«آسان گرفتن» نه به معنای بها ندادن، بلکه به معنای تمیز دادنِ آنچه که ارزشِ بها دادن دارد از آنچه است که باید نادیده گرفته شود.
زیرا وقتی مسائل بی اهمیت را تشخیص میدهی و به آنها بها نمیدهی، یعنی به کانون توجهات و نقش آن در هدایت تو به سمت آنچه ارزشمند است، بها میدهی و سپس آسان میشوی برای آسانیها؛
«آسان گرفتن» نه به معنای بیتفاوت بودن، بلکه به معنای جدی نگرفتن مسائل بیش از اندازهی واقعیشان است؛ زیرا کار ذهن همواره بزرگتر، جدّیتر و مهمتر نشان دادنِ مسائل از آنچه است که واقعاً هستند.
«آسان گرفتن» به معنای فرار از مسائل نیست، بلکه به معنای اراده کردن برای روبرو شدن با مسائل و آسان گرفتنِ این فرایند به خودمان به وسیلهی «عجله نداشتن» و «برداشتنِ قدمهایی کوچک اما پیوسته» است و نتیجه همواره احساس خوب است؛
«آسان گرفتن» نه به معنای تصمیم نگرفتن، بلکه به معنای پیچیده نکردنِ فرایند تصمیم گیری به وسیلهی به تعویق نینداختنهای پی در پی است و نتیجه همواره احساس خوب است؛
«آسان گرفتن» به معنای، کم کردنِ فاصلهی میانِ تصمیم گیری و اجرای آن تصمیمات به وسیلهی، اجرای توکل در عمل است. زیرا هرچه این فاصله بیشتر بشود، کار را برای خود سختتر کردهایم؛
«آسان گرفتن» یعنی نبستنِ هر مسئله کوچک و بزرگی به اساسی ترین موضوعاتِ زندگیات؛
«آسان گرفتن» یعنی پرسیدن این سوال که:
آیا در یک سال آینده هم این موضوع تا همین حدِّ آلان، برایم بغرنج و بزرگ و جدّی است؟!
«آسان گرفتن» یعنی توانایی نگاه کردن به مسائلی که ما را به اضطرار میاندازد، از این زاویه که:
«این موضوع آنقدرها هم که به نظر میرسد، مهم نیست»
«آسان گرفتن» یعنی:
مسائل را از دیدگاه وسیعتر دیدن به وسیلهی زوم بک کردن از آنها تا سرحدِّ ممکن و سپس «راه حل یافتن برای آنها به جای غصه خوردن به خاطر آنها» و نتیجه همواره احساس خوب است؛
«آسان گرفتن» یعنی برداشتن تمرکزت از مشکل و گذاشتن تمرکزت بر راه حلّ و نتیجه همواره احساس خوب است؛
«آسان گرفتن» یعنی منعطف بودن؛ یعنی خودت را به اضطرار نینداختن برای رسیدن به نتیجهی از پیش تعیین شدهات آنهم به شیوه منطقِ پیچیدهی ذهنت؛
«آسان گرفتن» یعنی منعطف بودن؛ یعنی دستان خداوند را درباره «چگونگی» باز گذاشتن. یعنی بینا شدن دربارهی همهی گزینههای ممکن و تشخیص نشانههای هدایتگرِ طولِ مسیر؛
«آسان گرفتن» یعنی به خاطر داشتنِ رابطهی همیشگیات با نیروی هدایتگری که همواره در دسترسمان است، راه حل مسائل را میداند و هدایت ما به سمت آن راهکارها را به عهده دارد و سپس نگران نشدن دربارهی حضور آن مسائل- به خاطر این یاد آوری- و حساب کردن روی این رابطه؛
«آسان گرفتن» یعنی، نگاه گذرا داشتن دربارهی کلیّتی به نام زندگی با تمام وجوه دلخواه و نادلخواهش. یعنی هیچ چیز را دائمی نپنداشتن؛
«آسان گرفتن» یعنی اول به احساسِ بهتر رسیدن، سپس با آن احساسِ بهتر، به سراغ حل مسائل رفتن؛ و نتیجه همواره احساسِ خوب است؛
«آسان گرفتن» یعنی، ذهن و عجله و اضطرارهایش را از مدار خارج کردن و قلب و الهاماتش را وارد ماجرا کردن و به این شکل زندگی را آسان گرفتن؛ و نتیجه همواره احساس خوب است؛
