در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:
1.آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهرا شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد بلکه آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.
2. آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.
منابع بیشتر:
با هرچه بجنگی، آن را ماندگار تر می کنی
live با استاد عباسمنش | قسمت 7
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD389MB50 دقیقه
- فایل صوتی قانون تغییر ناخواسته ها49MB50 دقیقه
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیز خاله مریم عزیزم
من نمیدونم چرا دوباره این فایل گذاشتید و چه اتفاقی افتاد خبر ندارم من ایران هستم تهران هم هستم اما چه اتفاقی افتاد دوباره نمیدونم
اما همین فایل اشتباه نکنم مشابه این قبلا تو سایت گذاشت بودید در زمانی که درگیری ها تو ایران شدت گرفته بود
میخوام بگم چه اتفاقی افتاد من تغییر کردم شاید برای دیگر دوستان هم جالب باشه یا ازش درس بگیرند
من هم مثل تمام افراد 95 درصدی ایران همین افکار هارو داشتم با اینکه من سال 68 به دنیا اومدم اما همیشه از همه آدمها از شرایط مملکت از خانواده خودم از همه همه چیز رهبر رژیم از خدا از هر چیزی فکر کنید شکایت داشتم میگفتم حق مارو خوردن اگر من در آمریکا به دنیا می آمدم الان شرایط دیگه داشته اگر در یک خانواده ثروتمند اشرافی به دنیا اومده بودم شرایط دیگه داشتم. هر روز اخبار تمام زندگی من اخبار اخبار اخبار اخبار حتی من شبکه های خبری آفریقا آنگولا هم داشتم که بدونم الان مردم آفریقا با استعمار جهانی چیکار میکند و دنیا گرفتار سیستم های فاسدی است اصلا یک توهماتی داشتم خودم موسولینی که فاشیست ساخته اندازه من تو ذهنش توهمات توطئه نداشت خلاصه نه شزایط مالی خوبی نه دستاوردی برای زندگی خودم دیگه طبق قانون هم خودتون میدونید چی بود دیگه منتها زمانی که با استاد آشنا شدم سالها گذشت بود من روی باورهای خودم کار میکردم اما این باور هارو داشتم اتفاقا یک موقعی هم بود آنقدر احساس من شرایط من حال من عالی عالی بود آنقدر احساس خوب عالی داشتم هم چیز عالی بود اما از زمانی که درگیری ها تو ایران شروع شد من دوباره رفتم سراغ اخبار اخبار از صبح تا شب از صبح تا شب نه این که یک دقیقه گوش کنم بعد بعد 7یت 8 ساعت بعد نه از صبح که بیدار میشدم اما توجه من رفته بود روی این شرایط بعد شب هم که میآمدم خونه تا دیروقت بحث های سنگین در حد یقه جر دادن در حدی که کسی مخالف نظر من داشت میگفت نه جمهوری اسلامی خوب میخواستم از وسط دو نصفش کنم رگهای گردنم میزد بیرون شما غیرت ندارید شما شرف ندارید خلاصه احساس من حال من چنان خراب شده بود که نگو نپرس از حال خوب چنان به حال داغونی رسیده بودم
اتفاقا اون موقع من خودم جز کسانی بودم که تو ذهنم دائما داشتم به استاد ایراد میگرفتم میگفتم استاد حتما داره از نظر مالی داره تامین میشه مگر میشه آدم بی تفاوت باشه مگر میشه آدم آنقدر بی احساس البته خیلی ها رو دارم سانسور میکنم بی احترامی نباشه به استاد اما خودتون میدونید منظور من چیه اما هیچ وقت کامنت ننوشتم هیچ وقت تو هیچ شبکه اجتماعی اینکار نکردم البته استاد عزیزم ببخشید که ابن هارو دارم میگم قصد بی احترامی ندارم خلاصه این هی ادامه داشت البته یک نکته دیگه ای هم بگم
اینکه استاد میگه تا زمانی که باورها باورها تغییر ایجاد نکن شخصیت عوض نمیشه رفتار عوض نمیشه اتفاقات شرایط آدمها و غیر تغییر نمیکنه من اون موقع پیش خودم فکر میکردم که دارم روی خودم کار میکردم فکر میکردم با گوش دادن فایلها دارم تمرینات انجام میدم ((((((((اما تو این لحظات تو تضادها تو شرایط به ظاهر بد است که نشان میدهد که چقدر تغییر کردیم )))))) خلاصه اشتباه نکنم یک ماه از اون جریانات میگذشت همین فایل که الان استاد زحمت کشیده گذاشتن بعد شروع کردم به گوش دادن این فایل گوش دادم گوش دادم دوباره دوباره دوباره فکر کنم چند بار ابن کار انجام دادم انگاری یکی من با سیلی محکم از خواب بیدار کرد انگاری خواب بودم تو خواب من با یک سیلی خیلی محکم از خواب بیدار کرد تا چندین روز فقط داشتم فکر میکردم شوکه شوکه شده بودم من هیچ وقت از این زاویه از این دید بهش نگاه نکرده بودم
من یک آدمی بودم صبح از خواب بلند میشدم دعوا داشتم عصبی بودم حالم خوب نبود همیشه وقتی این اخبارها گوش میدادم بحث میکردم قشنگ متوجه میشدم حال به نقطه رسید که احساس خیلی بدی دارم دنیا رو به شکل یک جهنم میدیم یک چهره خشمگین عصبی. خلاصه
چند روز هی ادامه داشت بعد هی فکر میکردم میگفتم به قول استاد اگر من تو آفریقا هم به دنیا میآمدم بازم میگفتم من عاشق این کشور هستم من عاشق فعلان هستم بهمان بعد من آنقدر دارم از زمین زمان دارم ایراد میگرم حسن خدا وکیلی چه کار مثبتی برای مردم برای این کشور اصلا برای خودت انجام دادی چه غلطی کردی اگر خودت شخصا به جای اینا تو مسند قدرت بودی بازم بدتر از اون ها عمل نمیکردی خدا وکیلی رواست به خودم گفتم چرا شاید من یکی بدتر هم میشدم شاید من از چنگیزخان مغول هم بدتر میشدم خلاصه به هر نقطه به حرف به هر چیزی که که فکر میکردم در مورد استاد که تو فایل میگفت من میدیم چون من مخالف جریان گفت های استاد تو زندگی عمل کردم تا به الان به هیچ نتیجه مطلوبی نرسیدم از همان موقع بود هر رسانه هر اخبار هر شبکه در مورد سیاست از این جور چیزها بود ممنوع همه گذاشتم کنار
اولیش خیلی برام سخت بود که زمانی که شرایط بود که بحث بود من دهن خودم بسته نگه دارم خیلی خیلی برام سخت بود اما آرام آرام اتفاق افتاد اصلا شرایط به شکلی شد دیگه جوری نیست اگر من میرسیدم همه رفته بودن یا بحث چیز دیگه میشد خلاصه به یک شکلی که هدایت میشدم این نکته برای خودم خیلی جالب بود وقتی که شروع کردم به تغییر خودم در این موضوع اصلا شرایط خودش رخ میداد خلاصه ماه گذشت یکسال گذشت کلا تو این اتفاق اتفاقات بهتر دیگه ای هم رقم خورد من خودم خیلی از دوستانم حذف کردم اصلا تصمیم گرفتم خیلی هارو حذف کنم خیای هاشون هم خودش دیگه حذف میشدن دیگه مهمانی های الکی رفتن خیای اصلا یک دگرگونی در من اتفاق افتاد حالم انرژی احساس کلی تغییر کردم یادم یک مهمانی بود من داشتم نمیدونم به چه موضوعی فکر میکردم در مورد چی بود بعد یک از اقوام زد رو شانه من گفت کجای این هی دارم صدات میکنم من اصلا جای دیگه بود فکر گفتم چی شد بعد گفتن نظرت چیه گفتم در مورد چی بعد نگو داشتن درباره تغییر رژیم صحبت میکردن که اگر اینا برن اونها بیان چی میشه
یاد این حرف زدم به طور ناخودآگاه خودم الان میگم خندم میگیره گفتم هیچی هیچی شما های که بدبخت هستید همان میمانید اون های که خوشبخت هستن اون موقع هم خوشبخت هستن بعد برای چندین دقیقه سکوت شد فکر کنم یک 8 یا 9 نفری همین جوری داشتن به من نگاه میکردن خودم نفهمیده بودم چی گفتم بعد داداشم گفت کلا تو دیگه از دست رفتی چی میگی من گفت شما نظر خواستید من دادم این نظر من بود خلاصه از جمع خودشون من پرت کردن بیرون من هم با خوشحالی پذیرفتم رفتم نشستم تو جمع زن ها جالب اون جا هم داشتن درباره فعلان فامیل پشت سرش حرف میزدن
خلاصه من از اون موقع دیگه نه اخبار نه هیچ صحبت بحثی با هیچ کس نکردم یادم مثل اینکه یکبار هم زلزله اومده بود من سرکار بودم دیدم شریک من داره هی حرف زلزله این حرف هارو میزنه اگر زلزله بیاد تهران نمیدونم زیر ساخت نداره تهران امنیت نداره از ابن حرف ها به من میگفت دیدی گفت نه چی رو گفت مگه اخبار نگاه نمیکنید گفتم نه مگه بیکارم این همه چیز خوب است
بعد برگشت گفت بابا تو دیگه خودت از زندگی انداختی تو دیگه خودت با این چیزهای که گوش میدی نابود کردی همین که داشت میگفت از دفتر اومدم بیرون رفتم تو سالن خودم مشغول کاری کردم فقط گفتم بزار برم مشغول یک کاری باشم نشونم این حرف هارو امروز مثل همیشه گفتم بزار ببینم استاد فایل سفر به دور آمریکا گذاشت دیدم ابن فایل اولش فکر کردم گفتم شاید رندوم همین جوری گذاشت بعد که گوش دادم استاد گفت یک شخصی فوت کرده متوجه شدم دوباره یک داستانی هست یک عده دوباره واکنشی خواستم این بگم من هم قبلا جز همان افرادی بودم که به خیلی از اتفاقات زندگی خودم واکنشی عمل میکردم من هم همیشه مسولیت زندگی خودم گردن اما عالم بشریت مینداختم اما خودم حتی یک درصدش هم قبول نمیکردم خوب شرایط زندگی اونجوری بود و الان اصلا قابل مقایسه نیست اصلا قابل مقایسه نیست الان خیلی به من میگن تو خیلی به احساس شدی تو خیلی سنگ دل شدی و خیلی چیزهای دیگه اما من میدونم چه تغییرلتی درون من داره میوفته و افتاد احساس آرامش احساس خوبی که دارم یک مورد دیگه بگم قبلا آدمی بودم اصلا تنهایی نمیتونستم 10دقیقه با خودم تنها باشم و تا تنها میشدم میخواستم با کسی حرف بزنم زنگ بزنم به رفیق به فعلان فامیل الان آنقدر از آنها بودن با خودم لذت میبرم و احساس عالی دارم احساس آرامش دارم این هم یکی دیگه از چیزهای بود که برام اتفاق افتاد البته آنقدر تغییرات زیاد که اتفاق افتاد یک چیز جالب دیگه هم بگم کلام به اتمام برسانم الان میفهمم که چطور ریز آرام آرام باورها و تو خورد افرادی مثل من میدادن دنیا در حال نابودی است مردم دنیا خوب نیستن ما نژاد برتر هستیم نمیدونم کانادا آدم های نژاد پرستی هستن در آمریکا با ایرانی ها چنان چنین بعد از این که سفر به دور آمریکا استاد نگاه کردم اون رفتار اون شیوه زندگی اون نوع برخوردشان دیدم تازه فهمیدم رسانه چه قدر باورهای غلطی به خورد افرادی مثل من میدادن خدارو شکر خدارو شکر که هدایت شدم خداوند سپاگزارم که هدایت کرد من به استاد عزیزی که یاد داد آموخت چگونه زندگی کنم چگونه دنیا را جای بهتری برای خودم برای خودم و دیگران کنم بینهایت از ممنونم استاد عزیز و خاله مریم عزیز منتظر سفرهای خوب شما به دور آمریکا هستم به خدا میسپارم شمارو