم به خاطر این همه آگاهی ناب
سپاس
سلام خواهر نازنین عباس منشی ام 🌸
نرگس عزیزم 🌼
چقدر از خوندن کامنت ت لذت بردم 🙏
تحسین ت می کنم عزیزم که اینقدر زود و اینقدر به موقع هدایت شدی به راه مستقیم و درستی که میره به سمت توحید و خوشبختی 👏👏
خدا رو شکر می کنم 🙏
که اینقدر قوانین عالی و بی نظیر در هر لحظه در حال عملکردن هستند.
و این عالیه.
چقدر خوشحالم برای عزت نفس ت.
چقدر خوشحالم برای توحید درون ت.
چقدر خوشحالم برای عشق در روابط ت.
چقدر خوشحالم برای ورود ت به سایت و اون لحظه که باعث شد جدی بگیری و ادامه بدی.
واقعا خوشحالم 😊
از نتایج ت لذت بردم و یقین دارم تا این لحظه نتایج ت بشی بزرگ تر شده.
خدا رو شکر 🙏
دوستت دارم ❤️
خداوند عاشق توست ❤️
سلام
من انرژیتون رو دریافت کردم
و کاش آخر کامنتتون را بیشتر کش میدادین
داشتم خداوند را حس میکردم چقدر زیبا
چه درک زیبایی از خداوند
تازه بعد از اون همه دوری از خداوند
خیلی لذت بردم
آرزو میکنم در این احساسات مثبت غرق بشین
خدایا شکرت
من حمید ریگی هستم متولد ۱۳۷۰ از شهرستان زاهدان هستم از فامیل منم مشخصه که من چه نژادی هستم و کاملا بی آزارم و دوست داشتنی ام ، فقط فامیل ام بد در رفته
و تحصیلات منم دیپلم هستش
پدر من سالهاست که بیکار هستش و خرج ما یعنی فقط همان خوراک ما از خیاطی که مادرم انجام میداد تهیه میشد و هیچ پول اضافه ایی نبود که ما بتونیم کفشی یا لباسی برای خودمون تهیه کنیم تا اینکه من ۷ سالم بود و میرفتم مجتمع دایی ام که بزرگترین مجتمع تفریحی و گردشگری زاهدان بودبه نام( براسان)
اونجا برای شاگردی یعنی جارو کردن مغازه شیشه پاک کردن یا اشغال های دوروبر رو جمع میکردم و اینها رو کاملا واضع میگم که بدونید که من کی بودم و سالها اونجا کار میکردم یعنی موقعی که مدرسه ها تعطیل میشد من میرفتم تا پولی جمع کنم و برای خودم لباس یا کفشی بخرم ،واقعا مادرم زحمت میکشید
تا اینکه از اون پول چند تا شغل زدم و نتیجه نگرفتم و همه پولهام تموم شد یک مدتی بیکار شدم و بیکاری آزارم میداد تا اینکه دادشم بهم گفت بیا مغازه من کار کن و من باهات کنار میام و اگر خوب کار کنی یه قسمت کوچیک از مغازه رو بهت میدم تا واسه خودت عینک بیاری و بفروشی و من کار کردم که دیدم خبری نشد از قول اش و مثل یک شاگردم و بعدش بیرون شدم از مغازه اش
دوباره چند ماهی بیکار بودم که بهم گفت بیا مغازه من چرا بیکاری
گفتم اگر بیام مغازه ات من یه قسمت از مغازه رو برای خودم لباس میارم و میفروشم و قبول کرد
من رفتم قشم و خرید کردم و از مبلغ ۴۰۰یا۵۰۰ هزار تومن من شروع کردم و از قانون چیزی نمیفهمیدم و تا اینکه پولم به ۵۰ میلیون رسید تا اینجا زندگی من قبل قانون بود
و آشنایی من با قانون زیبای خداوند از جایی شروع شد که من یک شکست عشقی بسیار محکمی خوردم که کمرم شکست توی زندگی و خدا از ته دل خواستم تا کمک ام کنه و خیلی طول نکشید که من خیلی جدی شدم و شکست عشقی من یکی از دلایل اش پول بود و تصمیم گرفتم که هر طور شده من باید پولدار بشم و فقط متن های کانال میلیاردر رو خیلی میخوندم که همش متن های خوبی بود و انگیزشی و منم خیلی مثبت شده بودم ولی از قانون چیزی نمیدونستم و یکی از دوستام که محتاد بود و ترک کرده بود و مغازه ایی باز کرده بود و از من لباس میخرید و میفروخت تا اینکه با هم خیلی نزدیک شدیم و یک روزی من متن های انگیزشی که تو تلگرام داشتم براش فرستادم و اونم کانال عباسمنش رو فرستاد حتی خودش هم خیلی تو این داستانات نبود یعنی حرفهای عباسمنش رو زیاد قبول نداشت فقط برام فرستاد و خودشم از گوشی اش پاک کرد کانال استاد رو
و من چند تا فایل رو گوش کردم و دیدم و اولش فکر میکردم آدم مذهبی هستش و کم کم حرفاشو گوش کردم و به خودم گفتم امتحانش که ضرر نداره و وقتی نتیجه میگرفتم بیشتر باور میکردم و خدا هدایتم کرد و قانون رو درک کردم و جرقه زندگی من از سال ۱۳۹۶ شروع شد چون منم مثل استاد حتی کارگری هم کردم چون ننوشتم خیلی طولانی میشد و خیلی چیزهایی دیگه ایی که توی زندگی ام داشتم و نگفتم مثلا ۶ ماه من نزدیک بندر عباس توی روستای سرأس زندگی کردم کارگری کردم و خیلی اتفاقاتی که داشتم رو ننوشتم خلاصه شما بدونید که من از بچگی بدون هزینه خانواده ام بزرگ شدم با شاگردی و کارگری
وقتی قانون رو فهمیدم از وسط های ۱۳۹۵ میشه و موفقیتهایی که توی این چندسال کسب کردم رو بهتون میگم تا مفید باشه براتون
من وقتی قانون رو فهمیدم دل و جرات من چند برابر شد و ایمان من فوق العاده شد