«آسان گرفتن» یعنی «بیش از حدِّ تصورات، منطق و دو دوتا چهارتاهای ذهنت» روی حمایتها و هدایتهای خداوند حساب کردن، به این نیرو اعتماد داشتن و «این اعتماد را در عمل و نه در حرف نشان دادن» و آن را همواره قابل دسترس دانستن و با این جنس از اطمینان، در مسیر زندگی و مسائلش قدم برداشتن.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل صوتی گفت آسان گیر کارها...8MB9 دقیقه
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق
42. چهل و دومین روز از روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا
و باز هم قدرت بینهایت خدا که هر لحظه داره قدرتش رو بهم نشون میده
خدایی که قدرتش رو در فروش نقاشیا و پفیلا هایی که امروز بردم بهم نشون داد
من امروز صبح قرار بود موقع مدرسه رفتن دانش آموزا برم که پفیلا و نقاشیای جاکلیدی مو بفروشم بیدار شدم دیدم ساعت 8 هست
ولی گفتم اشکالی نداره ظهر میرم و شب میرم جلو مدرسه دخترونه و پسرونه
ظهر شد و من رفتم جلو مدرسه دخترونه دبستان و دبیرستان محله مون ، نمیدونستم سری صبح دبیرستانه یا دبستان
وایسادم وقتی زنگشون به صدا دراومد دبیرستانیا اومدن بیرون و وقتی میدیدن پفیلا و جاکلیدی روشو خیلی لبخند به لب میشدن
میگفتن چنده یا میگفتن خاله فردا میای؟؟؟
وای انقد ذوق کردم از ذوقشون و هزاران بار خداروشکر کردم
امروز من یه چیزی فهمیدم که برای من یه موفقیت خیلی بزرگ بود
و اون این بود که من فهمیدم خیلی راحت تر شدم و با آدما راحت حرف میزنم و خیلی راحت نقاشیا و پفیلاهامو میذارم زمین و میفروشم
این خودش برای من یه موفقیت خیلی بزرگه که با قدم برداشتنم بدست آوردم
یهویی به خودم اومدم دیدم که چقدر آدم دیگه ای شدم
وقتی به شادی بچه ها و لبخنداشون و دخترای دبیرستانی و ابتدایی نگاه میکردم کلی کیف میکردم میگفتم خدا من قدمم رو برداشتم حالا نوبت تو هست
من سمت خودمو انجام دادم و چند روزه فعال تر شدم و تو گفتی که قدم بردار جدی بگیر الهاماتمو تا هدایت های بعدی برات بیاد
همینجور داشتم میگفتم یهویی یه دختر ناز اومد و گفت خاله کارت خوان داری گفتم ندارم گفت فردا میای گفتم آره بعد رفت و دیدم 30 تمن آورد داد بهم گفت یه پفیلا میخوام و روشم که جاکلیدی نقاشی خودم بود برداشت
بعد دیدم داد به دوستش گفت هدیه برات خریدم انقدرم ذوق داشت که یه لحظه گفتم طیبه چی باید از این دختر یاد بگیری ؟؟؟؟
یهویی این کارش چند تا درسو بهم داد
یکی بخشندگی
یکی اینکه انقدر باور داشته که فراوانی هست اول برای دوستش خرید کرد و هدیه داد
یکی خوشحال کردن و عشق راستین داشتنش
یکی مهربانی و دوست داشتن
یکی حال خوب و هدیه دادن
وقتی این صحنه رو دیدم از ذوق و شوق این همه خوبی دختر بچه اشک تو چشمام جمع شد و گفتم خدایا شکرت چقدر انسان های خوب هستن همه جا
و بعد چند دقیقه یهویی دیدم یه دختر با صدای بلند گفت خاله خاله بیا این 90 تمن من سه تا دیگه میخوام و اون سه تارو یکی برای خودش و دوتارم باز برای دوستاش هدیه گرفت
چقدر حس خوبی داشت برای من
و ازش درس یاد گرفتم
بعد هر کس میومد نگاه میکرد میگفت فردا هم میای ؟؟
و چقدر من ذوق داشتم که ببین طیبه تو که به هدایت و الهام هایی که خدا دو ماهه بهت داده زودتر عمل میکردی ولی اشکالی نداره از همین الان شروع کن
و ساده بگیر از همین لحظه خدا حرکتت رو دیده و برکتش رو برات چند برابر نشون میده
