دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 17
https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-7.jpg
800
1020
گروه تحقیقاتی عباسمنش
/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.png
گروه تحقیقاتی عباسمنش2022-07-26 07:33:532022-08-12 09:49:24دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟شاید این موارد نیز مورد علاقه شما باشد
بنام خداوندی ک هر لحظه درحال هدایت ماست
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت عزیزانم
خدایه من چی بگم ازاین هدایت های ربم یکی دوماه پیش ازخداپرسیدم کدوم دوره همزمان بادوره 12قدم برامن مناسب تره وتونشونه دقیقامستقیم روخرید محصول راهنمای عملی اومد گفتم پس خدایاخودت پولشوجورکن الان پولش داره جورمیشه بعدالان گفتم خدایامن میخوام به اطمینان قلبی بهم بدی ک دقیقا همین دوره روبخرم یا نه؟واب خدایا اشکام درومدوقتی ب این صفحه هدایت شدم خدایه من توچکارمیکنی باماودرنهایت بااین جمله خانم شایسته گلم قلبم ازجاداشت درمیومدازشوق سخن ربم((نتایج زمانی اتفاق می افتد که آنچه به شما الهام شده است را عملی کنی؛ ایده ها را جدی بگیری و دست به عمل شوی.
خداوند هدایت ها را می آورد اما آنچه نتایج را رقم می زند عملکرد شماست. عملکردی که با ایمان و خوشبینی ایده ها را اجرا می کند؛ قدم ها را بر می دارد؛ نشانه ها را جدی می گیرد و با توکل به خداوند پیش می رود.))
خدایا فقط باگسترش جهانت میتونم ازت سپاسگزاری کنم ک بازم کمه
عاشقتونم استادای گلم ودلتنگ
درپناه الله یکتاشادوپیروزوموفق باشید
سلام به استاد عزیز و همه ی دوستان
این اولین کامنت من در سایت هست و حدود 1ساله که فقط دارم فایلهای رایگان رو گوش میدم.
خداروشکر توی این 1سال به لطف خدا و اموزه های استاد عزیز از درامد 5م ماهیانه (سود 1م) به درامد ماهیانه 30 م (سود 7.8 م) رسیدم.. و خداروشکر از روند تکاملم راضی هستم…
در مورد سوال این فایل . کارهایی که بدون فکر قبل انجام دادم و توی اون موفق شدم. شروع کسب و کار شخصی خودم… رفتن به دانشگاه شهر دیگه که تا به حال تو خانواده سابقه نداشت..
و کارهایی که برام خیلی سخت میاد.ورزش کردن. خرید خونه(استاد الان باورهامو خیلی اصلاح کردم و با اینکه الان غیر ممکن میبینم خرید خونه رو با دلار 60ت اما نمیدونم چرا تو دلم یکی میگه خدا از جایی که گمون نمیکنی برامون درست میکنه)
امیدوارم که به زودی خونه مون رو بخریم و بیام و انجا هم شکر گذار باشم و سپاسگذار
بسم لله الرحمن الرحیم
سلام به همه دوستان عزیزم️
من اینکه روی خودم کارکنم و باورسازی انجام بدم بشدت برام سخت بود جوری ک از سن 16 سالگی ک با قانون اشنا شدم فقط فایل ها رو گوش میدادم و نه مینوشتم و نه عمل میکردم و به خیال خودم رو خودم کارمیکردم و اصلا اینجوری نبود ک به صورت تمرکزی روی یک موضوع روی شخصیتم کارکنم و بهبودش بدم بلکه از هر موضوعی یه فایلی گوش میدادم و اینکه بخوام بشینم و فایل ها رو هرکدوم رو به صورت تمرکزی گوش کنم بنویسم و عمل کنم بشدت برای ذهنم سختش کرده بودم جوری ک اصلا باورتون نمیشه، دقیقا مثل مثالی ک استاد درمورد کوهنوردی زدن من هم دقیقا در این مورد این مسئله رو داشتم که میگفتم کی میشینه (اخه من همیشه عادت داشتم موقع فایل گوش کردن راه برم) دفترو باز کنه و خودکارو برداره فکر کنه به صحبت ها باور های منفیشو بنویسه وچه مثال هایی بزنه، در صورتی ک من اگر انجامش میدادم خداوند در مسیر باور سازی هم کمکم میکرد ولی به دلیل اینکه این کار رو خیلی برای ذهنم سختش کرده بودم حدود 4 سال از انجامش طفره رفتم و روی باور هام به صورت تمرکزی کار نکردم در صورتی ک زمانش رو داشتم این کار رو نکردم و درواقع به خودم ظلم کردم