در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:
1.آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهرا شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد بلکه آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.
2. آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.
منابع بیشتر:
با هرچه بجنگی، آن را ماندگار تر می کنی
live با استاد عباسمنش | قسمت 7
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD389MB50 دقیقه
- فایل صوتی قانون تغییر ناخواسته ها49MB50 دقیقه
به نام خداوند مهربان
وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ
الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ
أُولَٰئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَهٌ ۖ وَأُولَٰئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ
عجب امتحانی بود!
متوجه شدم نه خودم و نه خیلی از افراد داستان رو هنوز متوجه نشدیم
کنترل ذهن همه چیزه و این موضوع بسیار سخته
حقیقتا هر جا ذهنم رو کنترل کردم تونستم زندگیم رو به شیوه ای که دوست دارم رقم بزنم و هر جا که کنترل افکارم رو رها کردم شدم مثل برگی در باد !
این یکی دو هفته بسیار عجیب بود برام ، خب همانطور که توی دوره سربازی هستم این چند روز رو کلا تو حالت آماده باش بودیم ، همه داشتن درمورد درگیری صحبت میکردن ، جنگ و دعوا و …
خیلی جالب بود برام،من یه سری از بچه های سایت دوستم و وقتی وصل شدم اینستاگرام دیدم 98 درصد همین دوستان دارن پست میزنن و هشتگ میزنن ، پرسیدم از خودم پس قانون چی ؟
متوجه شدم هم خودم و هم همون 98 درصدی که به زعم خودم قانون رو خوب فهمیدیم و کامنت های قشنگی مینویسم کلا تو در و دیواریم
تصمیم گرفتم بیام بیرون،نتونستم بپذیرم این موضوع رو
یادمه چند سالی که بیماری اسکیزوفرنی داشتم ، باهاش مبارزه میکردم،دائما در حال جنگ بودم با خودم که چطور از این موضوع رها شم و جالبه که هر روز وضعیتم داشت بدتر و بدتر میشد تا جایی که زندگیم تبدیل به جهنم واقعی شده بود . تو کامنت های قبلی نوشتم که تاثیرگذار ترین فایل برای من فایل “سگ سیاه افسردگی” هست.من با این فایل بود فهمیدم باید با این سگ سیاه دوست بشم ، تونستم بپذیرمش تو وجود خودم ، تونستم اون موجود خیالی که همیشه باهام بود رو بپذیرم،اینجا دقیقا همان نقطه ای بود که زندگیم عوض شد،زمانی که دیگه نجنگیدم،رها کردم و باهاش دوست شدم.
من همین الانش هم وقتی یادم میفته شرایط گذشته م خوشحالم براش،به رفاقت موجود خیالیم با خودم خوشحالم،یادم میفته لبخند میزنم
توی روابطم من همیشه سر یه مسائلی جنگ داشتم با خودم که هنوزم دارم ، نتونستم هنوز تو این موضوع با خودم به صلح برسم به اون میزانی که مد نظرمه و همیشه داره تکرار میشه .
من همیشه سر پذیرش خودم مشکل داشتم من شخصیتی دارم که از بچگی دوست داشتم تو خلوت باشم با خودم و خدای خودم ،یه تایمی فکر میکردم از سر افسردگیه، تحت تاثیر باورهای جامعه که انسان باید اجتماعی باشه ، آدمی که اجتماعی نیست افسرده س و … نمیتونستم این ویژگی شخصیتیم رو بپذیرم و همیشه تو یه کشمکش احساسی و فکری بودم ، امتحان کردم ، اجتماعی تر شدم ولی باز به شناخت بهتری نسبت به خودم رسیدم که من دوست دارم طور دیگه ای باشم
من دوازده سال پیش بود که با شمس تبریزی آشنا شدم ، شیفته این آدم شدم ، شیفته ی این جمله ش شدم : “با خویشتم خوش است،زین پس من و من” همیشه از خودم میپرسیدم چطور میتونه یه آدم انقدر از بودن با خودش خوش باشه ؟ همیشه دنبال این بودم . همیشه وقتی خلوت میکردم با خودم،وقتی بیرون میومدم از باوری که بقیه مگفتن باید باشی به چنان احساس بینظیری میرسیدم که قابل توصیف نبود ، ولی چرا میجنگیدم با خودم؟ من شیفته شخصیت این آدم شدم که بهش میگفتم شمس پرنده.
دو سه روز پیش بود با دوست عزیزم صحبت کردم و گفتم بالاخره میخوام بعد ده سال خودم رو به شیوه ای که دوست دارم باشم بپذیرم . دوست دارم خودم باشم ، نمیخوام دیگه بجنگم با این ویژگیم که دوست داره تو خلوت باشه با خدای خودش . این ویژگی کنونی نه از روی افسردگی بلکه از اون اتصالیه که به خدا پیدا میکنم و غرق نور میشم
با خودت نجنگ،خودت باش اونطور که دوست داری خودتو
قرار نیست همه شبیه هم باشند،قرار نیست داشته های کسی چون قشنگه همه اون خواسته ها رو بخوان،شاید من تو وجودم واقعا باهاش اوکی نیستم
من همیشه داشته های شما رو میدیدم ، اون آپارتمان فوق العاده تون تو تمپا رو میدیدم و یجور باور پیدا کرده بودم که خب چون استاد اینو داره پس منم باید بخوامش ، چون استاد rv داره منم باید بخوامش،چون استاد فلان چیزو داره منم باید بخوامش
وقتی فکر کردم دیدم نه من اصلا آپارتمان دوست ندارم، من اصلا جای شلوغ دوست ندارم ، من عاشق اینم که تو یه جای سرسبز و جنگلی و خلوت یه کلبه چوبی داشته باشم ، قرار نیست خواسته های ما یکی باشه، قرار نیست چون من یه سری خواسته ها و داشته های بقیه رو عمیقا دوست ندارم با خودم بجنگم و حتی وقتی تجسم میکنم اذیت شم . من خواسته های خودم رو دارم که با شخصیت خودم سازگاره ، چرا بجنگم با خودم ؟ من وقتی این شرایط قرار میگیرم توی بهشتم ، آرومم،حالم دیوانه وار خوبه ، چرا باید خودم رو دور کنم از خودم ؟
باید خودت رو از اکثریت دور کنی،تمرکزت رو بذاری روی خودت و بهبود خودت
دو سه هفته س که توی یه دوره ای شرکت کردم بصورت آنلاین برای افزایش مهارت هام و عجیبه همه داشتن میگفتن که تو خیابونا جنگه مردم دارن میمیرن کلاس رو تعطیل کنید ، خودم نمیتونستم شرکت کنم تو اون کلاس ها تو تایمی که بود چون نمیتونستم از پادگان بیرون بیام ولی متعجب میشدم،میگفتم خب بهترین حالتی که میتونم به خودم و جامعه ی خودم کمک کنم چیه ؟ اینکه مسائل رو حل کنم و بهترین شیوه ای که من یاد گرفتم مسائل رو حل کنم اینه که یاد بگیرم،از مهارت هام در جهت حل مسائل استفاده کنم . چرا باید یاد نگیرم ، ماتم بگیرم سر اینکه تو خیابونا چه اتفاقی داره میفته ؟ همه دارن نتیجه ی باورهای خودشون رو میگیرن ، همونطوری که هفت هشت سال پیش من داشتم با باورهایی که داشتم نتیجه ی زندگیم رو به جهنم وار تجربه میکردم .
استاد عزیزم نه اینکه بخوام ادعای اینو داشته باشم که خیلی خوبم تو استفاده از قانون ، اینجا یه کامنت قشنگ بنویسم ولی در عمل طور دیگه ای باشم . میخوام بگم که برای من شخصا خیلی سخت بود ، من وسط یه شرایط خود ساخته ای بودم که کنترل ذهن شدیدا سخت بود برام و باید بگم موفق هم نبودم . میتونستم وقتی صحبتش میشه از جمع سرباز ها دور بشم ولی نشستم و گوش دادم ، تو اینستا و اخبار سعی کردم نگاه نکنم و توجه نکنم و طوری تنظیم کنم که چیزای مد نظرم برام باز شه ولی همچنان موفق نبودم . سر این هم خودم رو سرزنش نمیکنم چون فهمیدم چطوری میتونم بهتر عمل کنم تو این موارد ، چون فهمیدم اهمیت کنترل ذهن رو و باید براش کار کنم .
دوست داشتم بنویسم
امیدوارم بتونم نه فقط لب و دهن باشم بلکه بتونم عمل کنم به آگاهی هایی که کسب میکنم