و من رفتم خونه و ناهارمو خوردم و یکم به نقاشیام طرحیام که انجام دادم بعد رفتم سمت مدرسه غیر انتفاعی دبیرستان و راهنمایی پسرانه که نزدیک خونمون بود هرچی وایسادم فقط 30 نفری اومدن بیرون یه نفر میخواست بگیره گفت همراهم نیست و رفت ،هی برام سوال بود چرا کسی نیومد بیرون بعد متوجه شدم غیر انتفاعی هست و شاگرداش شاید کمترن ولی باز با لذت و عشق با خدا حرف زدم گفتم اشکالی نداره من قدمم رو برداشتم تو هم میدونم شگفت زده ام میکنی
برگشتم خونه ،مادرم گفت ساعت 5 برو مدرسه راهنمایی پسرونه ،من اون ساعت رفتم دیدم ساعت 6 زنگشون هست میخواستم برگردم تو این بین ذهن میخواست هی با دلایلی منو قانع کنه تا برگردم خونه
ولی من موفق ترینم و حریف من نشد و من موندم و تو تاریکی که همه پسرا از مدرسه خواستن بیان بیرون یکی یکی نگاه میکردن میپرسیدن چیه ؟؟تو تاریکی دیده نمیشد
ولی وایمیستادن با کنجکاوی نگاه میکردن
میگفتن خاله چنده یا خاله چیه اینا ؟؟؟
و بعد دوباره میگفتم چقدر قشنگه جاکلیدیا فردا میای خاله؟؟و من گفتم آره میام
وای یعنی کلی کیف کردم
حالا شگفتانه خدارو بگم قبل اینکه بچه ها از مدرسه بیان بیرون دیدم به گوشیم پیام اومد نگاه کردم دیدم که از اپلیکیشن دیوار هست
آخه جاکلیدیامو دیروز عکسشونو اونجا هم گذاشتم تا بفروشم
بعد دیدم یه نعر میخواد سفارش بده گفت 20 تا جاکلیدی میخواد و بلافاصله شماره کارت گرفت ازم و زود واریز کرد و گفت فردا میفرستی گفتم بله فردا ظهر میفرستم براتون
وای انقدر ذوق داشتم هی میگفتم ببین طیبه استاد عباسمنش میگفت که حرکت کنید
ایمان بدون عمل حرف مفته
دقیقا درسته
من این مدت باورامو تقویت میکردم به فایلا گوش میدادم برام ایده میومد
ولی عمل نمیکردم یکم ترس داشتم که چجوری برم بفروشم نقاشیامو
ولی امروز واقعا فوق العاده بود
خدا بهم نشون داد اولین جوابی که با قدم برداشتنم بهم داد
120 تمن جلوی مدرسه 4 تا پفیلا و جاکلیدی فروختم
و 20 تا جاکلیدی از دیوار سفارش گرفتم
حالا یه چیزی بگم :
من قبلا جاکلیدیامو تو دیوار گذاشته بودم یک ماه مونده بود حتی یک سفارشم نگرفتم
اما الان همون جاکلیدیا رو گذاشتم دیروز و یک روز نگذشته 20 تا سفارش گرفتم
این یعنی چی ؟؟؟؟؟؟
یعنی قدرت خدا
یعنی هدایت خدا رو جدی گرفتن و عمل و قدم برداشتن
یعنی باورامو تقویت کردن و قدرتمند کردن و با قدم برداشتنم به سمت هدفم نتیجه شو دیدن
امروز سبب شد من بیشتر قدم هام رو سریعتر بردارم
خدایا شکرت بی نهایت سپاسگزارم ازت
الان دارم میفهمم استاد عباسمنش میگن که تو عمل کن و قدم بردار بعد باوراتم قوی تر میشه با دیدن نتیجه
و من امروز موفق ترین آدم هستم نسبت به دیروز خودم و خیلی خیلی خوشحالم
و الان میخوام شروع کنم جاکلیدی 100 تا آماده کنم فردا برم بازار تا به عمه فروشی که گفته بود بیار تحویل بدم و نمونه بذاره مغازه اش
خدایا بی نهایت ازت سپاسگزارم
من خوشحالم که تعهد هایی که هر روز میدم بهشون عمل میکنم خدایا شکرت
یه چیز خیلی باحالترم بگم
من امروز متوجه شدم به طرز عجیبی دیگه به خیلی چیزا فکر نمیکنم انقد مشغول سپاسگزاری از خدا بودم که فقط از ذوق میخندیدم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و بی نهایت ثروت میخوام از خدا
سلام با بی نهایت عشق
این دومین باره که این فایل برای نشونه ام میاد
الان که دومین بار اومد بهتر شده درکم نسبت به منظور خدا در مورد سوالی که کردم و نشانه ام رو زدم و دیدم این فایل رو
و به خودم تکرار کردم طیبه خداست قدرت خداست که خاصیت چیو بخواد تغییر بده تغییر میده
مثل آتیشی که برای حضرت ابراهیم خاصیتشو تغییر داد باوری که به خدا داشت گرمای آتیش خاصیتشو از دست داد
پس این سوالی که کردی از خدا و جوابت این بود بدون که خودش مراقبت هست تو فقط آسان بگیر و ادامه بده
در مورد همه چیز قدرت دست خودشه
مگه نمیگی سلامتی خودشه ثروت خودشه عشق خودشه پس وقتی همه چی خودشه خودشم خوب بلده چیکار کنه برای محافظت از تو
سلام به همه عزیزان و استاد و مریم جان
نشانه 18 آذر ماه من هست که ساعت 17 عصر بعد اتفاق به ظاهر بد اومدم سایت و نشانه ام رو دیدم
من امروز 18 آذر البته دیروزش (یعنی الان که دارم مینویسم 1:40 دقیقه هست که باعث شد تا الان بیدار باشم و بنویسم ) بیرون بودم در مورد موضوعی که بین من و خداست گفتم خدا به من عشق میدی الان به عشق نیاز دارم حالمو خوب کن شدیدا عشق لازمم بعد یهو جوری حالمو خوب کرد که تو خیابون فقط به همه تو دلم میگفتم عشق برات
بعد تو خیابون دونفر داشتن حرف میزدن دقیقا اسم کسی رو گفتن که من منتظر خبری ازش بودم و درموردش با خدا حرف میزدم
بعد من اومدم داشتم طراحی میکردم که یهو زنگ تلفنم به صدا در اومد دیدم همون شخص هست
ولی اتفاق به ظاهر بدی رو متوجه شدم از نظر خودم
اولش ذهنم هزاران دلیل و تکرار های بیهوده رو شروع کرد تا حالمو بد کنه ولی نذاشتم به بیشتر از یک ربع برسه
شروع کردم به خودم گفتم ببین طیبه ببین ذهن من و بعد هی از خدا کمک خواستم گفتم خدا به تو میسپرم از استاد عباسمنش که اونم از طرف تو بوده آموزش ها و صحبتاشون یاد گرفتم کمکم کن یکی یکی به یادم بیار که الان چه چیزایی باید تکرار کنم تا به ذهنم بگم که ببین خدا اینجا این کارو کرد اینجوری شد و ….
پس الان هم بهش اعتماد میکنم و تو هم خاموش میشی چون انقدر دلیل دارم که خدا تو این دوماه و نیم زندگیمو تغییر داد
منی که درمورد اتفاق امروز یکسال درگیر بودم و نمیتونستم کاری کنم امروز بعد زنگ تلفنم ، گفتم خدا کمکم کن و هدایتم کرد تو قسمت نشانه ها
وقتی گفتم خدا اینو دیگه بگو من چیکار کنم که قشنگ واضح تو متن فایل نوشته بود
گفت آسان گیر …
همین که خوندم گفتم چشم
هرچی تو بگی
تو فقط کمکم کن
من به تو محتاجم به کمک تو
و شروع کردم به نوشتن و یادآوردی در روی کاغذ و بعدش کلی حرف زدن تو درونم با خدا
بعد که متن فایل رو خوندم هی با هر جمله اش تکرار کردم ببین خدا داره باهات حرف میزنه چقدر واضح گفته آسون بگیر آسون بشی برای آسونی ها و …
بعد یه آرامش عمیق اومد به دلم باز تکرار میکردم که عشق میخوای خدا عشقه ،روابط خوب میخوای اونم خودشه رسیدن به اهدافت میخوای اونم خودشه ،حتی انرژی هست که همه چیو در برگرفته و کافیه باورش کنی و بهش تسلیم باشی ،همه چی خودشه طیبه حتی خودت که همه چی از آن خداست
اینارو که گفتم آروم ترم شدم و خیلی حالم خوب شد
بعد ساعت 23:17 که اتفاق به ظاهر بد رو تجربه کردم گفتم خدایا خودت میدونی خودت کمکم کن
و بعد سپردمش به خدا و از خودش خواستم راه نشونمون بده آگاهی بده بهمون
