دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 2

436 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سمیه زحمتکش گفته:
    مدت عضویت: 1623 روز

    به نام خداوند بخشاینده مهربان

    ودرود وسلام براستاد عزیزم ومریم جان گلم. که با دیدن شما روزم عالی تر میشود

    استاد عجب. فایل آموزنده و تأثیرگذاری بود برایم چقدر حرف ها میشود از این فایل نوشت

    چقدرتجربه ها دارم از زمانی که قدم برداشتن برای هدفم سخت کردم درذهنم و هیچ حرکتی هم انجام ندادم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد

    وچقدر زمانی که قدم برداشتم و قدم های بعدی را خدا هدایتم کرد و برداشت برایم وکارها آسان تر وراحت ترپبش رفت

    مثال از زمانی که چندین سال پیش رفتم دنبال کلاس حسابداری و مقدماتی را طی کردم و ها کردم به راحتی و هیچ اتفاقی نیفتاد

    زمانی که باجدیت دبیرستان را گذراندم و تلاش کردم نمره های عالی بگیرم واقعا هم با معدل ۱۹قبول شدم وبقیه دوستانم میگفتند نمیشه هم درس دبیرستان را خواند هم برای کنکور خواند ولی من تونستم هم پیش دانشگاهی معدل عالی بگیرم هم برای کنکور بخونم چون به قول استاد آسان کرده بودم در ذهنم که میشه وشد

    زمانی شروع کردم نان وبرنج وچربی وقند را کنار بگذارم وخام گیاه خوار شدن نزدیک به ۳۰ کیلو کم کردم با اینکه اینقدر مخالف داشتم ومیگفتند نمیشه ولی من درذهنم راحت کردم که میشه وقدم برداشتم و مسیر را باعشق گذراندم باورم نمیشد بعد ازیک ماه اینقدر راحت تر شده بود برایم که میشه با میوه و سبزیجات زندگی کرد چقدر نتایج عالی گرفتم پشت سرهم از نظر روحی ذهنی سلامتی و هزاران نتیجه که این جایزه قدم برداشتم ودردل ترس ها رفتم بود

    انگار وقتی یک قدم برمیداری تو ایمانت را نشان میدهی وخدا وجهان هستی هم می‌بینند که تومصمم هستی و بقیه قدم ها را آسان ترمیکنند برایت انگار خدا کارهایش را ول میکند وفقط دنبال کارهای او میآید و همه چیز روان وراحت ترپبش میرود

    یک مثال دیگه زمانی که دنبال پروانه کسب رفتم ودوتا پروانه کسب گرفتم وقدم برداشتم و انجام شد واین قدم برداشتن باعث شد که پروانه کسب تولیدی ام را بگیرم

    استاد جان الان که فکر میکنم خیلی راحت انجام شد

    یعنی اول برای پروانه تولیدی ام به کسی که دراین کار آگاهی داشت هزینه دادم ولی بعد احساس کردم خودم باید باانرژی بروم دنبال کار وبااینکه تجربه ای نداشتم که چکار باید بکنم ولی قدم را برداشتم ورفتم وخدامیداند که وقتی وارد ساختمان مربوط به مجوز تولیدی ام بود از طبق پایین که رفتم وصحبت کردم ازشغلم وراحت مجوز را امضا کرد بعد که قسمت وطبقه دوم بود که مربوط به مدیر بالاتر بود خود اون طرف که امضا کرد برایم آمد وبرای مدیر توضیح داد و مدیر هم راحت امضا کردخداشاهده فقط من با خدا صحبت میکردم و میگفتم خدایا من نمی‌دونم چطور ازشغلم توضیح بدم که متوجه بشه مدیر خدایا تو هدایت کن وکمکم کن که یه دفعه خود اون طرف اومد و توضیح داد برای مدیر وامضا کرد بدون اینکه من یک کلمه صحبت کنم ولی طبقه بالاتر وامضا وامضا وله راحتی مجوز انجام شدم وامدم بیرون

    بله استاد حرف های شما را باید با طلا نوشت چون خیلی ارزشمند است پدرش ها دارد که باید با پست وگوشتم آمیخته کنم که آره سمیه تو هرچقدر قدم برداری موفق میشوی اینکه بشینم وبگم درست میشه نمیشه

    خدا همه جا هدایتم میکرد ومن خواب بودم تا اینکه با سایت شما آشنا شدم وبیدارشدم

    یه جای دیگه که باید بگم خیلی جالب بود برام وقتی مجوز تولیدی را گرفتم که هدایت خدا به این مسیر بودکه با گوش دادن به حرف های شما به این شغل هدایت شدم تولید کردن بود که زمانی که باعشق تولید میکردم شاید بعضی شب ها دیر می‌خوابیدم وابسته بندی میکردم و بقیه خواب بودند ولی من انرژی عجیبی داشتم وصبح که بلند میشدم میدیدم بسته بندی کردم و تمام کردم کارم را از خدا تشکر میکردم وازخودم هم راضی بودم

    نتایج این قدم برداشتن درشغلم ازهمه نظر عالی بود برایم مالی ذهنی معنوی روابط و متوجه شدم خیلی توانایی دارم

    یعنی قدرت و توانایی هایم را که خدا در وجود همه ما گذاشته دیدم وباورکردم خودم را وخدایم را بعد ایده ها آمد ومیاید به دنبال آن قدم های کوچک ولی پی درپی که آن قدم ها منجر به برداشتن قدم های بزرگتر شد و میشه الان گروه که قدم بعدی ام بود راه انداختم ومحصولاتم را میگذارم

    سمیه که یک زمانی خودش را باور نداشت عزت نفس و اعتماد به نفس نداشت ولی چند سالی که با صحبت های شما و با سایت که خدا دوستم داشت وهدایتم کرد اشنا کردم مرا دوره عالی قانون افرینش را خریدم که این قدم واقعا قدم بزرگی بود برایم که دوره خریدم و گفتم می‌خواهم بهترباشم و۸ماه است که خداراشکر روی دوره کارمیکنم ودوره ثروت دو را هم تهیه کردم بعد قانون آفرینش ونتایج عالی پشت سرهم اتفاق میافتد چون من قدم اول را برداشتم وخدا قدم های بعدی را

    سپاس ازاستاد جان ومریم جونم وازخدایهترین ها را میخواهم برایتان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  2. -
    محمد علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 1497 روز

    با سلام

    درود بر شما استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان دستان خدا روی زمین امیدوارم که همیشه مثل خورشید بتابید در سرتاسر این جهان از خدای یکتای مهربان برای شما آرزوی عالی ترین تجربیات بهشتی را در جهان و آخرت دارم

    بنده محمد علیزاده هستم از شما یاد میگیرم دارم سعی می‌کنم هر روز از شما درس و اصول صحیح زندگی را در تمام ابعاد در شخصیتم ایجاد کنم و ورژن بهتر هر روزه ای از خودم به وجود بیارم که هم خودم در این جهان و آخرت سعادتمند باشم و هم جهان را جای بهتری برای زندگی تاجایی که در توانم هست سعی در آن دارم

    تجربه ای در مورد اینکه اگر حرکت نکنیم سخت کنیم چی میشه گفتم تجربه ای کوچک را بازگو کنم که برای خودم تکرار شود و هم برای اعضای خانواده بزرگ بهشتی نیز کار ساز باشد

    بنده چند ماه قبل باید خانه‌ ای را جا به جا میکردم و تحویل میدادیم و بنده بنا به همان تنبلی که در اساس کشی داشتم و برای خودم سخت میدیدم دوست داشتم که یک سال بعد تمدید شود که مالک محترم فرمودن خانه را میخان و سه ماه قبل موعد به بنده اطلاع داده بودن البته این در صورتی بود که خودم خانه نو‌ساز تحویل گرفته بودم و به خاطر تنبلی و اساس کشی نکردن میخاستم یک سال خانه نو ساز را خرید ‌ و فروش کنم و سال دیگه از این خانه بلندشم و تحویل بدم فقط یک مطلب در مورد اینکه مالک محترم آپارتمان ما به من حرفی زد که برادر خانمم میخاد بیاد بشینه و ازین حرفا که ردم کنه اولش یکم ناراحت شدم و یکم بعدش یه ایده اومد هدایت خدا آمد که اقای محمد خان برو خانه نوساز که تحویل گرفتی و فروش هم نرفت و چندین مرتبه مشتری آمده بود و نشد که بفروشی برو همونجا را کابینت و کارهای دیگه را انجام بده به قبل معروف چی میگن عدو شود سبب خیر این حرف از غیرت منو به حرکت دراورد ‌ و در من انگیزه ایجاد کرد که پسر جایگاه مناسبی داری برو جایگاه خودتو اوکی کن و جای مناسب خودت بشین واقعا این قضیه تلنگری شد که با همسر عزیزم تصمیم را قطعی کردیم در یکی دو روز رفتیم قراداد کابینت و کمد دیواری و نقاشی و کارهای دیگه را استارت زدیم و در همین استارت کار خانه دستان خدا اومدن ایده های زیبا قیمتای مناسب کیفیت کار بالا معاملات املاک خودم هم که اصلا معجزه وار پیش رفت هزینه تمام کارهای خانه جدیدم با بالاترین کیفیت ممکن فراهم شد اصلا من و خانمم تعجب کردیم که اقا مگه داریم به محض اینکه ما اقدام کردیم استارت زدیم دستان خدا آمدن کارهای کارو انجام دادن تازه معاملات راحت و پر سود و کمیسیون بیشتر از حد معمول دادن بهم که با همسرم تصمیم گرفتیم تمام لوازم خانه را نو کنیم از یخچال ساید بوش و ماشین لباس شویی بوش و ظرفشویی بوش و مبل راحتی نو و تلویزیون ۶۵ اینچ جدیدترین مدل بازار باند سومی بالاترین مدلش اسپرسو ساز جارو برقی ااگ و کلی وسایل خرد منزل که اصلا فکرشم نمیکردیم با این کیفیت ‌ به این شکل کار هایمان پیش برود ‌ و همش میگم خدا خیرش بده مالک آپارتمان را که به من یه هول داد و منو باد برد با سرعت جت خدارو صد هزار مرتبه شکر که تونستم قبل تضاد با یک تلنگر سریع خدا منو هدایت کرد چون در مسیر قانون بودم به خودم اومدم گفتم الان وقت عمل کردنه محمد این همه استاد عباس منش مرد خدا داره میگه ایمانی که عمل نیاورد حرف مفته همینه پاشو حرکت کن با اینکه موقعیتش هم فراهم انجام بده خدارو شکر می‌کنم همش باید به خودم یاد اور شوم این نکته را که اقا فراموش نکن این راهی که رفتی اعتماد به نفس بالا برد تجربه عالی کسب کردی برای مراحل بعدی در ابعاد دیگه زندگی هم ازش به لطف خدای مهربانم نیروی برتر کل کیهان خدا جونم سپاسگزارم خواستم این تجربه داغ را که شما فرمودین بنویسید کجا سخت دیدی حرکت نکردی و کجا حرکت کردی یه نمونه به شما و خانواده عزیزم گفته باشم که از خودم هم ردپایی باشه در این بهشت خدا و برای دوستان نیز یک نور کوچکی برای مسیر شان جاهایی هم بوده که تغییر نکردم و چک و لقد ها را خوردم و درس گرفتم و تجربه بزرگ شدن بوده برام

    خدارو شکر که در این مسیر سبز شما هستم و با شما بزرگواران همفرکانس میشم حس خوبی بهم میده و زندگی را بهشتی میکنه برامون خدایا شکرت خدایا شکرت خدایاشکرت

    دوست دارم استاد مرد خدا روی زمین عاشقتم امیدوارم به‌زودی ببینمت چه جوری را نمی‌دونم میسپرم به همان خدایی که تمام خواسته هام را تا به امروز با هدایتش انجام شده ❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  3. -
    ابراهیم ربانی گفته:
    مدت عضویت: 1533 روز

    سلام پر از گل پر از عشق پر از شور و هیجان و گرم به دو گل سر سبد

    امیدوارم حال دلتون خوب باشه

    تجربیات زندگیم رو میخوام به اشتراک بگذارم تا همه بتونیم با هم دیگه این مسیر رو بریم و به درک خوبی برسیم.

    در بحث فوتبالیم من خیلی سال بود که پیش یک مربی کار میکردم و مربی که واقعا خیلی خوب از لحاظ بدنی و تکنیک و تدریس بود .

    تو اون سال ها خیلی تاکید داشت البته نمیدونم الان هم هست اینطوری یا نه ولی می‌گفت که شما فوتسال هستید و بازی میکنید و اصلا در فوتبال موفق نمی‌شید و مثال های رو میزد که افرادی که از باشگاه خودش رفته بودند به فوتبال به هیچ جایی نرسیده بودند

    ولی من دیدگاه رو دوست نداشتم و با توجه به شهرستان کوچیک و همه همدیگر رو می‌شناختند نمیشد کاری بکنی و مربی ما هم اون افراد رو خیلی خورد میکرد با حرفاش و می‌گفت دیوونه هستند.

    من اصلا همچین فکری نمی‌کردم و میگفتم هر کی که دوست داره و حرکت می‌کنه رو این هدف و باورش داشته باشه می‌تونه برسه ولی بااین حال اون ترسها رو داشتم تا اینکه در یک زمانی خاص و عالی تونستم از باشگاهمون جدا بشم و بیام سمت فوتبال و جالبه تو سن ۱۵سالگی بتونم حرف هایی رو بزنم که واقعا جای تحسین داشت.

    این از داستان نترس بودن من دربرابر هم باشگاهی هایم که نمی‌تونستن خارج بشم از اونجا.

    در پناه خداوند منان سعادت را برایتان خواهانم

    خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  4. -
    حدیث نوروزی گفته:
    مدت عضویت: 1261 روز

    به نام الله یکتا😍

    و سلام به استاد عزیز و خانم شایسته‌ی نازنین!

    چقدر هر روز زیباتر، خوش اندام تر و پر انرژی تر میشید!🥰😌

    درمورد موضوع این فایل…

    من اینجوری باور کردم که وقتی یه چیزی رو میخوایم و خدا راهشو بهمون نشون میدهنمیشه و قدم به قدم نشون میده!

    یعنی مثل GPS یا گوگل مپ نیست که از بالا کل مسیر رو بهمون نشون بده و بعد بگه برو!

    بلکه اینجوریه که قدم اول به تو نشون داده میشه و وقتی میری… پله بعدی روشن میشه و بعدی و بعدی تا آخر!

    و خدا تا آخرش باهاته و حمایتت میکنه!

    پس وظیفه من اینه که به الهام خداوند و قدمی که بهم گفته میشه عمل کنم و بقیش با اون، خدا دیگه خودش بقیه راه رو برام باز میکنه!

    درموردش مثال زیاد هست ولی جدید ترین مثالی که دارم این هست👇

    من خیلی خیلی دوست داشتم و دارم که مستقل باشم اصلا اولویتمه توی زندگی، و برای مدرسه دوست نداشتم از کسی بخوام، دوست داشتم خودم پول تجهیزات رشته و مدرسمو بدم،

    از همون موقع تصمیم گرفتم که خودم باید پول در بیارم و تا اون موقع دیگه وسایل هامو باید خودم بخرم، دیگه به سختیش فکر نکردم که دیگه چطوری میخواد بشه،

    بعدش هدایت شدم به یه کار عالی که کار های هنری و دست ساز خودمو بسازم و بعد از عمل به این ایده، قدم بعدی این بود که برم معرفیش کنم و بعدش تولید محصول با چیز هایی که داشتم و بعد خرید وسایل و تجهیزات و آدم ها و شرایطی که این کارو برام انجام بدن و ایده های خیلی بزرگتر و تولید بیشتر و…هنوزم در مسیرم و ادامه داره…!!

    ولی میدونم که اگر به سختیش و جزئیات کار توجه میکردم اون قدم اولی رو بر نمیداشتم و مسلما قدم های بعدی ای هم وجود نداشت!

    میدونم که اگر به خودم نمیگفتم که به من هیچ ربطی نداره من فقط همون قدم رو که خدا گفته میرم تازه خدا توی همونم کمکم میکنه دیگه چه بهونه ای است فقط باید اعتماد کنم چون فقط اون میدونه بعد از همون چه موفقیت هایی منتظرمه، اگر قدم اول رو بر نداشته بودم الان تا اینجا پیش نرفته بودم!

    یه مثال دیگه که هست اینه که بعضی وقت ها کامنت گذاشتم توی ذهنم سخت میشه ولی با گفتم اینکه من شروع میکنم و خدا بقیش رو مینوسه دقیقا مثل همین الان، دیگه توی ذهنم ساده میشه و با عشق شروع میکنم!

    برای رسیدن به هدف ها هم باید قدم به قدم شروع کنیم تا به اون ویژن بزرگی که داریم برسیم!چون اگر به کلش نگاه کنیم، هیچ حرکتی وجود نداره، اگر سختش کنیم قدم اول تا ابد برداشته نمیشه!

    یاد گرفتم که دیگه آگاهانه هر کاری رو بخوام انجام بدم توی ذهنم اون کارو ساده کنم و به جزئیات و سختیاش کاری نداشته باشم اونو فقط الله میدونه که چطوری قراره راه رو برام باز کنه!☂️

    چقدر توضیحات و مثال ها و تجربه هاتون عالی بود و همینطور مثال عالی خانم شایسته💓

    چقدر انرژیم صد برابر شد بعد از این فایل😃

    اصلا یه چیز فوق العاده است این فایل🦋

    سپاسگزارم🌷 بی نهایت سپاسگزارم از شما و از پروردگارم که خیلی خوب جواب سوالم رو بهم داد که همین دیشب پرسیده بودم که رسیدن به هدف سخته یا آسون؟ فقط توی ذهنم بود و دقیقا امروز جواب رو گفتم😃 وای دیوانه شدم که چقدر سریع جواب رو گرفتم😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  5. -
    ملیحه کشمیری گفته:
    مدت عضویت: 1207 روز

    درود بر استاد عزیزم،دست خدای من بر روی زمین💚💚

    خدای من! همیشه ب موقع و وقتی سوالی در ذهن من بوجود میاد شما فایل میذارین.

    دقیقا با همین فرمولی ک فرمودین ؛آسان پنداشتن هدف و قدم اول و برداشتن و ب مابقی مسیر کاری نداشتن،تونستم هفته ی قبل بعد ۲۰ سال ک رانندگی میکردم بر ترسم غلبه کنم و بزنم ب دل جاده‌.ی تنه از شیراز به تهران و رفتم و برگشتم.

    برای از شیراز به تهران رفتن روز حرکت کردم و وقتی با موفقیت رسیدم گفتم:خب،این از اولین چالش حالا میخام شبانه برگردم.منی ک از شب رانندگی کردن اونم تو جاده بشدت میترسیدم.وارد اتوبان قم کاشان ک شدم ب یاد شما فایل های شما رو گوووووشششششش دادمممممم تا خود طلوع

    استاد نمیدونید چ حالی داشتم نمیدونید چقد احساس غرور شادی کردم و اشک شوق میریختم با گوش دادن و رانندگی کردن در دل شب

    قطعا شما و دوستانم توی سایت این تجربه ی منو بعد انجام ی کاری ک گمان میکردن سخت بوده و انجامش دادن داشتن

    قطعا فرمایشات شما درسته.من دارم بکارشون میگیرم هنوز خدا هدایتم نکرده برای خرید محصولات ولی بشدت قلبم میتپه ک بهم اجازه داده بشه بتونم محصولات و تهیه کنم.فعلا با فایل های رایگان شما زندگیم ساعت ب ساعت داره تغییر میکنه‌.تا افسرده و غمگین میشم میبینم ی روز ب شما گوش نکردم

    من از شما و فایل های شما ک هر کدوم و ده بار گوش میدم و هر دفعه درس جدیدی میگیرم.

    دقیقا رسیدن ب اهداف آسونه اگر قدم اول و برداری با توکل با رفتن تو دل ترس با اقدام کردن با عمل کردن

    خدا کمک میکنه،

    تو سفرم فقط ذکرم این بود ک :خدایا منو ب راه مناسب هدایت کن

    یعنی ذکر هرروزم شده

    من با شما خدایی رو شناختم ک ۴۴ سال بمن اشتباهی شناسونده بودن

    ی دنیا حرف دارم ولی

    سخن کوتاه میکنم و قول میدم هر ماه دست اوردی تازه برای خودم خلق کنم

    دوستون دارم در پناه رب باشید خوشبخت و سلامت و سعادتمند در دنیا و اخرت

    💚💚

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  6. -
    علی میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 1583 روز

    سلام بر استاد عباسمنش و دوستان هم فرکانسی

    اگر چه خودم را تا حدودی فرد عمل گرا میبینم اما جاهایی بوده در زندگی ام که به دلیل بزرگ کردن مشکلات از عمل کردن خود داری کردم. اما سعی میکنم این عادت عمل گرایی را از طریق کوچک دیدن مشکلات مسیر در خودم تقویت کنم یکی از جاهایی که عمل گرایی را انجام دادم درباره ورزش بود برای رسیدن به تناسب اندام. یادم می اید به مدت یکسال تقریبا هر روز صبح ها ساعت ۵ صبح باشگاه میرفتم که این همیشه برای بقیه جای تعجب داشت که این وقت صبح که هنوز هوا تاریکه توی سرما این ادم صبح میره باشگاه .

    اما من به این سختی ها توجه نکردم و فقط سعی کردم که مسیر را در ذهنم اسان کردم و به نکات مثبت توجه کردم که این باعث شده بود تا مسیر را ادامه بدم.

    به نظرم این روش که استاد گفتن یک روش خیلی عملی خوبی است برای شروع مسیر های که به ظاهر سخت میرسن.

