در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:
1.آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهرا شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد بلکه آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.
2. آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.
منابع بیشتر:
با هرچه بجنگی، آن را ماندگار تر می کنی
live با استاد عباسمنش | قسمت 7
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD389MB50 دقیقه
- فایل صوتی قانون تغییر ناخواسته ها49MB50 دقیقه
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام استاد
سلام خانم شایسته عزیز
سلام دوستان و رفقا😁😁
امیدوارم حال همگی خوب و عالی باشه
((وهم عن الغو معرضون))
واز چیز های بیهوده روی گردانند
با هر میجنگی ان را ماندگارتر میکنی
استاد فایل رو گوش کردم و به تک تک حرفهاتون فکر کردم.
کلی فکر مثبت و مثالهای قشنگ از قرآن و زندگی خودم و اطرافیانم به ذهنم اومد و حرفاتو رو تا حد خوبی درک کردم و حس عالی پیدا کردم.
به خاطر همین هم یک حسی به من گفت بیام و همینا رو کامنت کنم.
استاد داشتم فکر میکردم دیدم کار سخت و نشدنی نیست، اما کار اسون وساده ای هم نیست که بخوای بیخیال تلویزیون بشی اینکه بخوای راهی که عموم مردم میرن رو نری
تصمیم بگیری از تمام فضاهای مجازی خارج بشی مثل همه فکر نکنی مثل همه رفتار نکنی مثل همه غر نزنی،گله و شکایت نکنی.اینکه بخوای ارتباطت رو با دوست منفی چندین سالت قطع کنی . واقعا کار سادهای نیست اینکه بخوای راه پدرانت رو ادامه ندی
به قول قرآن میفرماید هر وقت به انها گفتیم پیرو این ایین باشید گفتند پس ایین پدرانمان چه میشود!؟؟
استاد خودت میدونی کار اسونی نیست که تو داری روی باورهات کار میکنی و هر بار یک نجوای جدیدی میاد و میخواد که تو رو دلسرد کنه و از مسیر منحرفت کنه، اما تو ایمانتو حفظ میکنی و براش فکت، منطق و الگو میاری و کار کردن روی باورهاتو ادامه میدی. ولی بچه ها اگر بشناسیم قانون رو و بشناسیم کارکرد جهان رو و اینو بدونیم که جهان توجهی نمیکنه به اینکه ما میگیم چی رو نمیخوایم بلکه به احساسات و فرکانس های ما پاسخ میده و درک کنیم قانون فرکانس رو؛ اونوقت دیگه هیچ بهانه ای نداریم برای اینکه به قول استاد بخوایم فحش بدیم و اعتراض کنیم و اینا….
چون میدونم جهان که با ما شوخی نداره
به قول مولانا:
در جهان هر چیز چیزی جذب کرد
گرم گرمی را کشید و سرد سرد
قسم باطل باطلان را می کشند
باقیان از باقیان هم سرخوشند
ناریان مر ناریان را جاذب اند
به خاطر همین هم از اولش حتی زمان پیامبر هم افراد اندکی بودن که مومنان واقعی بودن
به قول قران متقین بودن چون بچه ها همیشه افراد اندکی هستن که میتونن نجواهای ذهنی شون رو کنترل کنن و اعراض کنن و به ناخواسته ها توجه نکنن و به چیزهای خوب جهان اطرافشون توجه کنن و به اونا فکر کنن و سپاسگذار خدواند باشن.
ولی بچه ها هر چقدر هم که سختمون باشه انجام تمام این کارها ولی بازم ارزشمنده که انجامشون بدیم به قول معروف به نتیجه اش میارزه چرا اینو میگم؟؟ چون میلیون ها نفر هستن که به قول استاد برای یک لقمه نون دارن صبح تا شب جون میکننن، وتقلا میکنن برای((زنده موندن)) فقط باور کنید.
ایا واقعا ارزششو نداره که با کار کردن روی باورها و کنترل ورودی ها و استفاده از قانون اعراض مثلا درآمدمون رو چند برابر کنیم یا روابط دلخواهمون رو ایجاد کنیم یا هر چیز خوب دیگه ای که میخوایم داشته باشیم….
به قول استاد ارزشمنده این مسیر ارزشمنده کار کردن روی باورهاتون ارزشمنده. قدرت های ذهنی تون رو جدی بگیرید چون اینه که داره همه کار میکنه این هزاران برابر از قدرت فیزیکی تون قوی تره.
بچه ها اینو اول از همه دارم برای خودم مینویسم بچه ها مهم نیست که ما چقدر بهونه داریم برای سر صدا کردن برای بد و بیراه گفتن برای غر زدن برای ناسپاسی بچه ها ما باید قانون اعراض رو استفاده کنیم و یادش بگیریم چون این قانون خداونده این قانون جهانه که به افکار و احساسات ما واکنش میده اگه میخوایم نتیجه متفاوت تری از دیگران بگیریم اگه میخوایم یک وجه دیگه ای از جهان و خداوند رو تجربه کنیم این برای اینایی که میخوان متفاوت نتیجه بگیرن ولی اگه میخوایم مثل همه مردم نتیجه بگیریم که دیگه راحت هر کاری که عموم مردم میکنن رو بکنیم هر راهی هم که اونا میرن رو بریم به قول استاد این حرفا که اصلا برای همه نیست برای یک تعداد خاصه، که دنبال رشد و پیشرفتن.
استاد من خودم وقتی برام یک تضاد یا ناخواسته ای برام به وجود میاد که خیلی ذهنمو به هم میریزه ودرگیرش میشم به خودم میگم اقا علیرضا بیا بشین با خودت روراست باش الان اگه سر این موضوع هی غر بزنی هی کج خلقی کنی هی دادو بیدا کنی هی در موردش حرف بزنی چه چیزهایی حاصل از فرکانسی که میفرستی وارد زندگیت میشه؟؟؟ بعد استاد میام حالا یا مینویسم یا تو ذهنم مرور میکنم که مثلا این اتفاق میفته این شرایط به وجود میاد و مثلا اینطوری و اینطوری میشه…
بعد به خودم میگم خوب حالا اگه حالمو خوب کنم فرکانسم تغییر بدم چه اتفاقی میفته؟؟ باز مرور میکنم که مثلا این مسئله خودش حل میشه این اتفاق رقم میخوره شرایط اینطوری به نفع من میشه و غیره….
(در واقع یک اهرم رنج و لذت برا خودم درست میکنم)
چون اصلا مهم نیست چقدر دلیل دارم برای ناراحت بودن باید حالمو خوب کنم باید حسمو عوض کنم تمام نقطه سر خط. چون این حال هر لحظهی منه که داره اتفاقات لحظه ی بعد منو شکل میده.
حال خوب=اتفاقات خوب
وقتی که تمام اینها رو خوب درک کرده باشیم تحت هر شرایطی احساسمون رو کنترل میکنیم
اما خبر خوب اینه که وقتی به طور دائم اینکار رو تکرار کنیم و ممارست داشته باشیم این دیگه میشه بخشی از وجودمون و ما بعد از مدتی ناخوداگاه به خودمون میایم و میبینیم که اصلا نمیتونیم حالمون بد باشه تحت هر شرایطی ما میخندیم و حالمون خوبه و خوب طبق قانون جهان هم هدایت میشیم به جاهای خوب و همیشه هم اتفاقات خوبی برامون میفته.
حالا من یک تجربه واقعی بگم از خودم
من دو تا برادر کوچیک تر از خودم دارم که هر دوتاشون واقعا بچه های فوق العادهای هستن
مخصوصا برادر کوچیکم که واقعا با مزه و فوق العادست اما موضوعی که میخوام بگی دو مودر برادر وسطیام هستش و مربوط میشه تقریبا به دوسال پیش. البته اونموقع به خوبی الان قانون رو نمیدونستم ولی خوب نا اگاهانه از قانون استفاده کردم و این مسئله رو حلش کردم
بچه ها اونموقع این برادر من یک عادا بدی داشت که مثلا من هر کاری که میکردم یا هر حرفی میزدم خیلی زود میرفت و به پدر ماردم میگفت و این موضوع خیلی من کفری میکرد و حرص منو در میاورد و من همیشه بحث میکردم با خودش با پدر و مادرم سر این موضوع.
خوب پدر من سوپر مارکت داره و من با ایشون کار میکنم اونموقع کنار مغازه ما هم یک کافینت بود که اتفاقا ایشون هم یک پسر داشتن که از من یک سال بزرگتر بودن و پسرشون هم در مغازه میومدن و منو ایشون دوست هم بودیم و گاهی باهاشون حرف میزدم و چندین مرتبه هم راجع به موضوع برادرم باهاش حرف میزدم.
یک بار که برادرم دوباره اینکارو کرده بود و من خیلی ناراحت بودم دوباره شروع کردم باهاش به حرف زدن سر این موضوع.
دوست من به من علیرضا اینقدر گیر نده بزرگ میشه خوب میشه منم در یک دورانی خواهرم اینطوری بود (چون ایشون هم یک خواهر از خودشون کوچیک تر داشتن). منم دو سه روزی در گیر این حرفش بودم. و بچه ها دیگه هر وقت برادرم اینکار رو تکرار میکرد من شاید عصبانی میشدم ولی با خودم میگفتم عیبی نداره بزرگ میشه خوب میشه. و با این روش کمکم مقاومت های ذهنی مو در مورد برادرم برداشتم و بچه ها باور کنید به طرز معجزه اسایی این خودش خود به خود خوب شد (البته در یک روند تکاملی نه یک دفعه).
تا به امروز که بچه ها من رابطم با برادرام واقعا فوق العادست و همین طور پدرم.
فقط دوست داشتم این کامنت رو بنویسم تا هم به قول استاد رد پا بذارم از خودم هم ایدوارم کمکی بکنه به شما بچه ها
عاشقانه و خالصانه دوستتون دارم مثل برادرام
همتونو🤣🤣🤣😜😜
امیدوارم دلاتون به وسعت دریا باشه.