دستیابی به اهداف سخت است یا آسان؟ - صفحه 3

436 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    الناز گفته:
    مدت عضویت: 2244 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم،خانم شایسته ی مهربان و دوستان هم فرکانس

    اول از همه بگم که وقتی میبینم فایل جدیدی روی سایت قرار گرفته کلی ذوق میکنم از این بابت که قراره بازم آگاهی های جدیدی به ذهن و جانم برسه:)

    دوم اینکه بیشتر ذوق میکنم از این بابت که میدونم استاد عباسمنش عزیز کامنتهارو میخونه و باعث افتخار منه این موضوع

    خدمتتون عرض کنم که در ادامه دوتا تجربه از هر دو موقعیتی که استاد سوال پرسیدن برای همه ی دوستان عزیز تعریف میکنم ولی قبل از اون میخوام سپاسگزار خداوند باشم بخاطر اینکه درک من از قانون داره هر روز بهتر میشه و بسیار خوشحالم که این مسیر تکاملی داره طی میشه.

    حدودا 6 سال پیش که اوایل آشنایی من با قانون بود فکر میکردم خب یکم مثبت اندیشی و تصویر سازی و عبارات تاکیدی و این داستانا باعث میشه که من به خواسته هام برسم ولی الان دیدگاهم خیلی عمیق تر شده و هر موقع که میبینم از گوشه و کناری افرادی هستن که قانون جذب رو رویافروشی قلمداد میکنن میدونم که درک درستی ازش ندارن البته که هیچوقت سعی نکردم دیدگاهشونو تغییر بدم و وارد بحثی نشدم.

    در تمام طول صحبتهای استاد و خانم شایسته این بیت شعری که استاد همیشه توی صحبتهاشون میخوندن از حافظ برام تکرار میشد:گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع/سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش

    واقعا وقتی که ما با نگرشی که منتظر سختی هست به سراغ کاری میریم همون اتفاق میوفته و هر موقع هم با نگرشی که منتظر اتفاقات و موقعیت هایی هست که کار براش آسونتر بشه بازم اتفاق میوفته.

    تجربه ی اول رو از موقعیتی که کارو تو ذهن خودم آسون کردم تعریف میکنم:حدودا سه سال پیش بود من توی یه شرکت پیمانکاری حسابدار بودم ولی بنا به دلایلی تا چند وقت دیگه قرار بود که بیکار بشم و توی ذهنم پلن بعدی رو اینجوری چیده بودم که خب اشکال نداره نهایتا اگه کار مورد علاقه م پیدا نشد توی شهر خودمون میرم تهران که کار زیادتره اونجا مشغول میشم.ولی توی ذهنم این درخواست بود که توی شهر خودم باشم و حتی یه گفتگوی ذهنی مبنی بر تضادی که بهش برخوردم داشتم که چرا آخه نباید تو شهر خودمون کار مورد علاقه م پیدا بشه که مجبور به مهاجرت باشم!البته نه اینکه مهاجرت کار بدی باشه از این جهت که توی شهر خودمون و کنار پدر و مادرم شرایط بهتری داشتم و از طرف دیگه ای هم توی شهر خودمون به پیشرفت خاصی نرسیده بودم که عرصه رو بر خودم تنگ ببینم و مشتاق محیط باز و بزرگتری باشم.

    خلاصه انگار که این درخواست قوی تر شده باشه دقیقا شب همون روزی که این گفتگوی ذهنی انجام شده بود یکی از اقواممون گفت که فلان شرکت(که شرکت بزرگ و معروفی توی کشور هست)داره توی شهر ما شعبه اضافه میکنه و دنبال نیرو میگرده و آگهی زده!من خودم آگهی رو ندیده بودم اصلا،اطلاعات تماس رو گرفتم و فرداش با مسئول استخدامیا تماس گرفتم و بهم گفت همون روز یه ساعت بعدش برم مصاحبه.خلاصه مرخصی ساعتی گرفتم و رفتم و توی مصاحبه اولیه قبول شدم بهم گفتن برای مصاحبه بعدی باید برم شهر دیگه ای که فاصله ش با شهر ما حدودا 150 کیلومتر بود.اولش توی ذهنم اومد که فایده نداره رفتن و ممکنه قبول نشی و هزینه الکیه ولی خب گوش ندادم و رفتم.سه سال پیش مثل امروزم درکی از هدایت نداشتم و چیزی که باعث شد حرکت کنم این بود که میدونستم به زودی قراره بیکار بشم و بهتره یه حرکتی بکنم.القصه ما رفتیم و قبول شدیم و یه بار دیگه مارو خواستن دوباره رفتیم و قبول شدیم و دفعه آخرم واسه تکمیل مدارک رفتیم!اون زمان یکم وضع مالی خوبی نداشتم و این رفت و آمد ها خیلی برام هزینه داشت ولی خوشحالم که اینکارو انجام دادم و الانم توی همون شرکت دارم کار میکنم.

    قصه ی دوم مربوط به اسباب کشیه،منم مثل استاد اسباب کشی خیلی کار سختی بود توی ذهنم و سخت تر از اون خونه پیدا کردن ولی خب از اونجایی که یه الزام بود این موضوع بدون اینکه حتی به یه بنگاه مشاور املاک سر بزنیم یکی از همسایه های کوچه ی خودمون وقتی فهمید باید جابجا بشیم گفت بیاین توی ملک من و مستاجرم قراره بره میخوام خونمو بدم به شما!و این موضوع نتیجه ی همین تغییر نگرشه ست.

    اما در مقابلش یه زمانی وقتی دانش آموز بودم و قرار بود رشته ی تحصیلی انتخاب کنم علیرغم اینکه به رشته ی تجربی علاقه داشتم به دلیل کمبود اعتماد به نفس ترسیدم و وارد رشته ی دیگه ای شدم و اگه عقل و اعتماد به نفس امروزمو داشتم اینکارو نمیکردم.

    یه مورد بعدی زمانی بود که میخواستم محل دانشگاه انتخاب کنم،بازم بخاطر ترس از رفتن به یه شهر بزرگتر تو شهر خودمون موندم که اگه اینکارو نمیکردم تجربیات بیشتری برام در پی داشت.

    امیدوارم که هر روز فایل های جدیدی روی سایت بذارید استاد عزیزم

    شاد باشید و در پناه خداوند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  2. -
    زهرا ولایتی گفته:
    مدت عضویت: 1115 روز

    سلام استاااااد عزیزم

    سلام مریم جون عزیزم

    خدارو صد هزار مرتبه شکر به خاطر آگاهی های بی نظیر که در این سایت هست.

    چقدر دقیق و به موقع من این فایل رو گوش کردم.

    همون طور که استاد گفتن نمونه های بسیار زیادی تو زندگیه همه ی ما هست که چه موقع هایی کارها رو در ذهنمون پیچیده و سخت کردیم و اون کار رو انجام ندادیم ، یا اگر هم انجام دادیم خیلی سخت انجام شده به خاطر ذهنیت خودمون نسبت به اون موضوع ، و چه مواقعی مسیر رو راحت و آسان تو ذهنمون ساختیم و با توکل بر خداوند مهربان قدم اول رو براش برداشتیم و خداوند در هایی رو برامون باز کرده که واقعا معجزه بوده.

    اول این نکته رو به خودم یادآوری میکنم که زمانی که ما به خدا ایمان داریم و با قدم برداشتن و اقدام کردن ایمان مون رو بهش ثابت می کنیم ، خداوند طوری ما رو هدایت میکنه که اصلا فکرش رو نمی کنیم. این تو قران هست که میگه: ما از جایی که شما فکرش رو نمی کنید در ها رو براتون باز می کنیم و هدایت تون می کنیم.

    خیلی وقت ها میایم یک هدف رو مشخص میکنیم یا یک خواسته ای داریم و بعد اون خواسته یا هدف رو در ذهن مون ذره ذره به مسیر رسیدن بهش نگاه می کنیم و بعد موانعی رو براش ایجاد میکنیم . یعنی انقدر اون رو برای خودمون دشوار و دور از دسترس تصور می کنیم که دیگه هیچ قدمی براش برنمی داریم.

