قانون تغییر ناخواسته ها

در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:

1.آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهرا شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد بلکه  آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.

2. آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.


منابع بیشتر:

بررسی حجاب در قرآن

با هرچه بجنگی، آن را ماندگار تر می کنی

تمرکز بر بهبود آنچه می توانم

live با استاد عباس‌منش | قسمت 7

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    389MB
    50 دقیقه
  • فایل صوتی قانون تغییر ناخواسته ها
    49MB
    50 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

701 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «ندا زارع» در این صفحه: 1
  1. -
    ندا زارع گفته:
    مدت عضویت: 1392 روز

    درود به استادعزیز و تمامی دوستان

    برای اولین بار بعد از گذشت 4سال از زمان آشنا شدنم با استاد میخوام تجربه و نتیجه ایی یا نتیجه‌ هایی که به دست آوردم رو با شما به اشتراک بزارم

    خب سعی میکنم کوتاه و صریح بیان کنم

    من متولد 66 هستم و از همون نوجوانی فکرهام به سبک زندگی نسبت به هم سن هام و خانواده فرق داشت همیشه میگفتم زندگی باید بهتر باشه دنبال زیبایی بودم علاقه زیاد به سوارکاری و پرش که تو اون سن کم دنبال میکردن تلوزیون مسابقات کمی که داشت (خب کوتاه کنم)

    و خانواده همیشه منو بلندپرواز خطاب می‌کرد

    و می‌گفت در نهایت یه درس بخونی یه کار دولتی

    و ازدواج و بچه داری و دست مینداختن که تو بچه ایی و…

    خب من در 18 سالگی در سال 84 با اصرار و با انکار من در نهایت با پسرعمو ی خودم که واقعا حسی جز پسرعمو نداشتم و حتی یه درصد هم از نوع و سبک زندگیش خوشم نمیومد ازدواج کردم

    (فکر کنم نتونم کوتاه بیان کنم همینجا تشکر برای اینکه وقت گذاشتین)

    من اون موقع اصلا از قانون و آموزش چیزی نمیدونستم جز اینکه میشه متفاوت از خانواده زندگی کنی ؛؛ و خیلی نسبت به سنم مغرور بودم

    خب همزمان با ازدواج دانشگاه شروع شد

    و من همیشه به همسر سابق میگفتم دوست ندارم و در نهایت ازتو جدا میشم همیشه دعوا

    و با پادرمیانی خانواده یکم آروم می‌شدیم

    تو این 13سال زندگی دو دختر آوردم با تمام اختلافات من حق انتخاب پوشش، تنهابا دوست رفتن و حجاب نداشتم ..و بعد از گذشت 13سال

    و من با آشنا شدن با استاد در سال 99 با تمرکز روی زیبایی و نکات مثبت به راحتی در آرامش

    بدون اینکه کسی از خانواده متوجه بشه جدا شدم

    من بعد از جدایی تمرکز و دوره کردن فایل های استاد و استاد کوچی که داشتم و نحوه ی تدریسش دقیقا مثل اسناد بود پیش رفتم

    از 99تا 1400 فقط آموزش تمام دوستان قبلم

    که البته من فقط 3دوست داشتم حذف شدن خیلی آروم بدون اینکه حرف و سخنی باشه

    .ببنید من از 1400به 1401 منی که با پدرو خانواده تو جنگ بودم و قهر نمیدونم خودم به یه آدم دیگه شدم بهتر بگم خودم شدم رابطم با خانواده با بچه‌ام پر از عشق شده بود تو کارم پیشرفت کردم برای خودم مغازه زدم اون عشق رو از بقیه هم دریافت میکردم ، چقدر اطرافیانم فامیل همکار

    با من صحبت میکردن میگفتن چقدر در کنارت آرامش میگیریم چقدر حس خوبی داری ؛دوست داشتن من بهشون یاد بدم دوست داشتن با من صحبت کنن کسانی که قبل اینجور نبودن

    ️️️بازم تشکر هنوز همراهی️️️

    من خودم نمیدونم چطور احسام و بگم ببینید

    یه برگ درخت میدیدم با ذوق و عشق بود

    همه رو با عشق میدیدم هر روز صبح از پاییز 1400 به بعد انگار طبیعت منو صدا میزد ، میرفتم

    بدون کفش توی خاک و سبزه و سنگ راه میفرستم

    ناخودآگاه همونجا تو اون خاک و گل و سنگ هر جا بود سجده میکردم شکر میکردم

    ببینید واقعا حسم عجیب بالا بود اصلا انگار من ندای قبل نبودم شده بودم پر از عشق و اتفاق هایی که برام خوب بود و من میخواستم ولی درگرو آن نبودم یهو به طرز باور نکردنی برام فراهم میشد من وسط مغازم تو شلوغی عید انگار یهو یکی میگفت بشین با خودت باش به در و می‌بستم میشستم با یه شمع مدیتیشن میکردم

    شکر میکردم بعد دوباره با یه انرژی بالا شروع میکردم

    ببنید تو کار از لحاظ مادی بگم من سال 1400 اردیبهشت مغازه زدم و از شغل قبلی بیرون اومدم

    چون خواستم کل تمرکزم رشد این باشه

    ماهای اول فروشم بین 2تومن تا 10تومن بود نهایت تو همبن مسیر بهمن 1400 به یه مکان شلوغ تر مغازم جابجا شد من اصلا دنبال مغازه ی دیگری نبودم مغازه ی جدید اتفاقات بهتری رقم زد سرمایم بیشتر شد و از 50ت سرمایه رسید به 150ت (برا منی که با 5ت شروع شد خیلی شیرین بود این سرمایه)

    فروشم به طرز عجیبی رسید به ماهی 30ت

    من که قبلش نهایت یه ماه نزدیک ده بود فروشم

    و هر لحظه سپاسگزارتر بودم

    (من ندا از 99 شروع و تا خرداد 1401 با آموزش و تمرکز به نکات مثبت به خودم و زندگیم معنا دادم)

    و حالا فصل جدید زندگیم که شروعش از اردیبهشت 1401 بود

    تو اون فصل یکی از خواسته هام و تابلو آرزو تشکیل خانواده و ازدواج با عشق بود

    و یه سری ویژگی های مادی رو بیشتر نوشتم و فوکوس کردم البته ویژگی معنوی هم نوشتم

    .

    دقیقه از زمانی که خواستم نوشتم شرایط فرق کرد

    و یک مرد که کرد بود و عید از مغازم خرید کرد

    رفت و آمد هاش بیشتر شد اوشون یک هنرمند مجسمه ساز بود و امسال برای کار به یزد آمون

    یه 50درصد ویژگی های مادی که نوشتم داشت

    وایشون از من آبان ماه1401 رسما خواستگاری کردن (من از تابستون 1401 ذهنم رفت طرف رابطه

    و کمرنگ شد آموزشم وقت گذاشتم با خودم نقشه راهم و الان که مینویسم کلا حذف شد )

    و امروز به خودم اومدم دیدم من ندا وابسطه ی شدید شدم تو رابطه دیگه اون انرژی قبل در من نیست صفر نشده ولی خیلی کمرنگ شده،

    فروش سال قبلم به نصف رسیده ؛ تایم تمرکزم از مغازه خیلی کمرنگ شده ، رابطم با خانوادم دوباره مثل قدیم ، و صاحب مغازه گفته فقط امسال میتونی اینجا باشی، اون نگاه عاشقانم به اطرافم نیست ،؛ و من شدم اون چیزی که رابطم از من میخواد نه خودم ؛؛؛ همسرم الان یه هنرمند مهربون تاثیرگذار ولی ذهنیت مثبت نداره و زود به هم میریزه با کوچکترین رفتارم آموزش و مشاوره رو اصلا قبول نداره و همیشه داخل فضای مجازی

    انواع اخبارهای خوب و بد تایم خوابم قبلا 5صبح بود الان همیشه بدنم خستس

    من ندا تجربه ی تمرکز روی خودم و زیبایی ها رو داشتم و نتیجش شگفت انگیز بود

    و الان تجربه مخالفش رو دارم به خودم پشت کردم تا اونی باشم که بقیه میخوان و نتیجش

    یه نقاب روی صورتم هست با یه لبخند

    زندگیم رو دوست دارم ولی خودم باعث شدم با تغییر نگام و اولویتها خودم رو اذیت کنم

    و من ندا الان شعار نمیدم دوباره بلند میشم

    هر موقع نتیجم بهتر از قبل شد دوباره

    با شما بع اشتراک میزارم

    10مهر ماه 1402

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای: