دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 18

436 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    دانیال عابدی گفته:
    مدت عضویت: 1022 روز

    کنکور !

    من دوازدهم هستم (فکر کنم جز جوان ترین عضو های سایت باشم) و هم رشته استاد هم هستم اتفاقاً

    در مورد کنکور من اول سال (مهر) با فکر کردن به حجم زیاد درس ها و اینکه چقدر طول میکشه که بخوام هر درس رو تموم کنم هیچ وقت شروع نمیکردم به جدی خوندن و یا یکی دو صفحه بیشتر نمیخوندم در صورتی که در همون شرایط چند تا از همکلاسی هام از اول مهر آروم آروم شروع به خوندن تک تک درس ها کردن و الان که اونها همه درس ها رو تموم کردن و دارن دوره میکنن من هنوز کلی از درس هام مونده و با تلاش چندین برابر دارم خودمو به جایی که باید میرسونم

    برعکس در مورد تایپ ده انگشتی (چون رشته م کامپیوتره خیلی دوست داشتم که بتونم 10 انگشتی تایپ کنم ) میخواستم آموزش دیدن رو شروع کنم ولی به هرکس میگفتم تو هم میخوای شروع کنی میگفت نه و وقتشو ندارم و سخته و اینها … ولی من شروع گردم و فقط توی حدود دو یا سه هفته تایپ ده انگشتی رو کامل یاد گرفتم و نتایج آموزشی که دو سال پیش دیدم رو هنوز دارم میگیرم

    متشکر بابت اطلاعات مفیدی که به رایگان ارائه میکنید

    سپاس و خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      دانیال عابدی گفته:
      مدت عضویت: 1022 روز

      الان دو سال از موقعی که این پیام رو گذاشتم میگذره

      ترم آخر هستم توی دانشگاهی که براش درس میخوندم که البته من با وجود تلاش بسیاری که توی اون چند ماه داشتم تونستم از همه اون دوستایی که توی کامنت قبلی منظورم بود با اختلاف بهتر بشم (رتبه کشوری اونا حول و حوش 1000 یا 800 بود که در این حال من رتبه ی 66 رو به دست اوردم)

      و حالا که به این پیام نگاه کردم دیدم چقدر دغدغه های آدم در طول زمان بی ارزش میشن

      اون همه وقت و استرسی که برای کنکور داشتم الان برام پوچ و بی معنیه تقریباً

      البته رتبه ی کنکورم هم یه جریان بسیار جالب قانون جذبی داره که ما یه بار یه سمیناری رفته بودیم که همه کنکوری ها بودن و وقتی مجری گفت کی حدس میزنه رتبه ش چند میشه من دست گرفتم و گفتم 6000 بعد اومدم توی دفتر خاطراتم نوشتم منظورم 600 یا حتی 60 بود

      و بعد دیدم رتبه م شده 66 :)

      خلاصه که اگه میبینید موضوعی پیش روتونه که خیلی به نظر سخت و غیر قابل گذر میاد بدونید دو سال دیگه به این موضوع میخندید و میگید یادش بخیر

      متشکرم که این دیدگاه رو خوندید

      سلامت و ثروتمند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    داش علی گفته:
    مدت عضویت: 2028 روز

    ما یک خواسته داریم

    مردم معمولا مسیر رسیدن به خواسته رو انقدر سخت و دشوار میکنند که عملا قدمی برای رسیدن به خواسته بر نمیدارند . و کاری انجام نمیگیرد.

    ذهن شروع به نجوا میکند….

    تهدید های احتمالی رو بزرگ میکند

    از طریق باور کمبود دست به کار میشود …. حجم کار را زیاد و زمان را محدود جلوه میدهد

    و انقدر مسیر را سخت و نشدنی و بد نشان میدهد که ناخود آگاه از انجام دادن و حتی انجام ندادن کار هایی که میدانیم فلان هدف نیاز دارد رنج میبریم .

    و در نتیجه هیچ کاری نمیکنیم و هیچ نتیجه ای نمیگیریم.

    خب … راهکار چیه؟؟؟؟؟؟

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    .

    1خیلی فکر نکن که چطوری … فقط نقطه ی پایانی رو تجسم کن

    2الگوی هایی که تونستن رو پیدا کن

    3باور های مناسب و ترمز گیری انجام بده

    .

    .

    .

    نتیجه ی سه تا کار بالا باید = احساس خوب . قدرت . شدن . انرژی . حرارت و تعرق . مورمور شدن . انگیزه passion باشد

    و نتیجه ی این احساسات قدم برداشتن است.

    .

    .

    .

    .

    قدم ها برداشته میشود

    در های الهی باز میشود

    قدم های بعدی گفته مبشود

    …..