به واسطه نتایجی ک میتونستم بگیرم و نشد البته داشتم تکاملم رو طی می کردم ولی خب میتونست سریعتر باشه ولی الان من حدود یک ماه هست که به واسطه نوشتن اهرم رنج و لذت و دیدن اینکه افرادی ک در زندگیشون تغییر ایجاد شده از انجام همینکار ها باور هاشون رو تغییر دادن و زندگیشون همونطوری شده ک میخواستن و با در نظر گرفتن اینکه سیستم ذهنی عصبی انسان ها مثل هم هست اگر اونها تونستن روی خودشون کارکنن و این تمرینات رو انجام بدن پس من هم میتونم حدود یک ماه پیش این کار رو برای ذهنم به صورت ناخوداگاه راحتتر کردم و البته خیلی تمرکزی روی عزت نفسم هم کار میکردم و خودباوریم بیشتر شد و به واسطه پیشینه ای هم ک از این اموزش ها داشتم الان نتایجش در عرض یک ماه مشخص شد بعد از اینکه من تقریبا هروز تایم زیادی رو روی خودم کار میکردم 46 میلیون تومان پول دریافت کردم بدون اینکه کار خاصی انجام داده باشم باعث شد ایمانم به این مسیر بیشتر بشه و اگر میخوام نتایجم پایدار باشه باید برم دنبال یادگیری مهارتی ک بهش علاقه دارم و در این مسیر از خداوند کمک میخوام ک مسیر رو برام روشن کنه و قدم به قدم من رو هدایتم کنه
و یکی دیگه از کارهایی ک در ذهنم سختش کرده بودم کامنت گذاشتن در سایت بود ک بخاطر تنبلی کردن خودم بود با اینکه ایده کلی در مورد اینکه چی بنویسم رو داشتم ولی اینکار رو نمیکردم ولی با دیدن این فایل گفتم باید این کار برای ذهنم راحت بشه اگه بقیه می تونن انقدر راحت کامنت بزارن من هم میتونم و خداوند انسان رو هدایت میکنه کافیه قدم اول رو بردارم جمله اول رو بنویسم بقیه جمله ها با کمک خداوند نوشته میشن و البته اینکه هدایت های خداوند رو در این مدت توی زندگیم دیدم باعث ایمان به این قضیه میشه ک خداوند کمکم میکنه و باعث میشه قدم اول رو راحتتر بردارم
اینکه انسان دلایل نتایجش رو بدونه ، مثلا بدونه ک به واسطه اینکه این کار رو در ذهنش اسون کرده تونسته این کار رو انجام بده و نتایجش رو از لحاظ مالی و حال خوب و…بهتر کنه خیلی خوبه چون دیگه به اون مسیر ایمان میاره و ازش در رسیدن به هر خواسته دیگ استفاده کنه به اندازه ای ک بتونه این کار انجام بده به تمام خواسته هاش میرسه و زندگی براش تبدیل به بهشت میشه
اینکه استاد میگن همه چیز خیلی راحت باید به دست بیاد و مسیر رسیدن به خواسته باید هموار و آسون باشه در واقع همون دریافت هدایت های خداوند و عملکردن به اونهاست و از بین بردن ترس هایی ک جلوی انجام قدم هارو میگیره و باید بدونیم ازبین بردن اون ترس هاهم اسونه و در مسیر از بین بردن ترس ها هم از خداوند کمک بخوایم و موقعی ک هدایتی اومد انجامش بدیم
ب نام الله یکتای مهربان
سلام ب خونواده صمیمی عباسمنش
اول اینکه خدارو شاکرم بخاطر شنیدن این فایل
و میدونم یکی از پاشنه های آشیل من و کلا تا از تک تک جزئیات کاری با خبر نشم اقدام نمیکنم نمیدونم چرا؟؟شاید بخاطر ترسام باشه ک بعدش چی میشه،نمیشه با خوش خیالی تو دل کار رفت
البته اینم ب خاطر مسیرهای اشتباهیه ک رفتم قبلنا راحت تر میگرفتم و چون نتیجه ای ک میخواستمو نگرفتم الان محتاط تر شدم انگار
یکیش ازدواجم بود چون راحت گرفتم اولش ولی بعدش پشیمون شدم از ازدواجم الان دیگه واقعا میترسم نسبت ب این دیدگاه ک باید راحت گرفت
و تو قدم بردار بقیش حل میشه
نمیدونم شاید راحت گرفتم ولی رو بنده ها بیشتر حساب کردم واس همین ضررش برام بیشتر از منفعتش بوده
استاد راجب این موضوع بیشتر بگید ک بعضی وقتها ما راحت میگیریم ولی نتیجه عکس داره شایدم ب همون دلایلی باشه ک تو این فایل گفتی از قبل تمرکزمون رو چیا بوده
ولی منم از این بابت تجربه دارم ک بگم