من با مبلغ ۴۰ میلیون که داشتم به ذهنم اومد برم چین و لباس بخرم مثل اونایی که تو قشم تونستن برن منم میتونم برم و الگو ام این بود و بهش فکر میکردم
و من نمیدونستم این حرف رو توی یک جمع که بردارم و بچه ها که دور هم نشسته بودیم توی مجتمع دایی ام که قهوه خونه بود تقریبا ۷،۸ نفری بودن زدم و با خوشحالی گفتم من میرم چین برای مغازه خرید کنم که دیدم همه زدن زیر خنده و مسخره ام کردن و اون شب یک بمب بود توی ذهنم و خنده های اونها خیلی تاثیر گذاشت رو من و من قبلا فقط فکر شو میکردم و وقتی اونا مسخره ام کردن که گفتن کاسبهای چندین ساله توی بازار جرات نمیکنن برن و تو میخوایی بری با پولی که داری
من تصمیم ام قطعی شد و به خودم گفتم حتی برم چین و کل پولم رو از دست بدم من باید برم و هیچ راهی نداره و خیلی جدی شدم و الان میدونم که پله پرتاب من بود بعد از شکست که تو روابط ام خوردم
وقتی شروع کردم به حرکت ۴۰ میلیون بیشتر نداشتم و خرج چین هم میشد ۱۰ میلیون و همه میگفتن چین اگر بری باید کانتینر پر کنی با ۲۰۰/۳۰۰ میلیون باید بری حتی از یکی از فامیل های پولدارمون گفته بود این کوسخول میخواد بره و نمیفهمه که چین چه خبره و تو این مسیر با خیلی داستان ها روبرو شدم مثل قول پولی که بهم دادن و نشد و بعضی ها گفتن واسه ما خرید کن و حتی داداشم
ترسیدن که پول بدن که من بلد نیستم نکنه من نتونم و اونا ضرر کنن همه کنار کشیدن
هر چی اونا عقب میکشیدن من جدی تر میشدم چون دقیقا بهم بر میخورد که این کار رو میکردن با من
و من وقتی بلیط گرفتم و اینها فک کنم قبل عید سال ۹۵ بود اومدم و خرید کردم و اون موقع یوان چین ۶۲۰ تومن بود و پول من تقریبا ۴۰ تا کیسه لباس زنونه شد و دقیقا بار من وسط های برج ۱۱ نزدیک به عید رسید و وقتی باز کردم و قیمت مناسب زدم مثل بنز میفروختم که سرمایه ام شد ۱۰۰ خورده ایی و بعد از این داستان اونایی که مسخره ام کرده بودن انگار لال شده بودن و منم خیلی فاصله گرفتم از همشون و سال ۹۶ هم ۲ بار رفتم و بعد هدفم رو تجارت در چین و پول در آوردن در چین برنامه ریزی کردم و تصمیم گرفتم تنها به چین مهاجرت کنم و ویزا بگیرم که قدم بزرگ زندگیمن بود و اینم از داستانهایی از نمیشه و سخته و کشور چین ویزا نمیده و خرج ها خیلی سنگینه و من توجه ام فقط رفتن بود انگار هیچی از این حرفها رو نمیشنیدم و اهمیت نمیدادم تا اینکه اقدام کردم به ویزا و کل مبلغ نقدی من ۱۳۰ میلیون بود که بازم بهخودمگفتم که اگر تمام پولم روخرج ویزا کنم من باید برم و تجربه کنم و مغازه منم همینطور کار میکرد ماه ۲۰ میلیونی وقتی که حرکت کردم یاد این کلمه استاد افتادم که ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است واقعا هم من تا قبل از مهاجران فک میکردم ایمان یعنی خدا رو قبول داشتن یا مسلمان بودن ولی این نبود وقتی قدم گذاشتم حمله ایی از /ترس ها / غربت / تنهایی/ بی پولی / خرج سنگین / یاد نداشتن زبان / سمت من مثل رگبار پشت سر هم این نجواهای شیطانی می اومدم به سمت ام که من توی چین بودم و ۴ شب خوابم نبرد از بس که ترسیده بودم که این چه کاری بود کردم چه اشتباهی بود من که تو ایران همه چیز داشتم چرا اومدم تو غربت
و من میدونستم اینها همان نجواهای شیطانی هستن و به خودم گفتم که تو اگر ایمان داری خودت رو اینجا بایدنشون بدی حتی چند بار دودل شدم که بیخیال بشم و باور میکنید من توی ۱۰ روز ۱۰ کیلو وزن کم کردم خیلی خودمو کنترل کردم نذاشتم افکارم شکستم بده و مقاومت میکردم و از خدا خواستم و او کمک ام کرد میدونید چطوری با منطقی کردن ذهن که اون با یک کلمه بهم الهام کرد و گفت تو دلیل مهاجرتت چی بوده منم جواب دادم که میخواستم میلیاردر شوم و بعد گفت چرا اومدی بازم من جواب دادم که به خاطر هدف هام و دلیل آمدن خودمو کامل گفتم یعنی بعد ذهن من منطقی شد و آرام
الان چند ماهه که با عشق دارم زندگی میکنم
و بهتون بگم نجواهای شیطانی همیشه موقتی هستن
و الان توی یکی از بهترین خیابونهای چین شهر گوانجو شرکت بسیار زیبا و مجللی دارم که این کامنت رو دارم براتون مینویسم و خیلی از کسانی که منو مسخره میکردن الان آرزو دارن تا جایگاه منو داشته باشن و خیلی ایده ها و اومد همه رو عمل کردم و دوستان تا اینجای کار باورتون میشه من از فایل های رایگان استفاده کردم یعنی اینقدر قشنگ تونستم از حرفهای استاد قانون رو درک کنم که موفقیت به این بزرگی رو کسب کنم تازه الان دارم محصولات ۱۲ قدم رو میگیرم که میشه June/۲۰۱۹
