در این فایل، علاوه بر توضیح مفاهیمی مهم درباره اصول تحقق خواسته ها، استاد عباس منش تمرینی را مطرح کرده است که می توانید با توجه به تجربیات خود، در بخش نظرات این صفحه، این تمرین را انجام دهید.
هدف از تمرین، شناختن اصلی است که مثل یک فرمول ثابت، همه ی خواسته ها را محقق می کند.
تمرین:
در بخش نظرات این فایل تجربیات خود را در این باره بنویسید که:
درباره تجربیاتی بنویسید که برای رسیدن به یک هدف یا تحقق یک خواسته، به خاطر اینکه از همان ابتدا مسیر رسیدن به آن خواسته را در ذهن خود آسان کردید یعنی انجام کاری که از نظر دیگران سخت یا غیر ممکن بود را نه تنها در ذهن خود امکان پذیر و منطقی دانستید بلکه اجرای آن را آسان و راحت هم دانستید و به همین دلیل هم توانستید وارد عمل شوید، قدم بردارید، ایده های خود را عملی کنید، به خداوند توکل کنید و مطمئن باشید که هدایت های خداوند به موقع می آیند.
و به خاطر این جنس از نگاه و باور، عملکرد متفاوتی داشتید. ضمن اینکه متوجه شدید مسیر خیلی راحت تر از آنچه بود که فکر می کردید و درها خیلی راحت تر از آنچه می پنداشتید باز شد، دستان خداوند آمد، ایده های کارساز پیدا شدند و در نهایت آن خواسته محقق شد.
همچنین درباره تجربیایتی بنویسید که از همان ابتدا مسیر رسیدن به آن هدف را در ذهن خود سخت و پیچیده دانستید، از همان ابتدا به جای خوشبینی و تمرکز بر اگر چه می شود ها، بر موانع و مشکلاتی تمرکز کردید که ممکن است سر راه شما قرار بگیرد و به خاطر این جنس از نگاه و باور، هیچ قدمی بر نداشتید، هیچ ایده ای را جدی نگرفتید، نشانه ها را تشخیص ندادید و نادیده گرفتید و خیلی راحت در همان نقطه شروع، بی خیال آن هدف و خواسته شدید و به قول قرآن به خودتان ظلم کردید. در حالیکه بعدا افرادی را دیدید که خیلی راحت به همان خواسته رسیدند بدون اینکه با آن مسائل توهمی مواجه شوند و شما پشیمان شدی که ای کاش قدم ها را برداشته بودی و اینقدر در ذهن خود مسیر را سخت نمی دیدی.
فکر کردن و پاسخ دادن به این سوال:
اولا به شما یادآوری می کند که فرایند خلق یک خواسته به چه شکل است؛
شما باید به چه شکل سمت خودت را انجام دهی و قدم ها را برداری و مسیر باید به چه شکل توسط شما طی شود. زیرا خداوند همیشه سمت خودش را انجام می دهد.
نتایج زمانی اتفاق می افتد که آنچه به شما الهام شده است را عملی کنی؛ ایده ها را جدی بگیری و دست به عمل شوی.
خداوند هدایت ها را می آورد اما آنچه نتایج را رقم می زند عملکرد شماست. عملکردی که با ایمان و خوشبینی ایده ها را اجرا می کند؛ قدم ها را بر می دارد؛ نشانه ها را جدی می گیرد و با توکل به خداوند پیش می رود.
ثانیاً: نوشتن تجربیات شما به دیگر دوستان این الگو را می دهد که چطور باید ایمان خود را در عمل نشان دهند تا زندگی دلخواه خود را خلق کنند.