راستش2سال قبل اتفاقی برام تو محل کارم افتاد ک دیگه دلم نمیخواست سر اون کار برگردم ولی خب چون هنوز باورام نسبت ب فراوانی تو هر مسئله ای محدوده ذهنم اینطوری برام منطقی کرد ک از این کار دربیای میخوای چی کنی
کجادنبال کار بگردی
ایرانم ک شرایط کاریش خوب نی خیلی ها بیکارن و فلان
لااقل تو کار داری
بیخیال شدم گذشت تا بالاخره بعد1سال دیگه اون اتفاق ک من ب کل فراموشش کرده بودم از طرف کارفرمام تکرارشد ولی اینبار دیگه نتونستم تحمل کنم و فراموش کنم از طرفیم تازه گوشی خریده بودم2/5ب موبایل فروشی بدهکار بودم از طرف دیگه هم قرعه کشی داشتم ماهانه 250هزار تومن قسط هم اونجا باید میدادم اومدم فک کردم ب این بدهیها دیدم اگه الان از کار دربیام اینا چی میشه اومدیم طرف گفت سر ماه بدهیتو بیار من ک دیگه درآمد ماهیانه ندارم اگه از کار دربیام اونوقت چی کنم ولی انقدر ناراحت بودم و دلم میخواست از کار بیام بیرون ک دیگه اصلا ب بودن این مسائل اهمیتی ندادم و گفتم هر جور شده باید دربیام بالاخره هم دراومدم 5الی6ماه بیکاربودم
از طرفیم موبایل فروش پیغام داد ک بدهیتو بیار و خب سرماه قرعه کشیم هم بود منم از بدهی داشتن ب مردم استرس میگیرم 1ماه گذشت ب این فکر افتادم ک تابلو فرشی ک بافته بودم و برای فروش گذاشته بودم ب مادرم بفروشم چون خواهانش بود و پول قرعه کشیمو بدم و از موبایل فروشم وقت بگیرم بهش بگم بیکارم بهم فرصت بده
مادرم قبول کرد پول قرعه کشیمو بده بجای پول تابلو فرش خب از این خیالم راحت شد.البته ب اندازه پول تابلو فرش چون نمیخواستم ب مادرمم بدهکار باشم
از طرفیم ب خودم قول دادم از کسی کمک نگیرم فقط ب خود خدا التماس کنم ن بندش
خب اونموقع شرایط کرونا هم بود ومن تو طرح سردار سلیمانی هم شرکت کرده بودم برای واکسیناسیون از اونجا مبلغ200تومن ب عنوان هدیه بهم دادن و50تومن هم پول یارانم و سر جم این پول1ماه قرعه کشیم بودخب خداروشکر پول ماه بعدی قرعه کشیم هم خودش جور شد یعنی محصول دست خودم بود و انقدر خوشحال بودم ک ب هیچ کس محتاج نشده بودم
ولی همین ک این پول جور شد ب دلم افتاد خبراییه چون دقیقا پول اندازه مبلغ قسط قرعه کشی بود ک مادرم رفت تا قسطو از پول خودم بده اومد گفت مژدگانی بده پولت ماه بعد ب دستت میرسه ب اسمت دراومده ولی من این ماه باید قرض موبایل فروش پرداخت میکردم مامانم گفت ببین من3تومن دستم امانت طرف الان نمیخواد توام ک قرعه کشی دراومده این 3تومنو من بهت میدم تو قرضتو بده ماه بعد من قرعه کشیو برمیدارم نگران نباش و باز هم پول خودم
میخوام بگم وقتی ایمانمونشون دادم با اینکه سختم بود بدهکار بودم و خودمو فقط سر بدهیهام مجبور نکردم سر کار سمی بمونم خداهم خودش درها رو برام بازکرد بدون اینکه ب کسی محتاج باشم سختم بود شاید اگه باورام بهتر بود این اتفاقاتم تجربه نمیکردم ولی می ارزید
بالاخره 1شب هم با خدا صحبت کردم و بهش گفتم ببین من خستم از اینکه ب دیگران بگم پول و منت دیگران سرم باشه من میخوام خودم پول داشته باشم2روز نکشید دوباره رفتم سرکار
_اما تجربه دیگم ک هنوز توش مرددم و سختم انجامش
ایجاد 1کسب و کار برای خودم
راستش من هنوز نمیدونم کارم چطور پیش میره یکمی از قدم هارو برداشتم 2دل بودم سرش ولی وقتی نشونه منو دیدم ک این فایل بود علاوه بر اینکه تونستم درک کنم ک استاد چی میگی چون اکثرا درک نمیکردم شاید خنده دار باشه حرفم درک نکردنم ولی انگار مدارم عوض شده و این فایلو درک کردم ک اصلا قضیه چیه وقتی میگفتن تو پای در راه بنه و هیچ مپرس ک راه بگویدت ک چون باید کرد واقعا درک نمیکردم یعنی چی…البته اینم بگما من همیشه با وجود ترسام حرکت میکنم شاید اصلا اون کار برام سخت باشه ولی مشکلی تو حرکت ندارم چون این باورو در خودم بوجود آوردم بمیر ولی انجامش بده،مسئله ی من وسطای کار ک انگار برام ب سختی پیش میره نمیدونم چ باوری دارم شروع خوب ولی در ادامه میلنگم یا ادامه نمیدم یا ادامه میدم ولی ب سختی و جان کندن،کارها راحت برام پیش نمیره،