    ما باااااید از مسیر لذت ببریم . دقیقا مثل استاد که این رو توی خیلی از فایل ها گفتن که من با عشق و با. لذت بهای رسیدن به اهدافم رو پرداخت کردم.

    من خیلی مثال هایی رو دارم که چه جاهایی مسیر رو سخت دیدم و به خداوند ایمان نداشتم و چه جاهایی گفتم من قدم اول رو برمی دارم و خدای قدرتمندم هزاران قدم بعدی رو به راحت ترین و بهترین شکل ممکن برای من اوکی میکنه. و واقعا همین اتفاق افتاده و نتایجش رو به چشم دیدم.

    مثال اول در مورد مهاجرت مون به ترکیه هست.

    این مثال درحقیقت بیشتر مربوط به ایمان و توکل مامانم به خداست. که من از این ایمان واقعا درس خیلی بزرگی گرفتم.

    ماجرا این طور شد که ما هییییچ برنامه ای برای مهاجرت به ترکیه نداشتیم. فقط این رو میدونستیم که خونه ی بعدی ما توی همون شهر خودمون نیست و ما مهاجرت می کنیم . و بعد خیلی اتفاقی یک مسافرت برای پدرم اوکی شد که خودش تنها بیاد ترکیه اونم فقط برای سفر . خلاصه بابای من رفت ترکیه.

    وقتی رفت بعد از چند وقت به ما گفت اینجا شرایطش خیلی خوبه و می تونیم بیایم ترکیه زندگی کنیم.

    ما اولش اصلاااااا باورمون نمیشد چون حتی اینکه بریم تهران هم برامون باور نکردنی بود چه برسه به اینکه بریم یک کشور دیگه. بعد بابام گفت معلوم نیست من کی برگردم میخوام ببینم شرایط اینجا برای زندگی چجوریه.

    ما هم گفتیم باشه و هی من و مامانم تو خونه صحبت می کردیم که مثلا بریم ترکیه چی میشه و اینا . یعنی در مورد نکات مثبت صحبت می کردیم و یه جورایی تو ذهنمون مهاجرت به ترکیه رو ساده کردیم. حدود ۳۰ روز از سفر بابام به ترکیه گذشت و مامانم به بابام گفت: ما کارامون رو اوکی می کنیم و میایم . بابام گفت صبر کنید خونه اوکی بشه و کارم رو اوکی کنم بعد میام میارمتون . مامانم گفت نه کارها به ساده ترین شکل باید انجام بشه و ما میایم. و جالبه بدونید ما حتی هیچ سرمایه ای هم نداشتیم و واقعا نمی دونستیم قراره چه اتفاقی برامون بیفته. ما وسایل خونه رو فروختیم و با یک مبلغ بسیار بسیار کم از فروش وسایل خونه مهاجرت رو شروع کردیم.

    البته این رو هم بگم فروش وسایل خونه هم فقط توی ۱۰ روز به صورت معجزه آسایی هر قدم برامون رخ میداد. اون مبلغ پول، انقدر میزان کمی برای مهاجرت به ترکیه بود که ما به هیچ کس نگفتیم چون هیچ کس باورش نمی شد ولی ما گفتیم خدا راه رو برامون باز میکنه و بعد هم قدم ها رو پله به پله طی کردیم و از اول تا آخرش معجزه بود که حتی الان هم بار ها وقتی یادمون میاد که چطور مهاجرت کردیم می گیم خدایا دمت گرم.

    بعد از فروش وسایل ما اومدیم و بماند که تو راه هم بسیار معجزات برامون رخ داد ، چون پدرم نبود و فقط من و مامانم با دو تا بچه کوچیک با ۴ تا چمدون و ۳ تا کوله می خواستیم بیایم ترکیه . ما اومدیم و توی فرودگاه استانبول بعد از ۴۰ روز بابامون رو دیدیم و خیلی خوشحال بودیم ولی باز هم نمی دونستیم قراره چه اتفاقاتی بیفته چون نه خونه اوکی کرده بودیم و نه کارهای اقامت رو کرده بودیم.

    ولی بار ها گفتیم ما میریم و مسیر برامون باز میشه. واقعا هم همین شد . ما یک هفته اول توی یک اتاق خیلی کوچک ۵ نفره زندگی کردیم و بعد یک خونه بزرگ ۳ خواب مبله به طرز معجزه برامون اوکی شد.

    یعنی به خدا هیچچچچچچ کس باورش نمیشد ولی ما گفتیم خدا به بنده هاش جواب میده. خلاصه بگم که اینجا درآمد بابام ۱۱ برابر افزایش پیدا کرد و الان یک زندگی بی نظیر رو داریم. خدایاشکرت

    استاد به خدا کسی اینا رو باور نمی کنه فقط شما میدونید من دارم چی میگم.

    حالا تا اینجا از مهاجرت و مسائل خانوادگی گفتم.

    میخوام یک نمونه از خودم رو هم بگم.

    اونم در مورد درآمدزایی و کاری که عاشقش بودم هست.

    من عاشق کار با کودک ، بازی با کودکان و کلا هرچیزی که مربوط به کودک هست بودم. البته اینم برای دوستانی که نمی دونن بگم . من الان ۱۵ سالم هست و اون موقع توی ۱۳ سالگی همچین چیزی رو می خواستم. منظورم اینه که این موانع هم تو ذهنم بود که مامان ها بچه هاشون رو دست یک نفر که هنوز خودش بچه اس نمی سپارن.

    وقتی ایران بودیم من از خواهر و برادر خودم شروع کردم با اینکه هدفم این بود درآینده تو این کار خیلی پیشرفت کنم و یک سری اهداف بزرگ داشتم که اگر می خواستم در ذهنم بزرگشون کنم مطمئنن این نتایج عالی رو تجربه نمی کردم. من از بازی با خواهر و برادرم و کاردستی درست کردن باهاشون شروع کردم و قدم اول رو برداشتم. بعد یک بچه دیگه اضافه تر اومد و من یک مبلغ بسیار کم ماهیانه دریافت می کردم.

    بعد همین طور که با توکل برخدا قدم ها رو قدرتمندانه برمی داشتم رفتم و توی یک کتابخانه کلاس برگزار کردم و ۱۵ تا بچه رو مدیریت کردم. و واقعا لذت می بردم . تا اینکه توی همون ایران یک موسسه ای که کلاس برای کودکان برگزار می کرد من رو خواست و با یک درامد خوب ولی برنامه ها طوری شد که ما اومدیم ترکیه یعنی من با یک شرایط خوب تو ایران اومدم اینجا البته با خانواده

    و اینجا من نه زبان شون رو بلد بودم و نه هیچی یعنی کلا اینجا درامدم اولش صفر شد و منم دیگه نمی تونستم به راحتی برای بچه ها کلاس بزارم چون باید زبان یاد می گرفتم و با اینجا آشنا میشدم.

    بالاخره من با این ترس و نجواهای شیطانی درونم مقابله کردم و به خدا گفتم خدایا من میرم و با ایمان به تو درامد کسب میکنم. من رفتم و از یک هنر دیگه توی پارک نزدیک خونمون شروع کردم.

    اولش خب خیلی خوب نبود ولی من گفتم باید قدم ها رو بردارم تا همه چیز اوکی بشه . و استاد الان در کمتر از ۲ ماه خیلی شرایط برای من عالی شد و طوری شده که مشتری ها خودشون من رو می خوان و ازم درخواست میکنن اون کارم رو براشون انجام بدم. و حتی بعضی ها از قبل هزینه اش رو پرداخت می کنن.

    من یک کاری که می کنم اینه که هفته به هفته برای خودم هدف مالی میزارم و یک کاغذ روی در اتاقم چسبوندم که هر هفته هدف مالیم رو می نویسم و استاد باورتون نمیشه مثبت دوبرابرش تیک میخوره . الان دیگه روزانه درامد دارم و هر دفعه ایده هایی بهم میرسه که کارم رو رشد میدم و درامدم بهتر میشه.