منابع بیشتر درباره این فایل:
دوره راهنمای عملی دستیابی به رویاها
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD1000MB67 دقیقه
- فایل صوتی دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟64MB67 دقیقه
به نام خداوند مهربان سلام میکنم به استاد عباس منش دوست داشتنی و مریم جان عزیزم
من به میزان زیادی در حال حاضر در فضا به سر میبرم به قول استاد میخام جامعه بدرم بزنم تو کو و بیابون
به خاطر اینکه من امروز داشتم با خودم فکر میکردم به یه سری مسائل بعد گفتم نه ممکنه این فک کردن به نجوا تبدیل بشه بعد کانون توجهم بره سمت ناخواسته هام و ذهنم بم احساس بدی بده پس بزار شروع کنم این مسائل که بهش فکر میکنمو بلند بلند بگم و حواسم باشه دارم کانون توجهمو روی چی میزارم
امدم بغل بخاری دراز کشیدم تا به سغف سفید نگاه کنم و حواسم پرت نشه و شروع کنم حرف زدن با خودمو خدا
مسئله ای که شروع کردم راجب بهش حرف زدن این بود که من اصلااااا نمیتونم قبول کنم رسیدن به خواسته هامون راحته تا الان هر حرفی استاد زده قبول داشتم الا این و دلیلم براش دارم چون هر بار برای یه کاری زحمت کشیدم
اون کار نتیجه داده
اگه یه امتحان بوده که براش برنامه ریزی کردم کلی با دقت و تمرکز خوندمش وقت گذاشتم سوال حل کردم اون امتحانه عالی شده
اما اگه کتابو باز کردم گفتم اینجاش راحته اینجاش نمیاد اینو بلدم و… اون امتحانو خراب کردم
پس چجوریه که استاد میگه رسیدن به خواسته راحته
از طرفی استاد توی یه فایل دیگش گفته که وقتی به همچین جایی رسیدین که گفتین استاد من با همه حرفاتون مخالفم ولی این یکی هیجور تو کتم نمیره اونننن پاشنه اشیلتونه
پس من توی این موضوع پاشنه اشیل دارم
و باید روی این کار کنم
بعد دوباره گفتم این حرفارو کسی داره میزنه که هر وقت داستان گذشتشو میگه ادم نگاه میکنه میگه واااااوو این ادم چقدر کارای بزرگی کرده چه شجاعتایی به خرج داده
تو زندگی خودشم این راحت بودنه نیست و خیلی زحمتا کشیده پس حتما چون خیلی علاقه داشته اینقدر براش آسون بوده
شایدم چون پشت سرشون گذاشته فکر میکنه اسون بودن مثلا مام وقتی فکر میکنیم به درسایی که توی دبستان داشتیم میگیم بابا چجوری من اینارو انقد سخت میگرفتم و این حرفو با دانش الانمون میزنیم شاید اینم جریانش مثل اونه
ولی هر جورم نگاه میکردم میگفتم هرچی من راحت تر بگیرم کارا راحت تر برام پیش میره پس این باوریه که بم احساس قدرت میده باید در خودم ایجادش کنم در مورد هر چیزی و هر مسئله ای
بلند شدم رفتم درس بخونم راسش حالشو نداشتم گفتم خدایا من که میدونم اینجور موقع ها میگی برو بچه بشین درستو بخون ولی تو بگو روی یه برگه کاغذ ماژیک زرد کشیدم روی یکی دیگه ماژیک نارنجی کاغذار تا زدم و قرار بود اگه برگه ی زرد امد برم درس بخونم اگه برگه ی نارنجی امد بشینم کامنتای سایتو بخونم
کاغذارو انداختم بالا گفتم هر کدوم رفت سمت راست اونو برمیدارم و وقتی انجام دادم کاغذ نارنجی امد انقد خوشحال شدم
امدم توی سایت و دوباره از طریق هدایت و کامنت یکی از دوستان هدایت شدم به این فایل
که باز اینم هدایتی بود من نمیخواستم فایل گوش بدم میخواستم کامنت بخونم
تا اسم فایلو دیدم اصن دیگه شگفت زده شدم که اینقدر سریع خدا پاسخ سوالمو میخاد بده
و فایلو گوش دادم و خدارو شکر پاسخ این سوال بزرگ در من حل شد دلیل شگفت زدگیم که اول کامنتم گفتم همین بود که جهان اینقدر سریع پاسخ داد
اما در مورد تجربه ای که من مسائلو راحت گرفتم :
وقتی میخاستم انتخاب رشته کنم دوستام کلی سخت میگرفتن که خانوادهامون نمیذارن بریم رشته ای که میخایم
اون چیزی که ما میخایمو اینجا نداره (چون ما خیلی شهرمون کوچیکه و امکاناتشم کوچیکه)
این رشته اینده نداره اون یکی سخته مشاور میگه اینو برو اون میگه اینو برو و کلی مسئله که تو ذهنشون داشتن اما من اصلا هیچ کدومشو نداشتم تو ذهنم
اما شروع کردم به مقاله خوندن و فهمیدن اینکه چی برای من مناسب تره حتی یادمه برای اینکه بفهمم یه هنرستان توی شهرمون چه رشته های داره
رفتم تنها توی اون مدرسه وایسادم با مدیر اونجا که خیلی بیزی به نظر میومد حرف زدم ازش سوال کردم (این کار اولش خیلی برام سخت بود ولی میگفتم نه باید انجامش بدم الان میفهمم چرا اینقدر راحت میتونم با معلمام ارتباط صمیمی بر قرار کنم یا برای هر کاری یه کلی اعتماد بنفس دارم چون یه جا هایی اون عزت نفسه شکل گرفته)
خلاصه قدم برداشتم ولی اصلا سختش نکرده بودم توی ذهنم
نتیجشم شد اینکه از نظر خودم بهترین رشته دنیارو انتخاب کردم و حتما دوباره و دوباره هم اگه باشه همینو انتخاب میکنم
و ارتباط با خدارو سخت میگیرم و تا الان که نتونستم اونجوری که میخام به خدا نزدیک بشم
مثلاً شکر گذاریمو که مینویسم اصلا گریم نمیگیره
قطعا حسم خیلی خوب میشه ولی انقد حس عمیق برام رخ نمیده
یا نمیتونم به حرفش گوش کنم ذهنم برنده میشه با دلایل منطقیش
ولی کار میکنم روش انشاالله که خدا خودش اوکیش میکنه
ممنون که کامنتم رو خوندین فکر کنم کامت باحالی شد