ولی همین فایل باعث شد ب خودم یادآوری کنم اون قضیه ک چطور ایمانمو نشون دادم و حتی واس این کار ک دودل بودم بتونم تصمیم بگیرم واقدام کنم چون شما میگید دانشجوهای من باید نتیجه تو دستشون باشه اهل عمل باشن و الا اصلا شما باهاشون کاری ندارید و اینم بگم خب این چیزا باعث میشه شخصیت خودمون درست بشه باورامون عوض ش و مثل بقیه ک میترسن و کاری نمیکنن ما جور دیگه زندگی کرده باشیم و این تو وجودمون نهادینه بش
مثالی هم ک میتونم بابت ترسام بگم وقتی ایمانمو نشون ندادم موقع رفتن سرکار مثلا 1ربع دیر کردم و منتظر ماشینم تا برم سر کار،چون من داخلی میرم و دم ساختمون محل کارم پیاده میشم بعضی ماشین ها ب دلیل مسیرش میگن تا لب جاده میبریم داخلی نمیبریم منم چون دیرم شده از استرس سوار میشم و منتظر ماشین دیگه نمیمونم ک منو برسونه تا دم در محل کارم
خیلی از این مثال ها دارم چون تو زندگیم کلا آدم محتاطیم زود کمبودو باور میکنم و از وسطای راه برمیگردم
الانم ک واس شب بیداری هی تصمیم میگیرم زود از خواب بیدارشم 1سری کارها مثل گوش دادن ب فایل ها یا باورسازی انجام بدم ولی هنوز سختم میگم تو روز کلی وقت دارم بابا،انجام میدم حالا کو تا شب،انگار تاریکی هوا دلیل بر خواب میگم بلند شم چی کنم هوا هنوز تاریک،روز شد پامیشم بعدش شب میشه میبینم نرسیدم 1سری کارها رو انجام بدم و ب خودم میگم دیدی بازم از روزت استفاده نکردی و کارهات موند ولی اگه ب وقت بلند میشدی الان خیالت راحت بود ک انجام شده کارات و حسرت میخورم ولی بازم کارمو تکرار میکنم با وجود حسرت خوردن
استاد فایل قشنگی بود مرسی،مخصوصا ک اصلا ب موقع بودواس من بخاطر ترس هایی ک دارم واس اقدام کردن برای1سری کارها،انگار خود خودش برای من
و امروز حتی دوستم از مسئله ای ک داشت صحبت میکرد بازم یاد این فایل افتادم
واقعا انگار همه ما آدم ها همچین پاشنه ای رو داریم چون هممون باور کمبودو داریم حالا فقط سطحش فرق میکنه یکی کمتر یکی بیشتر
تازه میفهمم وقتی ک میگن خدای یوسف خدای توام هس یعنی چی ک یوسف چ باوری داشت ب سمت درهای قفل شده دویدبا چ امیدی،منطقی ب نظر نمیرسه ولی خب شده،اتفاق افتاده
ایمانی ک عمل نیاورد حرف مفت
به نام خدای مهربان
به نام رب
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
تجربه من هم در رابطه با تمرینی که گفتید این هست که چند ساله دلم میخواد مرتب ورزش کنم و بدن متناسب , عضلانی و سالمی داشته باشم اما بخاطر اینکه از وزنه زدن و تمرین تکراری بدم میاد و خسته کننده ست برام هر سری که باشگاه ثبت نام کردم نهایتا 1 ماه تونستم ادامه بدم و بعدش کنار گذاشتم ( این فایل باعث شد تلنگری باشه برام و به فکر حل کردنش بیفتم )
یا
برای کامنت گذاشتن در سایت و دوره ها به قدری وسواس داشتم که فکر میکنم اخرین کامنتم بیش از 6 ماه پیش بوده و با این فایل تصمیم گرفتم این کمالگرایی و وسواس بیش از حد رو کنار بذارم و سخت نگیرم این موضوع رو و تا میتونم از خودم رد پا بجا بذارم
و در قسمت مقابل من به طور جدی از فروردین امسال وارد حوزه املاک شدم و بعد از حدود 6 7 ماه مشاوری در دفتر دیگران از 7ابان دفتر خودم رو راه اندازی کردم و به صورت مستقل ( البته با شراکت دوستم ) شروع به فعالیت کردم ( چیزی که برای حداقل 95 درصد اطرافیانم غیر قابل پذیرش هست که یک فرد 20 ساله مدیر یک بیزینس شخصی بشه ) و الان به لطف خدا با توجه به مهارتی که از طریق اموزش بدست اوردم و اجرای ایده های متفاوت نسبت به دفاتر دیگه , به حدی اعتبار و درامد کسب کردم که به دنبال گسترش عظیم تر کارم در 6 ماه اینده هستم️ !!!