    و من هر روز هر چقدر که درمیارم حتی اگر کم باشه با ذوق و شوق میام و تو خونه میگم و هر دفعه از نکات مثبت با هیجان صحبت میکنم و همین باعث شده هر بار پیشرفت کنم و بهتر از قبل باشه. ( تمرکز مون روی هر چیزی باشه و در مورد هر چیزی زیاد صحبت کنیم همون ها برامون زیاد رخ میده)

    این دقیقا یک روند تکاملی هست که من با ایمان به خدا شروع کردم و خداوند بی نهایت عالی من رو هدایت کرده و می کند.

    در مورد بحث کودک هم دیروز یک ایده واقعا بی نظیر که همین الان می تونم انجامش بدم بهم داده شد از طریق مامانم، که همون دیروز با ترس هام مقابله کردم و براش اقدام کردم و به خدا گفتم که خدای من تمام قدرت جهان تویی و من با ایمان به تو قدم های تکامل رو برمیدارم و قطعا به حتی بهتر از چیزی که می خوام میرسم.

    من از زمانی که از این آموزش ها استفاده می کنم و در زندگیم بهشون عمل میکنم هر روز معجزات برام بیشتر میشه. هر روز ایمانم به خدا قوی تر میشه.

    خدایا شکرت

    چقدر این قوانین ساده اند و ما بهشون توجه نمی کنیم. در حالی که اگر به یک ذره اونها عمل کنیم زندگیمون زیر رو رو میشه.

    استاد یه مثال هم بزنم از زمانی که مسیر رو برای خودم سخت کردم و هنوز هم توی اون مسئله باید روی خودم کار کنم.و مطمئنم با این فایل راحت تر می تونم درستش کنم.

    اونم توی ظرف شستن من هست.

    چون تو خونه مسئولیت ظرفها با منه و بارها انقدر ظرفها زیاد شده که همه شاکی میشن و انقدر این کار برام سخت تر میشه فقط به خاطر اینکه توی ذهنم ظرف شستن رو یک کار خیلی سخت می بینم و به خاطر همین تا لحظه ای که بهم چیزی نگن و سینک پره ظرف نشه سمتش نمیرم.

    در حالی که اگر من قدم اول رو همون موقعی که ظرفها کمه و چیزی نیست بردارم و برم شروع کنم اصلا این کار برام سخت نمیشه و همیشه هم با عزت و احترام ظرف میشورم نه اینکه بهم کسی چیزی بگه.

    این هم نکته ای که توی این فایل در خودم پیدا کردم و امیدوارم بتونم درستش کنم.

    عاااااااااشقتونم

    خداروشکر مریم جون عزیز رو هم بعد از مدتها دیدیم و لذت بردیم.

    خدایااااااشکرت

    واقعا سپاسگزارم به خاطر این فایل فوق العاده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      شیرین عبدی زاده گفته:
      مدت عضویت: 2216 روز

      زهرا جون اومدم بنویسم باورت نمیشه اگر بگم که چی شد، ولی دیدم که توی این سایت و توی این خانواده هم‌فرکانسی که هستیم همه چیز باورکردنیه خدایا شکرت

      پنج دقیقه قبل از اینکه به کامنت شما برسم یک نشانه از خدا درخواست کردم، چون در حال گوش دادن به فایلی بودم که در اون استاد گفتن که من برای کارهام از خدا نشانه میخوام، واضح و مستقیم.

      من هم تا اخر این ماه بیشتر ایران نیستم و تصمیم گرفتم که به استانبول مهاجرت کنم و بعضی وقتها اضطراب به ذهنم میاد و میگم نکنه موفق نشم، نکنه پولم کم باشه و …

      ولی یه صدای ته قلبم بهم میگه ادامه بده تو موفق میشی، من مواظبتم.

      و پنج دقیقه قبل از اینکه کامنت شما رو بخونم به خدا گفتم یه نشانه شفاف و مستقیم بهم بده که بدونم تصمیم استانبول برای من درسته و هدایت تو بوده نه عجله و استیصال، و تویی که همه امور من رو انجام میدی و هزینه ها با توعه نه من…

      و خدای من

      من رو به کامنت شما هدایت کرد، اصلا جمله شما رو که خوندم و نوشته بودی که اولین مثال درباره مهاجرت ما به استانبول هست، من اونقدر دگرگون شدم که قبل از خوندن ادامه کامنت دور اتاقم چند بار راه رفتم تا هیجانم فروکش کرد و تونستم مابقی کامنت رو بخونم.

      خیلی سپاسگزارم که هدایت خواستم و خداوند از طریق شما منو هدایت کرد و بهم گفت که حمایت میکنه.

      ممنونم از شما که به زیبایی و شجاعت قدم برداشتی و برات آرزوی موفقیت و رسیدن به همه خواسته هات رو دارم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
      • -
        زهرا ولایتی گفته:
        مدت عضویت: 1115 روز

        سلام شیرین عزیزم

        یعنی انقدر خوشحال شدم از دیدن این کامنت که اشک تو چشام جمع شد.

        من هم دارم می خوابم و با خودم گفتم بیام تو سایت کامنت بخونم بعدش بخوابم.

        یعنی اومدم دیدم شما پاسخ دادید و وقتی خوندم گفتم خدای مهربانم تو چقدر دقیق همه چیز رو رقم میزنی.

        تو به من الهام کردی من همچین کامنتی رو بنویسم و تو این طور به یکی از بندگانت که ازت نشانه خواسته بود جواب دادی. دمت گرم

        و یک چیز جالب اینکه من موقعی که اومدم این کامنت رو بنویسم گفتم ولش کن مهاجرت مون رو نگم و از چیزای دیگه مثال بزنم ولی یه حسی به من می گفت نه تو بااااید اینو بنویسی و از اونجایی که یاد گرفتم به حرف الهاماتم توجه کنم و انجام بدم این کار رو کردم و الان فهمیدم چرا باید می نوشتم.

        عاااااشقتووووونم

        خیلی خوشحال شدم

        یک مهاجرت بسیار آسان و راحت و عاااالی و پر از معجزات الهی براتون آرزومندم.

        امیدوارم شما هم یه روزی بیاین و بگین که توی مهاجرتتون چه معجزاتی براتون رخ داد.

        خیلی دوست دارم بتونم دوست های هم فرکانسیم که توی این مسیر زیبا هستند رو از نزدیک ببینم و باهاشون صحبت کنم.

        شیرین عزیز به امید دیدارتون

        دوستون دارم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    سعید گفته:
    مدت عضویت: 1826 روز

    سلام به استاد عزیز و آگاه و خانم شایسته که انصافا عملگرای خوبی بوده و سوالای عالی میپرسه.

    این فایل دقیقا هدایت خداوند بود و کلام استاد دقیقا کلام خداوند بود برای من. خب هر کسی شاید یک نظری داشته باشه در مورد اتفاقات ، اما این اتفاق برای من دقیقا زمانی رخ داد که باید …

    خدا رو شکر میکنم واقعا که همیشه و هر لحظه دارم هدایتمون میکنه و بعنوان قدرتمندترین نیرو حمایتمون هم میکنه به شزط قدم برداشتن ….

    قبل از گفتن مثال های زندگی خودم باید بگم ، این جملاتی که در فایل گفته شد و اعتماد به حمایت و هدایت خداوند، نه بعنوان یک ایده قشنگ و حس خوب از اینکه خدا حالا حمایت میکنه از من ، حالا حضور داره و من دستان خداوند هستم و … بلکه باید بعنوان یک جریان جاری در زندگیم باشه ، خدا باید یک جریانی باشه که هر لحظه حسش کنم ، لمسش کنم ، نه اینکه فقط بگم ….. من حرکت کنم و ببینم ، ببینم ببینم که این کاره درست شد ، این کارو که فکرشم نمیکردم اوکی شد ، این پوله که تا هزار سال دیگه به فکرمم نمیرسید جور شد ، من باید این مثال ها رو تو زندگیم ببینم ، و هر چه بیشتر و بزرگتر بشه ایمان من به این انرژی و به حمایتش بیشتر و بیشتر میشه …… و بقول ملاصدرا درسته که خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان ، اما به قدر فهم من کوچک میشود ،،،، و به اندازه نیاز من فرود می آید ،،، همون خدایی که همه چیز می شود همه کس را ،، به شرط باور … و به شرط پاکی دل …. چطور میتونم باورش کنم که همه چیز بشه واسم؟ به شکل هر خواسته در بیاد واسم ؟ پول بشه تو حساب بانکیم؟ قدرت بشه تو زانوهام؟ استقامتم بشه موقع دویدن؟ سوی چشمم بشه موقع دیدن!؟ قوت قلبم بشه؟ قدرت شوتم بشه؟ خونه رویاییم بشه؟ گلستان بشه آتیش کینه و نفرتم؟ نجات بشه موقع غرق شدنم؟ نور بشه اونجایی که تاریکیه؟ راه بشه اونجایی گه گم‌میکنم؟ چطوری؟؟؟ با عمل کردن!!! با دیدن مثالهایی تو زندگی خودم!! با دیدن حمایت این نیرو!! و اتقدررر این حمایتو ببینم که باورش کنم. مطمئن باشم هدایت میکنه، با یک مثال شروع کنم و برم تو دل ترس هام و ببینم که آره. این نیرو هست ، وجود داره ، جواب داد. اجیبو دعوه الداع شد……….

    مثال های من ؛ چند مدت پیش بزرگترین ترسم از سربازی رفتن بود، نه به این دلیل که سخت میگذره و … بلکه بخاطر دو سالی که ازم‌ گرفته میشد و نمیتونستم تو زمینه مورد علاقم فعالیت کنم. اینم باور مخربی بود که سن رو عامل مهمی میدونستم ،،، خلاصه انقدر این موضوع بزرگ شده بود و این ترسها منو در بر گرفته بودن که حتی حاضر نبودم برای معافیتم اقدام کنم. یک‌ روزی به خودم گفتم آقا ، مگه تو این همه نمیگی خدا ، خدا ، خدا.. هدایت میکنه حمایت میکنه اگه بهش اعتماد کنی؟ پس کو ، کی اعتماد کردی بهش؟ و انقدر روی خودم کار کردم و به احساس خوبی رسیدم ، به نکات مثبت هر روز و هر اتفاقی توجه کردم ، که در راحت ترین و سریع ترین زمان من با دوبار رفتن به کمیسیون پزشکی معاف شدم! اونم توی کمتر از دو ماه …. چقدر افرادی بودن تو این زمینه که عاشقانه کمک کردن کار راه بیوفته ، از منشی و مسئول ارسال مدارک و … که ده ها مثال دارم از کمک هایی که بهم کردن . یک روز برای واکسن مربوط به سربازی رفته بودم و گفتن دکتر نیست و هفته آینده میاد ، اون منشی گفت صبر کن الان درستش میکنم ، بعنی چی ک نیست؟ به خدا قسم به چهار نفر از همکاراش تماس گرفت و میگفت بیاین کار این بنده خدا رو راه بندازین ، سه نفر گفتن ما کلا صهر دیگه ای هستیم ، و یک نفر گفت فردا میام و کارشو انجام میدم. از این مثال گرفته تااا ده ها مثال دیگه که من میدیدم و لمس میکردم که این کاره رو خدا داره انجام میده ها … در صورتیکه اگه انجام نمیدادم و اقدام نمیکردم شاید بعدها خیلی شرایط سخت تر میشد یا اصلا معاف نمیشدم یا ….

    در مورد مثالی که بهش عمل نکردم ، تو ذهنم بزرگش کردم و سختش کردم و اعتماد‌ نکردم به خداوند ، بحث مهاجرت هست! واقعا تو این زمینه خیلی خیلی برای خودم بزرگش کردم و سختی های این کارو دارم بهش توجه میکنم ،،،

    یک موضوعی که من توش مشکل دارم، ذهن بسیار تحلیلگرمه! یعنی میام کل مسیرو چک میکنم ، کلی دو دو تا چارتا میکنم ، کلی حساب کتاب. در صورتیکه نه! خدا بی حساب میبخشه. خدا دو دوتا چهارتا نمیکنه! خدا به اندازه ایمان و حرکت من بهم پاداش میده نه به اندازه برنامه ریزی قشنگم! یه جایی میخوندم که میگفت هیچ چیز انقدر غیر ممکن نیست که اتفاق نیوفتد ، و هیچ چیز انقدر محال نیست که رخ ندهد ، و هیچ چیز انقدر دور از دسترس نیست که واقعیت پیدا نکند و …

    برای خودم یادآوری کنم. خدا نیروییه که به شکل همه چیز در میاد! باید با حرکت کردن ، با قدم برداشتن و با امید و توکل ، شکل خواسته هامو بهش بدم ، همونطور که ابراهیم اینکارو کرد و با اعتماد کامل وارد آتش شد و خداوند هم از اون آتش به شکل گلستان شد. همه چیز اونه ، همه چیز اونه ، آتش اونه گلستان هم اونه ،،،،،

    امیدوارم که عمل کننده خوبی باشم ، جز اونایی نباشم که خداوند در موردشون گفته ؛ لم تقولون ما لا تفعلون! یا ؛ کاری بسیار زشت است نزد خداوند ،،حرفی بزنید که با آن عمل نکنید….

    از خداوند نیرو و قدرتی میخوام که باعث حرکتم بشه ، ایمانی میخوام که باعث حرکتم بشه. و اون وقت می بینم که درها یکی یکی باز میشن…..

    خدایا شکرت ، استاد من بی نهابت بار از شما ممنونم ، از خانم شایسته و هزاران نفری که کمک میکنن این اگاهی ها شفاف تر و ساده تر به گوش ما برسه و راحتتر عمل کنیم هم ممنونم.

    در پناه الله یکتا 🍃❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  4. -
    صالح گفته:
    مدت عضویت: 1241 روز

    سلام

    پلن خداوند رو در زندگیم دیدم با گوش دادن به این فایل

    الان حس میکنم تمام کارایی که در گذشته من و تمام اعضای خانوادم در زندگی خودشون حتی انجام دادن برای این بود که من اینجایی باشم که الان هستم

    امروز نجواها داشتن اذیتم میکردن خیلی اذیت میکردن دوس داشتم اینده رو ببینم دوس داشتم قدم های بعدی بهم گفته بشه دوس داشتم ببینم که راحت به اهدافم میرسم ولی من فقط یه قدم بعد رو میدیدم و شیطان همش میگفت اینده اوضاع سخت میشه میگفت اشتباه کردی به حرف عباس منش گوش دادی. کارمندی با حقوق عالی، ساعت کاری کم، بیمه تامین اجتماعی، و امنیت شغلی تو ول کردی و مهاجرت کردی ،زمین تو فروختی مغازه زدی، ساعت کاری تو دوبرابر کردی استرس و مسئولیتت رو زیاد کردی به چی رسیدی تو این ۱۰ ماه؟

    مدام داشت میگفت و میگفت و میگفت .. منم فایل ۱۲ قدم رو گذاشته بودم گوش میدادم اونم هی میگفت

    راستش یکم خسته شده بودم دیدم بعضی حرفاش راسته به نظر منطقی می اومد

    اما دوستان خداوند هرگز بنده های خوبشو که ایمان دارن و در دل ترسهاشون حرکت میکنن رو تنها نمیزاره🥺

    خداوند هرگز کسانی که راه ابراهیم رو میرن، بدون هدایت رها نمیکنه

    خداوند پاسخ میده و وارد سایت شدم و این فایل رو دیدم که انگار کمک خداوند بود فقط برای من..

    ما کلام الله رو بالا میبریم و کلام شیطان رو پست میکنیم

    و به قول استاد هرچی بیشتر رو خودت کار کنی کلام خدا واضح تره برات و این فایل در واقع جواب رفتار های درست گذشته من بود که از سمت الله برای کمک به من اومد و کسانی که از هدایت الله پیروی کنند نه ترسی دارن و نه غمی

    خدایا بی نهایت ازتو ممنونم .. فقط خودم و تو میدونیم که چقد تو زندگی هوامو داشتی اما من باز یادم رفت تورو و حمایت تورو

    شیطان از بذر نا امیدی که درونم کاشته محافظت میکنه هر روز ابیاریش میکنه هر لحظه مراقبش هست اصلا قسم خورده، کارش همینه، شیطان وعده فقر و فحشا میده، اما خداوند قربونش برم وعده ثروت و فزونی میده

    دوستان میدونم سخته برا همه سخته برا استاد هم سخت بوده.. این که میاد میگه من همه چیو راحت بدست اوردم دلیلش اینه که معما چو حل گشت اسان شود.

    این چلنج که این روزا من و امسال من با درون خودمون داریم رو استاد هم داشت ازش عبور کرد ،

    همه اونایی که رفتن بالا این صداها تو سرشون بوده اصلا موفقیت همینش حال میده که با وجود اینکه بخش زیادی از وجودت نمیخواد که انجامش بدی اما تو انجامش بدی، اگه راحت بود که الان ۸میلیارد بیلیونر داشتیم تو جهان

    سخته چون مغز انسان دوست داره از انسان محافظت کنه مغز طبق سیستم خودش برای بقا تلاش میکنه ولی موفقیت، پیشرفت، حرکت کردن در دل ناشناخته ها، و بر خلاف عموم جامعه رفتار کردن برای مغز مخالف بقا حساب میشه، برا همین همراهی نمیکنه، اما وقتی نتایج بیاد، اما وقتی الگو ببینه، که اونم سختی کشیده اما بعد از سختی به آسونی رسیده، اونوقته که همراهی میکنه و وقتی این اسب چموش رام بشه سواری خوبی میده ،

    مهم اینه که ما تا رام کردن این اسب صبور باشیم و وعده خدارو باور کنیم و تکامل رو یادمون باشه این حرفارو دارم به خودم میگم

    صالح؛ بعضی روزا شاید اوضاع یکم قاراشمیش بشه تو اما ادامه بده تو پوست کلفت باش بلاخره خدا یه دری باز میکنه 🤲

    خداوکیلی اگه با خودمون صادق باشیم میبینیم خیلی هم سخت نیس، فقط چون سالها یه جور دیگه فکر کردیم و رفتار کردیم امروز یه جور دیگه میخوایم عمل کنیم یکم سخته ،

    اما اگه ازین دیوار عبور کنیم اونطرف دیوار زیبایی ها ثروت ها و همه چیزای خوب منتظر ماست، اونوقت میبینیم استاد راست میگفت راحت بود

    همه ما انسانها وقتی جنین بودیم هیچ مقاومتی نداشتیم چون ذهن نداشتیم و چون تسلیم بودیم جهان به آسانی مارو از یک تک سلولی در رحم مادر در عرض ۹ ماه با قانون تساعد تبدیل کرد به یک انسان کامل با تمام پیچیدگی هاش

    .همه مقاومت ها از زمانی شروع شد که ذهن به ما اضافه شد

    امروز هم خاسته های ما به اسانی بر اورده میشه اگر ذهن خاموش باشه و هی نپرسه اخه چه جوری؟ یا اگه پرسید ما یادمون باشه که بهش بگیم من چمیدونم چجوری!

    مگه وقتی من جنین بودم میدونستم چجوری قراره قلب یا چشمم درست تشکیل بشه !

    همون جوری که خدا یادش نرفته تمام اعضای بدن من رو با دقت بی نظیر شکل بده بقیه کار هارو هم میتونه فقط باید از سر راه خدا برم کنار

    یه داستان فانی خونده بودم چند سال پیش خیلی باحال بود برام..

    میگفت داشتم با دنیا فوتبال بازی میکردم و همیشه از دنیا عقب بودم

    اما خدا تو تیم من بود، همیشه وقتی تک روی میکردم از دنیا گل میخوردم

    هر وقت با خدا پاس کاری میکردم نتیجه عوض میشد

    به خدا گفتم خدایا چجوری آخه انقد بازیت خوبه ؟

    گفت تو فقط پاس بده به من…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
    • -
      شیرین عبدی زاده گفته:
      مدت عضویت: 2216 روز

      صالح جان

      تک تک کلماتی که گفتی رو خدا توی قلبت گذاشته و نوشتی

      چون دقیقا شرایط ذهنی الان من رو بازگو کردی، دقیق دقیق و من از چند ساعت پیش تا الان داشتم با ذهن نجواگر دست و پنجه نرم می‌کردم، اون داشت نق میزد و منفی‌بافی میکرد و من فایل گوش میکردم، کامنت بچه‌ها رو میخوندم، کامنت مینویشتم و میخواستم که من پیروز این جدال باشم، و جوری که شما مکالمه ذهنی‌تون رو نوشتید هدایت خداوند بود که ازش خواستم من رو آسان کنه برای آسانیها و منو همیشه اجابت کرده

      دید من دارم تلاشم رو میکنم و گفت بیا این کامنت رو بخون و فرمانده افکارت باش.

      ممنونم از شما که به الهامی که به قلبتون شده بود عمل کردید و نوشتید و سپاسگزار خداوندم هستم که از هزاران طریق و هزاران بنده من رو به آگاهی و هدایت مورد نیازم میرسونه.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        صالح گفته:
        مدت عضویت: 1241 روز

        سلام به شیرین مرسی از تو

        اره دقیقا حرفا حرف های من نبود الان که پاسخ تورو خوندم رفتم کامنتم رو خوندم دیدم من از کجا این حرفارو اوردم😇

        استاد راست میگه میگه خودش میاد به من گفته میشه

        دیروز خیلی نجوا داشتم امروز اما خدارو شکر عالی ام یعنی همون دیروز که اومدم تو سایت دستمو به نشانه تسلیم در برابر خداوند بالا بردم و گفتم خدایا من نمیدونم تو میدونی

        بعدش حالم ۱۸۰ درجه بهتر اصلا بعد از اون کامنت اتفاق های خ بی که تو ستاره قطبی نوشته بودم رخ داد

        دیروز انقد کارهام اسون و همون طوری که دوس داشتم پیش رفت که اصلا باورم نمیشد بیدارم میگفتم خدایا چجوری اخه!!!

        خداوند پاسخ میده به ما شیرین

        خداوند تو هرمسیری که ما اگاهانه میریم توش مارو تو اون مسیر هدایت میکنه میدونی تو ذهنم مساله هدایت یه مساله پیچیده ایی بود مقاومت داشتم میگفتم اخه به منم وحی میشه یعنی اگه وحی نبود و صدای شیطان بود چی از کجا تشخیص بدم

        همون روز یه فایل دیدم از استاد جوابم رو گرفتم

        استاد میگه بابا مساله خیلی سادس تو هرجا بری به هرچی توجه کنی رو هرچی تمرکز بزاری از همونا بیشتر برات میاد این هدایته چه بدی چه خوبی برا سیستم فرق نمیکنه تو انتخاب میکنی که چی دریافت کنی اگه کار درست رو انجام میدی تو مسیر درست با احساس درست هرچی میاد تو ذهنت اون هدایت الله هست

        و اگه کار اشتباه انجام میدی تو مسیر اشتباه و با احساس بد اون هم هدایت الله هست چون الله همه چیز رو به انتخاب خودت گذاشته که تو کدوم مسیر ازش کمک بخوای به قول استاد فرمون دست توعه

        داره موضوع هدایت برام جا می افته با نوشتن افکارم و ایده های جدید دارم به خودم کمک میکنم قصد یاد دادن چیزی به کسی ندارم همیشه شاگرد استادم

        دیشب حرفای استاد رو گوش میدادم میگفتم خدایا این دیگه چه عجوبه اییه بعد به فکرم رسید دیدم بابا عباس منش یه درخواستی از جهان داشته رو درخاستش مونده با عشق بهش گفته شده هر کی همین راه رو بره بهش گفته میشه خدارو شکر که با استاد اشنا شدم و این مسائل رو فهمیدم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    سپیده فهیمی گفته:
    مدت عضویت: 1526 روز

    سلام به همه🌿

    استاد عزیزم وخانم شایسته عزیزم مرسی ازتون بخاطر فایلای قشنگی که باعشق برامون میزارید.

    یه مثالی که میتونم بزنم رانندگیه.

    یادمه اون سالی که من رفتم گواهینامه بگیرم بهم گفتن سخته.

    اون موقع شهر ما چون شهر کوچیکیه دخترا گواهینامه نمیگرفتن.

    بابای منم مثل جامعه برخورد میکرد با دختراش وحتی بدتر ومیگفت تو دختری دختر مگه ماشین میرونه!!!

    منم گفتم من نه تنها میگیرم گواهیناممو بلکه قول میدم از مردام بهتر برونم همینم شد چون تو ذهنم آسونش کردم.

    من تو جمعی که ۲۰نفرش حدودا مرد بودن وسه تاش دختر اولین کسی بودم که هم از دوتا امتحان کتبیش فقط من قبول شدم از امتحان عملیشم فقط من قبول شدم بایه دختر دیگه.

    وپسرای همه چی تموم از نظر پدرم همشون رد شدن. بابام تا جایی پیش رفته بود که میگفت افسر دوستشه وبم گفت بزار بسپارمت قبول شی ولی من قبول نکردم اون موقع بااین دیدگاه که من نمیخوام حق بقیرو بخورم.

    اما همین دیدگاه که دوس داشتم اگه واقعا لایقش هستم قبول شم باعث شد من اون روز قبول شم نه پارتی بازیای بابام🤗.

    اما کاراییم بوده که من خیلی عقب انداختم چون تو ذهنم سختش کردم مثل راه انداختن کسب وکارم ایده دسفروشی اومده به ذهنم ولی یجورایی چون خجالت میکشمو اما واگرو چجوری وچطورییای کثیر ذهنم،باعث میشه عقب بندازمش ولی!!!! ایندفعه!!!!

    جدی شدم ومیخوام تمومش کنم وازدست این وروره جادوی مغزم که یکسره قرقر میکنه تو مغزم راحت شم وبهش ثابت کنم که حرف مفت زیاد میزنه.

    حالا فکرشو کنید باچی میخواد منو منصرف کنه.😑

    (واااای اگه جنساتو ببری رشت بفروشی اونجا دائم بارونه بارون بباره رو جنسات چی فقط الکی تو راه میمونی.واااای اگه فقط یه نفررر تو رشت تورو بشناسه بگه نگا کن دختر حاج فلانی بااون همه دب دبه کبکبه اومده دسفروشی چی.واااای چقدرررسخته هی ببری بچینی جمع کنی.شبو کجا میمونی.خسته بشی چیکار میکنی.کسی مزاحمت بشه چیکارمیکنی)ولی خب بااینکه حسابی مغزم ورور میکنه من مصمم شدم انجامش بدم ویه نشونه ریلکس از طرف خدا قدرتش از این همه ورور کردن ۱۰۰برابر بیشتره.

    همین دیروز یکی بم گفت یه خانمه با دسفروشی بدهی های شوهرشو بااینکه خیلی سنگین بود دادو از زندان درش آورد قلبم بم گفت تو که خداروشکر بدهی نداری تازه شوهرتم پایه شده که بیاد کمکت کنه!!!!

    دیگه چی میخوای حرکت کن!!!

    قدرت این کلام اونقدر قویه که پا بزارم رو همه ترسایی که به مرور تو من ایجاد شده. دوست دارم خدای قشنگم⚘

    بهت قول میدم خودمو بااین ترسا از بقیه عقب نندازم وحرکت کنم🍁

    دوستون دارم💛

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  6. -
    علی اسدی گفته:
    مدت عضویت: 1346 روز

    بنام الله مهربان سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته وخانواده عباسمنش

    من چندبار این فایل گوش دادم اینکه استادمیگه هستن افرادی که چندساله عضوسایت هستن ولی هیچ فعالیتی ندارن پس نتیجه ای هم نگرفتن. من حدوده بیشترازشیش ماهه عضوسایت هستم وبیشترفایل های دانلودیراگوش دادم وتمریناتش تاحدودی انجام دادم رابطه ام خوبه باهمسرم وفرزندانم درسلامتی کامل هستم رابطه ام با بقیه هم خوبه مشکلی ندارم کارم همیشه دارم و همیشه کاری که میخام شروع کنم زیاداهل دودوتاچهارتانیستم حرکت میکنم ولی ازنظرمالی هیچ پیشرفتی که نکردم بله بامخ خوردم زمین یکی پولموبرده اوایل دست پامیزدم اللن چندماهه تسلیم شدم ولی بازم جوابی ونتیجه ای نگرفتم ممنون میشم راهنمایی ام کنین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    هادی جهانبخش گفته:
    مدت عضویت: 1829 روز

    سلام خدمت استاد عزیز و دوست داشتنی

    من الان دوره 12قدم هستم

    اولش که میخواستم شروع کنم شرایط مناسبی برای دوره نداشتم ولی از وقتی دوره را خریدم به طرز باورنکردنی کارم سبک شد و حجم کارم پایین اومد بعد از چند وقت یه همکار بهمون اضافه شد و عملا کار من 50درصدد کم شد و فرصت ایجاد شد که روی دوره کار کنم

    تازه همسرم‌که اصلا این مسایل قانون جذب را قبول نداشت بعد چند وقت قبولشون نکرد ولی باهاشون کنار اومد

    دوتا از همکارام هم که خیلی ارتباطم باهاشون خوب نبود رفتن و بجایش آدمای بهتری اومدن

    و دیگه ذهنم آرامش بیشتری برای کار کردن رو قوانین داره

    همچنین فامیلهای نامناسب را دیگه کمتر میبینم

    حتی یکیشون که اصلا به طور معجزه آسایی اصلا رویت نمیشه

    کلا شرایط خیلی بهتر شده و بستری مناسب برای پیشرفت حاصل شده

    و الان که ده ماه از دوره گذشته فقط درآمدم تغییر نکرده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    سینا شفیعی گفته:
    مدت عضویت: 1881 روز

    سلام به روی ماهتون

    اقا دوتا مثال جالب دارم هی جلو چشمم بود

    من تو درس و مدرسه به لطف خانواده و مخصوصا مادرم به شدت از ریاضی ترس داشتم و ریاضی رو سختتت ترین درس میدونستم و هر موقه که امتحان ریاضی داشتم انقدر ریاضی خوندن رو تو ذهنم سخت و ناممکن میکردم که ۱۰ گرفتن تو ریاضی رو پیروزی میدونستم ولی خیلی به خودم فشار میوردم که بخونمش ولی فقط ادای خوندنشو در میوردم و جالب اینه که خودمم میدونستم , هیچ وقت امتحانش نکردم

    برعکس درس های حفظی رو مثل تاریخ , دفاعی و قرآن رو خیلی آسون و راحت و خیلی آبکی میدونستم

    بنابر این راحت میتونستم یه شبه جمعش کنم ولی ریاضی یه فصلش هم نمیخوندم

    حالا …

    یه روز رفتم مدرسه دیدم دوستام دارم میگن «وای دفاعی رو چی کار کنیم 😮😐» من گفتم دفاعی که چیزی نیست ریاضی فقط سه روز وقت داریم و اونا گفتند « ریاضی ؟ ریاضی که خیلی آسونه یکم تست بزن راحتتتت نمره بالا ۱۸ میاری »😐

    یه مثال دیگه هم دارم برعکسش

    کارنامه ها اومد و همونجور که فکرشو میکردن ریاضی رو بد زده بودم 😬همه میگفتن با این نمره ریاضی هیچ جا ثبت نامت نمیکنن و اینا…

    اما من با خودم میگفتم خدا بزرگه و تو ذهنم حس بدی نداشتم و امید وار بودم الکی 😉😂

    روزای بعدش خیلی راحتتتت بدون زور و التماس پارتیش خودش اومد 😂😂😂و رفتم اونجایی که همه میگفتم نمیشه , با معاوناش به قول معروف جور شدم خلاس 😂

    هرچیو آسون بگیری آسون میشه هر چیو سخت بگیری سخت میشه این یه قانونه

    (آسان گیر کار ها بر خود که از روی طبع سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش) ( فکر کنم سعدی 😂)

    خدایا شکر همین کامت نوشتن چقدر تو ذهن من سخت بود و فکر میکردم باید یه متن بدون مشکل و عالی باشه و متعهدانه و منظم ☺

    خدارو شکر از اون فایلا بود که تو ذهن میشینه و هی یادش میوفتی و تمرینش میکنی خدایا شکر 💙

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سودا مختاری گفته:
    مدت عضویت: 1956 روز

    به نام خدای هدایتگرم به سمت خواسته هایم به سادگی و زیبایی و عزتمندانه وبه صورت کاملا طبیعی و بدیهی

    سلام به استاد و مریم عزیزم و دوستان جانم

    مسیر رسیدن به اهداف و خواسته هامون سخته یا آسون ؟

    هر مسیری رو که تو ذهنم ساده کردم و تصمیم گرفتم متعهدانه قدم بردارم و فقط توکلم به خداوند باشه و ایمان داشته باشم که هدایت میشم و ذهنم رو درگیر جزییات نکردم و قدم برداشتم به زیبایی درها به روی من باز شد و آسون شدم برای اسونی ها و هر مسیری رو که با پیچیده کردن مسیر تو ذهنم سختش کردم و الگوهای نامناسب رو دیدم و در واقع ورودیهام رو کنترل نکردم اصلا نتونستم قدم بردارم و خوب نتیجه ای هم ندیدم

    معیاری که باید برای خودم در نظر بگیرم تا بدونم مسیرم درسته یا نه دیدن نتیجه تو یه مدت زمان مشخص هست اگر دارم روی باورهام در مورد رشد مالی ،روابط عاطفی،سلامتی ،معنویت کار میکنم عملکردم تغییر میکنه و نتایج هم رخ میده هر وقت نتیجه رو دیدم میتونم به درستی مسیرم پی ببرم این نتایج ملموس من با دیگران حرف میزنه نه اینکه کلام زیبا ولی بی نتیجه من کلا تصمیم گرفتم که در مورد این مسیر با هیچ کسی حرف نزنم خوشبختانه هم عمل کردم و تمرکز صددرصد گذاشتم رو خودم چون واقعا نیازه که تو این مسیر تمرکز رو اصل و رو خودم باشه و خوشبختانه هر چقدر بیشتر رو خودم تمرکز میکنم بیشتر الهامات رو دریافت میکنم چون آرامش من بیشتر میشه درگیر حاشیه نمیشم و این موج آرامش هدایت ها رو برام میاره اینو خیلی تکاملی تونستم درک کنم و دارم سعی میکنم بهش بیشتر عمل کنم

    جاهایی که حرکت کردم ساده گرفتم مسیر رو ذهنم رو کنترل کردم ورودیهام رو کنترل کردم به جزییات مسیر فکر نکردم فقط به نتیجه پایانی فکر کردم به خودم انگیزه دادم و امیدوار به هدایت الهی پیش رفتم نتیجه هم گرفتم از جمله مسیر دوره سلامتی که چقدر با تعهد و ایمان حرکت کردم و خداوند چقدر زیبا درها رو برای من باز کرد آسون کرد منو برای اسونی ها اولش برام سخت بود اما تعهد من جهان رو به کرنش واداشت خیلی ذهنم رو کنترل کردم ادامه دادم نشونه ها رو هدایتها رو دیدم و ادامه دادم نتیجه گرفتم و همچنان هم این نتایج عالی ادامه داره

    در زمان تحصیل در دانشگاه با ایمان حرکت کردم با اینکه تو شرایطی بودم که هیچ مولفه ای از نظر شرایط خانواده گی و مالی و مسیری که باید برم آماده نبود ولی با توکل به خدا حرکت کردم و درها باز شد و من خیلی راحت و زیبا با نمرات عالی تونستم مدرک رو بگیرم

    در زمان ایجاد کسب و کار شخصی خودم کار رو شروع کردم با اینکه که هیچ تخصص خاصی نداشتم شروع کردم از همون ابتدا به پول ساختن از کارم و هر بار تو کارم با انجام دادن بیشتر بهتر و بهتر شدم و در زمینه برقرار کردن ارتباط با مشتریها ضعف هام رو برطرف کردم مهارت ارتباطی خودم رو بهتر کردم و خودم و کارم رو ارزشمند دونستم و تمرکز گذاشتم رو کارم از حاشیه از حرفهای نا مربوط به کارم خودم رو بیرون کشیدم و رو باورهای ثروت کار کردم نتیجه مالی من بیشتر شده که همچنان میخوام که نتایج رو بزرگتر و پایدارتر کنم و همین تعهد و حرکت کردن خیلی تو کارم بهم کمک کرده قدمی بود که برداشتم و تکاملی دارم پیش می رم و ایمااااان دارم قدمهای بعدی هم تو همین مسیر به من گفته میشه و مسیرم روشن میشه چون از خداوند درخواست کردم و خداوند هم اجابت کرده و وعده اجابت دعا رو خودش تضمین کرده و خداوند هرگز خلف وعده نمی کنه

    نکته مهم برای من متعهد بودن هست چون بارها وقتی تعهد دادم که فلان کار رو باید انجام بدم هدایتها آشکار شده درها باز شده به همین دلیل هرروز و هرروز این تعهد رو در زمینه اهداف و خواسته هام می نویسم و امضا میکنم تا در مسیر خداوند هدایتم کنه البته که خیلی سعی میکنم در آرامش و احساس خوب امیدواری و توکل به خدا باشم تا هدایت رو بشنوم و عمل کنم

    اما جایی که به مسیر رسیدن به خواستم با باورهای نادرست و الگوهای نامناسب ورودیهای نامناسب حرکت نکردم در زمینه روابط عاطفی بود که فکر میکردم من نیازی به بهتر شدن در روابط و بهبود شخصیتم نیست و من کامل هستم و مسیله ای ندارم اما وقتی دیدم هیچ نتیجه ای از این مسیر نمیگیرم متوجه شدم که باید یه تغییر اساسی در نحوه نگرش و باورها و عملکرد خودم ایجاد کنم که از همین روابط بین فردی خودم و خانواده شروع کردم این برای من قدم اول بود در همین استیتی که فعلا هستم گفتم باید شروع کنم تا قدمهای بعدی به من گفته بشه اینکه وارد بحث نشم رفتار و نظر و قضاوت اونها رو من تاثیر منفی نذاره مسیر خودم رو برم با خودم با دیگران به صلح برسم آروم باشم واکنشگرا نباشم سعی کنم نکات مثبت اونها رو ببینم خیلی از اطرافیان که نامناسب بودند من از فرکانس من خارج شدند خیلی طبیعی و راحت و الان هم میخوام انقدر تغییرات اساسی بیشتری تو حوزه روابط ایجاد کنم مهارت مدیریت روابط رو تو تضادها و چالشها در مسائل خانواده ایجاد کنم تا از همین مسیر به مدار بالاتری از رابطه عاطفی عالی هم لاجرم هدایت بشم

    در زمینه رشد در مسیر توحید عملی که دارم سعی میکنم این روزها خیلی روی خودم کار کنم تا با آرامش بیشتر و احساس خوب بیشتر ایمانم رو به به قدرت مطلق رب العالمین نشون بدم خیلی دارم سعی میکنم رابطه خودم رو با خدا بیشتر کنم متصل تر بشم شرکهای مخفی وجودم رو بشناسم و توحیدی تر بشم و خداوند هم داره آگاهی ها رو به من میده و قدم به قدم هدایتم میکنه و البته فایلهای توحید عملی که چند روزی هست اصلا نمیتونم ازش جدا بشم و با تمام وجودم درک میکنم که چقدررررررر نیازه که بی وقفه بهشون گوش بدم تا با ایمان بیشتر به هدایت خداوند به مسیرم ادامه بدم همین درک توحید خیلللللی میتونه به حرکت کردن و قدم برداشتن من کمک کنه ترسها رو از من بگیره اطمینان قلبی و امیدم رو برای حرکت کردن در مسیر اهدافم بیشتر کنه خدایا هدایتم کن من رو هدایت تو خدای وهابم حساب کردم تا قلبم آروم و آزادیم بیشتر و زندگی برام لذت بخش تر و عزتمندانه تر بشه امین یا رب العالمین

    استادجان و مریم عزیزم چقدر ایده عالی رو عملی کردید و فایل فوق‌العاده ای آماده کردید چقدر با برنامه ریزی دقیق و تمرکز عالی حتی همین فایلهای هدیه رو آماده کردید عاااااشقتونم خدایا عاشقتم که عاشقمی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  10. -
    بهار بختیاری گفته:
    مدت عضویت: 1672 روز

    سلام استاد جان و مریم عزیزتر از جان

    همه ی ما در زندگی مون مثال فراوان داریم برای موضوع این فایل ، اینکه وقتی کاری را آسان و ممکن دیدیم، دنیا هم بهمون گفت: درست فکر میکنی، کارها خیلی آسان و ممکن هست. اما من می‌خوام از موردی حرف بزنم که نزدیک به شش هفت ماه پیش بهم الهام شد و من گفتم حتما راحته.

    واقعیتش از اول نگفتم راحته، و مثل همیشه دنبال فرار از انجامش بودم ولی رنج عدم تولید ارزش اینقدر در ذهنم زیاد بود که پاشنه ی کفش را کشیدم و دست به کار شدم.

    ماجرا از جایی شروع شد که من به دلیل باورهای ذهنی ام از کارمندی بنده های خدا بیرون اومدم و کارمند خدا شدم. در واقع چون تو ذهنم این بود که باید کارمند جایی باشم، برای آرامش ذهنم، وقتی که از آخرین شرکتی که کار میکردم بیرون اومدم، به ذهنم میگفتم من کارمند خدا هستم که ذهنم آرامش بیشتری داشته باشد و حس بیکاری نداشته باشد. البته اینم بگم اینکه کارمند خدا شده بودم به معنای بیکاری نبود، بلکه با استفاده از توانایی هام پول می‌ساختم اما خب دیگر دنیای کار برای دیگران نبود. مشتری ها مستقیم منو پیدا میکردم با هدایت خدا و من هم کارشون را انجام می‌دادم و کارمزد دریافت میکردم، یا همانطور که قبلاً گفتم در ازای ساعتی ده لیر به بچه های ساختمانمون انگلیسی درس میدادم. اینطوری بود که خودمو کارمند خدا نامیده بودم.

    بعد از یه مدتی دیدم من نیاز به یک منبع بزرگتر و مستدام تری برای درآمد هستم. باید بتونم استاندارهای زندگی ام را پوشش بدم. ایده اومد که بهار تو مهد کودک ها درس زبان انگلیسی بده. و اینجا من گوشم را بستم را همه ی کلیشه ها، کلیشه های مثل:« نمیشه، الان نصف سال تحصیلی گذشته، تو خیلی ترکی نمیدونی و …» گفتم رنج این عدم تولید ارزش خیلی دردناکه و باید کاری بکنم.

    حالا ایده تدریس تو مهدکودک را چطور اجرا کنم؟؟؟

    قدم اول الهام شد: برو و تمام مهدکودک های اطراف خونه را حضوری ویزیت کن.

    گاهی خجالت، گاهی ترس از نه شنیدن و پس زدن و گاهی سربالایی و سرپایینی های استانبول منصرفم میکرد و داشت سعی میکرد که راه را سخت نشون بده اما میخواستم که از لحاظ مالی پیشرفت کنم و اصلا چند ماه پیش، بحث زنده ماندن بود، بحث سر این بود که آیا توانایی کاور کردن صورتحسابها و نیازهای طبیعی ام وجود دارد؟ در نهایت کشش به ایجاد ارزش و ترس از پس زده شدن گفت : ده تا مهدکودک را ویزیت کن. باور کنید ده تا هم خیلی بود خیلی. گفتم باشه و راه افتادم. اولین مهد نزدیک خونه گفت لازم ندارند، دومی و سومی و هفتمی و دهمی هم همینطور، جالبه بعضی ها حتی حاضر به ملاقات حضوری نشدند، امااااااااا، تو این پیدا کردن مهدکودک ها مجبور بودم از گوگل مپ و نقشه استفاده کنم تا بتونم مهد کودک بعدی را پیدا کنم.

    وقتی از گوگل مپ استفاده میکردم می‌دیدم که بعضی مهد کودک ها با آدرس سایت و شماره تماس تو نقشه هستند. بوووووووم. اینجا بود که قدم بعدی و راحت تر الهام شد: بهار، برو و با استفاده از سایتها و شماره ها ، رزومه ی تصویری ای که قراره درست کنی را، بفرست. دقت کردید یعنی تو خونه هم باید با استفاده از ویدیوهای کلاس هام، رزومه درست میکردم و هم باید تمام استانبول را سرچ میکردم و ایمیل میزدم. اوووووه چقدر راحت، چقدر مهد کودک را میتونم ویزیت کنم اونم از خونه، تازه جواب نه را نمی‌شنوم.

    🤭🤭🤭

    اونجا بود که، میخواستم، باور رزاقیت خدا را تقویت کرده بودم، حالا فقط کافی بود ایمانم را نشان بدم.

    نشستم ویدیو را درست کردم و از طریق ایمیل و واتس آپ، ارسال کردم، اتفاق جالب بعدی وقتی رخ داد که می‌دیدم تو واتس پیغام من دیده شد ولی جوابی نیومد، هیچی و هیچی ، سکوت ، گفتم من سمت خودم را انجام دادم حالا مونده سمت خدا، نمی‌دونم چند ساعت گذشت که یکی پیغام داد، سراسیمه باز کردم و دیدم نوشته: ممنون از ویدیو ارسالی ولی ما احتیاج نداریم. یاد مصاحبه استاد و دوستان افتادم و گفتم: خدایا شکرت ، حداقل یکی جواب داد ولو اینکه لازم نداره، و خدا خودش می‌دونه که چند ساعت بعد یه ایمیل اومد که منو دعوت کردن برای مصاحبه ی حضوری.

    رفتم مصاحبه و از اون موقع تا حالا دارم باهاشون کار میکنم. بعد از اون چند تای دیگه مهد ازم درخواست کردن و رفتم با اونها هم کار کردم.

    اینو بگم که اون قدم و اون الهام الان منو به جایی کشانده که یکی از اتاق های خونه ام را کردم مهدکودک و کلاس درس زبان، هر کس ازم می پرسه کارت چیه؟ با افتخار میگم، مدرس زبان انگلیسی هستم و یا میگم به زودی مهد کودک خودم را تأسیس خواهم کرد. به امید و یاری خدا

    همه اینها از یه ایده، غلبه بر ترس ها و آسون کردن قدم اول آغاز شد و خدا می‌دونه تا کجا بره، تازه جالب هست که اون روزها به شدت دنبال علاقه ام و رسالتم توی دنیا بودم. ولی تا قدم برنداشتم، تا کارهای مختلف را امتحان نکردم و به یه خودشناسی حدودی نرسیدم، نمی‌دونستم چی میخام.

    استاد جان سپاس و سپاس و سپاس

    الحق که

    جانید و جانان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای: