در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:
1.آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهرا شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد بلکه آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.
2. آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.
منابع بیشتر:
با هرچه بجنگی، آن را ماندگار تر می کنی
live با استاد عباسمنش | قسمت 7
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD389MB50 دقیقه
- فایل صوتی قانون تغییر ناخواسته ها49MB50 دقیقه
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته عزیز و همه دوستان هم فرکانسی
سپاسگذار خداوند هستم که شما عزیزان رو فرستاد تا من هدایت بشم
از شما استاد عزیز سپاسگذارم که راه و نشانه های راه درست رو به ما یاد میدید
از خانم شایسته عزیز سپاسگذارم که اینقدر ریز بینانه قانون رو به ما یاد میده
از دوستان عزیز سپاسگذارم بابت این همه انرژی درست و مثبت
و از خودم سپاسگذارم که متعهد هستم تا مسیر درست رو پیدا کنم
من و همسرم 10 سال هست که ازدواج کردیم و حدود 8 سالی هست که با استاد آشنا شدیم و به طرز عجیبی از همون اول حرف های استاد در من اثر گذاشته.منی که خیلی حساس به این بودم که مسیر درست رو باید همیشه داشته باشم و حساس به حرفهایی بودم که دیگران میزنن و مراقب بودم که مسیر درست رو گم نکنم. استاد خیلی خیلی درست قوانین رو بیان کردند و میکنند و من و همسرم به مدت 8 سال داریم از ایشون یاد میگیرم و من از شما استاد عزیز تشکر میکنم
کار من پیمانکاری ساختمان هست و یک سایت فروشگاهی هم دارم و وقتی بسته روانشناسی ثروت 3 رو از سایت خریداری کردم حدود 5 یا 6 سال پیش ، من اون موقع 1 ساختمان در حال ساخت داشتم و بعد از اون آموزش ها در کمتر از چند ما 13 ساختمان هم زمان در حال ساخت گرفتم و خیلی کار و کاسبی پر رونقی داشتم و اون موقع تهران زندگی میکردم و کار به جایی می رسید که در یک زمانی نزدیک به 6 تا 10 کارمند ثابت که حقوق بدم داشتم و پروژه و کار از سر و کولم به قولی بالا میرفت
توی اوج اون همه کار که هنوز تمام نشده بود من اشتباهاتی مرتکب شدم که البته اشتباه خیلی بزرگ و از همه بدتر این بود که روی غیر خدا حساب کردم و 2 نفر سرمایه گذار وارد کارم کردم که واقعا هیچ نیازی و تاکید میکنم هیچ نیازی بهشون نداشتم و دقیقا و تاکید میکنم دقیقا در همون زمان امضای قرارداد نفر دوم همون جا همون لحظه خیلی واضح احساس کردم خدا بهم گفت که نکن و من گوش نکردم و دقیقا یک روز بعدش پشیمون شدم و اقرار کردم به خودم که اشتباه کردم و از خدا خواستم که چیکار کنم که درست بشه و اون گفت همه بساط کارت رو تعطیل کن و من به حرفش گوش دادم نه دقیقا همون لحظه فکر میکنم 3 ماه طول کشید پروسه تعطیل کردن کارها و این در صورتی بود که هنوز پروژه ها رو به اتمام نرسونده بودم و من هم آدمی هستم در این رابطه (البته الان خیلی بیشتره) که بدونم چیزی اشتباه بوده دیگه میزارمش کنار همون طوری که بهترین دوستم که روز و شب با هم بودیم رو خیلی راحت گذاشتم کنار(منظورم دنیا این کار رو برام خیلی راحت انجام داد) و خلاصه که کار به اتمام نرسه همه میدونید بالاخره یه مسایلی داره که باید حلش کنی و میدونستم اینارو و یه حسی بهم میگفت نگران نباش اون چیزی که بهت گفتیم رو انجام بده و در یک دوره من نزدیک به 32 عدد شکایت علیه خودم رو دیدم و میدیدم که اطرافیانم داشته از نگرانی و استرس میمردند و من واقعا به لطف خدا کلا 2 یا 3 ما اون هم اینقدر فشار اطرافیانم بود یکم حالم خوب نبود و من و همسرم حتی روزهای بود که 5 هزار تومان داشتیم و پیاده میرفتیم تا پارک لاله و اون جا چون پول حتی چایی نداشتیم میگفتیم دفعه بعد میایم و میخریم ولی لذت بردن رو به تعویق نمی انداختیم و همیشه خیلی حسمون خوب بود و حتی 1 مورد خدا شاهده 1 مورد بحث بین من و همسرم اصلا وجود نداره حتی توی اون لحضات و همیشه حسم خوب بود و همیشه به قول بقیه بیخیال بودم چون میدونستم که خدا دوباره میده و حتی ما یک سال اجاره خونه هم نداده بودیم و صاحب خونه چیزی نمیگفت
خلاصه اینکه با وجود 32 مورد شکایت که چپ و راست احضاریه میومد من اصلا توجه خاصی نمیکردم و حتی من یک روز هم نه بازداشتگاه رفتم نه زندان . خدا شاهده حتی افسر آگاهی اومد دم در و به من گفت باید بریم و گفتم بریم خودش برگشت گفت حالا من میرم خودت پولو بده من دیگه نمیام . تا این مقدار خدا هوای من رو داشت فقط من یه 12 ساعت اونم بخاطر شکایت یه فردی که با پدرم مشکل داشت و من براش داشتم خونه میساختم و ربطی به قضایای اینکه من کارها رو نا تمام گذاشتم نداشت رفتم بازداشگاه که اون هم داستان خودشو داره چقدر خوش رفتاری شد و خود دادستان بعدش که رفتم ازم عذر خواهی کرد که به اشتباه این کار صورت گرفته.
و یه مثال دیگه از اعراض بگم که همین آقا دوباره شکایت کلاهبراداری از من کرد و دادگاه گفت که باید بیای و توضیح بدی و وکیل من (که اون هم داستان هدایت داره که با اون همه داستانها قبول کرد کارها رو انجام بده و من کم کم بهش پول بدم که واقعا خدا رسوند و همیشه من سپاسگذارش هستم) بهم گفت که نمیخواد بری و هیچ نگران نباش و اینو که گفت گفتم این دستی هست از دستان خدا و خدا شاهده اونایی که یکم کارهای حقوقی رو میدونن باید بری توضیح بدی وگرنه قطعا برات مشکل ایجاد میشه میگم خدا شاهده نه من و نه وکیلم حتی یک بار نرفتیم و با وجود احضاریه هایی فراوان و شش ماه پروسه طول بکشه جوابیه آخر این بود که این شکایت اصلا از ریشه اشتباه بوده و من چقدر بابت این سپاسگذار خدا بودم و کلی اشک شوق که ببین قانون چقدر درست عمل میکنه میریختم
و یه مثال دیگه از اعراض اینکه ما یک سالی هست اومدیم شمال زندگی میکنیم که توی تهران در یک آپارتمان 68 متری در مجتمع که کلی شلوغی داشت ما هدایت شدیم به خونه ای که زمینش 1000 متره و کلی درخت پرتقال و خرمالو و نارنگی و انار و کیوی و … داره و صبح ها با صدای پرنده ها بیدار میشیم و فقط زیبایی میبینیم . توی این شلوغی ها (البته از همون زمان آشنایی با استاد ما چیزی به نام تلویزیون نداریم) ما که خبر نداشتیم اصلا چی شده و چیکار میکنن و کلا از خانواده شنیده بودیم که حالا یه شلوغی هست و ما رفتیم برای خرید داخل شهر که از دور دیدیم انگار یه هیئتی چیزی داره میره با خودم گفتم حتما اربعینی چیزی هست که قبل از رسیدن به اونها شیشه ماشین پایین بود یه بنده خدایی که خدا اونو رسونده بود برای ما گفت اگه میخوای ماشینت سالم بمونه برگرد و تازه فهمیدم که قضیه چیه و همونجا دور زدم (ماشین برای پدرم بود که یه چند وقت در اختیار من گذاشته بود و چون شمال بودیم کاپوت زنگ زده بود و بدنه حالت نرمال رنگ نداشت بخاطر رطوبت ) و من و همسرم طبق معمول شروع کردیم از این قضیه چطور میتونم بقول خودمون لذت ببریم و برای خودمون جک و زنگ تفریحش کنیم که من گفتم این آقا که گفت برگرد ندید ماشین رو که چیزی برای از دست دادن نداره و کلی حرفهای دیگه که اونجا من یکی از لحظاتی بود که از خنده داشتم ریسه داشتم میرفتم ، و همین نه بحث کردیم نه گفتیم چرا نه هیچ چیز دیگه گفتیم خدا ما رو هدایت میکنه و همه دارن از بی اینترنتی و شلوغی ها اذیت میشن و خدا شاهده نه سایت ما تعطیل شده نه شلوغی دیدیم نه هیچ چیز دیگه. خدای من شاهده تا حالا توی این چند سال سرعتی به سرعتی اینترنت الان نداشتیم و فروش هم داشتیم . زمانی که همه حتی اطرافیانم که میگن مگه میشه تو نشستی خونه و توی این اوضاع داری به راحتی کار میکنی و پول میسازی.منم مثل استاد گفتم که بله میشه(اونا میگن نشستی ما صبح تا شب فقط درگیر دو تا چیز هستیم سایتم که کمتره ولی پیدا کردن باورهای درست و دگیر خواسته ها و درک قوانین بیشتره )که انشااله ما کارهای مهاجرت رو انجام دادیم و دارم کارهاشو انجام میدم که انشااله مهاجرت کنیم و بریم پیش استاد
این تجربه من بود از اعراض و اینکه کلی چیزهای دیگه هست که در نظر دارم نتیجه مطلوب که حاصل شد با نتیجه یه فایل تصویری بفرستم برای استاد تا با نتایج بیشتر صبحت کنم.
امیدوارم استاد شما رو از نزدیک ملاقات کنم و شما و خانم شایسته و بچه ها و خودم رو به خدای مهربان میسپارم و خدا حافظ و نگهدارمون باشه