خدارو صد هزار مرتبه شکر بابت این فایل که نشانه شخصی امروزم بود و از شما هم بی نهایت سپاسگزارم بابت تعهدتون به این سایت و فایل های بی نظیرتون️️
به نام خدا.ایول پسر ترکوندی رفیق.واقعا وقتی ادم صحبت های استاد عزیز وشما عزیزای دلا میشنوه احساس رهایی پیدا میکنه احساس میکنه همه چی راحت اتفاق میوفته براش.حس خیلی خوبه ی حس ارامش مطلق.واقعا ازتون ممنونم و امیدوارم در تمام مراحل زندگی مملو از ارامش باشین
سلام به همه دوستانم امیدوارم این کامنت براتون مفید باشه
من موقعی که میخواستیم خونه عوض کنیم این رو تجربه کردم همه به من میگفتن الان زمان این کار نیست با این مبلغ نمیتونی اون خونه ای که میخوای پیدا کنی حتی املاکی ها
اما من با توکل به خدا جلو رفتم و خیلییییی هم گشتم خیلیییییی و واقعا از نظر روحی برام سخت بود چون افرادی بودن در مسیر که با حرفاشون باعث میشدن مردد بشم
اما بعد از سه هفته من خونه ای که میخواستم رو پیدا کردم و خیلی خیلی بهتر از اون چیزی که توی ذهنم بود تونستم بگیرم
به نام خدای هدایتگر
سلام به استاد عزیز و مریم جان دوستداشتنی
تجربه مریم جان را که از دانشگاه رفتنشان شنیدم، دوست داشتم من هم این تجربهام را با شما به اشتراک بگذارم.
و شاید بشود گفت از اینجا بود که توی مسیر قرار گرفتم و بعد هم با شما آشنا شدم و به جریان بیپایان هدایت، هدایت شدم
چند سال پیش بود که از خداوند خواستم قدرت تشخیص حق از باطل را به من بدهد، خیلی در همه چیز تردید داشتم، درست و غلط را نمیدانستم، خیلی دوست داشتم تغییر کنم. دوست داشتم خداشناسی و خودشناسی را بلد باشم، اما هیچ ایدهای نداشتم. و فقط این را میدانستم که خدا با من هست و من هم میخواستم با او باشم. بعد از 14 سال از اتمام تحصیلات دبیرستان تصمیم گرفتم به دانشگاه بروم. با همسرم در میان گذاشتم و او هم قبول کرد، دو تا بچه کوچک داشتم و با خودم گفتم رفتن به یک شهر دیگر برایم سخت است و بهتر است توی کنکور شرکت نکنم و همان دانشگاهی که توی شهرمان هست و بدون کنکور هم میشود رفت ثبتنام کنم. برایم خیلی جالب بود که وقتی با دانشگاه تماس گرفتم، گفتند فقط دو روز برای ثبت نام وقت باقی هست، در صورتی که بیشتر از یک ماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود و من فکر نمیکردم برای آن ترم من را ثبتنام کنند. خیییلی خوشحال شدم و ثبتنام کردم. اما اینجا بود که استرسم شروع شد. خب درسهای ماه قبل روی هم جمع شده بود و من باید به بقیه میرسیدم. اصلاً هیچ اطلاعی از دانشگاه و امتحان و نحوه کلاس و … نداشتم. چون همه چیز خییلی یهویی پیش اومده بود. تنها تصمیمی که گرفتم این بود که باید با قدرت درسها رو بخوانم که پاس بشوم. فقط همین.