و بعد من یه سوال دوباره داشتم که یهو ته دلم یه صدا گفت برو تو قسمت دیدگاه های همون فایل بخون جوابی که بهت دادم درمورد سوالت
که یهو صفحه 37 دیدگاه خانم مریم چراغی رو دیدم که نوشته بود به خواسته قلبیم از جایی کخ فکرشم نمیکردم رسیدم
دیگه یقین شد برام که خدا نشونه رو داد بهم من دیگه اهدافم رو در پیش میگیرم و فقط از خودش کمک میخوام و هدایت میخوام و با این نشونه اش که استاد تو فایلی گفت هدایت خدا برای هر کس مفهوم خاص خودشو داره
خدایا شکر و باز هم سپاسگزارم ازت
عشق عشق عشق …
سلام مریم جان
این فایل نشانه امروز من هم بود البته نشانه 18 آذر ماهم که الان 1:7 دقیقه بامداد 1402/9/19
الان که دارم تاریخارو مینویسم برام قشنگ واضح تر شد نشونه ام تو دیدگاه مینویسم که چی شد تا این فایل نشانه امروزم و دیدم و بعد تا الان بیدار موندم و یه لحظه تو دلم باخدا حرف میدم بهش گفتم خدا بهم نشونه بفرست در مورد همین موضوع که اتفاق به ظاهر بدی افتاد برام چند دقیقه پیش که من نخوابیدم
من سعی کردم که خودم رو به خدا بسپرم و تمام گفته های استاد رو که تو این دوماه و نیم شنیدم هی به ذهنم که شروع کرده بود دلیل میاورد بگم ،و تو برگه نوشتم انقد نوشتم تا ذهنم دیگه خاموش شد
انقدر زود خدا آرومم کرد وقتی بهش گفتم و کمک خواستم
الانم که گفتم خدا وقتی به ظاهر داره تموم میشه همه چی و من نمیدونم چیکار کنم بهم نشونه بده که بدونم چیکار کنم
یهویی یه صدایی بهم گفت برو تو فایل نشانه ات یه دیدگاهو شانسی بخون اومدم صفحه 37 بود اومدم پایین دستمو رو نوشته شما گذاشتم بعد خوندم نوشته تونو که گفتین
خواسته قلبیم به حقیقت پیوست وقتی به خدا سپردم و دقیقا به طور معجزه آسا توی زمانی که حتی فکرشم نمیکردم ،خواسته ام تحقق یافت
بعد یه آرامشی اومد به قلبم که خدا جواب از این واضح تر که بهت گفت آروم باش و تلاش کن برای اهدافت خواسته قلبتو بهت میدم
الان بعد چند بار گوش دادن ، به این قسمت از حرف استاد که رسیدم میگه مثل الان که داری صدای منو میشنوی یه نشانست ….و ادامه حرف استاد
واقعا خداروشکر میکنم به این مرحله از آگاهی رسیدم که به خدا سپردم ،گفتم خدا به هر خیری که از تو به من برسه محتاجم
در صورتی که باید به این اتفاق که بعد از ظهر ساعت 7 پیش اومد باید خودمو درگیر میکردم ولی زود تونستم ذهنمو کنترل کنم و گفتم خدا من ضعیفم تو میدونی تو برام بخواه
به خودم گفتم خدایی که شناختم تو این دوماه کلی بهم کمک کرد ،عشق میخوای خدا بهت عشق میده احترام میخوای ،دوست داشتن میخوای همه رو خدا میده چون همه چی خودشه امید دارم بهش این اتفاق 18 آذر برای من یه خیر بزرگ و از جایی که فکرشم نمیکنم بهم عطا میکنه قدرت فقط و فقط در دست خداست خودش بهم تو قرآنش گفته بگه موجود باش در لحظه موجود میشه و نترس و نگران نباش تسلیم من باش
تو این مدت باور دارم خیلی بهم نشونه داد که بیشتر باورش کنم
نیک هست و نیکی خدایا ممنونم که از زندگی امام حسین هم درس یاد گرفتم
و دعوت به کربلای امام حسین که از طرف تو بوده خدا براش و آگاهی که دادی بابتش ازت سپاسگزارم
خدایا شکرت
سلام
نوشته شما رو که میخوندم رسیدم به قسمت آخرش :
بتونم چرا چراهای ذهن روساکت کنم بتونم به قول استاد اتفاق روفقط اتفاق بدونم ودرسی که ازاون اتفاق بایدبگیرم روببینم وایمان داشته باشم درمسیررشدم هرچیزی باشه حتما به نفع منه برای رشد این قانون روهمیشه یادم باشه باید اسان وراحت برسم هرجا دیدم دارم زور میزنم بدونم اشتباهه هرکجا چسبیدم به خواسته وهدف اشتباهه هرجا وابسته شدم زنگ خطر باید بصدا دربیاد که نه این درست نیس
دقیقا چسبیدن به خواسته ،برام سوال پیش اومد وقتی خوندم البته
قبلش گفتم خدا در مورد موضوعی که چند روزه اتفاق به ظاهر بدی که افتاده بود و سعی کردم حالم رو خوب نگه دارم ولی برام چندین بار سوال پیش میومد و هر بار منو خدا میفرستاد به نظرات نشانه ای که همون روز برای اتفاق به ظاهر بدم اومدم و نشونه ازش خواستم یعنی به فایل آسان بگیر
و من میگفتم چشم میرم میخونم
وقتی به نظر شما رسیدم پرسیدم که چسبیدن به خواسته یعنی خدا میگی من به خواسته ام چسبیدم ؟بعد یه صدایی ته دلم گفت برو تو جستجو بنویس چسبیدن به خواسته
رفتم و به فایل تعهد به خواسته یا رها بودن نسبت به آن هدایت شدم
این روزا بیشتر شده هرچی سوال میپرسم از خدا به شکل بسیار سریع جوابمو میده
ازش سپاسگزارم که هدایتم کرد تا در نظراتتون حرفش رو بهم بزنه تا بگه ته ته خواسته ات شرکه اونو از بین ببر پل پشت سرتو خراب کن و به من اعتماد و باور داشته باش
خدایا شکرت
ممنونم بابت این همه خوبیت
سلام مریم جان
خیلی ممنونم از شما
بله من هم فایل های توحید عملی رو گوش دادم ولی انگار به قول حرف استاد دیشب بود که متوجه شدم و تکاملم در باره این موضوع دیروز بود که در مورد همین خواسته ام ته تهش شرک داشتم دیروز هدایت شدم به سوال تعهد به خواسته ها یا رها بودن نسبت به آن
انگار خدا قشنگ باهام حرف میزد میگفت که شرک رو به توحید برسون
دیروز پل های پشت سرم رو شکستم و به صورت عملی از خدا خواستم کمکم کنه
الان که پیام شمارو دیدم برام یقین شد که خدا میخواد بهم بگه که این موضوع رو جدی بگیر و دوباره فایل های توحید عملی رو گوش بده
قبلا در مورد کارم پل پشت سرمو خراب کرده بودم و سه سالی بود میگفتم کارمو تغییر بدم ولی ترس داشتم که بعدش با کار جدید میتونم تابلو های بزرگتر بکشم و بفروشم و از وقتی که شروع کردم تمام وسایلای کار قبلیمو دادم به یک نفر دیگه و خودم مجدد از صفر شروع کردم ایده های فوق العاده ای بهم داد خدا و بهم الهام و هدایت کرد حتی در مورد نقاشی بهم طرح داد که هر کس تابلومو میبینه میگه چه ایده ای داشتی این نقاشی رو کشیدی !
ولی در مورد این موضوع ،هدایت دریافت میکردم حتی با نوشته شما که گفتین به خواسته قلبیم از جایی که فکرشم نمیکردم رسیدم گفتم پس منم میرسم نشونه هست ولی هر بار ته دلم راضی نبودم با اینکه خیلی واضح بودن و خوشحالم میکردن میپرسیدم خدا الان مسیرم درسته من ادامه بدم ؟ تو فقط بهم بگو مسیر خواسته ام درسته ؟ ولی انگار خدا میخواست که من هی سوال بپرسم و به این برسم که شرک رو از بین ببرم و تماما به خدا بسپارم
به قول حرف استاد اگر دیشب که متن تعد … رو خوندم گفتم خدایا شد خوشحال میشم
نشد ناراحت نمیشم
سپردم به خودت رها کردم
الهی که خدا مثل همیشه و بیشتر و بیشتر بازم کمکم کنه تا عمل کنم به دونسته هام
از شما هم ممنونم که برام نوشتین، شادی و سلامتی و عشق باشه براتون