    موفق میشوی

    از آنجایی که عمل صحیح نتیجه ی درست دارد

    مسیر درست نتیجه ی درست دارد

    معیاری انتخاب کن و با توجه به معیار خودت رو بهبود بده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    سید سجاد رجبی گفته:
    مدت عضویت: 2330 روز

    سلام خدمت دوستان عزیزم و ممنونم از استاد و خانم شایسته

    واقعا همینه و غیر از این نیست، من مثال زیاد دارم توی زندگیم که به چگونگی فکر نکردم و فقط رفتم جلو

    مثلا برای ازدواج نگفتم هزینه ها چطور می شه، من الان سربازم و خانواده همسرم با مرام و مسلک من مشکل دارن و غیره، فقط اقدام کردم، زنگ زدم به خواهرزادم گفتم دختر عموت رو بیار خونتون من بیام ببینم، و باقی کارها رو خدا انجام داد، تمام. … من الان دوتا بچه دارم، پونه و مسیح و با همسرم توی یک مسیر هستیم.

    مثال دیگه سربازی

    من سال 85 رفتم خدمت و فرار کردم، سال 91 بعد از تنبلی های بسیار بالاخره برای معافیت سه برادری اقدام کردم، با وجود ترس زیاد یه خواب دیدم که گفت برو من باهاتم، من فک کردم برا معافیته و وقتی چند دلیل پیدا شد که برم رفتم دنبال معافی، بعد گفتن چون قبلا سرباز بودی باید بری تو خدمت اونجا اقدام کنی، من سپردم به خدا، گفتم خدایا من تسلیمم هر اتفاقی میافته، جریمه و دادسرا و هرچی… و رفتم. مسئول دادسرا به قدری من و تحویل گرفت(برام صندلی و چایی آورد) که همکارش تعجب می کرد و گفت هر وقت هرکاری داشتی من در خدمتم و باورتون نمیشه دقیقا از کلمه من خاک پای شما هستم استفاده کرد چند بار، حالا چرا این و گفت و جزییات مصاحبه هم که کار خدا بود.

    از حدود 25 معجزه که بارز بودن و من یادم میاد و لیست کردم یه بار، به اینا اشاره می کنم

    یه روز یه استواری گفت برج دو بیا تا اضافه هات رو برات در بیارم. من برج دو فقط تلفنی یاد آوری کردم بهشون و ایشون اون تایم فرزندشون رو از دست داده بودن، وقتی فهمیدم دیگه پیگیر نشدم، بعدا دیدم حدود 8 ماه اضاف و… رو برام کشیده بیرون.

    دو ماه یگان ورزش که همش خونه بودم.

    بعدچند ماه در برخورد با یه تضاد، یه آدم گیر، هدایت شدم به مسیری که فرمانده یگان ورزش من و دید و دوباره، و این بار تا پایان خدمت افتادم یگان ورزش.

    ارشد یگان ورزش از بچه های انجمن NA بود و کلا میگفت نیا، من اینجا هواتو دارم و هر وقت لازم باشه میگم بیا یه خودی نشون بده فرمانده ببیندت.

    ببینید، یه سال بعد خدمت هم فرمانده یگان ورزش زنگ زده گفته من و تو بیخود هم و ندیدیم، یه نذری برات میفرستم ببر فلان جا برام اداش کن مشکل دارم حل شه و…

    اما خدا می دونه هرجا من عقل کل شدم و تحلیل کردم و رو کله خرابم حساب کردم، ناکام موندم، یعنی یا اقدام نکردم یا اقدام کردم و شکست خوردم و داغون شدم از هر لحاظ

    هر لحظه که تسلیمم در کارگــه تقــدیر

    آرام تر از آهـــو بی باک ترم از شیــــر

    آن لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر

    رنج از پی رنج آید زنجیـــر پی زنجیــر

    ما بچه دار نمی شدیم، انقد من به این موضوع اهمیت ندادم و حرفش و نزدم که الان به اطرافیان می گم همچین مشکلی داشتیم کسی باور نمی کنه. هر وقت خانومم میگفت دکترا میگن (گفته های مردم) و… گوشم و میگرفتم همزمان آواز میخوندم، می گفتم: آقا من نمی خوام بدونم و می گفتم: خدا در زمان مناسب به ما بچه می ده حتی یه بار رفتم برا دو بچه سیسمونی بخرم زنم دعوام کرد. دعا می کردم، درخواست می دادم. موقع خواب بهم الهام می شد یه بار که اوکیه. یادمه یه بار یه دوستی گفت: من نمی دونم چرا می ترسم اتفاق بدی برا بچم بیافته! منی که بچه دار نمی شدم و یه ماما گفته بود یه بسته فلان قرص و بخور و الان بچه دار شدیم و… گفتم: دینگ، پس می شه با یه بسته قرص دو هزاری بچه دار شد و باورش کردم (آسونی رو باور کردم) و اون یه بسته قرصم نخوردیم، همسرم هم بعد خوندن کتاب قدرت فکر یه سری تمرین ها کرده بود که یک روز بهم الهام شد یه کیت بخرم،خریدم دادم همسرم، گفت: برا چیه؟ گفتم ببین حامله ای؟ و حامله بود، الهـــــی شکرت

    بچه بعدی هم سریع اومد.

    وانگهم در داد بانــگی کز فــروغش بر فلــک

    زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت نوش

    با دل خونین لب خنــدان بیاور همچو جــام

    نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

    چند روز پیش من اومدم تهران نمی دونستم چی میشه هیچ چیزی آماده نبود واقعا هیچی، ولی من گفتم می رم، یکی دو خونه که می خواستم برمم کنسل شد، گفتم: من امشب می رم نمی دونم چی میشه، به کمبودها هم فکر نکردم، گرچه به ظاهر احمقانه بود. یه نفر زنگ زد گفت: می خوام برات پول بفرستم، به یه نفر گفتم یه جا خواب میخوام راهنماییم کن از کجا جا بگیرم گفت بیا این کلید فعلا برو اونجا، یه دوست دیگه مبلغی پول بهم داد، دلتنگی بچه هام بخصوص دخترم که خیلی گریه کرد آروم گرفت، یه غذا نذری برام اومد که یه نشانه بود برام، آقا یه غیر ممکنه دیگه بخدا 100% غیر ممکن برام اوکی شد که بلد نیستم توضیحش بدم.

    الهی شکرت واقعا نفسم باز شد

    این فایل و بحثشم لازمه امشبم بود چون ترسیدم چون میگم حالا که اومدم چکار کنم و…. اینا رو گفتم یادآوری بشه بهم، داش سجاد داستان اونی که توی کله توئه نیست. داستان توانایی بدون حد و مرز خداونده داستان ترمزاییه که من سد راهه اراده خدا می کنم، داستان اشتیاق من برای عمل به شیوه غلط قبلیه، ای خدا بخدا من خیلی ظالمم به خودم، خدایا هدایتم کن، یک دهم تمرکز روی بدهی و بدبختیارو بزارم رو همین اتفاقات ایمانم به عمل تبدیل می شه. و به جای قشنگ حرف زدن که واقعا من از اوناشم، برم عمل کنم.

    گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی تبع

    سخت می گردد جهان بر مردمام سخت کوش (سخت گیر)

    همیشه اینا رو برا خودم می نویسم ولی چقد خوب شد که اینجا نوشتم. حالم خیلی خوب شد

    درود بر شمــــا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
    • -
      نوید الهیاری گفته:
      مدت عضویت: 2402 روز

      سلام آقا سجاد

      خیلی خوب بود مثال هات انشالله که همیشه توی مسیر بهبودی باشی

      ما برگزیدگان خداوندیم و بدون شک اتفاقی توی یک مدار قرار نگرفتیم ، امیدوارم که بتونیم با مشارکت کردن و گفتن تجربه خودمون به همدیگه کمک کنیم .

      از خدا براتون آرزوی بهترین ها را دارم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        سید سجاد رجبی گفته:
        مدت عضویت: 2330 روز

        درود بر نوید بزرگ

        درود بر دوست عزیز و در حال بهبودم

        انشالله همیشه رو به رشد باشید

        انشـــالله بتونیم بهترین ها رو به اشتراک بذاریم و در این مسیر به همدیگه کمک کنیم تا به زندگی بهتر و موفقیت های بیشتر دست پیدا کنیم

        درود بر شما

        ممنون بابت توجهتون

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    مهسا سالاروند گفته:
    مدت عضویت: 1064 روز

    به نام خدای هماهنگ کننده من.

    سلام استاد عزیزم و مریم بانو.

    مثال اول:

    من نزدیک به 7 سال پیش که میخواستم کنکور بدم خب رشته تربیت معلم در دانشگاه فرهنگیان یه رشته ای بود که مورد علاقه من بود و واقعااا عاشقش بودم ،از طرفی ام چون بهم استقلال مالی میداد خیلی برام قبول شدن مهم بود،سال اول کنکور دادم بخاطره یه شرایطی نتونستم قبول بشم ،خب خیلی ها میگفتن نمیشه ،مصاحبه داره و فلان بهمان ،اما من عاشق هدفم بودم خیلی عاشق این بودم که نتیجه بگیرم ،پس بدون اینکه به این فک کنم که یکسال دیگه قراره درس بخونم ،شروع کردم و حرکت کردم ،الان که یادم میاد میفهمم که دلیل اینکه تونستم توی اوم رشته و بهترین دانشگاه قبول بشم و من به خودم افتخاررمیکنمممممم،و میفهمم دلیلیش اینکه من متعهد به عمل کرده بودم در حالی که من هیچ آگاهی راجب قوانین نداشتم.

