در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:
1.آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهرا شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد بلکه آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.
2. آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.
منابع بیشتر:
با هرچه بجنگی، آن را ماندگار تر می کنی
live با استاد عباسمنش | قسمت 7
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD389MB50 دقیقه
- فایل صوتی قانون تغییر ناخواسته ها49MB50 دقیقه
به نام خدایی که من و به سمت بهبود هدایت میکنه
سلام استاد عزیز.
با صحبتای اولیه شما راجب کنترل ورودی ها یعنی ندیدن تلوزیون، استفاده خیییلی کم و درست از شبکه های اجتماعی و ایزوله کردن محیط اطرافت با آدم های مثبت؛ من رفتم تو کانتکت هام و خیییلی از شماره ها رو پاک کردم، از خیلی از گروه ها لفت دادم. به این فکر کردم که من باید مواظب باشم با چه آدمایی در ارتباطم. من باید مواظب ورودی هام و محیط اطرافم باشم.
جدیدا توی دانشگاه(چون اولاشه) خیلی حواسم هست که با همه خوب باشم و همه از من خوششون بیاد ولی وااقعا چرا؟ چرا اصلا برام مهمه همچین چیزی؟ کسی که باید از من خوشش بیاد و در مدار من باشه، میاد پیشم. واقعا چرا سعی در راضی نگه داشتن آدمها بودم این نشون دهنده عزت نفس پایینه و ریشش هم برمیگرده به مدرسم که تو کلاس خیلیا با من اوکی نبودن ولی من دوس داشتم همه بام اوکی باشن برا همین تو دانشگاه میترسم که دوباره اون اتفاق بیفته ولی الان میگم خب بیفته اصلا فرار نیست همه از من خوششون بیاد.
اگر تو محیط اطراف و فامیل و اینا دقت کنید میبینید افرادی که همه آدما اون و دوس دارن برا دل هودشون زندگی نمیکنند، به آدم ها نه نمیگن،هر کی یه چی میگه باهاش موافقت میکنه و این دیگه ته بی عزت نفسیه بنظرم.
بابا بیخیاال اصلا مهم نیست اصلا نمیخوام که همه از من خوششون بیاد چون اونوقت ینی سبک زندگی خودمو رها کنم.
من اونطور که دلم میخواد رفتار میکنم، با کسی بحث و جدل نمیکنم، به آدمها مهربانی میکنم اما رفتارم و به خاطر اونا تغییر نمیدم
پرمورد شبکه اجتماعی هم خیییلی دارم تلاش میکنم که کار فیزیکی بکنم و کلا بیکار نباشم که برم تو اینستا الکی بچرخم برا خودم
یه چیزی میخوام بگم ربطی به فایل نداره اما همین الان اتفاق افتاد دوست دارم بگم.
چند دیقه پیش داشتم با دوستی صحبت میکردم که داشت میگفت دوست دارم بدونم چرا پدر و مادرم و حتی تو توی مدیریت پولتون خوبین اما من نه.
و ایشون از من درخواستی نکرد که تو راه حلت چیه اما من شروع کردم براش توضیح دادن و واکنش خوبی رو دریافت نکردم. بعد اومدم با خودم گفتم اینا همش اتفاق میفته تا تو بفهمی و عمل کنی تا وقتی کسی ازت چیزی نخواسته صحبت نکنی.
واااقعا خداروشکر میکنم قبلا همیشه برا مزدم سخنرانی میکردم، نصیحت میکردم، برام مهم بود با صحبتام یکی رو تغییر بدم اما الان چقدر پخته تر شدم و خییییلی بهتر شدم تو این مورد، خیلی کم پیش میاد که کسی ازم درخواستی نکنه و من صحبت کنم. واقعا سپاسگزار خداوندم.
سپاسگزار خدام که من میدونم نباید کسی رو نصیحت کنم و تا ازم درخواستی نکرده صحبت نکنم اما میبینم افرادی خیییلی بزرگتر از من هستند از لحاظ سنی که فکر میکنن مسئولیت زندگی بقیه هم با اوناس، فک میکنن قدرت تغییر دیگران و دارن و شرووع میکنن تصمیم گرفتن واسه اون شخص. سپاسگزارم رب قدرتمند من🫂
آزادی میخوای؟ به مردم آزادی بده. استاد خییییلی برام جالب بود و تا حالا نشنیده بودم این مورد ر.
اگر آزادی میخوایم باید به نظرات و عقاید مردم هم احترام بذاریم و اونا رو مجبور نکنیم که مثل ما فکر کنند که مثل ما عمل کنند
دو تا آگاهی خفنننن؛:
️اگر داری به چیزی توجه میکنی که احساس خوبی داری یعنی داری اتفاقات خوب و برای خودت بوجود میاری.
️اگر داری به چیزی توجه میکنی که احساس بدی بت میده بدون که داری آدم های بد اتفاقات و شرایط بد رو به خودت جذب میکنی برای آینده.
اگر بتونی به زیبایی ها توجه کنی، به خواسته هات و چیزایی که داری توجه کنی، خداوند تو رو به جایی هدایت میکنه که زیبایی های بیشتری رو ببینی، خوشبخت تر بشی،. مثلا استاد که الان پرادایس و اییییین همه زیبایی رو دارن، سال ها پیش توی خونه کوچیکشون هم زیبایی و نکات مثبت و میدیدن.
این جمله بالا تنها چیزیه که هر چی میشنومش برام تکراری نمیشه و هر باار انگار جدید تر میشه.
باید تمرکزم و روی خواسته هام بذارم به کوچیکترین نظم و زیبایی توجه کنم
اگر توی زندگیت چیز بدی رو میبینی یا مثلا توجهت و میذاری رو چیزایی که میخوای و نداری، و فحش بدی اعتراض کنی بجنگی خشمت و بروز بدی…………. جهان برات اتفاقات این چنینی که خشمت و عصبانیتت و بیشتر میکنه و آرامش و ازت میگیره رو برات بیشتر میکنه.
یاد یکی از دوستام افتادم، همیشه استراتژیش این بود که داد و هوار کن و از حققق خودت دفااع کن. چند باری تحت تاثیر قرار گرفتم ولی دیدم که این روش چقددر آرامش و ازم میگیره و درونم و غیر شفاف میکنه.
مثال: بابای من اصرار داشت من میرم دانشگاه چادر بپوشم، اولش خیلی مخالفت میکردم و این باعث شده بود خیلی روح و روانم اذیت بشه و تازه رابطمم با پدرم بد شده بود. از یه جایی به بعد گفتم چرا بحث میکنی؟ اصلا تو بگو باشه بذار برات چادرم بخره ولی تو نپوش. بچا حتی بهش گفتم بریم چادر بخریم اما اون نیومد و دیگه هیچ بحثی هم بینمون نشد و من به خواستم رسیدم.
کلا از این مدل اتفاقا با پدرم زیاد داشتم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که خشم و اعتراض کار بیهوده ایه و تو نباید بحث کنی ولی کار خودت و انجام بدی. اصلا میدونی چیه؟ کسی عصبانی میشه و به اصطلاح میخواد از حقش دفاع کنه که باور داره پدرش یا حالا هر کس دیگه (عامل بیرونی) نقشی توی زندگیش دارن و میتونن مانع بشن از زندگی دلخواه اون فرد.
و اول از همه بگم خودمم جزو این افرادم اما دارم تلاش میکنم که روز به روز از قدرت بابام توی ذهنم کم کنم و به خدا بدم.
استاد با تموم وجودم سپاسگزارتم که داری بهم یاد میدی چطور زندگیم بشه خوشبختی🫂
یکی از چیزایی که بهم یاد دادی این بود که صحبت نکنم. استاد منِ بشدتت برونگرا چققققدر تو تین موضوع خوب شدم. منی که تا یه موضوع بد اتفاق میفتاد مثلا اگر حتی پریود میشدم اگر بابام مثلا تو یه مورد بهم گیر میداد به زمیین و زمان میگفتم (تا فقط توجه جلب کنم) من الان کجام؟ من حتی وقتی بیمار میشم که خیییلی کم اتفاق میفته، به خونوادم میگم دلم نمیخواد هییچکی بدونه و اگر کسی حالمو بپرسه حتی اگر درد داشته باشم میگم عالیم خیلی خوبه.
خدایا شکرتتو این موضوع خیییلی خیلی بهتر شدم.
استاد پدر من خیییلی اخبار میبینه و همین چند روز پیش نمیدونم چطوری نزدیک چهل میلیون از حسابش و برداشتند و پدر من بنظرم به تمااام مخاطبینش رنگ زد و این و گفت. من این و میفهمیدم که پدرم که عاشقشم کار درستی رو انجام نمیده چون کنترل ذهن براش سخت تر میشه و از اون جنس اتفاق ممکنه بازم براش بیفته. من متوجه شدم که همچین اتفاقی که خیلی کم اتفاق میفته بخاطر فرکانس بابام (بخاطر دیدن زیاد اخبار) برای اون اتفاق میفته.
و جالبه بهم افتخار کنید که من حتی با یک نفر هم راجب این موضوع حرف نزدمیعنی تو ذهنم میومد که بگو ولی من جلوشو گرفتم و فقط یه جا اومدم بگم تازه چند جمله گفتم که یکی از بچه ها یه چیز دیگه گفت بین حرفام و خداروشکر بحث عوض شد و منم دیگه نیمدم باز بگم
استاد امروز یه اگاهی جدید کسب کردم. این فایل و چندین بار گوش خواهم گرفتم. سپاسگزارممم