اما بعد از پایان ترم و اعلام نتایج متوجه شدم که رتبه برتر شدم
من فقط داشتم تلاش میکردم و فکرش را هم نمیکردم که رتبه برتر بشوم. از آن به بعد همه دانشجویان و اساتید من را میشناختند و چقدر که مورد احترامشان بودم.
هر ترم معدلم بالاتر میرفت، به طوری که ترم آخر با معدل بالای نوزده و با اختلاف دو نمره از رتبه بعدی، باز هم رتبه برتر شدم و از دانشگاه مرکزی تهران هم با من تماس گرفته شد برای دریافت جایزه دانشجوی برتر کشورخدایا باورم نمیشد، من که فقط شروع کردم و میخواندم به امید پاس کردن امتحانات، حالا یکی از رتبه برترهای کشور شده بودم.
ترم آخر دانشگاه که بودم، همهجا درگیر آن بیماری اسمشو نبر شده بود. و طبیعتاً کلاسهای ما هم آنلاین برگزار میشد و من در آن زمان خییییلی انگیزه خودم رو از دست دادم، چون شدت تقلبها در امتحانات زیاد شده بود و همه گروههای مجازی برای تقلب در امتحان داشتند و من هم اصلا اهل تقلب نبودم. با وجود اینکه با همین شرایط با دو نمره اخلاف رتبه برتر شدم، باز هم از این اتفاقات انگیزهام به شدت پایین آمده بود. و منی که همیشه به همه امید میدادم حالا به تله افتاده بودم و خیلی ناراحت بودم و یکسری اتفاقتی هم در رابطه با دوستان دانشگاهم پیش آمد که اصلا برایم قابل باور نبود و به شکلی عجیب همه آنها را از دست دادم و بعد فهمیدم که همه اینها هدایت الهی بوده تا به حال خوب امروزم برسم و دست از مشرک بودن بردارم.
از قسمتی از تجربههایم فاکتور میگیرم و جلوتر میروم. دوست دارم روزی که به نتایج مالی چشمگیر برسم( گرچه تا بهحال هم خیلی خوب پیش رفتهام) گفتگویی با استاد عزیز و مریم جان داشتهباشم.
خلاصه ترم آخر به این فکر افتادم که دانشگاه تمام میشود و من دوباره بیحرکت باید در خانه بمانم. تصمیم گرفتم به دنبال شغلی مجازی بگردم و خودم را سرگرم کنم و کمک مالی هم برای همسرم باشم.
تا اینکه به شغل بیمه عمر رسیدم، خیلی تلاش میکردم اما نمیشد. منی که دست به هر کاری میزدم موفقترین میشدم، الان به هر دری که میزدم نمیشد، آن عدم انگیزه هم که از قبل گفتم برایم پیش آمده بود، به این ماجرا دامن میزد. در گروه مدیرفروشمان دائما فایلهای صوتی از شما میفرستاد و من هیچ رغبتی برای گوشکردن به فایلها نداشتم. به ظاهر فرد موفقی به نظر میرسیدم، همه میگفتند چه استعداد و خلاقیتی داری. چون خیلی در اینستاگرام فعالیت و تولید محتوای بدون کپی و با زحمت خودم داشتم( اما بعدها فهمیدم که چقدر شرک ورزیدم)اما برای من نتیجه که همان درآمد بود مهم بود که نتیجهای نداشتم. احساس خوبی نداشتم. فکر میکردم مثل فردی هستم که آب در هاون ریخته و میکوبد. به ستوه آمده بودم و از تمام وجودم درد داشتم. یک سال از این ماجرا گذشته بود.گفتم خدایا من دارم ستایشی میشوم که شایسته آن نیستم. من این را نمیخواهم. گفتم: ای که مرا خواندهای راه نشانم بده
این شعر را از اعماق وجودم میخواندم، سر به سجده گذاشته بودم و گریه میکردم، میگفتم خدایا من نمیخواهم عالم بدون عمل باشم. من نمیخواهم آب در هاون بکوبم. دستم را بگیر
در همین اثنا برای امتحان معلمی هم ثبت نام کرده بودم (با توجه به رشته دانشگاهیام و علاقهی اصلیام که آموزش بود) و قبول نشده بودم
و بعد از آنکه گفتم ای که مرا خواندهای، چند روزی گذشت و به دلایلی به امتیاز امتحانم اضافه شد و گفتند برای مرحله اول معلمی قبول شدهای و باید برای مصاحبه آماده شوی. تنها چیزی که میتوانست مرا از پیج اینستاگرامم جدا کند همین بود و بس. چون خیلی درگیر تولید محتوا شده بودم.
خوشحال شدم و فکر میکردم که این به این معنی است که من باید معلم شوم و بیمه عمر را رها کنم.
دقیقا یادم نیست ولی بیشتر از یکماه در پیج فعالیت نمیکردم و فقط برای مصاحبه معلمی میخواندم، همه متعجب شده بودند.
(ماجرای مهاجرتمان به شهری بزرگتر هم در همین حین داشت انجام میشد)
خلاصه از اینستاگرام حسابی فاصله گرفتم…
اما نگو
با این همه تلاش در مصاحبه معلمی قبول نشده بودم و پیجم هم کلی عقب مانده بود…
و من باز فایلهای صوتی شما را در گروه بیمهعمر گوش نمیدادم. و بعدها فهمیدم که چه بهتر که گوش ندادم چون همه محصولات خریداری شده شما بوده و من هم اطلاعی نداشتم.
جدا از این همسرم هم در راستای تغییرات من، تغییراتش شروع شده بود و همه مطالب اساتید را زیر و رو کرده بود تا به شما ایمان آورده بود. ولی من همچنان مطالب شما را گوش نمیدادم و برای خودم استادی دیگر انتخاب کرده بودم.
برای مهاجرت در رفت و آمد بین دو شهر بدیم و همسرم هر از گاهی بین آهنگها، فایلهای صوتی شما را میگذاشت. فایلی بود به نام مناجات ملاصدرا، خیلی فکر مرا به خود وا داشت و فایلی دیگر که شما میگفتید اینجوری که ظاونا فالوور شما نیستند و شما فالوور اونها هستید. خیلی یکه خوردم. باز هم گوشم بدهکار نبود.
همین ماجرای مهاجرت و اسبابکشی هم باعث شد تا یکماه دیگر هم از پیج عقب بیفتم.
ولی باز هم بعد از جادادن وسایل به سمت اینستاگرام رفتم
تا اینکه اغتشاشاتی در کشور پیش آمد که اینترنتها دچار مشکل شد و من باز هم از اینستاگرام فاصله گرفتم
انگار به گوشهایم مهر زده بودند تا نشنوم
خدای من
در همین حین میدیدم که چقدر همسرم تغییر کرده( با اینکه همیشه آقا و خوشاخلاق و خوب بود) حس میکردم جنسش عوض شده، خیلی حس عجیب و بهتری داشتم، همیشه هندزفری در گوشش بود و فایلهای شما را گوش میداد.
با خودم گفتم ببین چقدر همسرت تغییر کرده، چرا تو این فایلها را گوش نمیدهی؟
من هم شروع کردم، مدتی همینطوری و درهم گوش میکردم، همسرم گفت میتوانی یک موضوع را انتخاب کنی و آن را تمام کنی و بعد به سراغ بعدی بروی.
من فایلهای توحید عملی را شروع کردم
خدایا این فایلها با من چه کرد؟ دبوانه شدم
تاره داشتم خدا را میشناختم
تازه فهمیده بودم چقدر مشرک هستم
و گریه میکردم
و بعد انگار الهامی به من شد و تمام نشانهها را پشت هم چید و به من گفت دیگر نباید کار بیمه عمر را ادامه بدهی و مخصوصاً پیج اینستاگرامت رو ببند.
چرا تا الان متوجه نشده بودم
چقدر خداوند به من نشانه داده بودم و نفهمیده بودم
مرا به طرز معجزآسایی در مرحله اول آزمون معلمی قبول کرده بود که از پیجم فاصله بگیرم
مهاجرت و اسبابکشی را پیش آورده بود تا از پیجم فاصله بگیرم
با اغتشاشات اینترنتها را قطع کرده بود تا من از پیجم فاصله بگیرم
و من نفهمیدهبودم
نخواستم بشنوم
نخواستم ببینم
تاره اینجه بود که تمام دفترچههای شکرگزاریام را پاره کردم و دور ریختم، ( با وجود اینکه به بیشتر خواستههایم میرسیدم، به جز درآمدی خوب از بیمه عمر که روز به روز حال مرا بدتر میکرد)چون حس کردم من خیلی مشرک هستم.
فقط شکرگزاری میکردم و هی به خدا میگفتم خب خواستهام را بده. با این وجود او مرا دوست داشت. دستم را گرفت و به سمت حرفهای خوب شما هدایتم کرد.
همه شکرگزرایها و خواستههای قبلی را فراموش کردم و خواستم خالص باشم.
به مدیر فروشمان گفتم من دیکر نمیخواهم ادامه بدهم.