    مثال دوم:استاد عزیزم من از نظر جایگاه شغلی وضعیت خیلی خوبیییی دارم و مستقل هستم از نظر مالی و برای اینکه معلم بشم واقعا تلاش کردم،من نزدیک به یک ساله که درسم تموم شد و من سریع رفتم سرکار ،خب با شاگردام حالم عالی و اوکی هستم ،اما استاد من نزدیک به چندماهه که متوجه شدم که من نمیتونم هی به شکل روتین زندگی کنم و نمیتونم روی علاقم که نقاشی هست خاک بریزم ،یه مدتی روی باور اینکه مهاجرت کنم کار کردم و نشانه ها اومد ،اما من بعد یه مدت بکل یادم رفت چون قدم برنداشتم چون یک سری باور های محدود کننده و یک سری ترس ها باعث میشد که اجازه نده من قدم بردارم ،باور های محدود کننده ای که راجب مهاجرت بود،رابطه هایی که باعث میشد فقططططط حرف بزنم و عمل نکنم ،کلا وقتی این فکر میکردم که باید برم مدرک نقاشی بگیرم و استعدادمو دوباره زنده کنم و اون مدرکو برای مهاجرت ببرم ،باعث میشد حرکت نکنم . اما با دیدن این فایل رویای من دوباره زنده شد و واقعااا همینجا میخوام تعهد بدم که میخوام قدم اولو بردارم ،چون یک باور عالی و قوی دارم که خدا هدایت میکنه،خدا همیشه مراحلو کنار هم میگذاره تا من به خواسته دلخواهم برسم.

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مجید عزیزی پیردوستی گفته:
    مدت عضویت: 1515 روز

    به نام خالق مهربانم

    خدایا شکر بابت وجودم

    خدایا شکر که خلقم کردی

    خدایا شکر بابت این سایت بهشتی

    خدایا شکر بابت دستان پر توانت در این مسیر زندگی

    خدایا شکر که دوست دارم در این لحظه در اینجا ازت سپاسگذاری کنم

    خدایا سپاس بابت اینکه هرکسی این پیامو میخونه

    خدایا شکر بابت گوهر وجودیم

    خدایا شکر که منم یک خالق برای زندگیم هستم

    خدایا شکر که دیدم میشود و باور کردم و به وجود می‌آید و تو هادی من هستی

    خدایا شکر بابت عظمتت

    خدایا شکر بابت حس و حالی که دارم و این فرکانسی که میفرستم چقدر اتفاقات خوب و جالبی برایم به وجود می‌آید

    خدایا شکر که نسبت به قبل بیشتر رشد کرده ام

    خدایا شکر که میتوانم نسبت به قبل رها باشم

    خدایا شکر که مرا به وجود آورده ای

    خدایا شکر که عاشق کلامت هستم

    خدایا شکر که عاشقت هستم

    خدایا شکر که عاشق خودم هستم

    خدایا شکر که میتوانم عاشق هرچیزی که ساخته ای باشم

    خدایا سپاس فراوان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    شادی پیروی گفته:
    مدت عضویت: 856 روز

    مثال اول کاری که به نظر همه سخت و غیر ممکن بود ولی من به دلیل اشتیاق و امیدی که داشتم یه اطمینانی در دلم ایجاد شده بود که میتونم:

    وومهاجرتم بود به اروپا. همیشه از نوجوونی فکر میکردم که من روزی از ایران میرم. نمیدونستم با کدوم هیچ کس فکرش رو نمیکرد که بشه. با پول کمی برای تحصیل داشتم رفتم یکسال. بعد یکسال پولی که از ایران اورده بودم تمام شد و ویزا هم تمام شد باید برمیگشتم ایران. اما نمیخواستم. الان نمیفهمم چطوری اونقدر جرات کردم که با وجودیکه چهار ماه از ویزام مونده بود باز بمونم. نمیدونستم کار پیدا میکنم یا نه. نه زبون هلندی بلد بودم نه جایی داشتم که بمونم. دو ماهی پرستار بچه شدم خونه ی یک خانواده. ولی بعدش معجزاتی رخ داده که الان که فکر میکنم باورم نمیشه- اگر خودم میخواستم اینطور زمان بندی کنم – نمیشد. همش کار خدا بود. خدای بزرک و مهربان که کمکم کرد و نجاتم داد از شرایط بدی که توش بودم. و بهم ارامش داد و همسری خوب و مهربان و زندگی ای ارام در جایی خوب و سبز و زیبا.

    خدایا منو ببخش که اینها رو یادم رفته بود- که گاهی موفقیت هامو به خودم و جسارتم نسبت میدم. من به راه افتادم و تو راه رو برام باز کردی. بی پول-بی پناه –

    مثال دوم: کاری که برای بقیه راحته اما من بهش شاخ و برگ منفی میدم و انجامش نمیدم

    مثال یک: پیدا کردن کار بمناسب رای من سه سال کشید. توی ذهنم حتما باید هلندی یاد میگرفتم تا بتونم کار پیدا کردم. همش ریجکت میشدم با مدرک ارشد. درحالیکه ادمهایی بسیار بی سواد تر از من کارهای انگلیسی زبان و راحت پیدا میکردن. بسیار اونروزا ترسو و بی اعتماد به نفس شده بودم- به خودم باور نداشتم . فک کنم چون توی روستای کوچکی بودم که نژادپرست بودم-خودمو کمتر از بقیه میدیدم و ادمها این ترس رو در من حس میکردند. الان میبینم که دوستم که هلندی هم بلد نیس کار انگلیسی پیدا کرده دو ماهه و حتا شرکت خودش میفرستتش کلاس هلندی پول کلاسش رو هم میدن. دوستم ادمیه که نمیترسه و انجام میده و با اعتماد به نفس و بی شک تصمیم میگیره.

    مثال دو

    خونه خریدن. من از قسط دادن از وام گرفتن میترسم. درحالیکه منو همسرم درامدمون خوبه ولی خونه اجاره ای داریم. چون هردو میترسیم که نکنه یکی مون بیکار شه یا مریض شه نتونیم کار کنیم و قسط خونه بمونه. تمام ادمهای همسن ما خونه خریدن. چهل سالمونه. ما میتونیم بخریم ولی همش به اما و اگرش فکر میکنیم

    باید به خدا اعتماد کنم. باید عمل کنم. باید یادم بیاد که خدا بزرگه و اینده تحت کنترل ما نیست. در ها باز میشه و خدا کمک میکنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مهسا سالاروند گفته:
      مدت عضویت: 1064 روز

      شادی عزیزم سلام .

      اول میخوام برای ورودت بهت خوش آمد بگم بعدم بگم از کامنتت مو به تنم سیخ شد و من از خدا هدایت خواستم و کامنت شمارو تو مسیر من قرار داد،منم نزدیک به چندسالی بود که مدام تو فکر مهاجرت بودم اما باور های محدود کننده من بهم میگفت که اینا توهم چون حرکت نمیکردم ،الان بخاطره وجود یه تضاد در زندگیم دوباره خواستع من بهم یادآوری شد که مهساااا،وقتتو تلف نکن و پیش برو با همون چیزی که داری پیش برو ،….

      من دنبال الگو بودم و خدا به وسیله شما الگو رو برام فرستاد.

      در پناه خدا باشی دوست خوبم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    پاکیزه بارکزی گفته:
    مدت عضویت: 857 روز

    من سه ماه هست روی خودم واقعا کار میکنم هدایت هم شدم به سایت شما پیچ انستا گرام تان اقا عباس منش دوست داشتنی اول شما را که دیدم خوب قضاوت کردم ببخشین بعد اصلا پیگیر تان نشدم وقتی بالایی خودم بیشتر تمرکز کردم کار کردم باور های مه تغییر بتم به پیچ انستا گرام تان هدایت شدم هر روز صبح وقت یک ویدیو از شما می دیدم بعد به سایت تان هدایت شدم بعدا عضو شدم هر روز فایل تان گوش میتم زنده گی تان تغییرات تان مرا متعجب ساخته فعلا زیادد دوست تان دارم الگو زنده گز مه شدین شما ولی استاد مه با باور های غلط خودم زمان قبل که داشتم هر زمان عمل میگردم اقدام میگردم ولی حالا بالایی خودم که کار کردن شروع کردیم منتظر هستم پیشنهاد شود ولی حالا فایل شما را شنیدم اقدام کردن ولی نمیدانم چگونه اقدام کنم اصلا ایده ندارم چند بار چندین جا پیشنهاد کردم پاسخ نه دیدم فعلا نمیدانم چگونه اقدام کنم و منتظر پیشنهاد خدا هستم و فکر میکنم هنوز هم باید بیشتر کار کنم اصلا نمیدانم خوب اگر شما یا دوستا رهنمایی کنن خرسند میشم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    سارا محمدی گفته:
    مدت عضویت: 1479 روز

    به نام خدایی که دانا و حکیم

    سلام سلام استاد عزیزم

    سلام سلام مریم جانم دختر زیبا

    سلام دوستان هم فرکانسی خانواده عزیزم

    استادم ازتون سپاسگزارم بابت این آگاهی های ناب

    در مورد دو سوال تون میخوام جواب بدم اولین موردی که یادم اومد آزمون استخدامی بود که هیچوقت نمیتونستم حتی به قبول شدن در آزمون استخدامی فکر کنم و الان که فکر می کنم دلیلش این بود که توی ذهن من اینکه هر کسی که پارتی داشته باشه میتونه تو این آزمون ها قبول بشه و بدون پارتی امکان نداره و گاهی برای اینکه دولت منابع مالیش رو تأمین بکنه این آزمون های الکی رو میزاره اما الهی صد هزار مرتبه شد قبل از آزمون استخدامی من به طور کاملاً تصادفی متوجه شدم یکی از دوستان کارشناسی ارشد ام در آزمون استخدامی آموزش و پرورش قبول شده و بلافاصله زنگ زدم و باهاش صحبت کردم و این باعث شد که مقاومت من بشکنه برام منطقی بشه که میشه و اون باور های غلط که نیاز به پارتی هست در من شکست و وقتی این باورها شکست ایده ها آمد انگیزه برای حرکت آمد و من تصمیم جدی گرفتم که اگر اون تونسته پس قطعاً من میتونم چون در دانشگاه من خیلی برتر از اون بودم خیلی موفق تر از اون بودم تصمیم جدی شد که ادامه بدم و وقتی تصمیم جدی شد و اراده مرا جهان دید نیروهای غیبیش رو برام بفرست ایده‌هایش رو فرستاد.

    دنبال منابع برای آزمون کارشناسی ارشد بودم که دیدم با منابع مالی من نمیخونه یعنی کتاب هایی که نیاز داشتم حداقل حداقل دو میلیون پول نیاز داشتم در حالی که من نهایتا میتونستم 200 هزار تومان برای این قضیه هزینه کنم یکم ناامید شدم ولی انقدر انگیزه در من زیاد بود که دوست داشتم به هر نحوی که شده کتاب منابع رو بگیرم و بخونم یه مقدار پول از همسرم گرفتم و راهی شدم به سمت میدان انقلاب برای خرید کتاب ها اولین مغازه که رفتم منابعی که من می خواستم رو نداشت دومین مغازه‌ای که رفتم آقای میانسالی بود که گفت برای چی میخوای گفتم برای آزمون استخدامی آموزش و پرورش می خوام( این همون نیروی غیبی بود که خدا برای من فرستاده بود که با توجه به منابع مالیم، با توجه به شرایط من بتونم مسیرم را ادامه بدم) اون به من پیشنهاد داد که پنج تا کتاب تخصصی که نکات کلیدی درسهاست و نصفش هم آزمون تستی هست به من معرفی کرد و گفت این اولین سالیه که این کتاب ها منتشر میشه و مطمئنم قبول میشی با اینکه دودل بودم ولی دیدم منابع مالی من فقط این اجازه میده که این کتاب ها رو بخرم.

    خرید این کتاب ها 125 هزار تومان شد و یه مقدار از پولم هم موند خواستم منابع عمومی را هم بگیرم که گفتم تو خونه دارم از همونا استفاده می کنم اومدم خونه همون روز انقدر این انگیزه در من قوی بود و با خرید این کتاب ها با اون منابع مالی محدود شد انقدر انگیزه من قوی تر شد که همون لحظه که رسیدم خونه شروع کردم به برنامه ریزی کردن زمان.

    برای هر کتاب پنج روز وقت گذاشتم و یک روز برای مرور کردنش و دوازده روز هم وقت گذاشتم برای منابع عمومی با اشتیاق با لذت هر روز می خوندم هر روز با اشتیاق بیدار میشدم می خوندم لذت می بردم خیلی برام لذت بخش بود انگار یکی به من می گفت قطعاً نتیجه به نفع تو.

    با ابنکه اطرافیان با باورهای محدودکننده می گفتن ولش کن الکی وقت نزار همش پارتی بازیه

    اما من مقاومت هام شکسته شده بود الگو دیده بودم برام منطقی شده بود که میشه

    در آزمون آموزش و پرورش قبول شدم

    استاد چنان اعتماد به نفسی در من به وجود آومد که حد نداشت تونسته بودم باورهای محدودکننده اطرافیانم رو هم بشکنم

    دیدگاه اطرافیان به من عوض شده بود

    (استاد این خیر و برکت فقط شامل حال من نشد که

    من اولین نفری بودم که تا اون سال از منطقه مون قبول شدم اما از سالهای بعد چون مقاومت شکسته شده بود هر سال چند قبولی داشتیم.

    اینم از خیر و برکت و گسترش جهان وقتی تو به خواسته ات می رسی.)

    اما نمیدونستم این از کجا آمد این انگیزه از کجا آمد ولی وقتی که دوره حل مسائل را گرفتم وقتی حرف های استاد رو گوش کردم متوجه شدم دلیل اصلی این بود که برای ذهنم منطقی شده بود که می شود، مقاومت هام شکسته شده بود و انگیزه ای در من ایجاد شده بود، ایده‌ها آمد نیروهای غیبی آمد و انگیزه و ایمانی که منجر به عمل شد و نتیجه ای که گویای آن عمل.

    الهی صد هزار مرتبه شکر که هر روز با آگاهی های این سایت دارم رشد می کنم و هر روز دارم خواسته هام رو تیک میزنم.

    و سوال دوم که کجاها نتونستم عمل کنم و مسیر برام سخت بود. اون جاهایی بود که استاد مسیر برام توی ذهن سخت بود مثل زمانی که چند سالی بود میخواستم گواهی راهنمایی و رانندگی بگیرم اما نمیتونستم چرا چون توی ذهنم این بود که خیلی سخته من نمیتونم همزمان باید چند تا کار انجام بشه من نمیتونم اینکارو انجام بدم چند سال طول کشید تا این که دیدم خواهر همسرم که از من کوچکتر بود، خیلی راحت این مسیر را طی کرد و الان خیلی راحت تر رانندگی میکنه و یکی از دخترای فامیل که خیلی سنش کمتر از من بود، اون هم این کار را کرد، مقاومتم شکسته شد، پس من هم میتونم من که انقدر توانایی دارم قطعا میتونم و ادامه دادم (هر چند مسیر گرفتن گواهینامه به دلیل مقاومت هایی که توی ذهنم بود ترمزهایی که توی ذهنم بود یک سال طول کشید چون از شهرستان پرونده راهنمایی و رانندگیم رو انتقال دادم به تهران که آزمون هاش رو اینجا بدم.) همش میگم به خاطر ترمزهای بود که توی ذهنم بود وگرنه مسیر خیلی راحت باید طی میشد و این از همون کار ذهن که وقتی آسان میشه برات مقاومت هات میشکنه، خیلی راحت بهش میرسی ولی وقتی قبل از شروع کار تو ذهنت مسیر سخته اجازه قدم دادن و قدم برداشتن بهت نمیده و دومین موردی که اجازه نداد من قدم بردارم رفتن به باشگاه بود هنوزم این کار را نکردم ولی هرچی که می خوام قدم بردارم برم باشگاه مقاومت تو ذهنم دارم که چجوری برم بچه ها رو چه جوری تو خونه تنها بزارم چه جوری زمان را مدیریت بکنم هنوز موفق نشدم ولی یکی از تصمیم های جدی سال جدیدمه که انشالله همراه با دوره سلامتی که لیزری دارم روش کار می کنم که مجدد دوره رو کار کنم روش با اهرم رنج و لذت جدیدی که ساختم باشگاه را هم در کنارش داشته باشم تا از مزایای پکیج کامل این دوره کاملاً استفاده بکنم.

    در آغوش خدا باشیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    آوا رضايي گفته:
    مدت عضویت: 1565 روز

    سلام استاد عزیز و مریم جان عزیزم

    میخوام براتون از تجربه کاری بگم که خیلی دیر به خاطر باورهای محدودکنندم تصمیم گرفتم انجامش بدم…همونیکه خیلی کم اما بعضیا داشتن خیلی خوب انجامش میدادن….

    من حدود چهار سال پیش شروع کردم به کار فروش انلاین لباس و اون زمان اینکار اونقدر توی فضای انلاین مثل اینستاگرام زیاد نبود توی حیطه کاری من پیجهای خیلی محدودی بودن که اینکارو خوب انجام میدادن…

    من هربار شروع کردم وعقب نشستم و ناامید شدم

    دلیل ناامیدشدنم هم این بود که من آموزش ندیده بودم واطلاعات کافی نداشتم و فکر میکردم خودم میتونم و چیز خاصی نیست که بخوام واسش کلاس برم یا دوره ببینم اون تایم توی این فضای فرکانس و باور هم نبودم حتی شما رونمیشناختم…و فقط میخواستم زود به نتیجه دلخواهم برسم و وقتی نتیجه نمیگرفتم ناامید میشدم فعالیتم قطع میشد…

    این روند هی گذشت و چهارسال شد…الان در اسفند سال 1401 من تازه دوباره پیج جدید زدم و شروع کردم جدی تمرکز کردن روی کار و ادامه دادن و آموزش دیدن و …

    و همه اینا درحالیه که دوستانی که الان دنبالشون میکنم و با این کار من به هرچی که میخواستن رسیدن و حتی به خارج از کشور مهاجرت کردن درحالیکه همشون بعد از من شروع به اینکار کرده بودن و من خیلی به خودم گفتم ببین تو تایمی اینکار و شروع کردی که کسی دنبالش نمیکرد اگه همون موقع جدی میگرفتی تا الان بهترین خودت بودی …

    و این باعث شد انگیزم بیشتر بشه برای حرکت و تداوم…

    البته که فایلهای شما بود که انگیزه منو بیشتر کرد برای ادامه…

    من هر روز وقتی سرم شلوغ میشه تا خسته میشم میام سریع فایلهاتون رو گوش میدم که دوباره جون بگیرم…

    و کاریو که دارم برای خودم آسون میکنم همین روزاست…

    وقتی ایتستاگرام فیلتر شد همه با یه لحنی بهم میگفتن خوب الان دیگه چی؟

    میخوای چیکار کنی تازه شروع کرده بودی …

    و من بعد چهار سال الان تو همین شرایط دوباره شروع کردم و الان با باورهای درست خیلی زودتر میخوام بهترین خودم باشم و به اهدافم برسم در کنارش هم تمام تلاشمو میکنم که از مسیر لذت ببرم…

    از خدای مهربونم بخاطر این روزای قشنگ سپاسگزارم

    همینطور از شما استاد عزیزم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    ناهید و محمد گفته:
    مدت عضویت: 2482 روز

    سلام به استاد عزیزم و و خانواده صمیمی عباس منش ناهید هستم همسر محمد

    تمرین قسمت اول

    هدفی که پارسال داشتم انرژی جسمانی بالا و اندام متناسب بود،وقتی استاد رو دیدم که با عمل به قانون سلامتی به سلامتی کامل و انرژی زیاد و اندام متناسب رسیده باور کردم که این کار برای من هم امکان پذیره

    من مدت 2 سال می شد که به شدت انرژی ام کم شده بود به صورتی که خیلی غیر عادی بود و دچار اضافه وزن و کلی مشکلات دیگه شده بودم و این اضافه وزن و کم شدن انرژی همچنان در حال افزایش بود و به شدت احساس ناتوانی در حل این مسئله داشتم ولی زمانی که استاد دوره قانون سلامتی رو روی سایت گذاشتن در همان ابتدای دوره به صورت معجزه آسا پول دوره به راحتی فراهم شد و این نشانه ای برای قدم برداشتن توی این مسیر بود.در ابتدا وقتی فایل ها را گوش می دادم ، فهمیدم که این دوره چقدر محدودیت غذایی دارد و باید مقدار وعده ها را خیلی کم کنیم چقدر نجواهای ذهنی من را آزار می‌داد و می‌گفت با اینهمه ضعف و احساس گرسنگی که من دارم و باید هر دو ساعت یکبار یه چیزی بخورم اجرای این قانون برام خیلی سخت یا بهتر بگم غیر ممکنه ولی من قدم برداشتم و با توکل به خدا شروع کردم و نکته جالب این بود که از همون روز اول معجزه را دیدم وقتی دیدم هیچ خبری از گرسنگی شدید و ضعف نیست داشتم از خوشحالی پر در می آوردم یک کار غیر ممکن برام ممکن شده بود خلاصه قدم ها را یکی پس از دیگری برداشتم از خدا خواستم شرایط و امکانات اجرای قانون سلامتی رو برام فراهم کنه و با اینکه ما در شرایط مالی مناسبی نبودیم الان حدود یک ساله که به این قانون عمل می کنیم و نتایج واقعاً عالی بوده

    قسمت دوم تمرین

    زمانی که میخواستم یه شغلی داشته باشم که از آن کسب درامد کنم هدایت شدم به کار شیرازه بافی

    وقتی کار رو شروع کردم واقعاً عالی پیش می رفتم و این موضوع را همکارانم تایید می‌کردند ولی من چون در شروع کار زمان زیادی برای این کار می گذاشتم ولی درآمد ناچیزی کسب میکردم، رسیدن به درآمد خوب از این کار برام سخت و طولانی بود و فکر میکردم که برای رسیدن به درآمد بالا باید سالهای زیادی براش وقت بزارم برای همین بود که این کار را رها کردم ولی کسانی توی همون کار با پشتکار که داشتن تونسته بودند به درآمد خوبی از این کار برسند.

    دوستان عزیزم برای همگی آرزوی بهترین ها رو دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: