در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:
1.آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهرا شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد بلکه آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.
2. آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.
منابع بیشتر:
با هرچه بجنگی، آن را ماندگار تر می کنی
live با استاد عباسمنش | قسمت 7
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD389MB50 دقیقه
- فایل صوتی قانون تغییر ناخواسته ها49MB50 دقیقه
سلام استاد منم همچین تجربه ای داشتم قبلا و بعضی وقت ها هم پیش میاد ولی کمتر که مخصوصا پدرم و برخی ازفامیل ها هی به من میگن اوضاع درسا چطوره میخونی دیگه بعدش منم چون اینقدر قبلنا آدمی بودم که همچیو به خودم میگرفتم و واقعا هم نمیخواستم دروغ بگم اصلا نمیتونستم بحث نکنم و میگفتم چرا درس این همه آدم هستش که بدونه حتی دیپلم هم خیلی وضعیت مالیشون خوبه و میخواستن بگن که تو اشتباه میکنی من قبول نمیکردم اونا هم حرفو منو قبول نمیکردن هی هر روز حرفای تکراری میشنیدم، خانوادم هی میشستن بحث کنن که قبول کن باید دیپلم داشته باشی ولی میدیدم که واقعا بحث کردن فایده نداشت هی برای من هر روز حرفای تکراری میزدن از یه جایی به بعد دیگه واقعا سیر شده بودم از بحث کردن سعی کردم به خودم نگیرم ( حرفاشونو ) بحث نکردم چون میدیدم که خوشحالم شادم با انرژی هستم وقتی بحث میکنم نه اونا قبول میکنن حرف منو نه من حرف اونارو ، سعی کردم که اصلا بحث نکنم یه وقتاییم که میخوام بیخودی بحث کنم باز میگم میخوای با انرژی بری بحث کنی اون وقت بی انرژی برگردی چون اینقدر تو این بی انرژی ای به سر بردم که میخوامم بحث کنم اون روزام یادم میوفته که حتی حال نداشتم شلوار لباسمو عوضش کنم ، این صحبتا خوسحالیو شادیو ازم میگیره فقط انرژی ازم میگیره به هیچ نتیجه ای نمیرسیم که دیگه حرفای تکراری نزنیم فرداش ، الان هم که بحث نمیکنم واقا خیلی حالم بهتر شده دارم میبینم که خانواده من باز نسبت به قبلا 5 ساعت میشستن سخنرانی میکردن دیگه الحمدللا سخنرانی بعضی وقتا میکنن که بازم خیلی کمتر از قبلا شده دلیلشم این بود که وقتی بحث میکردم میشستم یجا کز میکردم تو خودم بودم هی درگیر بودم تو ذهنم با اون حرفایی که زده بودن ، انرژی هرچی داشتم میومد صفر میشد هر کسی منو میدید مثل این لشکرای شکست خورده بود ولی واقعا انسان اگر حرفی بر خلافه میلش بشنو و بتونه خودشو کنترل کنه که نره بحث کنه واقا خیلی از درگیری های ذهنیت تموم میشه یا خیلی کم میشه.