و اینحا بود که متوجه شدم که معلمی هم برای من مناسب نبوده
چون یکی از خواستههای درونیام هم همیشه این بود که بتوان کارم را داخل منزل یا به صورت آنلاین انجام بدهم.
هر روز و هر شب فایلهای شما را گوش میکردم.
چقدر حسم قشنگتر شده بود
بچههایم چقدر شادتر شده بودند
همیشه بچههای خوبی بودند، اما حالا دیگر حتی یک غر هم نمیزدند
زندگیمان زیباتر شده بود
همه افراد نامناسب به طرز عجیبی از زندگیمان محو شدند
و من فرصتی بینظیر داشتم تا رها فقط به فایلهای شما گوش کنم و این برای من بهترین نعمت بود
من و همسرم به پیادهروی میرفتیم و فایلهای شما را گوش میدادیم.
فقط یک نکته هنوز در ذهن من بود که پس شغلم چه؟ چه میشود؟
تا اینکه فایل سرمایه اصلی خودت هستی( اگر اشتباه نکنم) را گوش دادم
خدایا رنگ رخسارم سرخ و سفید میشد
حالم دگرگون شده بود
من چقدر سرمایه داشتم
صداقت، پاکی و کلی سرمایههایی که آموزش دیده بودم.
با توجه به نشانههایی که چند روز قبلش پیش آمده بود، شغل مناسبم به من الهام شد
خیلی خوشحال بودم و نمیدانستم چکار کنم
و الان در فکر آن شغلم و یک کارهایی هم انجام دادم
و از اول مهرماه همین امسال(1401) بود که شروع کردم به گوش دادن این فایلها و هر روزم را با همین سایت سپری میکنم
و منتظرم نتیجه عالی از شغلم به دست آورم و آن را با شما به اشتراک بگذارم.
گر چه نتیجه اصلی من حال خوبیست که امروز دارم
روزهایی را سپری میکنم که بهترین روزهای عمر من از شادی و لذت و آرامش هستند.
به نام خدای مهربان سلام به استاد عزیزم ،خانم شایسته و دوستان خوبم . استاد جان میخوام مثالی از قدم برداشتن و دریافت کمک ها و معجزات خدا تعریف کنم . پارسال من دانشجوی لیسانس بودم و قصدی برای ادامه تحصیل نداشتم . از طرف دانشکده با من تماس گرفتند و گفتند به عنوان استعداد درخشان انتخاب شدم . مدیر آموزش دانشکده گفت کنکور هم بده حالا بد نیس . کنکور دادم بدون اینکه درس خونده باشم. و در اوج ناباوری دانشگاه تهران قبول شدم . همزمان صمیمی ترین دوستم رتبه یک کنکور شد . ولی گفت میخوام تو دانشگاه خودمون بمونم (یک دانشگاه دولتی در کرج ) چونکه اینجا اساتید من رو میشناسمن ، دوستام اینجان و بهانه های این شکلی . ولی من گفتم میخوام برم دانشگاه تهران تا پیشرفت کنم . خیلی حرف شنیدم که نرو . استادای اونجا فقط بچه های خود دانشگاه تهران رو قبول دارن . نرو اونجا اساتید تو رو نمیشناسن موقع پایان نامه اذیت میشی . بمون اینجا که همه میشناسنت . هر روز باید دو ساعت تو راه کرج تا تهران تو ترافیک و مترو باشی نرو . ولی من تو دلم میگفتم من میرم . من قدم برمیدارم و خدا کمکم میکنه . راه سختی در پیش دارم ولی خدای من بزرگتره . خلاصه رفتم و اونجا کلی دوست پیدا کردم . اساتیدی دارم که بی نهایت به من کمک میکنند و کارای منو راه میندازن ، در عین حال بدون اینکه زیاد درس بخونم بالاترین نمره کلاس رو کسب کردم . و خدا هر لحظه داره مسیر رو برای من هموار می کنه و شرایط و اتفاقات و آدم های خوب رو سر راهم میذاره . بی نهایت شکرگزارم و ممنونم از شما که ذهنیت من رو تغییر دادید و ممنون از خدای بزرگ.
با سلام من همیشه رانندگی با تصادف کردن مترادف دیدم و هنوز و هنوز نتوانستم دیدگاهم تغییر بدم و هنوز با رانندگی مشکل دارم و از ماشین استفاده نمی کنم و از دوچرخه استفاده می کنم و از بقیه می خوام که منو برسانند و برای چیزی که راحت دیدم یک مسابقه اطلاعات عمومی بود و قدم برداشتم در حالی که اکثر دوستام که به عنوان هم گروهی گفتم بیاین تو گروه می گفتن نه با اینکه اگر می باختیمم چیزی از دست نمی دادیم