    باز هم خداوند را سپاسگزار میکنم بابت دریافت چنین آگاهیی هایی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    حسین رحیمی گفته:
    مدت عضویت: 2790 روز

    سلام استاد خوبم

    خرید خونه برای اکثر جوانها که حامی مالی ندارن کار سخت نشد هستش بخصوص اول زندگی

    بعد از جشن ازدواج پول رهن هم نداشتم . و به خودم گفتم به خاطر پول رهن ندارم و هر روز ارزش پول کمتر میشه باید خونه بخرم . که از نظر همسر و اقوام حرف مسخره ای بود ، بصورت تمرکزی یک ماه گشتم تا یک روز یک نفر بدون اینکه بهش بگم

    پیشنهاد خرید خونه داد و بدون اینگه من هزینه بهش بدم شرایط گرفتن وام و… جور کرد با اعتماد کامل کلید هم بهم داد

    گفت برو سر زندگیت خخخخخ

    گفتنش راحته ولی از اینجا که با قوانین ثابت و بدون تغییر خداورن از طریق استاد خوبم آشنا شدم خیلی از قدم ها به همین صورت جلو رفتم و شده .

    انشالاه سد محکم رفتن به دانشگاه بشکنم برم مدرک دانشگاهی مور علاقم بگیرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  8. -
    فاطمه احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2619 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز وخانم شایسته عزیز

    باز هم سپاسگذارم که درمورد موفقیت خانم شایسته صحبت شد هرچند هنوز هم من نتونستم درک کنم خانم شایسته چطور میتونن اینهمه قوی عمل بکنن وتواین چند سالی که من فایلهای شما استاد عزیز وخانم شایسته رو میبینم اصلا حتی یک بار یادم نمیاد خانم شایسته حرفی زده باشند که بار منفی داشته باشه معمولا نود درصد مواقع ساکت هستند یا وقتی صحبت می کنند فقط مثبت حرف می زنند.خیلی دوست دارم بیشتر درمورد خانم شایسته بدونم چون یه طورایی احساس می کنم از نظر شخصیتی خیلی شبیه ایشون هستم.مثلا امروز که این فایل رو دیدم که خانم شایسته درمورد دانشگاه رفتنشون صحبت می کردن یاد خودم افتادم که من هم به خاطر اینکه خیلی دوست داشتم دانشگاه برم وپدرم وضع مالی خوبی نداشت تا بیست وسه سالگی مجبور شدم صبرکنم تا پدرم اجازه بده من سرکار برم ودوسال دنبال کارگشتم چون اونموقع کار خیلی سخت پیدا میشد اخر توی مطب روانپزشکی کار پیدا کردم وتاچند ماه کارکردم تااینکه یه روزی پدرم یه کتابی اورد خونه که نوشته وین دایر بود ویه کتاب کوچیک شاید سی صفحه ای یه حسی به من گفت که کتاب رو بخونم ووقتی نشستم خوندن دیدم ساعت یک شده ومن کتاب رو تموم کرده بودم اینقدر هیجان زده شدم که گفتم من میخوام روانشناسی بخونم ودانشگاه پیام نور شهرمون شرکت کردم وبا اینکه حقوقم ماهی چهل هزارتومن بود ومن مجبور بودم ماه اول صدوهفتاد هزارتومن شهریه بدم ولی باز رفتم وفقط این بود که دکتر روزهایی که مریض زیاد داشت یکی از ویزیتهاشو به من میداد ومن به خاطر این قضیه تلاش میکردم که مریض بیشتری جمع کنم که یه ویزیت بگیرم یه وقتایی میشد که من دو برابر حقوقم رو ویزیت گرفته بودم سالهای اخر که شهریم خیلی بیشتر میشد خداکاری کرد که دکتر به خاطر اینکه مریض بیشتری داشته باشه به من گفت شیفت صبح بیام مطب وفقط تلفن جواب بدم واین شد که بازم حقوقم بهتر شدوتونستم مخارج دانشگاهم رو بدم وجالبه وقتی دانشگاهم تموم شد دکتر هم از اون شهر رفت ومن رفتم پیش یکی ازدوستای دکتر وانجا محیط خوبی برای کارکردن نبود چون با بچه های معلول سرکارداشتیم واصلا حس خوبی به من نمیداد وهمش درحال بغض کردن وگریه کردن بودم وخداروشکر بعد دوباره یکی از همکارای دکتر که مرد بود از من خواست برم پیشش واین درحالی بود که من قبلا رفته بودم وبه من گفت فعلا نیاز نداره وچند ماه دیگه خبر میده واین جای جدیدی که رفتم دقیقا خلاف جایی بود که قبلا بودم وخیلی جای دوستانه ودکتر فوق العاده شاد ومن احساس میکردم برادرمه اینقدر که خوب وریلکس بود با حقوق عالی در صورتی که جای قبلیم خیلی کم حقوق میگرفتم .این در شرایطی بود که من از اون موقعی که ماهی 40 تومن حقوق میگرفتم خرج خانوادمو میدادم وخرج دانشگاه رو هم همینطور .تااینکه به پیشنهاد خواهرم تصمیم گرفتم نمایندکی بیمه بزنم واین درحالی بود که من نه هیچ پس اندازی داشتم ونه هیچ پشتوانه ای اما رفتم وجالبه شرکتی بود که برای دادن نمایندگی سختگیری نمیکردن چون ناشناخته بود ومن تنها راه حلی که به نظرم رسید بیمه بیکاری بود که توی مطب دوسال داشتم ومیتونستم شیش ماه بیمه بیکاری بگیرم واین کارو کردم وبا پولش وسایل برای دفتر خریدم وپول پیش مغازه دادم این درحالی بود که اون اوایل برای اینکه هزینه هامو بتونم بدم هنوز به خاطر حقوق خوبی که بود توی مطب کار میکردم تا شیش ماه تااینکه دکتر دیگه نخواست ومن رفتم سراغ دفتر واونجا تازه سختی های من شروع شد چون شرکت بیمه ای که کار میکردم فوق العاده بی اخلاق بودن وهمه دنبال منافع خودشون بودن واصلا همکاری نمیکردن ومن هم با توجه به اینکه توی شهر کسی منو نمیشناخت اصلا نمیتونستم کار بگیرم وفقط میرفتم شرکتهای شهر صنعتی ودست وپاشکسته بازاریابی میکردم چون هیچی بلد نبودم .همیشه وقتی میخواستم برم شعبه کارمزدمو بگیرم کلی خجالت میکشیدم چون از همه کمتر کارکرده بودم ویه ریس فوق العاده بی اخلاق داشتیم که دنبال تحقیر کردن من بود وفقط خدامیدونه که چقدر من تحقیر شدم وگریه کردم تا اینکه بالاخره به این نتیجه رسیدم که من به درد کار بیمه نمیخورم وخواستم برم شرکت کار کنم.استاد اینجا بود که خدا یکی از بچه های تامین اجتماعی که براش بیمه عمر زده بودم اورد دفتر که قسطش رو پرداخت کنه وهشت سال پیش به من گفت که برای موفقیت برو سایت عباس منش واستاد من اونموقع اولین چیزی که از شما دیدم قانون جذب بود که باورم نمیشد چقدر اگاهی به من داد ومن شروع کردم به گوش دادن فایلهای دیگتون تااینکه یکی از همکارای بیمه ایم بهم گفت چرا بیمتو عوض نمیکنی من گفتم بزار اینم امتحان کنم چند تا بیمه رفتم ودیدم که شبیه بیمه قبلیم برخورد میکنن تا اینکه باز همون شخص به من گفت بیمه دانا داره توی شهرمون نمایندگی میزنه ومن اصلا هرگز به این بیمه فکر نمیکردم چون همه ازش بد تعریف میکردن ومیگفتن ورشکسته شده باز هم قلبم گفت برو ومن رفتم استاد باورم نمیشد دقیقا همون جایی بود که من میخواستم نمیدونین چه ارامشی به من داد برخورد افراد توی شعبه چقدر دوستانه چقدر صمیمی چقدر باسواد وبااخلاق یکسال تمام تلاشم رو کردم که بگیرم چون بیمه معتبری بود وبه این راحتی نمایندگی نمیداد وحتی خانوادم منو مسخره میکردن که توفکر کردی اینجا بهت نمایندگی میده اما من دلم روشن بود وگرفتم تواین یکسال بهترین ماجراهای زندگیم برام پیش اومد که خیلی مفصله ومن با عمل کردن به حرفهای شما این لحضات خوب رو داشتم بعد گرفتن نمایندگی چهارماه طول کشد ومن بزرگترین قرارداد بیمه ای شهرم روگرفتم به خاطر اینکه اینقدر توی بیمه قبلی سختی کشیده بودم که واقعا اطلاعات بیمه ای عالی داشتم وتونستم بدون پارتی وپول دادن این قرارداد رو بگیرم وحتی با پولش توی چند سال خونه وزمین خریدم تااینکه باز روی خودم کار نکردم وافت کردم.استاد الان که ماجرای زندگیمو برای شمانوشتم میفهمم که از پونزده سال پیش چقدر قوی عمل کردم وتکامل رو طی کردم وکم نیاوردم وباوجود اینکه مسیولیت خونمون روهم داشتم پولهامو جمع میکردم برای اینکه پیشرفت کنم نمیگفتم کمه نمیشه میگفتم ادامه میدم .الان که اینا رونوشتم کلی انرژی گرفتم برای ادامه دادن مسیر بهتر باز هم سپاسگذارم شما بهترین دوست مجازی من هستین همیشه به خاطر اینکه خدا شمارو سر راهم قرار داد اشک توی چشمام جمع میشه هرچند تواین مسیر خیلی از ادما رو سر راهم قرار داده ولی شما بهترین هستین. استاد منم مثل شما خیلی دوست داشتم که به ادما کمک کنم وتو یه مسیری قرار گرفتم که خیلی چیزها رو فهمیدم البته درمورد مسایلی هست که همه خرافات میدونن اما خدا بهم گفت اگه میخوای مثل عباس منش باشی باید اینوبدونی هرچند خیلی سخته اما مثل شما که توی بندر عباس میگین من به خدا رسیده بودم وحالم خوب بود من هم اینطوری شدم وهمش میگم خدایا چطوری من اینا روفهمیدم من اگه تا اخر عمرم هم تحقیق میکردم عمرا این چیزا رو نمیفهمیدم. الانم دارم تمام تلاشم رو میکنم که بیشتر یاد بگیرم تا بتونم خوب راهنمایی کنم هرچند خیلی سخته ولی امیدوارم که خدا کمکم کنه.باز هم سپاسگذارم از شما وخانم شایسته عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 11 رای:
  9. -
    نیلوفر افشون گفته:
    مدت عضویت: 1425 روز

    سلام عشق ترین استاد دنیا و مریم نازنینم

    اولین خوشحالیم اینه که اولین نفری هستم که کامنت میزارم هوراااااااا😂چندین بارپیش امده بود که جز اولین نفرات باشم ولی واقعا اعتماد به نفسش نداشتم و فکر میکردم اصلا کیم چی بنویسم من کجا کامنت های خفن کجا دومین خوشحالیم استاد جانم بعد ۲ ماه دارم کامنت میزارم براتون دلم پر میزد بخدا ولی نمیتونستم بیام بنویسم شکر خدا که الان میتونم

    استاد من تمرکزی یک ماه وقت گذاشتم و روی خودم باورام کار کردم و بعدش هدایت شدم که برو دنبال کار من ۳ بار رفت امد کردم توی بورس و بازار اصلی که یه راستا هستش که همش مغازه های دکوراسیون داخلی هستن

    اولش به شدت ترس داشتم همش میگفتم بابای من عمرا بزاره من برم سر کار بابای من بزارا من برم کار بازاری همه اطرافمم میگفتن به بابات بگی غیر ممکنه قبول کنه خلاصه من بدون اینکه به خانواده بگم پاشدم امدم دنبال کار و همش نجوا میومد تو که هیچی بلد نیستی میخوای بری بگی چی گفتم میگم من تازه درسم تموم شده عاشق کارم هستم و تمام تلاشمم میکنم و خدا شاهده به شدت ترس و مقاومت داشتم و به قول شما نیومدم تیکه تیکه بگم وای چی میشه وای چی میشه گفتم من میرن جلو به خدا هم گفتم خودت هدایت کردی خودت گفتی من نمیدونم خودت باید درستش کنی استاد من ۳ جا خواستن و قبول کردن بعدش ترس استرس چطوری به بابام بگم از ۹ صبح تا ۹ شب اونم پیش دوتا مرد کار کنم عمرا قبول کنه انفدر با خودم کلنجار رفتم گفتم تهش بابام میگه ن منم میگم میخوام برم ار خونه میزنم بیرون ولی سر کار کردنم به هیچ عنوان کوتاه نمیام استاد وقتی این طوری تو دهنی زدم به افکارم وقتی گفتم اقا این من خواستن مشکلت چیه و من میرم نجواها یک چهارم شد بعدش استاد بخدا وقتی اصلا به اخرش به اینکه چی میشه کمتر فکر کردم استرس کمتری کشیدم به بابام که گفتم سریع بی هیچ حرفی گفت باشه بابا برو استاد من اصلا توی مغزم هیچ طوره این باشه سریع راحت نمیتونستم هضمش کنم وای استاد بابای من امد ریسم دید چقدر خوشش امد بعد بابای من کسی که به شدت مخالف کار کردنم بود شد حامی من شد کسی که از خودم بیشتر تو فکر کار کردن رفت امد من شد بابای من شد کسی که تا ۱۰ شب بمونم میگه اشکال نداره بابا بمون اونم تنها توی مغاره

    اصلا استادیادم میاو باورم نمیشه چطوری درست شد فقط میدونم دست کشیدم از اینکه اخرش چی میشه گفتم هرچی شد شد و به اینکه بابام چقدر میخواد واکنش بده کمتر فکر کردم و کلی روی باورای توحیدم کار کردم انقدر روی این مسله کار کردم که نتیجش شد این

    برای این مسله که من همش میگفتم چی میشه من که چیزی بلد نیستم و این کی به من کار میده استاد حتی تلفن کردن برای اینکه ببینم کسی کارمند میخوادم سخت ترسناک یود بخدا شبیه کابوس بود برام یه تلفن پیام

    و همش باور داشتم که کی به کاررمیده کی من قبول داره چون خودم نداشتم همش میگفتم وای باشگاه نرم همش کارکار چقدر سخته چقدر وحشتناکه مثل چی میترسیدم بخدا یعنی فکرشم ترس داشت بعد استاد با کلی جنگیدن با ترسهام بلند شدم رفتم ۳ تا شرکت استاد اصلا قبولم نکردن و واقعا یا شرایط سخت مسخره ای هم داشتن و دیدم همشدمیگن تو بلد نیستی اینا دقیقا چیزی که بهش فکر کرده بودم باورم بود من که بلد نیستم من که بی سوادم کی اصلا به من چیز یاد میده استاد نشد برم سر کار اون تایم و چقدر ادیت شدم که دست رد به سینم زدن و نا امید تر شدم و حتی به دوستام میگفتم اینه شرایط کاری میگفتن ولش کن نرو خوب نیست و استاد چقدر اذیت شدم چقدر

    بعد نتیجه هم نگرفتم دیگه چون واقعا سخت ترسناک بود وای استاد میلرزیدم که برم سر کار

    ولی الان با شجاعت تمام بعد یک سال باشگاه رفتن گذاشتمش کنار کلی چیز قربانی کردم برای کارم و ن تنها برام سخت نبود اون قربانی کردن و کندن ار بعضی چیزا بلکه خوش حال بودم که اینا قربانی میکنم که به طلا به گنج برسم وای استاد واقعا سخت کردن کارا بدترین چیزه من هرکاری سخت کردم هیچ وقت نتیجه نگرفتم و ووقتی گفتم اسونه یا اصلا به جنبه سختش توجه نکردم وای چقدر کارم راحت پیش رفت راستی استاد جانم من بعد یک سال تو خونه نشستن الان ۳ ماهه سر کارم و دارم کار میکنم و الانم توی کار کلی کار سخت کردم و دارم نتیجش میبینم ولی با این نوشتن یادم امد که من یک بار یه نتیجه حیلی بزرگ گرفتم ن یک بار چند بار استادوزن کم کردن برای من مثله شکنجه بود میگفتم چطور نخورم چطوری ورزش کنم همش چطور استادمن توی یک سال نیم ۳۰‌کیلو کم کردم بدون عذاب اصلا سخت نبود نخوردن اصلا روزی ۴ ساعت درزش سنگین سخت نبود برام کیف میکردم بخدا وقتی به نتیجش فکر میکردم و خیلی کار های دیگه وای استاددالان که نوشنم چقدر چیر یادم امد و چقدر بهم کمک کرد از همه بیشتر که باعث کارا سخت نکنم سکوت بود استاد من یک ماه جز خانوادم اونم حرفهای مهم با هیچ کس ارتباط نداشتم و به هیچ کس ار ایندم از هدفام نگفتم استاد و دیدم کسی نبود دلم خالی کنه کسی نبود بگه نمیشه کسی نبود باور منفی بهم بده چقدر راحت تر از پس کارا بر امدم چقدر راحت تر مسائلم حل شد چه توی رژیم گرفتنم چه توی کار پیدا کردنم من با سکوت و از اینده نگفتن و از شروع کارم تا نتیجه نگرفتم نگفتم و این کلید موفقیت من شد وای استاد مرسی خودم جواب سوالات خودم دادم مرسی که این فایل گذاشتی و مرسی ار خودم که کامنت گذاشتم وای استاد خیلی دوست داشتم بهتون بگم کار میکنم و سرکارم و من اولین نفر و دختری هستم توی تمام فایل تو بازارم و مثل یه شیر قوی هستم تاره استاد توی خیابونی که کارم میکنم من تنها دخترم و نمیدونی استاد چقدر اولش ترس خجالت داشتم اما الان انقدر قوی هستم که حد نداره انقدر با قدرت صحبت میکنم وای استاد خیلی دوستون دارم مریم عزیزم شماهم خیلی دوست دارم بهترین الگو های زندگی من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  10. -
    محسن زاهدی گفته:
    مدت عضویت: 1796 روز

    سلام به زوج دوست داشتنی و بسیار آگاه

    منم کلا داخل زندگیم معمولا به کسی معروفم خیلی همه چیو آسون میگیرم باز از وقتی با استاد عزیزم اشنا شدم که این آسون گیری با قانون هایی که استاد گفتن مثل قانون تکامل و… باعث شده راحت تر تصمیم بگیرم

    قطعا منم یکسری جاها به قول استاد فکر میکردم فلان کار چقدر سخت انجام دادنش مثل تعمیر کولر خونه – بردن ماشینم پیش تعمیرگاه و… بعدش دیدم چقدر کارها اسون پیش رفت.

    ولی یک جاهایی هم واقعا گفتم میرم جلو و خدا خودش راه رو بهم نشون میده :

    مثلا واسه دانشگاه پولشو نداشتم بعد با خودم گفتم باید برم سرکار که خدای عزیزم خونه و دانشگاه و محل کارمو یکجوری قرار داد که همه اینا با یک اتوبوس میشد برم و به همشون برسم

    یا

    اینکه واسه کار من به محض درسم تموم شد خدای عزیزم از همون پیتزا فروشی که برای دانشگاهم واسم پیدا کرد که پولشو بدم از همونجا با مهندسی اشنا شدم که بعد دانشگاه رفتم شرکت اونا

    یا

    پارسال از کارمندی اومدم بیرون قبلش رفتم دنبال مکان واسه شرکت خودم که روز اول خیلی ناراحت بودم که چرا یک جای خوب پیدا نمیشه که من دوست داشته باشم جالبه بدونین همون عصر روز اول داخل گوگل سرچ کردم یک فضای خفن پیدا کردم با مبلغ خیلی عالی سریع کاراشو کردم رفتم هم به خونه نزدیک بود هم نگم براتون که این مکان حدود 15 شرکت هم حضور دارند که همشون جزو خفن های شهرمون هستند که همین شرکت ها باعث شدند شرکتمون بهتر پیشرفت کنه تازه با همین اعضا یک گروهی درست کردیم که باهم بیشتر در ارتباط باشیم . واقعا خدای عزیززززززززززززززززززم نفسسسسسه چون به شدت مهربوووونه

    از استاد عزیزم ممنونم با اینکه من خانواده مذهبی دارم ولی بعد از اشنایی با استاد گاهی میشینم با خدا عشق بازی میکنم چون خدارو به معنای واقعی کلمه درکش کردم.

    استاد به هدف زندگیتون که هدایت افراد بود به نظرم واقعا رسیدین.

    چیزی که قبلا اصلا واسم انجام نمیشد هروقت با خدا حرف میزدم از خواسته هام می گفتم ولی الان میشینم بیشتر ازش تشکر میکنم بین خودمون بمونه گاهی از اعماق وجودم از لطف های زیادش گریم میگیره.

    یا اینکه من دوست داشتم پارسال تولید محتوا کنم ولی وقتی کارمند بودم شرایط اصلا خوب نبود واسه تولید محتوا هرچند من اونجا هم تولید محتوا انجام میدادم ولی مکان مدنظر من نبود ولی الان داخل شرکت خودم یک استودیوی باحال درست کردم و ازادانه محتوا میسازم

    خدای عزیزززززززززززم یک خودباوری به من داده که جدیدا به این باور رسیدم میشینم فیلم ارزوهامو میبینم که ساختم و به خدا گفتم من طبق الهام های تو قدم برمیدارم چجوریشو نمیدونم ولی چون قانون تکامل استاد عزیزم اشنا هستم مطمعن هستم بین راه به من جواب ها گفته میشه

    استاد و همسرتون مرسیییییییییییییییییی که هستین.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای: