در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:
1.آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهرا شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد بلکه آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.
2. آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.
منابع بیشتر:
با هرچه بجنگی، آن را ماندگار تر می کنی
live با استاد عباسمنش | قسمت 7
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD389MB50 دقیقه
- فایل صوتی قانون تغییر ناخواسته ها49MB50 دقیقه
سلام سلام خدمت همه ی عزیزان به خصوص استاد و خانم شایسته. روز 121 روزشمار اولین قدم فصل پنجم و چه فایل بی نظیری. استاد من تحسین میکنم شمارو به این دلیل که من تقریبا 5 سالی میشود که با سایت شما آشنا شدم و دارم کار میکنم و این موضوع که شما فایل هایی که جدید تر میدهید(البته این فایل برای 2 سال پیش بود ولی باز نسبت به 5 سال پیش جدید تر هست) شما حرف هاتون در هر فایل جدید تر عمیق تر میشود. انگار عمق بیشتری از این اقیانوس کیهان را هر روز داریم غواصی میکنیم.
من نکته قابل تحسینش برای من این است که شما بعد از گذشت 15 سال همچنان هر روز روی خودتان کار میکنید و این قضیه برای من یکی به وضوح مشخص است و برای همین به این پشتکار و همت و این ذهنیت که من همیشه باید پیشرفت کنم شما را تحسین میکنم.
خب و اما تجربیات من از زمانی که با سایت اشنا شدم و قبل از اشنایی با اگاهی های خداگونه.
اتفاقا در همین سالی که خیلی شلوغ بود بنده سرباز بودم و سرباز سپاه هم بودم.
اتفاقی که افتاد این بود که با این ذهنیت که صبح میرم بعد از ظهر برمیگردم خانه صبح بیدار شدم و به سمت پادگان رفتم. جایی هم که من زندگی میکردم یک شهرک خانه سازمانی سپاه بود و همه ی اهالی ان منطقه هم میدانستند.
اتفاقی که افتاد بعد از ظهر به یک باره خیلی شلوغی زیاد شد و تمام سربازان اماده باش شدند و حفاظ زدند پنجره هارو (جوش دادند سریع) و قرار بود 2 روز اماده باش باشیم. ما همه 16 روز در اخر اماده باش بودیم و همینجوری خورد خورد 2 روز 2 روز اضافه میشد.
منطقه ای که خدمت میکردم منطقه ناجالبی بود از این لحاظ که اکثر مردم ان منطقه مهمات داشتند.
خیلی از بچه ها اعصابشون خورد بود خیلی از بچه ها از صدای تیر های بیرون شهرک که مردم میزدند میترسیدند ولی من به خودم گفتم این همه سال روی خودم کار کردم الان وقتش که تفاوت ایجاد کنم و اتفاقی که افتاد این بود که آنقدر این 16 روز به من و دو سه نفر دیگر خوش گذشت و انقدر خاطره خوب شد که هنوزم یادش میوفتم خندم میگیره.
شبا اتش روشن میکردیم و سیب زمینی و همه چی و کبابی میکردیم. میگفتیم میخندیدیم و این 16 روز مثل اب خوردن برامون رد شد. ولی اکثر بچه ها مریض شده بودند و من میفهمیدم این مریضی از کجا ها داره اب میخوره.
انقدر به مغز و روان خودشون فشار اوردن و منفی نگری کردن که …
نمونه دیگرش سال 98 که بیماری همه گیر کل جهان و در برگرفت. اکثر مردم ناراضی از اینکه دید و بازدید کم شد بیرون نمیشه دیگه رفت این عذاب الهی چی بود
جالبش این عذاب الهی گفتنش
در صورتی که همین بیماری به قدری به سیستم بدنی انسان، سیستم اموزشی جهان، سیستم بانکداری جهان، به تمام سیستم هایی که به حضور فیزیکی انسان نیاز داشت رو متحول کرد و خدا فقط میدونه چقدرررررررررر به پیشرفت و توسعه جهان کمک کرد.
و در همین بین من و خانوادم برعکس همه خوشحال از اینکه همه چی بسته شده و تازه شروع اشنایی با سایت بود و میتونیم کلی رو خودمون کار کنیم.
خیلی دیگه از این جنس موضوعات برای گفتن دارم بخوام بنویسم یک مقاله میشود.
وقتی یک موضوع رو مانند همین دیدن نکات مثبت ملکه ذهن میشود که با تمرین و تکرار این اتفاق میوفتد
که یکی از بهترین موارد برای تمرین برای من سفرنامه بود که لحظه به لحظش زیبایی بود و میشود دونه دونه ی انها را نوشت و تحسین کرد.