و از اول ۲۰۱۹ شروع کار من توی چین بوده و میخوام بگم که توی مسیر خیلی نجواها اومد تا ایمان منو امتحان کنه به لطف عشقم و با کمک او تونستم این قدم رو به خوبی حتی اگر سختی هم بود ولی الان برام خیلی لذت بخش بوده و فکر میکنم من خیلی آسون ساده اومدم سختی ها اومده بودن تا بهم کمک کنن و
موفقیت دومم ٫ وقتی چین اومدم به خدا گفتم من حرکت کردم و ایمان مو نشون دادم الان دیگه کارها رو تو باید انجام بدی یعنی من هیچ مشتری یا شغلی تو چین ندارم و تو باید وظیفه خودت رو انجام بدی و الان ۲ ماه میشه تقریبا از اول June ۲۰۱۹ اومدم و قبل از این بهم الهام کرد یک مغازه اجاره کنم توی قشم و برای اونجا هم خرید کنم و بفرستم و مغازه فوق العاده در بهترین جای قشم گرفتم و داستان مغازه ام همینطوری بود که نزدیک به ۱ ماه توی قشم دنبال مغازه بودم و از مغازه دارها و بنگاه ها میپرسیدم که من یک مغازه بزرگ میخوام و بهم میگفتن نگرد پیدا نمیشه چون مغازه بزرگ ها مال خود صاحب ملک ها هستن و همه پر هستن و الان این بازار مغازه گیرت نمیاد باید بری بازار بغلی که کمی خلوت تره و اونجا مغازه بگیری و دوستایی که با من بودن من بهشون گفته بودم من یک مغازه بزرگ با دکور مشکی و کف طوسی و لامپ های زرد میخوام بزنم توی مغازه ام که این دکور رو توی دبی فروشگاه های برند دیده بودم و همش توی ذهنم بود که همچین مغازه ایی داشته باشم و توی قشم رفتم خونه گرفتم و مطمئن بودم مغازه میگیرم و هر جایی میرفتم تا کمی منفی میگفت که مغازه ایی تو میخوایی نیست و چند تا مغازه خالی شده بود و من دلم قبول نکرد همونا رو هم چند روز بعد اجاره دادن و تو ذهن من این نبود که موقعیت نیست یا اگر شکاری بود سریع بگیرم و فقط بی توجهی و خیلی خونسرد به کارم ادامه میدادم حتی اینقد توی اون بازار رفتم که همه مغازه دارها منو میشناختن و فهمیده بودن که من مغازه بزرگی میخوام از همه پرسیدم و بعضی ها که جواب هاشون منفی بود اصلا توجه نمیکردم تا اینکه یک مغازه ایی قرار بود ۲،۳ ماه بعد خالی بشه یعنی برج ۸/۱۳۹۸ و منم رفتم مغازه رو تا دیدم فهمیدم این همون چیزی هستش که من میخوام یعنی دکور مشکی با کف طوسی و مغازه بزرگ دقیقا دوستم بهم گفت حمید این همون دکوری هستش که تو میخوایی و میخوام بگم خدا هست نگران نباشید و حرکت کنید بخدا از جایی برام مشتری میاد که اصلا فکرشو نمیکنم و میخوام بگم که من اول نمیخواستم بنویسم چون اول راه من بود و بعد گفتم که فکت باشه برام اینها رو نوشتم فقط به خاطر اسناد باشه توی سایت برای منطقی کردن ذهنم و تازه فهمیدم که چرا همش استاد میگه بنویسید و بنویسد واقعا اینها در آینده به دردم میخوره و تازه موفقیت های من شروع میشه و این نوشته هامقدمه ایی از موفقیت های من میشه
خدایا سپاسگذارم ازت بابت خانواده مهربان و صمیمی عباسمنش
سلام واقعا حس خوبی پیدا کردم از خوندن کامنت شما خداراشکر بخاطر موفقیتت
ممنون که نوشتی
از همه دوستانی که کامنت منو خوندن سپاسگذارم 🌹🌹🌹
سلام حمید جان خدا میدونه چقدر خوشحال شدم از این نتایجی که گرفتی عکس پروفایلتم دیدم تو دفتر قشنگت واقعا لیاقتشو داری و برازندته
سپاسگزارم از شما، دوست عزیز. شما راه موفقیت رو برای من بسیار بسیار واضح تر کردید.
برای شما آرزوی موفقیتهای بسیار بسیار بیشتر دارم.
عالی بود دوست من وانگیزه خوبی به من داد که میشود ممنونم که مارو در این احساس خوب شریک کردی وامیدوارم این سخاوتتد باب موفقیتهای بیشتری رو برات باز کنه انشا….
سلام دوست خوبم آقا حمید نمیدونی چه تلنگری بهم زدی چه حسی ایجاد کردی روند الهام بخشی را برامون گفتی که واقعا تاثیر بی نظیر داشت
خدا هموار حامیت باشه که وقت گذاشتی وبرامون نوشتی
واقعا نوشته شما تاثیر گذار بود ممنونم که با ما در میون گذاشتین
سلام دوست خوبم
خیلی لدت بردم از خوندن کامنتتون وچقدر امیدوارتر شدم برا طی کردن مسیر آفرین واحسنت به عملکردتون چقدر با ایمان وتوکل مسیر رو ادامه دادید.
از دوستانی که کامنت منو خوندن سپاسگزارم 🌹
سلام دوست عزیز اقا حمید
من معمولا اخر شب موقع خواب کامنت میخونم کامنت شما برام ایمیل شد چقد ب موقع چقد زیبا واقعا خدایا شکرت وقتی میبینم دوستان ب چ چیایی رسیدن لذت میبرم خوبه همه بچه ها بیاین و از نتایجشون بگن خیلی انرژی مثبت میده مرسی از شما دوست خوبم
بسیار لذت بردم حمید جان دمت گرم واقعا شجاعت خود رو نشون دادی و خدا به شجاعان پاداش های بزرگی می دهد.
سلام اقا حمید عزیز
خدارو شکر میکنم یه بلوچ دیدم توی این سایت بنده هم بلوچم و بیشتر از این بابت خوشحالم که شما تونستی به موفقیت های زیادی دست پیدا کنی خدارو صدهزار مرتبه شکر
آقای ریگی ترکوندی بابا
موفق باشی جز تاپا باشی خیلی خوشحال شدم از خبر موفقیت هات😉😉😉😉😉😉هر کجای این کره خاکی هستی موفق باشی
خداروسپاسگذارم به خاطر همه نعماتی که از رده های مختلف به مامیده…ازدستان بیشماری که داره..
منومدت کوتاهیه که بااستادعباسمنش وسایتشون اشناشدم قبل ازایشون هم قانون جذب خونده بودم ولی اینجااگاهی هایی گرفتم که مسیرزندگیم تغییرکرد ونگاهم به دین وخدا ومردم وهمه چیز عوض شده وبهترشده.
ان شاالله بنده هم باایمانم بتونم نتایج مالی وسلامتی وروابط عالی رو به زودی زود جذب کنم
سلام اقا حمید کلی لذت بردم واقعا ایمانی رو در وجود من بیدار کرد که لذت بردم واقعا تحسین میکنم شمارو به خاطر شجاعتتون به خاطر جسارت به خرج دادی و قدم برداشتی واقعا تحسین میکنم شمارو
موفق باشید
و همیشه بدرخشید در تمام مراحل زندگیتون
به نام رب هدایتگرم
سلام اقای ریگی عزیز،تبریک میگم باتاخیر البته که موفقیتهای پی درپی شما هرروز تبریک داره وچقدر ازخوندن این کامنت والبته دیگر کامنتهاتون لذت بردم ،ازپیشرفت و موفقیتهاتون شاد شدم وخدا را شاکرم
سربلندوسلامت باشید درپناه رب رزاق
سلام آقا حمید مطمعنم که تا ب الان کلی موفقیت کسب کردی و کلی رشد کردی.
دمت گرم که به بهترین شکل توحید را در عمل اجرا کردین و به الهامات خداوند عمل کردین که طبق داستان شما و شرایطی که داشتین اراده آهنی میخاد
و اونجا هم عالی که گفتی من میکردم ایمان به خدا یعنی فقط خدارو قبول داشته باشیم یا فقط کافیه مسلمان باشیم که در واقع موحد واقعی کسیه که در دل رنجها. ترسها .کمبودها .غربت. و نجواهای شیطان اینجا ایمان به خداوند معنی پیدا میکنه و ما باید اینجاها ایمانمون رو نشون بدیم .اما قبلش باید خدا رو بشناسیم و توحید رو درک کنیم
و واقعا تحسین میکنم توحیدی بودن شما رو
با آرزوی موفقیتهای بیشتر
به نام خدا
سلام به شما واقعآ لذت بردم از جرآت و ایمان شما
چقدر قشنگ ذهنتون منطقی کردین
و از پس نجواهای شیطان براومدین
من در روزهای اولی شما هستم نجواها میان منو بترسونن و کمبود و فقر به من یادآور میشن یا اینکه تمرکزمو تغییر بدم به کار دیگه ای
کامنت شما به من استمرار و مداومت یاد داد
منطقی کردن و ایمان و باور به خدا
ممنون از شما
امیدوارم هر روز موفقتر باشین
سلام به دوستان
امروز اول مرداد 98 است. خیلی وقت است به اینجا سر نزدم. نه که از آموزه ها دور افتاده باشم. این مدت مشغول عملی کردن آنها بودم. سایت می گوید 276 روز است که اینجا عضو شدم. یعنی تقریبا 9 ماه. باورم نمیشود که زمان به این سرعت میگذرد. در این 9 ماه، آدم پرتلاشی بودم. یکی از اهدافی که بعد از گوش دادن جلسات هدف گذاری استاد عباس منش برای خودم تعیین کردم، ارائه یک مقاله علمی بود. خب اولش فکر میکردم سه یا چهار ماهه بتوانم از پسش بربیام. اما موضوعات پژوهشی گاهی به مشکل می خورند و مجبور می شدم موضوع جدیدی پیدا کنم. حتی یکبار، در گام آخر و موقعی که داشتم متن مقاله را می نوشتم، متوجه یک اشکال در آن شدم و کار را کنار گذاشتم. این جور مشکلات واقعا انرژی آدم را می گیرد. اما من ادامه دادم. الان که این متن را می نویسم، در مراحل نهایی ویرایش مقاله ام هستم. متن آنرا برای استادم فرستادم تا آخرین ویرایشها را اعمال کنیم و بعد هم مقاله را برای مجله بفرستیم.
حالا هم که سرم خلوتتر شده، لازم است بقیه کارهای مربوط به پیشرفت علمی و تحصیلی ام را پیگیری کنم.
هدفم از نوشتن این تجربه زیسته آن است که بگویم، راه رسیدن به اهداف تلاش و استمرار است و البته تمرکز. انتظار معجزه داشتن، کمکی نمیکند. باید بلند شد و راه افتاد تا راه خودش گامهای بعدی را نشانت بدهد.
استاد عباسمنش جایی گفته بود که شما بدون شک اگر به دنبال هدفتان بروید به آن می رسید اما بعد از رسیدن به اهداف متوجه می شوید چیزی با ارزشتر از خود آن هدف در این بین نصیبتان شده و آن تبدیل شدن شما به انسانی برتر از نسخه قبلی خودتان است. انسانی که حالا با قوا و تجربه ای که پیدا کرده، آماده تعیین اهدافی بزرگتر برای خود است. و امروز بعد از 9 ماه عمل کردن به گفته های او، این حرفها را کاملا لمس و درک میکنم. و تفاوت ایجاد شده در شخصیتم را می بینم. اعتماد به نفسی که رشد کرده است. قدرتهایی که بیدار شدند. تنبلی هایی که کنار گذاشته شدند. آن همه مبارزه، بی نتیجه نبوده. نمی دانم دفعه بعد کی دوباره به اینجا بیایم و تجربه ای نو را به اشتراک بگذارم، اما این را می دانم که در آن روز آدمی قوی تر و تواناتر از نسخه امروزی خودم خواهم بود.
چند ماه است که آنقدر درگیر و مشغول تلاش کردن بودنم که فرصتی نشده دوباره پای حرفهای استاد عباسمنش بنشینم و خودم را شارژ کنم. از امشب دوباره شروع میکنم. فایلهای صوتی را دوباره گوش میدهم. و از نو چیزهایی را که یادم رفته به یاد می آورم.
با آرزوی موفقیت برای همه دوستان
سلاااااااااااام به همه
چند روز پیش که داشتم عکسای گوشیمو خالی میکردم روی هارد کامپیوتر واقعا از ته قلبم احساس سپاسگزاری کردم
طبیعت های فوق العاده ای که توش بودم و جنگل و دریا و مخصوصا یه عکس جاده که دو طرفش پر از درخته
خیلیهاشون مخصوصا عکس جاده دقیقا مثل عکسی بود که من توی دریم بگردم داشتم
من همه ی عمرم تا قبل از امسال توی تهران زندگی کردم پدرم اهل مسافرت نیست زیاد. به خاطر همین همه ی طبیعت و جنگلی که من میدیدم شاید سالی یبار در حد سه چهار روز بود.و اینکه به شدت هم پدرم سختگیر بود یعنی اجازه نمیداد تنها از خونه بیرون برم اصلا. من تقریبا نود و پنج درصد اوقات توی اتاقم بودم پنجره ی اتاقم یه منظره بود به شهر. قبلنا بهش میگفتم شهر مرده چون تنها رنگی که توش دیده میشد خاکستری ساختمونا بود و تنها نکته ی مثبتش آسمون بود عکسایی که دارم ازین صحنه تضاد این رنگ خاکستری در کنار آبی آسمون خیلی واضح و ملموسه ولی یادمه همون موقع هم وقتی کنار پنجره وایمیسادم تصور میکردم که روبه روم جنگله. من همیشه قوه ی تخلیم عالی بوده
در نهایت این تضاد ها من پارسال که انتخاب رشته کردم یه دانشگاه عالی توی شمال قبول شدم و توی خابگاه زندگی میکنم
جایی که به همه ی تضادهام پاسخ داده طبیعت سرسبز فوق العاده جنگل های بینظیری که توی خود دانشگاه هست و دریایی که نزدیکمه و اون جاده ی فوق العاده که دو طرفش پر از درخته دقیقا همون جاده ایه که من هر روز ازش عبور میکنم و میرم دانشگاه (توی کارتون آن شرلی هم یه جاده مثل همون بود که آنه هروز ازش رد میشد میرفت مدرسه این ایده از اونجا توی ذهنم اومده بود)
من الان آزادی بی نظیری دارم بعد از دانشگاه کلی توی جنگل برای خودم میگردم و سپاس گزاری میکنم و با خدا حرف میزنم و هر وقت دلم بخاد خیلی راحت دریا میرم و خودم تنهایی میرم خرید.
کلی دوستای خوب توی خابگاه دارم و و توی محیط شاد خابگاه هستم و آخر هفته ها هم میام خونه و پیش خانوادم هستم
واقعا هیچوقت فکر نمیکردم که انقدر ساده به خاسته ی من جواب داده بشه حتی موقع انتخاب رشته اصلا دقت نکرده بودم که بخام عمدا شمال رو انتخاب کنم
واقعا خداروشکر خداروشکر خداروشکر
سلام
دوست عزیز از کامنت شما حس خوب گرفتم
برات آرزوی موفقیت دارم.
خدا رو شکر با قوانین بدون تغییر خدا آشنا شدی.
دقیقا دقیقا خدا ب تجسماتت پاسخ داد همون جاده رویایی تو آن شرلی
موفق باشی عزیزم
سلام داستان زندگی تقریبا مثل شما شروع شد با قران همه ی موفقیت ها درواقع از رازهایی از قرانه من هم دنبال قانون جذب بودم و باپناه گرفتن با خدا وقران داره مسیرم عوض میشع
سلام دوستان خوبم. سلام استاد خوبم. استاد ممنونم که اینقدر صادقانه قوانین الهی رو به ما آموزش میدهی. اینها الماس و جواهر هستند. من یک سال و سه ماه میشه که به طور جدی گوش دادن به آموزشهای شما رو شروع کردم. محصول زیادی تهیه نکردم. بیشتر با تکرار گوش دادن به فایلهای رایگان تغییرات کوچک و بزرگی در زندگیم ایجاد شده که تو کامنتهای مختلف گفتم و باز هم خواهم گفت. اما امروز میخوام درمورد تجربهای که همین حالا داشتم بگم.
من همین الان، همین الان یک تجربه عالی برام اتفاق افتاد که عشق و بزرگی و مهربونی و سریعالاجابه بودن خداوند رو به چشم دیدم.
امروز یکشنبه است. همسر من دو روز پیش یعنی روز جمعه مدارک ماشینمون رو گم کرد. هر جایی رو که فکرش رو بکنید گشیتم. خونه و داخل ماشین، کوچههای اطراف، مغازههایی که همسرم پیاده شده بود و خرید کرده بود، نانوایی، حتی دوربینهای پمپ بنزین رو هم براش چک کردن ولی پیدا نشد که نشد.
من چون قانون رو میدونم و همیشه فایلهای استاد رو گوش میدهم میدونم که احساس خوب مساوی است با اتفاقات خوب. در تمام مراحل حال خودم رو خوب نگه داشتم و ایمانم رو مبنی بر پیدا شدن مدارک در دلم زنده نگه داشتم. اما همسرم آشفته بود. همسرم به طور جدی به قانون عمل نکرده و یک سری آگاهیها رو در حین گوش دادن من به فایلهای صوتی استاد فهمیده و گاهی هم سوالاتی از من میپرسه و در کل آگاهیهای قانون رو قبول داره ولی به صورت عملی روی خودش کار نکرده. برای همین من بهش میگفتم این یک چالش در زندگی ماست و فرصت خوبیه که خودمون رو نشون بدیم که چقدر به قانون عمل میکنیم. بهش گفتم ما وظیفهمون اینه که احساسمون رو خوب نگه داریم و ایمان داشته باشیم خدا ما رو به سمت اون مدارک هر جاکه باشه هدایت میکنه یا از طریق یکی از بندگان خوبش مدارک رو به ما میرسونه. من این حرفها رو خیلی خیلی براش تکرار میکردم تا اینکه امروز همسرم دیگه تسلیم شد و احساس سبکی خاصی داشت. قضیه گم شدن مدارک رو کاملا رها کرد. من در دلم خیلی با خدا راز و نیاز میکردم که تو عالمی! میدونی مدارک کجاست. تو قادری! میتونی من رو به سمت مدارک هدایت کنی یا اون رو با دستی از دستان خودت به ما برسونی. مدام در طول روز و شب این ذکرها رو در دلم میگفتم و مدام پیدا شدن مدارک رو تجسم میکردم. خیلی خیلی اطمینان داشتم که مدارک به دستم میرسه. اما نمیدونستم چه زمانی. تا اینکه داشتم کامنتهای دوستان رو در قسمت «یک کتاب از الگوهای موفق» مطالعه میکردم که رسیدم به داستان آقای علی جوان. داستان شگفتانگیز جذب ماشین لباسشویی تمام اتوماتیک. خیلی خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. ایمانم خیلی خیلی بالا رفت. اون لحظه واقعا احساس میکردم که از شدت فرکانسهای ایمان مثل کوه آتشفشان دارم فوران میکنم. از شدت احساس اشکم جاری شد و در همان حالتِ فرکانسی، از خدا خواستم هدایتم کنه به سمت مدارک. خیلی منقلب بودم. رفتم سمت پنجره و آسمون و درختها و پرندههای توی آسمون رو نگاه کردم و اشک ریختم. گفتم خدایا منکه میدونم تو میدونی مدارکمون کجاست. منکه میدونم تو میتونی هدایتم کنی. منکه به تو و علمت و قدرتت ایمان دارم پس چرا معطل میکنی؟ چرا نمیگی مدارک کجاست؟ توکه جاشو میدونی. ایمان دارم که میدونی! تو میدونی! چرا هدایت نمیکنی؟ اگر به خاطر اینه که همسرم با من همفرکانس نیست اون رو به فضل خودت ببخش. به همسرم ببخش اگر ایمانش هنوز در اون حدی نیست که برای پیدا شدن مدارک کافی باشه. تو همسرم رو به فضل خودت ببخش و ایمانش رو زیاد کن. خدایا من ایمانم به تو خیلی خیلی زیاده. من مدارک رو میخوام. همین الان میخوام. خدایا شب یا فردا نه! همین الانِ الان میخوام. خدایا همین حالا میخوام نه یک ساعت بعد.
همه اینا رو با گریه و صدای بلند به خدا میگفتم. گریه من از ناراحتی و احساس بد نبود بلکه از شدت ایمانم به قدرت و ربوبیت و رحمانیت خدا بود.
در حین گریه کردن بهم گفته شد برو ماشین رو دوباره بگرد! خودت بگرد. البته همسرم قبلا چندین بار گشته بود و من هم به جستجوی ایشون بسنده کردم و نرفتم شخصا خودم هم جستجو کنم. تا این الهام رو دریافت کردم گفتم آره خودشه! همینه. سریع لباس پوشیدم و سوییچ ماشین رو برداشتم و رفتم پایین. در حین پایین رفتن از پلهها با خودم مدام این جملات رو تکرار میکردم: مدارک پیدا شد. خدایا شکرت. کمی داشبرد و کف ماشین رو با دقت زیادی نگاه کردم. باز هم به من گفته شد اطراف ضبط ماشین رو نگاه کن! من بلافاصله شروع کردم درزهای ضبط ماشین رو نگاه کردم. درز روی ضبط ماشین خیلی باریک و کاملا تاریک بود. با موبایلم نور انداختم و مدارک ماشین اونجا بود. همه مدارک اونجا بود. سریع یک چاقو آوردم و کشیدمشون بیرون. بله همه مدارک داخل یک کیف نایلونی شفاف کنار هم بود. اشک بود که از چشمان من سرازیر میشد و تکرار این جمله: خدایا سپاسگزارم! خدایا شکرت. خدایا ممنونم ازت.
امروز با تمام گوشت و خون و وجودم معنی این جمله استاد رو درک کردم:
خدایا خوشحال و سپاسگزارم برای درک قوانین ثابت و تغییرناپذیرت!
به نام خدای عزیز
زهرا جان از اینکه تجربیات ارزشمندتان ? را با ما به اشتراک گذاشتید سپاسگزارم.
هر روز معجزه های زیادی در حال رخ دادنه .معجزاتی که طبیعت قوانین جهان هستی وقدرت بی انتهای الهی ست .
خداروشکر که با بالا بردن ایمانتان هر روز درهای جدیدی رو به روی خودتان باز میکنید .
براتون آرزوی زندگی سراسر عشق وشااادی ولبخند و لذت دارم .
در پناه خدای عزیز وعزتمند وثروتمند ??
سلام زهرا جان
لابه لای همه کلمات این متن ایمان موج میزنه و من با جون و دل ارتباط عمیقی باهاش برقرار کردم و اشک از چشمانم جاری شد ..به قول خودت گریه از سر احساس بد نه، به خاطر داشتن و پیدا کردن خدا
ممنونم عزیزم
سپاسگزارم از شما، دوست عزیز.
ایمان به خدا و هدایت الهی رو در پیام شما با تمام وجود حس کردم
برای تمام خانوادهٔ صمیمیام آرزوی بهرهمندی از هدایت خداود رو دارم.
خواهر گرامی خانم عزیزی سلام
امروز اشک در چشمان من هم حلقه زد
چه احساس پاکی و چی قربی.
مبارک وجود پاکتان…
شک نکنید که خدا با شما صحبت کرده
به حال شما غبطه می خورم
خدایا ما را با خوبان محشور بگردان آنانی که به آن ها نعمت بخشیده ای
و چه نعمتی بالاتر از هم صحبتی با خدا
هر چی آرزوی خوبه مال تو…
واقعا شگفت زده شدم دوست عزیز هم فرکانسی ام !!!!!!!!!!!!!
امیدوارم باایمان قویم هرچه زود تر به کمک الله مهربان به خواسته های دلم برسم…..
درپناه خدا باشید
سلام به شما دوست عزیز و نازنین
سپاسگزارم برای این کامنت زیباتون چقدر زیبا بود واقعا احساستون رو درک میکنم
کامنت شما مثل یه نشونه بود برای این روزهای من …که تقریبا نزدیک دوساله منتظر مدارک اقامتی مون هستم …وای خدای من انگار رگ های قلبم باز شده از شدت ذوق و اشتیاق ..
وقتی جملات تون میخوندم انگار خودم بودم که اون حرفا رو میزدم که خدایا تو عالمی تویی که میدونی الان مدارک من کجاست ..
براتون بهترین ها رو آرزو میکنم …و چه قدر خوندن کامنت های دوستان ایمان و انرژی من رو قوی تر کرده و متعهد تر شدم به کار کردن روی خودم
خدایا شکرت بی نهایت سپاسگزارم
از اینکه هر لحظه مارو هدایت میکنی
در پناه حق باشید ❤️❤️❤️❤️
سلام به همه دوستان و استاد عزیز
من دیشب در این قسمت دیدگاه چندتا از عزیزان رو خوندم و احساسم این بود که من هنوز به نتیجه خاصی نرسیدم که بخوام با شما درمیون بذارم اما خوب که فکر کردم دیدم مسایلی که برای من اتفاق افتاده مخصوصا این اخیرا کلی نشانه هایی از طرف خداوند داشته که دوست دارم به شما بگم
من تو خانواده ای بزرگ شدم که از لحاظ مالی معمولی بود ولی مادرم خیلی خیلی منفی نگر و بدبین هستند اما خوشبختانه و در کمال تعجب من اصلا اینطوری نیستم و حتی مادرم خیلی أوقات به همین خاطر من رو سرزنش کردند که تو خیلی خوشبینی و حواست نیست و….
دیدگاه مادرم در مورد درس طوری بود که آدم فقط با درس خوندن میتونه به جایی برسه و من هم در دوره دبستان و راهنمایی و چندسال دبیرستان خیلی درس میخوندم و نمرات خیلی خوبی داشتم تا اینکه در سال پیش دانشگاهی که سال سرنوشت ساز بود من به دلایلی کلا درس خوندن رو گذاشتم کنار و توی همون سال فیلم راز رو دیدم و مطالب زیادی در مورد موفقیت می خوندم و به جای درس خوندن برای کنکور تو حال و هوای دیگه ای بودم ، با این حال کنکور دادم و منی که انتظار میرفت حداقل رشته های مهندسی دانشگاه فردوسی مشهد قبول شم ، کاردانی رشته دبیری ریاضی دانشگاه آزاد مشهد قبول شدم . مادرم خیلی اصرار داشتند که نرم و بشینم درس بخونم برای سال آینده اما من اصلا حال و حوصله ای برای درس خوندن نداشتم. زمانی که کاردانی ام رو گرفتم با اصرار مادرم برای کارشناسی شرکت کردم اما تو این مدت فهمیده بودم که علاقه ای به این رشته ندارم برای همین پیش یک مشاور و روانشناس رفتم تا من رو راهنمایی کنه که درس مورد علاقه ام رو پیدا کنم و توی اون ادامه تحصیل بدم اما ایشون من رو راهنمایی درستی نکرد و من هم دیگه پیگیری نکردم و کارشناسی قبول شدم و دوباره ادامه دادم به کاری که دوسش نداشتم وقتی کارشناسی رو گرفتم جایی مشغول کار شدم بعد از چند سال ازدواج کردم و مادرم همچنان اصرار داشت من ارشد بخونم و بعد دکترا و استاد دانشگاه بشم اما من علاقه ای نداشتم و خودم هم گاهی این فکر اشتباه رو داشتم که من چون درسم رو ادامه ندادم دیگه به جای خاصی و موفقیت چشم گیری نمیرسم در این بین چندین کار عوض کردم و باز هم با رفتن به کلاس های اساتید مختلف سعی کردم بفهمم علاقه و استعداد من در چه کاری هست اما باز هم بینتیجه بود من این اواخر در حال کار در یک شرکت خصوصی بودم با درآمد خیلی کم!
تا اینکه یه اتفاقی که به ظاهر شر دیده می شد کلی تغییرات در زندگی من ایجاد کرد.
من و همسرم دعوای شدیدی داشتیم تا جایی که همسرم گفت که باید جدا شیم ، تا قبل اون موضوع ما خیلی زندگی آرومی داشتیم و خیلی کم ناراحتی و
دلخوری داشتیم .
این مشکل حل شد اما باعث شد من یه تکونی بخورم و برم دنبال آگاهی های بیشتر در این مورد
و یکی از دوستانم چند تا اساتید مختلف به من معرفی کرد من محصولات اون ها تهیه کردم و گوش دادم و محصولات دیگر أونها که در مورد ثروت بود رو هم تهیه کردم تو یکی از أونها اون آقای استاد از جناب عباس منش صحبت کرد و از ایشون تعریف کرد ، بعدا من اومدم سایت ایشون رو پیدا کردم و می خواستم محصولات رو تهیه کنم و دیدم قیمتها نسبتا بالاست و من اون پول رو نداشتم و فکر نمیکردم ایشون فایل های رایگان هم داشته باشند و در سایت هم جست و جویی نکردم و من همیشه توی زندگی از شرایطی که داشتم راضی نبودم و خودم رو لایق شرایط بهتر و کار بهتری می دونستم اما باور اشتباهم در مورد تحصیل باعث میشد که فکر کنم فقط با درس خوندن میشه تغییرش داد گاهی از ذهنم رد میشد که دوباره برم از صفر شروع کنم تو رشته دیگه ای کنکور بدم و… اما این مسیر خیلی طولانی و دشوار به ذهنم میرسید تا رسیدن به موفقیت در همین حین همسر من آزمونی جهت استخدام در یک اداره دولتی داده بود و قبول شده بود و جزو شرایط اون ها این بود که باید میرفتیم و شهر دیگه ای زندگی میکردیم حداقل برای چند سال .. من خیلی ناراحت بودم و دوست نداشتم خانوادم و کارم رو رها کنم
تا اینکه یکی از دوستانم کلیپ تئوری سطل از استاد
عباس منش رو برای من فرستادن اون رو گوش کردم و اتفاقا استاد توی اون فایل میگفتن برای موفقیت و کسب ثروت لازم نیست به شهر دیگه ای بری و با تغییر باورها در هر جایی میتونی موفق بشی اینو برای همسرم گذاشتم که شاید نظرش عوض بشه اما فایده ای نداشت.
من چندین کتاب که اساتید دیگه معرفی کرده بودن خریده بودم که مطالعه کنم اما به خاطر مشغله زیادم فرصت نکرده بودم یا أونها رو نصفه ول کرده بودم اما واقعا دوست داشتم شرایط زندگیم رو تغییر بدم بالاخره شرایط طوری رقم خورد که من مجبور شدم کارم رو رها کنم و با همسرم به شهر دیگه ای بیام اول خیلی ناراحت بودم و سعی میکردم با بیرون رفتن یا فیلم دیدن سر خودم رو گرم کنم اما بعد با خودم فکر کردم که من می خواستم فایل های استاد رو گوش کنم و کتاب ها رو بخونم و فرصت نداشتم پس الان بهترین فرصت هست و باید استفاده کنم وقتی فایل های رایگان استاد رو دانلود کردم و گوش کردم توی یکی از فایل ها استاد گفتن وقتی شروع کنید و در راه درست قرار بگیرید امکان داره از کار قبلی اخراج بشید، و من دیدم حتما برای من لازم بوده که دیگه سر اون کار با اون حقوق نا چیز نرم تا بتونم کسب و کار مورد علاقه خودم رو راه بندازم و مورد دیگه ای که تو این جابه جایی پیش اومده بود من از خانوادم دور شده بودم و تفکر منفی مادرم رو خیلی کمتر میشنیدم و کم کم داشتم متوجه نشانه ها میشدم هر موقع هر سوالی برام پیش میومد توی فایل بعدی که از استاد میشنیدم به سوالم پاسخ داده میشد.
من همیشه احساس گناه داشتم از اینکه اعمال مذهبی رو انجام نمیدم و احساس شرم ساری جلوی خداوند داشتم و حتی خواسته هایی که داشتم رو از خدا نمیخواستم و نگاهم این بود که اون جوابی به من نمیده وقتی فایل مصاحبه با من قسمت ۶ دیدگاه استاد رو در مورد خداوند شنیدم واقعا کیف کردم و به دلم نشست کم کم با گوش کردن بقیه فایل ها منم تصمیم گرفتم خودم قرآن رو بخونم و البته هنوز فقط سوره بقره رو خوندم اما خیلی خیلی احساس بهتر و معنوی تری دارم و خیلی خیلی سپاس گذار خداوند هستم به خاطر این حس و این آرامش و این هدایت.
الان تقریبا دو هفته ای هست که من اصلا تلویزیون روشن نکردم و صبح ها که تنها هستم در حین کارهای خونه فقط فایل های استاد رو گوش میکنم .
خیلی دوست داشتم بسته روانشناسی ثروت ١ رو بخرم اما پولم کم بود و حس درونیم بهم میگفت بسته عزت نفس رو تهیه کنم چندین بار می خواستم بخرم که باز با خودم میگفتم پولم برای خریدن بسته ثروت کمتر میشه و باز همون لحظه سعی میکردم این فکر رو از خودم دور کنم و به خودم می گفتم پول اون هم میرسه تا اینکه حرف استاد رو توی فایلی که در مورد دوره ١٢قدم بود شنیدم که گفتن توضیحات در مورد هر محصول رو گوش کنید و بعد هر چیزی حستون بهتون گفت انجام بدید و مطمئن تر شدم که باید به حسم اعتماد کنم اما باز هم تصمیمم رو عملی نکردم تا امروز یه فایلی در مورد عملی کردن تصمیم ها از استاد شنیدم و این باز خودش برای من یک نشونه بود .
امروز حتما بسته رو خریداری میکنم قبلش دوست داشتم بیام و حرف هامو بگم. این روزها حس آرامش و شادی خیلی زیادی دارم خیلی خوشحالم که تنها و توی یک شهر دیگه هستم و به راحتی می تونم روی همه باورهام کار کنم . الان دیگه باورم عوض شده که تنها راه موفقیت درس نیست و هزاران راه برای موفقیت و بدست آوردن ثروت هست. دیروز فایل چگونه در یک سال درآمدمون رو سه برابر کنیم رو گوش کردم و نوشتم و امضا کردم که تا سال آینده حتما کاری رو شروع کنم و به درآمد برسم.
اگر بخوام صحبت کنم هنوز خیلی حرف دارم که دوست دارم بگم اما شاید از حوصله شما خارج باشه.
مطمئن هستم همگی با تغییر باورهامون می تونیم به همه آرزوهامون برسیم . ان شا الله
از شما استاد عزیز هم به خاطر فایل های رایگان واقعا ممنونم.
سلام عزیزم
همیشه با خودم میگفتم چرا از اون شغل قبلی اومدم بیرون
و فکر میکردم اشتباه کردم
گاهی خودم یا دیگران رو سرزنش میکردم اما با حرف شما فهمیدم به فال نیک بگیریم و بدونیم برای ما خوب هست تا کسب و کار خودمون رو آغاز کنیم
خداروشکر که نگرش زیبا رو به اشتراک گذاشتی
در پناه الله یکتا شاد باشی