در بخش نظرات این فایل درباره تجربیات خود در این دو شرایط بنویس:
1.آنجایی که بر علیه ناخواسته ها و نازیبایی های زندگی ات جنگیدی و اعتراض کردی تا آنها را از زندگی ات بیرون کنی. اما در نهایت- حتی آنجا که ظاهرا شما پیروز جنگ بودی، مسئله حل نشد بلکه آن ناخواسته در شکل و قالب دیگری در تجربه زندگی ات گسترش پیدا کرد.
2. آنجایی که تصمیم گرفتی به جای جنگ با ناخواسته یا اعتراض به آن، آگاهانه ذهن خود را کنترل کنی و کانون توجه خود را بر آنچه معطوف کنی که می خواهی تجربه کنی. سپس به خاطر این جنس از توجه، جهان بدون هیچ تقلایی نه تنها آن ناخواسته ها از زندگی شما حذف کرد، بلکه شما را با خواسته ها و زیبایی های بیشتر احاطه کرد.
منابع بیشتر:
با هرچه بجنگی، آن را ماندگار تر می کنی
live با استاد عباسمنش | قسمت 7
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD389MB50 دقیقه
- فایل صوتی قانون تغییر ناخواسته ها49MB50 دقیقه
تنها تو را میپرستیم وتنها از تو یاری میجوییم
زمانی که کوچیک بودم تو یه سن خردسالی و کودکی تا اواخر نوجوانی قبل سن هجده سالگی بلاخره کسی که سنش کمه البته که شاید باور اشتباهی باشه اما خب چیزی که برای من رخ داده بود این بود که همیشه حرفم کم خریدار داشته بود چه بین دوستان و چه بین خانواده خلاصه که همیشه برای من بی عدالتی رخ میداد و همیشه حق من خورده میشد و به من همیشه
گیر داده میشد و وقتی که یک اتفاقی می افتاد مثلا برای کار های منزل من بایستی تمام کار هارو میکردم ولی دریغ از یک خورده محبت و یا اینکه به من بیشتر محبت بشه و همیشه در حق من ظلم میشد و با من بد رفتاری میشد و انگار که با یه برده دارند صحبت میکنند خلاصه این جنس اتفاقات همیشه برای من رخ میداد و این جنس اتفاقات وقتی که رخ میداد من همیشه پیش خدای خودم ازش گله و شکایت میکردم که چرا من همیشه کم شمرده میشم و همیشه باید با من بد رفتاری بشه و تویه موقعیت هایی قرار بگیرم که من رو کم بشمارند و به من بی مهری بشه و در حقم این همه ظلم بشه خلاصه این اتفاقات تا چندین سال افتاد و همیشه برای این اتفاقات گریه میکردم و احساس قربانی شدن داشم تا اینکه رسیدم به سن هیجده سالگی و از اونجا به بعد دیگه به کسی اجازه ندادم که حقم خورده بشه و شروع کردم که با اون بجنگم وقتی که شروع کردم که با این قضیه بجنگم هرچی بیشتر میجنگیدم بیشتر تویه گودال این ناخواسته فرو میرفتم و همیشه تویه ناراحتی بودم و وقتی که تویه یه جمعی احترام من رو داشتن همیشه یک نفرمیومد که از روی حسادت و بخل کاری میکرد که من رو نادیده بگیرن و یا من ناراحت باشم و از اون حس احترام برخوردار نباشم خلاصه گذشت و گذشت تا به دوران خدمت رسیدم (من همیشه تویه کامنت هام از این دوران میگم چون واقعا شیرین ترین دوران زندگیم بوده تا به امروز ) و تویه نظام نمیشه پارتی بازی کنی و وقتی که بخوای پارتی بازی کنی به خاطر جو حاکم کسی جرئت نداره که خیلی واضح پارتی بازی کنه و اگه کسی که پارتی میشه رو بتونه یک فردی ثابت کنه براش توبیخی میزنه و از اونجایی که نظامی گری باید زرنگ باشه و کسی نتونه بهش گیر بدن کسی تا حد توان پارتی بازی نمیکرد خلاصه که تویه دوران خدمت تا اواسط خدمتم با این که این شرایط حکم فرما بود اما باز هم حق من خورده میشدو در حق من کم لطفی میشد تا اینکه یک روز اینقدر ناراحت بودم با فرمانده گردانم که انسانی بسیار خوش اخلاق و محترمه جر وبحثم شد و با گله و شکایت باهاش صحبت کردم و تهدیدش کردم چناچه ارشد رو عوض نکنی میرم حفاظت و شکایتت رو میکنم که چرا در حق عرب ها و دزفولی ها این قدر ظلم میشه که باید دو برابر فامیل های شما پست بدن و الباقی افراد باید کار کنند خلاصه با من با غصه و ناراحتی از دفتر ایشون رفتم بیرون و اعصابم خیلی خورد بود ولی به صورت ناخود آگاه تمرکزم رو از روی این تضاد برداشتم و شاد و شنگول شدم و با بچه ها بگو بخند کردیم بعد از گذشت یک هفته سر پرست و فرمانده سرباز ها اومد بالای سرمون و گفت که میخوام ارشد رو عوض کنیم و من که کل مسئله رو به کلی فراموش کرده بودم و تمرکزم رو روی مسائل زیبا گذاشته بودم اصلا تویه این باغ ها نبودم و از اونجایی که اگه اشتباه نکنم که رای گیری کرده بودن و من هم به خاطر تضاد های بچگی خیلی دوست داشتم که مدیریت افراد رو در دست داشته باشم و این خواسته ارشد بودن درون من بود من رو به عنوان ارشد انتخاب کردن و از اونجایی که ارشد همه کاره میشه و کسی نمیتونه روی حرف اون حرف بزنه و همه احترام من رو داشتن به اولین یا بهتر بگم یکی از اولین موقعیت هایی که دیگه کسی حق من رو بخوره رسیدم و از اونجایی که خودم هم انسانی زخم خورده بودم تا جایی که میتونستم حق الباقی افراد رو رعایت میکردم و همه عاشق من بودند و چندین سرباز بهم گفته بودن ای کاش مصطفی خدمت ما قبل تو تموم بشه و یا اینقدر اضاف بخوری که بعد ما خدمتت تموم بشن در این حد که از حق داری و رفتار من خوششون اومده بود
عاشقتونم
در پناه حق