روزشمارِ تحول زندگیِ من | فصل 2 - صفحه 53 (به ترتیب امتیاز)

771 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نسرین سپه وند گفته:
    مدت عضویت: 1831 روز

    سلام بر استاد بزرگوار و مریم بانوی عزیز

    چه عالی و چه بیکران خوب نوشتید مریم جان

    انگار من منتظر همین کلام بودم، من این مفاهیم را این روزها در زندگی ام کم دارم ولی با این دستنوشته ها دلم محکم شد که دلم را به خدایا باید گره بزنم که در لحظه لحظه زندگی ام جاری ست و برای رسیدن به همه اهداف و رویاهایم باید از وجود پربرکتش کمک و یاری بگیرم.

    وااای چه کلام قشنگی و چه باور عالی دارید.

    امیدوارم من هم یک روز به باورهای شما برسیم و خدا را جداناپذیرتر از خودمان بدانیم و هیچ چیز نتواند ما را دل نگران کند.

    به امید روزهای بسیار عالی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    سعیده گیلانی گفته:
    مدت عضویت: 2586 روز

    سلام

    روز پنجاه و نهم از سفرم

    امروز و این فایل نشونه ای که می خواستم رو برام حجت کرد. امروز سه تا از محصولاتم فروش رفت. منی که چندروز پیش از ادامه بیزینسم به شک و تردید افتاده بودم و نمی دونستم که باید این راه رو ادامه بدم یا بی خیال بشم و کار پاره وقت شرکتی رو ادامه بدم و تبدیلش کنم به کار تمام وقت (البته که اصلا دوست نداشتم و با فکر کردن بهش غصه تمام وجودم رو می گرفت) و این رو می دونم که وقتی همسو با فرکانس های قلبت نباشی احساس رضایت نداری و این یعنی اینکه کار کردن برای یک کمپانی راه درست برای زندگی و رشد و ارامش من نیست.

    امروز با فروش این سه تا از محصولاتم فهمیدم که باید همین راه رو ادامه بدم. با وجود تمام مسایل و بالا و پایین های که مسیر زندگی جلو راهم قرار میده و درواقع آزمایش میشم تا ثبات قدمم رو در راهی که برداشتم به خودم و به کاینات اعلام کنم.

    من این نشانه رو گرفتم خداجون و فهمیدم که بهم چی گفتی و با افتخار و کمال وجود این مسیر رو ادامه میدم و بدعهدی نمی کنم تا به ثروت و آرامشی که لایقم هست و تو برای من در نظر گرفتی برسم.

    آمین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  3. -
    معصومه صادقى گفته:
    مدت عضویت: 1817 روز

    بنام خدای مهربان ❤️

    سلام به همگی 🌹

    چند وقتی بود که ندایی رو میشنیدم که دور دوم سفرنامه رو شروع کنم ولی هر بار پشت گوش مینداختم

    دور اول یادمه پر انرژی و پر از عشق شده بودم

    الان بعد یک ماه می خوام این سفرنامه رو شروع کنم

    یه مدته اضطراب و دلهره دارم

    مطمئنأ از خدای درونم دور شدم

    وگرنه جایی که خدا باشه ، حس الهی انرژی الهی در جریانه …..

    جایی واسه ترس و استرس نمیمونه

    ترس و نگرانی زایده خیال منه وقتی که از خدام فاصله میگیرم

    وقتی که دستامو از دستش در میارم و می خوام خودم مسیر رو به تنهایی برم

    یادم میره که تا اینجا با اون و کمک اون اومدم

    چطور میتونم ازین به بعد رو خودم تنها برم

    ما فراموش کاریم

    خدایا من رو بیخش و من و یاری کن تا همیشه تو مسیر الهی قدم بردارم و لحظه ای از تو جدا نشم

    خدایا به من جسارت گوش سپردن به هدایتت رو بده به من توان عمل کردن ببخش ❤️

    خیلی خوشحالم واسه شروع سفرنامه ام

    مس خوام هر روز بنویسم از روندی که دارم تجربه میکنم ازینکه چطور هر روز بیشتر به ربم نزدیک میشم و چطور وجودم پر از آگاهی های ناب و عمل صالحات میشه 🌹❤️🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    Zahra Gheraat گفته:
    مدت عضویت: 2466 روز

    روز سی و دوم:

    واقعا این فایل های مرتبط با ثروت فکرم را زیاد درگیر خودش می کنه… خودمم میدونم پاشنه آشیل من هست. از قبل که احساس عدم لیاقت و باور کمبود به شدت ترمز دستی های ثروت آفرینی برام بوده. الان که روی این دو جنبه کار کرده ام و بهبود بخشیده ام. الان رسیدم به این مساله که چی کار کنم؟ از چه طریقی؟ علائق متعددی دارم ولی سوال مهم، روحم چی می خواد؟ با چه کاری و چه محیطی بیشتر غلیان می کنه؟ دیگه تا حدی از ترس آیا چه طور میشه و از پسش برمیام را ازش عبور کردم ولی نه کاملا

    حتما باورها و ترس های نهفته ای وجود داره که اجازه گذر از این مرحله را تا اینجا به من نداده است.

    دارم بیشتر روی گفتار مالی دیگران زوم می کنم و می سنجم آیا اینم در درون من هست یا نه ؟ دقت می کنم باورهای خفی درونم را در بیارم و از خداوند هر روز و هرروز می خوام که رسالت و طرح الهی ام را بر من آشکار کنه… ایمان دارم در مسیر عشق و رسالتم پول و فراوانی هم برایم حتمی است.

    برای همه مون فراوانی عشق و سلامتی و ثروت و معنویت و زندگی سعادتمندانه آرزومندم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  5. -
    لیلا داورپناه گفته:
    مدت عضویت: 1697 روز

    روز سی و یکم سفر زیبای رویاییم

    دیشب بعنوان ردپای روز آخر فصل اول اشاره کردم به عزت نفسم، بعد از ثبت کامنتم اومدم سراغ دانلود و مطالعه روز سی و یکم. وقتی دیدم موضوع روز همون چیزی بود که من دنبالش بودم احساس رغبت بیشتری پیدا کردم.

    با خودم میگفتم مشکل عمده من توی روزی و ثروت همین کمبود عزت نفسه و حتی فکرم نمی رسید دوره ای مختص این مسئله داشته باشین. بااینکه بارها به چشمم خورده بود و حتی از زبون استاد شنیده و توی پاسخ های عقل کل دیده بودم اما ذهنم اصلا پردازش نمیکرد که همچین چیزی باشه…

    باید برم تو مدارش باید یکم توی فایلهای این سفر بیشتر نتیجه بگیرم تا دوره عزت نفس رو شرکت کنم و مقتدرانه برم تو کارش.

    و نکته های خیلی خیلی خیلی مهمی که استاد اشاره کردن

    استمرار،استمرار،استمرار، ایجاد باورهای مناسب،

    پذیرفتن بی قید و شرط باورهای مناسب، مقاومت نداشتن،

    کنترل ورودی های ذهن، حرفای جامعه رو نشنیدن…

    کلید خوشبختی و ثروته

    حرف لهو رو نشویم تو جمع اون نوع از حرفها نباشیم.

    من طبق حرفای قبلی استاد یک کلید مشابه دیگه هم اضافه میکنم که خیلی به کارم میاد، اونم دوری از حواشی…

    خدایا کمکم کن توی این مسیر تمرکزم روی خواسته ها بیشتر باشه، به حواشی ای که تو ذهنم نجوا و یادآوری میشه بی اعتنا باشم، کمکم کن همه چی تغییر کنه

    متشکرم و دوستت دارم… لیلا‌.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    لیلا داورپناه گفته:
    مدت عضویت: 1697 روز

    روز سی و دوم سفر رویاییم

    امشب فقط کمی تجسم میکنم و میخوام از تجسمم لذت ببرم. سقف رویاهام ممکنه برای خیلی‌ها کم باشه اما امشب میخوام تاجایی پیش برم که ذهنم مقاومت نکنه و حسم بد نشه. اگر جایی حسم بد شد تو ذهنم می سپارم که توی اون قسمت باور منفی و محدود کننده دارم. خودم رو سال ۱۴۰۵ میبینم که چند دوره از دوره های عالی شما رو شرکت کردم که خیلی مشتاقشون بودم. عزت نفس، دوازده قدم و روانشناسی ثروت…

    درآمد مستقل بالای ۲۰۰میلیون در ماه دارم. رابطم با خودم و خدای خودم فوق العادست. عزت نفس و عشق و آرامشی رو تجربه میکنم که چندسال پیش نه چشیده بودم و نه ذره ای درکش میکردم. از نظر سلامتی یه جسم سالم و سبک و قوی دارم‌. عاشق خودم، پروردگارم و همه مخلوقاتش هستم. از هیچ کس و هیچ چیز جز ورودی های منفی نمی ترسم.

    صدتا دوست عالی خودساخته مدار بالا دارم که تا پنج سال پیش فقط آرزو میکردم با اینجور آدما ملاقات کنم الان یه رابطه دوستانه و صمیمی با اونها و مخصوصا همسر و فرزند و خونواده عزیزم دارم.

    خدایا صدهزار مرتبه شکر

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  7. -
    زینب گفته:
    مدت عضویت: 1523 روز

    به نام خدای هدایتگرم 🌹

    مقدمه فصل دوم سفرنامه برای من هم یک نشانه پررنگ و واضح بود برای اینکه اون قسمت هایی که از فصل اول رو خوب گوش نکردم و ازشون نکته برداری نکردم رو دوباره بشینم گوش کنم و نکته برداری هامو کامل کنم و با خیال آسوده و کامل کردن روز های فصل اول سفرنامه ام رو به پایان برسونم چون چیزی که تا الان از سفرنامه درکش کردم اینه که مهم نیست چی رو یاد میگیری و گوشش میدی تا وقتی در عمل ازش استفاده نکنی هیچ تاثیری تو زندگیت نداره….

    پس من با قدرت میرم از اولین روز سفرنامه ام شروع میکنم به مرور.فهمیدم که مهم لذت بردن از مسیره نه رسیدن به مقصد🥰🥰خدایا شکرت که هر لحظه هدایتم میکنی به یکتاپرستی و توحیدی شدن😚🙏🏻

    در آخر خدا یار و یاور و هدایتگر هممون باشه 💚🤍💜💙🧡💛

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    لیلا داورپناه گفته:
    مدت عضویت: 1697 روز

    روز سی و سوم سفر قشنگ رویاییم

    عشق..

    اول عشق به خود،

    این خود کیه؟ خودم رو چجوری ببینم تا بتونم به خودم و همه مخلوقات عشق بورزم؟

    من قطره ای از دریای الهی هستم، من پاره ای قطعه ای از او هستم، من ذره و مقداری از نور او هستم، لایتناهی و مقدس…

    من خود خدا هستم…

    همه ی مخلوقات پاره ای از خدا هستند. قطره ای از دریای عظیم و باشکوه و زیبا…

    لیلا قلبش را از هر حاشیه ای پاک میکنه. هنوز کامل نمیدونه اون حاشیه ها چی ان؟ ولی امروز با یه سری احساساتی که دیشب با دانلود فایل بهم هجوم آوردن متوجه حاشیه هایی شد که قبلا اونقدر درکشون نکرده بود. وابستگی و رها نبودن لیلا رو از مسیر دور به حاشیه ها و گاهی جاده خاکی می کشونه و مسیرشو دورتر میکنه. لیلا جلوی آیینه نگاه میکنه. می پرسه دوس دارم چه رفتاری باهام بشه؟ دوس دارم با چه آدمایی ملاقات کنم؟ اول سعی میکنم شبیه اونا شم بعد با تمام وجود به خودم عشق می ورزم. کمی واضح تر کمی زلال تر. لیلا هروقت یادش اومد داره قضاوت میکنه یه بشکن میزنه تغییر مدار میده و میره تو مدار عاشقانه گوش سپردن عاشقانه تماشا کردن، دعای خیر کردن و عشق ورزیدن…

    لیلا دیگه بیشتر جسم نیست؛ خداست، روحه، نوره، دریاست…

    وقتی عشق می ورزه دیگه قطره نیست چراکه با عشق یکی میشه.

    نمی دونم چرا یاد پدربزرگ خدا بیامرزم افتادم!! شیش سالم بود که فوت کرد. همه گریه میکردن من میخندیدم و توی دنیای دیگه میدیدمش. هنوز سال‌های زیاد میگذره وقتی با عشق یکی میشم حسش میکنم و وقتی ادامه میدم انگار فرکانس عشق سایر رفتگانم رو درک میکنم انگار پیامهایی برای من دارن. انگار از طرف پدرم هم احساساتی دریافت میکنم که عمق و وسعتش عجیب بی نهایته.

    بهشت جایی ست که جز کلام نیکو بر زبان نمی آید. سلام می‌دهند و خشنودند.. یکی می خواست عقایدم رو زیر سوال ببره میگفت آخه دختر مگه اونی که می میره زبون داره که سوال و جواب بشه یا بگه سلام…؟

    اون موقع جوابی براش نداشتم نمیدونستم چجوری قانعش کنم. نمی دونستم کسی که تو مدارش نیست نمیشه عقایدش رو تغییر داد ولی میشه گفت بله! دهان و جسم و کلام شاید اینی که الان داریم و می‌بینیم نیست اما سوگند که خدای مهربونم کلام و زبان و هیئتی بس با شکوه تر و زیباتر و متفاوت تر برای من رقم میزنه. به این شرط که کلام و نگاهی زیبا در دنیای امروزم کشت کنم. مقداری رو اینجا برداشت میکنم و بسیاری رو فردا.

    من جهانم رو زیبا می آفرینم با تغییر نگاهم با پاک کردن قلبم…

    که اتفاقات خوب تنها زمانی می افتند که قلبت را پاک کرده باشی…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  9. -
    لیلا داورپناه گفته:
    مدت عضویت: 1697 روز

    روز سی و پنجم سفر رویاییم

    ماه‌هاست که جای خالی خودم روی توی زندگیم بیشتر حس میکنم. انگار دارم از دل خودم درمیارم اون همه سال غفلت و بی توجهی و بی محبت رو! من توجه و محبتی که به دیگران میکردم شاید یک هزارمش به خودم روا نداشتم و دریغ کردم. میخوام از تنهایی و نیاز دربیام، احساساتم رو درآغوش بگیرم. درباره خودم و برای خودم نامه بنویسم. لذتی رو که در بودن کنار کسایی که دوسشون دارم پیدا میکردم میخوام این بار همون طعم عشق و لذت رو با خودم تجربه کنم. نمیدونم چجوری اما از خدای خودم میخوام و خودم رو به جریان زلال هدایتش می سپرم تا آروم آروم یاد بگیرم چطور همونقدر که اونها رو دوس دارم همون اندازه و حتی بیشتر و وسیعتر و عمیقتر به خودم عشق بورزم.

    صدایی از یوسف گمشده خودم از ته چاه می شنوم که دلم سخت براش تنگ شده و عجیب جای خالی اون رو توی زندگی حس میکنم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    لیلا داورپناه گفته:
    مدت عضویت: 1697 روز

    روز سی و ششم سفر قشنگ رویاییم

    ناامیدی..

    این ناامیدی با من چه کارها که نکرده و توی مسیر راهم چه حسای بدتری که نساخته. لحظاتی که عصبانی میشدم لحظاتی که دلم میگرفت، احساس تنهایی میکردم گریه میکردم حسم بد بود نجوای ذهن از فرصت استفاده می‌کرد و همچنان مثل امروز میگه دیدی نمیتونی حالتو خوب کنی؟ دیدی چی گفتی؟ وای عجب حرفی زدی، تو درست بشو نیستی، عجب نقطه ضعف و دستاویزی به طرف مقابل نشون دادی همینو بر علیه تو به زودی استفاده می کنه و همین حرفت برای ضربه فنی شدنت کافیه. تو نمیتونی روابط خوبی داشته باشی تو نمیتونی از نظر مالی مستقل شی نمیتونی پولدار شی نمیتونی حالت خوب باشه‌. تو تنهایی و گرگ های زیادی توی جامعه هستن.

    پر از نجوای ناامیدکننده ای که باعث میشن مثه یه بچه کوچیک پر از ترس و وحشت بشم و اونجاست که ضربه آخرو بهم میزنه و میگه کجاست خدایی که بهش پناه ببری؟

    من شناختمت ذهن عزیزم،

    خیلی بیشتر از قبل شناختمت. من خودم به قسمت‌ها و باورهای منفی تو بها دادم و تقویتشون کردم. به ترسهام به کفرم به شرکم… هروقت ناامیدی اومد سراغم بیشتر از هرچیزی از خودم ناامید شدم و احساس ضعفم به بالاترین حد ممکن رسید و پر از نجواهای منفی و مخربی شدم که انرژیمو از من گرفت. از خودم از اصلم از آرامشم دور و دورتر شدم.

    من این روزا با این فایلا بیشتر و بیشتر درک میکنم که بزرگترین نقطه ضعفم ترس و شرک و احساس منفی من به خودمه. زود تسلیم میشم و زود هرچیزی رو می‌پذیرم.

    به تمرین و تمرکز و عزت نفس خیلی بیشتری نیاز دارم و برای بدست آوردنش در طول مسیرم بها میدم‌‌.

    خدایا متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: