خداوند را سپاسگزاریم که پنجمین فصل از «روزشمار تحول زندگیِ من» را با هم آغاز می کنیم.
می توانید تجربه هایی را در بخش نظرات بنویسید که از پیگری و عمل به فایلهای روزشمار داشته اید. این نوشته ها در طی زمان، تبدیل می شود به رد پاهای مسیر خودشناسی و رشد شما.
منتظر دیدن رد پای شما در این قدم از «روزشمار تحول زندگی تان» هستیم.
به نام خداوند یکتا…
سلام به استاد و مریم عزیز سلام به تمامی اعضای سایت عباس منش، امیدوارم حالتون خوب لبتون خندون باشه، سپاس گذار خداوندم که دوباره این فرصت داد تا بیام و یه کامنت دیگه توی این فضای روحانی بنویسم،
از اینکه تونستم این فایل رو هم با شما همراه باشم خیلی خوشحالم خیلی لذت بردم از اون فضای زیبا و ملکوتی احساس خوبش رو هم دریافت کردم، وقتی با شنها بازی میکردید یا پاهاتون رو دراز میکردید منم داشتم لمسشون میکردم و لذت میبردم،
مریم عزیز چه عادت خوبی رو در خودتون ایجاد کردید که نکات مثبت رو یاداشت میکنید، من به شخصه خیلی با نوشتن ارتباط برقرار نمیکنم نمیدونم این عیب یا نقطه قوت ولی دوست دارم بیشتر در لحظه به نکات مثبت توجه کنم و ببینمشون…
استاد این اعتمادی که شما به خداوند دارید خیلی برای من جالب، جوری خداوند زندگی شمارو چینده که انگار مریم جان مکمل شما هستن و اون کارایی که شما انجام نمیدین خداوند از طریق ایشون برای شما انجام میده و شما بهشون اعتماد کامل دارین مثل یاداشت کردن و نظافت و پخت پز و دسته بندی و دیزاین و… و خداوند از طریق شما برای مریم جان هم اون قسمت هایی رو خوب انجام میدید که سپرده به خداوند و بهش اعتماد کرده مثل خرید های خونه و مدیریت سفر و مکان های توریستی، کارهای مردونه و جابجایی وسایل سنگین وقتی که شما حضور دارین و… خیلی جادویی داره کارها بدون نقص پیش میره و این نتیجه اعتماد به جریان هدایت الهی و پیروی از نشونه های خداوند هست، این ویژگی شخصیتی رو من تا حدودی در خودم ایجاد کردم ولی خیلی موقع ها از دستم در میره و وسط کارها میبینم دارم با کله خودم میرم جلو و همونجا سعی میکنم اوضاع تغییر بدم و به همون اندازه شرایط هم برای من تغییر کرده، دقیقا از همون جایی که رو به سمت خداوند میکنم و هدایتی میرم جلو خیلی خوب همچی چینده میشه و هر موقع میبینم که حرس میزنم و عصبانی میشم کارها پیچ میاره و احساسم بد میشه و میفهم دوباره…
چند وقتی هست که دارم روی خودم کار میکنم که اعتبار همه کارهایی که انجام میشه رو بدم به خداوند که اینو هم از استاد عزیزم یاد گرفتم و بهم یادآوری شد که این تو یا ذهن یا استعداد های و توانایی های تو نیست که داره کارها و انجام میده این خداوند که از طریق تو داره این کارو انجام میده و اگه تو انجام ندی خداوند از یه طریق دیگه انجامش میده…
شخصیت شما استاد و مریم عزیزم برای من از همه چیز قابل توجه تره که اینقدر هماهنگ با قوانین بدون تغییر خداوند شکل گرفته چون طبق وحی خداوند و در حضور اون شکل گرفته، شما از تغییرات نمیترسید و اونارو فرصت میبینید، شما پا روی ترسهاتون میزارید و نتایجتون هم بخاطر همین ویژگی شخصیتی شما هست…
خیلی موقع ها این کلک ذهن در خودم میبینم که مرغ همسایه غازه… با وجود همه تغییراتی که کردم و نتایج خوبی که به دست آوردم اونارو نمیبینه و نتایج استاد و امثال اونو میزنه توی سرم که از هیس تکاملی با من کلی فاصله دارند و از این طریق میخواد منو بکشه پایین ولی من باید پیشرفت هام رو ببینم و اونها رو مرور کنم تا این موضع حل بشه…
در مورد مثال توی این زمینه پیروی از هدایت الهی و پدیده همزمانی یاد همین چند ماه پیش افتادم که وقتی تصمیم گرفتم توی حوضه کاری خودم پیشرفت کنم به یاد یکی از اساتید قدیمی خودم افتاد که ازش کلی چیز یاد گرفته بودم چند سالی بود ازش خبری نداشتم و به ذهنم رسید بهش زنگ بزنم ببینم در چه حاله، وقتی بهش زنگ زدم گفت من اومد شمال کشور و توی شهر چالوس در حال کارم من هم که عاشق شمال کشور بودم گفتم وای من چقدر دوست دارم اونجا هارو و همین گفتگو باعث شد تا جرقه این ایده که برم پیشش و کار بیشتری ازش یاد بگیرم در من زده بشه، به یه هفته نکشید که من راهی چالوس شدم بدون زن و بچه خداوند دل آدم هارو جوری برای من نرم کرد که من با حقوق بالا هم کار میکردم اونجا و چیز یاد میگرفتم و هم یه ویلای لوکس رایگان در اختیارم گذاشته شده بود که توش سکونت داشته باشم، ویلای من تا دریا فقط 5 دقیقه پیاده راه بود و وقتی توی خونه بودم صدای دریا رو میشنیدم، اون روزها و یادمه هر روز صبح قبل اینکه بخوام برم سرکار میرفتم لب دریا و جمعه ها میرفتم جنگل پیاده روی وای خدا چقدر زیبا بود…
توی کارام هم خیلی از مواقع خداوند جوری کارهارو میچینه که وقتی متوجه میشم مات میمونم از دید ناظر بیرونی فکر میکنه که من خیلی مخم و چقدر دقیق دارم کارم رو انجام میدم ولی من که خودم میدونم من کاری نکردم این خداوند که داره کارهارو انجام میده البته سعی میکنم تازگی ها خیلی بهتر شدم و روی خودم کار کردم که هم به خودم و هم اون طرف مقابلم بگم که این کاره خداوند و من هیچ کاره هستم…
خیلی خوشحالم از اینکه دارم توی این مسیر حرکت میکنم و سپاس گذار خداوند که دست من رو گرفته و داره منو به سمت خودش به سمت نور هدایت میکنه، عاشق همتونم هستم و بهترین هارو براتون از خداوند یکتا درخواست میکنم.
به نام رب یکتا…
سلام استاد عزیزم، سلام به تمامی دوستان خودم و اعضای خونواده صمیمی عباس منش، امیدوارم حالتون خوب لبتون خندون باشه، سپاس گذار خداوند که دوباره این فرصت رو به من داد تا بیام و یک کامنت دیگه توی این فضای روحانی بنویسم،
چقدر استاد حرفای ارزشمندی توی این فایل گفتین، واقعا میشه مثل یه دوره بهش نگاه کرد، اینکه شما میگین من کاره ای نیستم و این خداوند که جاری میشه و از درونتون این حرفا بدون وقفه میاد دقیقا درسته،
انگار خود خدا نشسته اونجا و داره به سوالات ما پاسخ میده بدون هیچ قضاوتی، و اون نکات مورد نظر توی بحث رو انتخاب میکنه و در موردش صحبت میکنه و از این طریق هم خودش گسترش میده،
چقدر ساز و کار جهان شگفت انگیز و چقدر میشه ازش به نفع خودمون و رسیدن به خواسته هامون استفاده کنیم اگر در برابرش مقاومت ایجاد نکنیم و نشتی انرژی نداشته باشیم،
قبلا من این عادت رو خیلی داشتم و خیلی پول از دیگران قرض میگرفتم، شرایط طوری پیش میرفت که هر روز اوضاع بدتر میشد و تعداد بدهی هام بیشتر، میدیدی پول مردم بعضا تا چند سال دستم بود و اونها بخاطر عشقی که نسبت به من داشتن چیزی نمیگفتن و یا حتی یادشون میرفت… بعد از آشنایی با شما و فهمیدن باورهای نادرستم تصمیم به تغییر گرفتم، در اولین فرصت تمام قرض هام رو صاف کردم و از همیه اونایی که به من لطف داشتن تشکر کردم، تمام وام هایی رو که داشتم تسویه کردم و خودم رو رسوندم به صفر، و بعد یواش یواش آرامش وارد زندگیم شد،
از روزی که من شروع کردم به تغییر نشونه ها اومد و اتفاقات خوبی برام میوفتاد و از حجم اتفاقات نادلخواهم داشت کم میشد،
جهان فهمید بود که من دارم تغییر میکنم از درون، جهان دیده بود که من متفاوت از گذشته فکر و عمل میکنم، جهان دیده بود که من فروعون درونم رو مهار کردم، دیده بود شرک های درونیم رو کم کردم، خدا دیده بود من توی پیمانه کردن کم فروشی نمیکنم، دیده بود تا جایی که توی توانم هست دارم روی خودم کار میکنم و خودم رو تغییر میدم، دیده بود من خالق جهان مجزای خودم شدم نه بقیه…
شروع به پیدا کردن قوانین توی قرآن کردم، از اونجایی که استاد رو دیده بودم الگو هم داشتم، خوندم و به خیلی حقیقت ها رسیدم، و گذاشتم آرام آرام بشین توی وجودم، هنوز اول راهم و خیلی کار دارم تا بهتر از الانم بشم ولی یک چیزی خوب میدونم که الانم خیلی بهتر از گذشتم هست…
قرآن خیلی کتاب جادویی هست، هم هدایت میکنه و هم گمراه، برای اونایی که بدنبال تایید طرز فکرشون هستند حرف داره اونم خیلی زیاد… برای اونایی هم که به دنبال حقیقت هستن هم حرف داره بازم خیلی زیاد…
من هر موقع یه موضع یا یه کلمه ای چشمک میزنه سریع اونو توی قرآن سرچ میکنم و به درک یکم بهتری از این اقیانوس بی انتها میرسم، امیدوارم بتونم توی این مسیر ثابت قدم و به دنبال حقیقت باشم،
امیدوارم برای دوستان هم مفید بوده باشه برای خودم که سرشار از آگاهی و مرور تغییراتی بود که در این سال کردم،
خیلی خوشحالم که دارم توی مسیری قدم بر میدارم که به سمت کمال در حرکت هست، به سمت نور…
براتون بهترین هارو آرزو میکنم از خداوند یکتا و عاشقتونم.
بنام رب یکتا
سلام به استاد عزیزم و تمامی اعضای خانواده صمیمی عباس منش، امیدوارم حالتون خوب و لبتون خندون باشه، سپاس گذارم خداوندم که دوباره این فرصت بهم داد تا بیام و یه کامنت دیگه توی این فضای روحانی بنویسم،
خوب بریم سراغ موضوع این فایل، یه چیزی که خیلی چشمک زد برام توی این فایل استاد شخصیت خود شما، اینکه چقدر در لحظه داره کلام خداوند در شما جاری میشه به راحتی و شما چقدر تسلیم خداوند هستید و مقاومت خیلی کمی دارید و با این جریان زندگی بخش هماهنگ هستید، چقدر راحت به سوالات پاسخ میدید، به سوالاتی که همه پایه و اساسش بر میگرده به ذات خودمون یعنی خداوند،
عاشق این شخصیت شما شدم من، بی کله میری جلو و خیالت راحته که خداوند هست که هدایت میکنه، مثل اون موقعی که از خونه زدی بیرون و اون شرایط نادلخواه رو تحمل نکردی، مثل مهاجرتت به بندر عباس و بعد از اون به تهران و مثل مهاجرتت به آمریکا و همه کارهایی که تا به الان انجام دادی، من شباهت های زیادی با شما دارم و حتی از لحاظ چهره هم خیلی شبیه به شما شدم، امیدوارم که بتونم توحیدی زندگی کنم و مثل شما در مسیر ابراهیم قدم بردارم و از جایگاه ابراهیم خداوند رو بشناسم و بپرستمش،
الگو گرفتن که توی این فایل یه اشاره هم بهش شده بود و در مورد مصاحبه با افراد شما توضیح دادین خیلی برای من الهام بخش شد تا بیام و این کامنت بنویسم، من خیلی ارتباط زیادی با این موضوع برقرار میکنم و با دیدن و شنیدن کارهایی که بقیه انجام میدن ایمانم قوی تر میشه که منم میتونم… چند روزی هست که این موضوع داره خودشون بهم نشون و بهم چشمک میزنه حتما خداوند داره مثل قبلاً که منو هدایت کرده به مسیر درست این سری هم داره همین کارو میکنه، من قبلاً اصلا به این موضوعات اهمیتی نمیدادم یا بهتره بگم اصلا موتوجهشون نمیشدم ولی توی این یکسال اخیر حساسیتم به دیدن این پیغام ها زیاد شده و وقتی دنبالشون کردم و ریشه ای بهشون نگاه کردم متوجه خیلی چیزا شدم، مثل دیدن چندین بار گاو یا سگ در طول روزها و هفته ها یا شنیدن اسمشون و یا دیدن واکنش جسمم و ظهور امیال و شهواتی که در من ایجاد میشه،
هنوز خیلی خوب نشدم توی تشخیصشون ولی تا حدود زیادی راه رو هموارتر میکنند تا بتونم تصمیم درست تری بگیرم نسبت به قبلا و مهارتم داره بیشتر میشه توی دیدن نشونه ها،
این عادت در من ریشه داره و من قبلاً ناخودآگاه هم از این عادت در بعضی از مسائل زندگیم استفاده میکردم، بازم برمیگردیم به موتور خخخ این موتور ید طولایی در زندگی من داره، هر موقع من میدیم کسی با موتور میتونه یه کار خواستی بکنه من هم به خودم میگفتم منم میتونم، برای همین وقتی توی رانندگی توی کوه بیابون فضا رقابتی میشد من چنان دست فرمونم بهتر میشد که خودم باورم نمیشد مخصوصا اگر کسی که باهاش رقابت میکردم از من جلوتر بود، اون الگو میکردم و توی فرصت مناسب ازش میزدم جلو و برنده میشدم یا طرف متوجه میشد که نمیتونه با من رقابت کنه و کوتاه میومد (البته قبلاً خیلی اینجوری بودم الان بهتر شدم)، حالا میخواستم اینو بگم که وقتی یه الگو یا کسی که میتونم ببینمش و از من جلوتر بود این انگیزه و باور رو در من ایجاد میکرد که منم میتونم منم، چیزی از اون کم ندارم و به همین روش تونستم توی مهارت رانندگی پیشرفت کنم هم در موتور و هم در ماشین، یادمه اولین باری که سوار ماشین شدم توی سن کم که هنوز گواهی نامه نداشتم وقتی با دوستم نشستیم توی ماشین پدرم که یه پیکان بود و ماشین به حرکت در آوردم دوستم باورش نمیشد که بدون اینکه ماشین خاموش بشه شروع به حرکت کرد و به من گفت مطمعنی که اولین بارت هست… من قبلاً با دیدن الگوها، پدرم و دیگران رو در حال رانندگی دیده بودم و از اونجایی که علاقمند به رانندگی بودم تمام حرکاتش رو حک کرده بودم و در عمل برای خودم استفاده کردم و چقدر خوب نتیجه گرفتم،
البته که من فقط تقلید نکردم و از خودم هم خلاقیت داشتم توی تمام کارهایی که کردم، هم توی رانندگی و هم شغلم، باید من توی رانندگی و کارم ببنید که چطور عمل میکنم تا متوجه بشید، درست من موتور و ماشین سواری با دیدن دیگران و راهنمایی هاشون یاد گرفتم ولی من به شیوه هیچ کدوم اونا رانندگی نکردم، من سبک خواست خودم رو دارم، من از یه موتور 125 سی سی طرح هندا جوری توان میگیرم و جوری رانندگی میکنم که کسایی که توی لول های بالا با موتور های تریل این کارو میکردن، من هیچ محدودیتی برای خودم نمیدیدم و جالب بود موتور و ماشین من توی هر جمعی بودم سالم ترین و ساز ترین بود، میگم این درحالی بود که من بالا ترین فشار بهشون میاوردم، در مورد شغلمم با داشتن الگویی مثل پدرم که کارش فوق العاده بود من به اون هم اکتفا نکردم و بازم خلاقیت از خودم داشتم و کارهارو جوری پیش میبردم که سرعت کار تقریبا 3 برابر میشد و تمیزی کار حتی خیلی بهتر از پدرم… البته این کارهارو ناآگاهانه انجام میدادم و براش ارزشی قائل نبودم و پیشرفت خواستی هم حاصل نشد تا یک سال اخیر که فهمیدم و مسیر خودم رو پیدا کردم، شجاعت تر شدم و از دایره امنم خارج شدم توی زمینه شغلی به صورت تکاملی خودم رو رشد دادم و مهارت هام رو دارم هر روز بیشتر میکنم، خداوند هم از موقعی که دید من از درون بزرگتر شدم و ظرف درونیم بزرگتر شده شرایط و موقعیت های برام فراهم کرد که اوضاع هر روز داره بهتر میشه، عجله ای ندارم و منتظر رسیدن به مقصد نیستم البته سعی میکنم…
بعضی موقع ها باد میوزه و یکم حواسم پرت میشه ولی باز میام توی مسیر، به خودم سخت نمیگیرم و از زندگی لذت میبرم، عاشق زندگی کردنم و براش تلاش میکنم، میگن شرایط سخت نوید بخش روز های خوب هستند، و به قول خداوند که میگه بادها حمل کننده ابرهای باران زا هستند…
امیدوارم مفید بود باشه برای خودم که سرشار از آگاهی بود،
استاد و مریم عزیزم بابت تمام محربونایتون عاشقتونم و از اینکه توی این مسیر زیبا با شما هم سفر شدم خیلی خوشحالم و همینطور تمام اعضای خونواده خودم سایت عباسمنش، براتون بهترین هارو از خداوند یکتا آرزو میکنم و عاشقتونم.
به نام رب یکتا…
با سلام خدمت استاد عزیز و مریم بانو و تمام اعضای خانواده صمیمی عباس منش، امیدوارم که حالتون خوب و لبتون خندون باشه، سپاس گذار خداوندم که دوباره این فرصت داد تا بیام و یه کامنت دیگه توی این فضای روحانی بزارم،
در مورد موضع این فایل که چه زمان هایی تغییر نکردم و جهان منو با چک و لگداش وادار به حرکت کرده و چه زمان هایی قبل از اینکه کار یه چک لگد کشیده بشه من خودم شروع کردم به تغییر،
یاد قبل از آشنایی با قانون میوفتم، یادمه من بدون دوستام هیچ جا نمیرفتم و هیچ کاری نمیکردم، اینقدر این خلع در من زیاد بود که به تنهایی قادر به انجام هیچ کاری نبودم، هویت خودم رو با اونا به دست میاوردم و بدون اونا احساس خیلی بدی داشتم، همین خلع من سبب شده بود تا حد مرزی برای خودم نداشته باشم و اجازه ورود بیش از حد به افراد میدادم، شوخی های بیجا و فوش و ناسزا گفتن رو صمیمیت میدونستم و هم خودم اینکار انجام میدادم و هم اونا، بخاطر نداشتن هویت از خودم اجازه هر جور تحقیری رو به اونا میدادم و حواسم نبود که دارم چه ظلمی به خودم میکنم، البته که اونا هم آگاهانه این کارو نمیکردن و فکر میکردن این نوع دوستی بالاترین نوع دوستی هست که افراد با هم تا این حد قاطی بشن…
تمام اون تحقیر ها و فوش ناسزا ها رفته بود توی ضمیر ناخودآگاه من و باور هایی در من شکل داده بود که نتیجش منو راضی نمیکرد، من از همون کودکی یادمه هر موقع یه چیزی منو راضی نمیکرد و احساس خوبی بهش نداشتم سریع مشغول اون چیزی میشدم که بهم احساس خوبی میداد، دیدم این روند هر روز داره بدتر میشه و خبری از احساس خوب هم توش نیست(البته همیه اینهارو ناخودآگاه انجام میدادم) تصمیم گرفتم که دیگه مثل قبلاً نباشم، و شروع کردم روی خودم کار کردن و کنترل کردن زبونم، دوستان اول مقاومت داشتم و منو مسخره میکردن ولی بعد…
یادمه که نقطه عطف زندگی من هم از همون روزها بود و همونجا هااااا بود که بیخدا شده بودم و سر تسلیم فرود آوردم و خداوند منو گرفت توی آغوشش و منو به سایت عباسمنش هدایت کرد،
الان بعد گذشت 5 سال، من ربطی به اون علیرضا قبلی ندارم و دقیقا از یکسال پیش تغییرات من خیلی محسوس تر شده و نتایج بزرگتر، خیلی جالب 4 سال اول بعد از آشنایی من با قانون که گذشت یه احساسی رو تجربه کردم که در هیچ مرحله از زندگیم تجربه نکردم یه احساس توحی بودن از درون انگار درونم خالی شده بود و نیاز به ساخت یه بنای جدید بود، انگار یه دولت نوپا که تازه شکل گرفته و هنوز به خوبی از پس مدیریت اون کشور بر نمیاد…
اما ادامه دادم مدیریتش کردم اولش احساس تنهایی و ترس داشتم، ولی دل خوش به خدا بودم پشتم بهش گرم بود، یه جاهایی صدای نجواها خیلی زیاد میشد و خیلی کنترلشون سخت بود و فکرای عجیبی میزد به سرم ولی هیچ تصمیمی نمیگرفتم و فقط روی هدفم که مربوط به شغلم بود فوکوس کرده بودم، خدا راه بهم نوش داد و گفت تو در درسترین جای دنیا قرار داری اگه به ربوبیت من اعتقاد داری، فقط میخواد که تو از درون تغییر کنی نه چیزی بیرون از تو، فقط کافیه تو یه شخصیت قوی بسازی از خودت، فقط کافی تو بشی مثل نوح که با وجود تمام اون سختی ها و مسخره شدن ها کشتی شو ساخت، و یا ابراهیم بعد از شکستن بت ها آتش بر او سرد شد، و یا علی که با تمام اون علم آگاهی و قدرت شده بود خاک و خاکسار در پیشگاه خداوند…
آره من وقتی فشار بهم وارد شد و از احساس خوب خبری نبود شروع کردم به تغییر کردم، راستی الان یادم اومد دقیقا یک سال پیش هم بود که سیگار رو ترک کردم بعد از حدود 20 سال مصرفش، اواخر مصرفم به این نتیجه رسیده بودم که چرا وقتی چیزی که لذت بخش نیست مصرف میکنی، و به این نتیجه رسیده بودم که آرامش در درون منه و من نیازی به هیچ عامل بیرونی برای بهبودم ندارم،
یکی دیگه از چیزهایی که به من انگیزه داد فوت یکی از اقوام بود که به واسطه مصرف زیاد سیگار از دنیا رفت، گفتم علیرضا اگه میخوای عمر با عزت بکنی از همین لحظه بزارش کنار و تا الان که حدود کمتر از 13 ماه شده من لب به سیگار نزدم و از خداوند تقاضا میکنم تا من توی این مسیر زیبا ثابت قدم نگه داره…
من تو بیشتر مسائل نه خیلی زود تغییر کردم و نه خیلی دیر که کار بخواد به جاهای باریک بکشه، هر موقع یه نیازی در من به وجود میومد اجابتش میکردم و توی اون موضوع خودم رو ارضاع میکردم مثل غذا خوردن حالا چه آگاهانه و چه ناآگاهانه کردم،
الان بعد از گذشت چند سال که من از درون آرامش رو پیدا کردم و از خودم هویت دارم، سگ وجودم رو تربیت کردم برای پاسبانی از حد و مرزهام و دارایی هام، برای خودم و دیگران قوانین وضع کردم، بهشون نگفتم و جوری رفتار کردم که خودشون تا حد زیادی فهمیدن، همون رفقایی که منو مسخره میکردن الان تحسینم میکنن و عاشق اینن که با من وقت بگزرونن، وقتی منو میبینن اینقدر با احترام با من رفتار میکنن که باورم نمیشه البته که این در مورد برخورد غریبه ها با من هم صدق میکنه…
موتور آرزوهام رو هم با همین سرمایه های درونیم با همین کشتی که ساختم به دست آوردم، با صداقت و مهربونی، با عشق و درستکاری، با تعهد و خوش قولی، با تخصص و مهارتم، با صبوری و ایمان به غیب،
خدارو سپاس گذارم بخاطر اینهمه تغییر که کردم، من به تنهایی هیچی نیستم و هنوز اول راهم، من هرچی دارم از خداوند و به هر خیری از اون به من برسه فقیرم…
امیدوارم مفید بوده باشه برای خودم که خیلی مفید بود، خداوند باعث شد کلی تغییرات زندگیم رو بیاد بیارم… از رب یکتا بهترین هارو برای هممون آرزو میکنم و عاشقتونم.
به نام رب یکتا
با سلام خدمت استاد عزیز و مریم بانو و تمام اعضای خانواده صمیمی عباسمنش، امیدوارم حالتون خوب و لبتون خندون باشه،
خداوند رو شاکرم که دوباره این فرصت رو داد تا بیام و یک کامنت دیگه تو این فضای روحانی بنویسم و تجربیات خودم رو با دوستان عزیزم به اشتراک بزارم،
خوب در مورد موضوع این فایل میتونم به آرزویی که همین دیشب بهش رسیدم براتون بگم، آقا نبودید بینید که چه معجزه آسا خداوند من رو به رویای چندین سالم رسوند، اونم از راهی که فکرشم نمیکردم، اینقدر احمقانه به نظرم میرسید که جزع محالات بود توی ذهنم، آقا دیشب ذوق کرده بودم و مثل این بچه میخندیم و خوشحال بودم هنوز به همسرم نگفته بودم که قضیه چیه و اونم وقتی فهمید تعجب کرده بود و باورش نمیشد آخه من به هیچ کس چیزی نگفته بودم و درموردش حرفی نزدم حتی با خودم…
این خواسته سالهاست که با منه ولی و اون خواسته در درونم زنده نگه داشتم و از خداوند طلب هدایت کردم، و اون هم منو به موتور تریلی که سالها منتظرش بودم رسوندن، اما وقتی که دستشو باز گذاشتم و مقاومت ایجاد نکردم و از نعمتهایی که داشتم استفاده کردم لذت بردم و سپاس گذار خداوند بودم، همیشه دوست داشتم تا با یه موتور آفرود برم کوه و بیابون ولی خوب بخاطر نداشتن شرایطش و نداشتن اون موتور آفرود خودم رو محدود نمیکردم و با یک موتور هندا معمولی اینکار انجام میدادم، اینقدر از این کار لذت میبردم که ساعت ها رانندگی با این موتور که فقط طراحی شده بود برای استفاده شهری و تو مسیر های طولانی راحتی و نرمی و قدرت موتورهای تریل رو نداشت ولی انگیزه هام برای اینکار خیلی بود و اصلا اون خستگی و اذیت شدن روی من تاثیری نمیذاشت و من با همون موتور 125 سی سی مشهد و تمام کوه های حومه مشهد تا شعاع 150 و 200 کیلومتری رو که مثل کف دستم بلد بودم و حتی تا شمال کشور شهر چالوس و جنوب کشور شهر بیرجند با این موتور رفته بودم، دوستام رو همیشه با موتور های تریل میدیدم و ذهنم شروع میکرد به نجوا کردن که نمیشه و تو به این خواستت نمیرسی، نه دیگه دیر شده موتورا قیمتشون 20 برابر شده، تو فقط متونی همین موتور داشته باشی، دیگه از تو گذشته و … نجواها میومدن و محو میشدن و من بهشون توجهی نمیکردم، نمیگم اصلا توجهی نمیکردم ولی تمام تلاشم رو کردم توی همون شرایط که دوستم یک موتور تریل نو خریده بود من پا به پاش میرفتم با همون موتور طرح هندا 125 سی سی، همیشه تحسینش کردم و از اینکه اون موتور داره حتی بیشتر از خودش براش خوشحال بودم و از دیدن و سوار شدن ذوق میکردم، هر موتور سواری که میدیدم براش خوشحال میشدم و بهش میگفتم خیلی موتورت قشنگه، و خداوند وقتی ایمان من رو دید و اعراض من از ناخواسته هام رو و تمرکز من روی خواسته هام رو گفت علیرضا دمت گرم بیا اینم پاداشت،
خداوند دید که من دارم روی خودم کار میکنم و از درون تغییر کردم، دید که من متعهد شدم، دید که من صادقتر، درستکار تر، خوش قول تر، امانت دار تر، مهربونتر، عاشقتر، صبورتر ، متخصص تر و شجاع تر شدم، گفت حالا که تو سرمایه های درونیت رو زیاد کردی حالا که حسرت نخوردی و از پیشرفت دیگران خوشحال شدی، حالا که از درون بزرگتر شدی اینم اون موتور رویاهات، این داشته باش واسه قدم اول بعدیاشم تو راه…
خداوند همون طوری که منو در مورد شغلم به وضوح رسوند و در عرض یک سال اوضاع 180 درجه تغییر کرد و من از چندین میلیون زیر سفر رسوند به داشتن یه مغازه کوچیک توی حوزه کاری خودم و همون قدر پول توی حسابم که قرض داشتم منو به موتور آرزوهام هم رسوند، الان من هم موتور تریل دارم و هم موتور طرح هندا و هم ماشین ، مغازه ، خونه، رابطه عاشقانه با همسرم و فرزندانم و اطرافیانم، و عزت نفس بالا، هر روز داره اوضاع بهتر میشه از وقتی که من تونستم تمرکزم رو بزارم روی زیبایی ها و تسلیم خداوند باشم و دستشو باز بزارم و مقاومت ایجاد نکنم،
یکی از راه هایی که من برای کنترل ذهنم و تمرکز بر روی زیبایی ها انجام میدم همین موتور سواری، هر موقع که اوضاع برام سخت میشه سوارش میشم و شروع میکنم به روندنش… کاری که خیلی خوب انجامش میدم و خیلی هم لذت میبرم از انجام اون کار چون مهارت بالایی هم دارم توی روندن موتور،
کلا رانندگی به من حس خوبی میده اگه هوا سرد باشه با ماشین این کارو میکنم،
میرم به جاهایی که حس خوبی بهم میده، مثلاً میرم بازار موبایل یا لوازم خونگی یا لبتس، توی بازار راه میرم مغازه ها، مردم و موفقیت افراد میبینم،
یه هندزفری بلوتوث خوب گرفتم که شارژ خوب جواب میده و بیشتر اوقات فایل گوش میکنم یا وقتایی که نمیخوام صدای محیط بشنوم،
با همسرم درمورد قانون یا خاطر خوبمون صحبت میکنم،
توی جمع دوستان و آشنایان اگه بحث نامناسب باشه یه بازی راه میندازم و سرگرم میکنم خودم و بقیه رو،
کارهای عقب افتادم رو انجام میدم،
سپاس گذارم ازش بخاطر همچی، هرچی دارم از اون دارم، من به هر خیری که از خدا به من برسه فقیرم، امیدوارم که بتونم توی این مسیر ثابت قدم باشم و سهم خودم رو بتونم ادا کنم،
خیلی خوشحالم از این اتفاق و به دست آوردن موتور برام یک موفقیت بزرگ حساب میشه، امیدوارم مفید بوده باشه، بهترین هارو براتون آرزو میکنم عاشقتونم.
به نام رب یکتا
سلام استاد و مریم عزیزم، سلام به همه اعضای خانواده صمیمی عباسمنش، خدارو شاکرم که دوباره یه فرصت بهم داد تا بتونم بیام و توی این فضای روحانی یه کامنت دیگه بنویسم، امیدوارم حالتون خوب و لبتون خندون باشه،
در مورد موضوع این فایل وقتی فکر میکنم یاد قبل از آشناییم با قوانین خداوند میوفتم، یعنی واضح ترین مثالی که میاد توی ذهنم از زندگی خودم اوضاع سخت اون روزا بود و چقدر خداوند داشت بدون نقص و هیچ قضاوتی منو اجابت میکرد،
بخاطر دروری از اون افتاده بودم توی یه سیکل معیوب پر از ناخواسته و زمین زمان مقصر میدونستم جز خودم رو، ولی یه ویژگی مثبت که داشت توی اون شرایط همیشه این سوال از خدا میپرسیدم چرا زندگی من اینجوری باید چیکار کنم که نکردم شاید دلیل هدایتم به این سمت همین سوال و این خواسته بوده، دوری از خداوند چشم من رو کور کرده بود و پرده حجاب نمیزاشت بشنوم هدایت خداوند رو، همه چیز دقیقا سرجاش بود تا اینکه با تغییر باورهای من البته صورت تکاملی اوضاع شروع کرد به بهتر شدن، ناخواسته های من از قبیل مریضی و تصادف و بی پولی و… شروع کرد به کم شدن و به سمتی رفت که الان نسبت به 4 سال پیش 90 درصدشون حذف شدن و به شرایط دلخواهم رسیدم، این اول مسیر و هنوز خیلی جای کار داره،
من شروع کردم از 4 سال پیش به تجربه کردن خودم و از عزت نفس پایین رسیدم به عزت نفس بالا هر دو طرف دیدم دقیقا تا لب پرتگاه، بعد رسیدم به یه تعادل چون تهشو دیده بودم بعد فهمیدم ما یه جایی این وسط هستیم نه سفید و نه سیاه، خاکستری ولی متمایل … در صورتی که استاد خیلی جاها گفته بود ولی تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی،
من میگفتم که همچیز خداوند ولی بخاطر ویژگی های و امیال انسانیم و درک پایینم از خداوند همه چیز از هم جدا میکردم و میدونستم، ما جدا کننده های خوبی هستیم بخاطر همین ویژگی هم تونستیم دوام بیاریم تا الان ولی اگه تعادل نباشه توش مارو به سمت تباهی میکشونه،
خدا فقط میگفت تو بگو چی میخوای تا من بهت بدمش، البته نه با کلامت با افکار و باورهات، باورهای من نسبت به خداوند و قدرتش ضعیف بودن و از قول استاد من اونو به عنوان خالق قبول داشتم و به عنوان رب نه… کمال گرایی من نمیزاشت تا تکاملم رو طی کنم و همش منو نا امید میکرد، الان خیلی بهتر شدم البته که این پاشنه آشیل من هست و همیشه باید روی خودم کار کنم، دوست داشتم از صفر یهو بپرم برم 100 در صورتی که باید 1و2و3و4و… طی میکردم، کمال گرایی نمیزاشت من شرایط و ایده ها و افرادی که خداوند میفرستاد برای اینکه من رو به خواسته هام برسونن ببینم، و بعد که بیشتر روی خودم کار کردم و قرآن رو مطالعه کردم و فایل هارو گوش میکردم با این نیت که بدنبال حقیقتم و نه تایید افکار و باورهای من اون موقع در های رحمت باز شد و تونستم تا هدایت خداوند رو ببینم و تشخیصش بدم و دستش رو باز بزارم…
تا قبل از اون من با کله خودم داشتم میرفتم جلو و سیستم هم داشت به همون درخواست من پاسخ میداد و نتیجه شده بود ناخواسته های بیشتر، ولی وقتی به سیستم ورودی خوب دادم و میوه دلخواهم رو واردش کردم نتایج یه تدریج و به محض تغییر باورهای تغییر عوض شد، تونستم نعمت هارو دریافت کنم و الان در شرایط خوبی هستم و از زندگیم راضیم و از قول قرآن العلک الترضی شدم،
خداوند از راه هایی منو به خواسته هام رسوند که فکرشم نمیکردم، تمام این اتفاقات زمانی رخ داد که من شروع به تغییر کردم و به دنبال حقیقت بودم نه تایید افکار و باورهای قبلیم،
امیدوارم که برای دوستانم مفید بوده باشه برای خودم که یادآور خیلی چیزا بود سپاس گذارم از مریم و استاد عزیز که این روزشمار رو شروع کردن و ما هم تونستیم همسفرشون بشیم تو این مسیر زیبا، برای همه همسفرهای عزیزم بهترین هارو از خداوند آرزو میکنم و عاشقتونم.
به نام رب یکتا
سلام به استاد و مریم بانو عزیز و همه اعضای خونواده صمیمی عباس منش، امیدوارم حال تون خوب و لبتون خندون باشه، خداوند رو شکر میکنم که یک بار دیگه این فرصت داد تا بیام و یک کامنت دیگه توی این فضای روحانی بزارم،
واقعا فایل زیبا و تاثیر گذاری بود خیلی حال و احساس خوبی به من داد و کلی درس برای من داشت، چقدر انسان میتونه به خداوند نزدیک بشه با این نگاه یکتا پرستی و توحیدی وقتی که هیچ رابط و شفیعی نباشه وقتی که خودت به خدا متصل بشی و خودت در برابر اون هیچ بدونی، هرچی که هستی توی این دنیا برای خودتی در مقابل اون هیچی نیستی و بدون اون توی جهنمی،
خداوند توی قرآن میگه وقتی به زیارت خانه خدا میروید از مقام ابراهیم جایگاهی را برای پرستش من انتخاب کنید، این یعنی شخصیتی و باورهایی رو در خودمون ایجاد که وقتی میخوایم به خداوند متصل بشیم نیازی به هیچ عامل بیرونی برای ارتباط با اون نداشته باشیم، اینقدر اونو بزرگ و آمرزنده بدونیم که اگر خواسته یا ناخواسته هر خطایی مرتکب شدیم هر چقدر بزرگ بازم برگردیم به درگاهش و بدونیم اون تو هر شرایطی عاشق ماست و مارو قضاوت نمیکنه و همیشه دست نوازشش روی سر ماست چون اون این موضوع رو خوب میدونه که ما خطا کاریم و این جزئی از ماست، من هرموقع احساس گناه سراغم میاد یاد اولین آیه قرآن میوفتم که میگه بنام خداوند بخشنده مهربان… ما با خدایی طرف هستیم که بخشنده بودن یکی از ویژگی های اونه… یعنی اون هست تا یک گناهی رو ببخشه… گناه کیو؟ گناه انسان رو کسی که حق انتخاب بهش داده و اون روی زمین جانشین خودش قرار داده، کسی که زمین و آسمان و باد و دریا هارو به تسخیرش درمیاره اما کی… وقتی که ما در مقابل این رب این تنها قدرت این تنها منبع همه چیز سر تعظیم فرود بیاره و این بپذیره که هیچی نیستی در مقابلش و عجز و ناتوان خودش رو بپذیره و مثل ابراهیم و علی و خیلی های از افراد تاثیر گذار تاریخ دستش رو باز بزاریم برای هدایت برای رسوندن ما به خواسته هامون،
اگر منه نوعی قبول دارم که جهان همواره در حال پیشرفت اگر من معتقدم این جهان انتهایی نداره پس باید به این نقطه برسم که هیچ تصمیم درستی وجود نداره، هیچ موقع به جایی نمیرسیم که بگیم این درست ترین تصمیم و یا نتیجه هست…
در واقع هر چیزی که ما بهش میرسیم اشتباه فقط از اون چیزی که قبلاً بهش رسیدیم کامل تره… و باز هم میشه که بهتر بشه و اینو بپذیریم مثل علی و ابراهیم، که وقتی به جایگاهی رسیدم مغرور نشیم در مقابل خداوند و فکر نکنیم که خبریه… چون اونجا آخر خط نیست و این مسیر انتهایی نداره، باید هر روز دنبال یه ذره بهتر شدن بود باید هر روز دنبال بهبود بود باید دست خدا رو باز بزاریم، تا اشتباهاتمون ببینیم و رفعشون کنیم، باید به خداوند اعتماد کنیم همونجوری که موقع خلقتمون این کارو کردیم،
خداوند گفت موجود باش و موجود شدیم و گفتیم شنیدیم و اطاعت کردیم،
اینجوری ما با خدا قاطی بودیم و در مقابلش تسلیم بودیم،
امیدوارم خداوند به ما این فرصت رو بده تا بتونیم بندگیش رو بکنیم، خدایا به من قدرت درک این موضوع رو بده تا هر روز بتونم بیاد بیارم که من انسان خطا کاری هستم و این خطاها جزئی از این روند تکامل من هست (نه خطاهای تکراری و از قصد)،
خدایا به من این فرصت رو بده تا بتونم بندگیت رو بکنم و همواره در تمام امور به یاد تو باشم و سر تعظیم در مقابل تو فرود بیارم و دستت رو باز بزارم برای هدایت من به سمت نور فارغ از هیاهویی که الان در جامعه هست،
خدایا من ضعفم رو در مقابل تو میپذریم ولی یه موقع هایی یادم میره، سرکش میشم، مغرور میشم، خشمگین میشم، غمگین میشم و میترسم اینها جزئی از من هست و میپذیرمشون و امیدوارم بتونم در شرایط احساسی خودم رو کنترل کنم و پامو کج نزارم ولی اگه از دستم در رفت منو به حال خودم رها نکن، نزار دوری تورو تجربه کنم، نزار جهنم بشه زندگیم، الهی آمین الهی آمین
خداوند امثال ابراهیم و محمد و علی و انیشتن و استاد برامون مثال زده و آورده تا بتونیم ازشون الگو بگیریم، تا به واسطه دیدن اونا بتونیم مسیر درست رو تشخیص بدیم، تا بفهمیم که میشه یه این حد از تواضع به این حد از خلوص به این حد از موفقیت هم رسید، اما ما به واسطه باورهای گذشتمون اونارو بت کردیم و شرک ورزیدیم ولی باز هم خدا فراموشمون نکرد دستمون رو گرفت و مارو به مسیر توحید هدایت کرد…
وقتی در برابر جریان هدایت الهی مقاومت ایجاد میکنیم به واسطه حق انتخابی که به ما داده شده خودمون خودمونو از خداوند جدا میکنیم و از اون دور میشیم همون جوری که شیطان با غرورش و آدم با پیروی کردن از شیطان و امیال انسانیش این مقاومت رو ایجاد کردن، البته که ما درک این رو نداریم که بفهمیم هدف خداوند از این کارش چیه و هرچی که هست خیره و ما علمی بهش نداریم و حتما به پیشرفت جهان هستی کمک میکنه هم جهنمش و هم بهشتش، هم شیطانش و هم آدمش… همه ما نشعت گرفته از یک منبع انرژی هستیم و اون منبع هیچی نیست جز اون بیس و اون چیزی که هر چیزی برای شکل گرفتن بهش نیاز داره،
امیدوارم بتونم ذره ای از این آگاهی هارو در زندگیم اجرا کنم و به اصل خودم برگردم، خدایا توفیق هماهنگ شدن با خودت رو به من بده، من ناآگاه هستم و ضعیف امیدوارم مفید بوده باشه برای خودم که خیلی عالی بود و کلی به درک و فهمم اضافه شد امیدوارم در عمل هم بتونم استفاده بکنمشون، براتون بهترین هارو آرزو میکنم و عاشقتونم.
به نام رب یکتا
سلام استاد عزیزم و اعضای خونواده صمیمی عباسمنش، امیدوارم حالتون خوب و لبتون خندون باشه، سپاس گذار خداوند که دوباره فرصتی رو بهم داد تا بیام و یک کامنت دیگه رو توی این سایت روحانی بنویسم،
چقدر زیبا استاد عزیزم توی این فایل بازم مثل همیشه در مورد اون سوال دوست عزیزمون توضیح دادن واقعا لذت بردم، یعنی وقتی استاد حرف میزنید و مثال میزنید من با پوست و استخوان درکشون میکنم، آره منم اون روزهارو یادمه و الان چقدر از قول شما وقتی یک جنس با کیفیت میبینم هم از دیدنش لذت میبرم هم متوجه اون موضع میشم حالا چی فروشنده راست بگه چه دروغ، یعنی یکی دیگه از مواهب این تضادها اینکه مهارت شناخت جنس با کیفیت رو از بیکیفیت رو هم به ما اضافه میکنه و میتونیم بخاطر دیدن اون نوع اجناس و جزئیاتی که ازشون یادمون فرق بین خوب یا بد تشخیص بدیم علاوه بر اون لذت و ذوقی که بخاطرش میکنیم،
یه مثال از زندگی خودم و چیزی که همیشه دارم براش سپاس گذاری میکنم، من شغلم تاسیسات هست و اون قدیم هارو یادمه، زمان قدیم لوله کشی ساختمان به این راحتی الان نبود، خبری از لوله تک لایه یا پنج لایه و اتصال آسون در کار نبود و همیشه هرجا که میرفتیم یه جعبه ابزار بزرگ با کلی ابزار بزرگ سنگین و یه گیره سه پایه بزرگ علاوه بر اتصالات و لوله های فلزی سنگین، من از سن 6 سالگی به همراه پدرم مشغول بکار شدم و این روند رشد و بهبود و تغییر توی این حوزه رو کاملا به چشم دیدم و درکش کردم، الان که دارم مقایسه میکنم، حجم و وزن و البته کارایی و کیفیت متریال متوجه میشم، حجم عظیمی از تغییرات و راحت و سریع تر شدن کارها که همیشه سپاس گذار خداوند هستم توی این زمینه، الان با چنتا کیف کوچیک و سبک ابزار، با لوله ها و اتصالات سبک توی زمان خیلی کمتر و سرعت خیلی بالاتر داره کارها پیش میره،
یادمه برای سوراخ کاری با دلر های اون موقع کلی انرژی و زمان صرف میکردی تا بتونی یه سوراخ توی دیوار بزنی و هرچی سوراخ بزرگتر به همون نسبت اوضاع بدتر بود و یکی از ترس های من همین قسمت سوراخ کاری و بست کاری بود که به لطف خدا و اون تضاد ها امروز دلر ها به گونه ای ساخته و طراحی شدن که با کمترین زمان انرژی همون کارو به کیفیت خیلی بالاتر انجام میدن، حتی برای تخریب هم استفاده میشن و استفاده از قلم و چکش روهم به حداقل رسوندن…
برای آبند کردن اتصالات باید از خمیر و کنف استفاده میشد که چقدر کار زمان بری بود ولی الان با یک نوار تفلون به راحتی اتصالات آبند میشن در کمترین زمان،
دستگاه های جوش قدیم یادمه چقدر سنگین و بزرگ و چقدر جوششون بی کیفیت بود و همیشه به مشکل میخوردن، الان نسل جدید دستگاه های جوش اینورتر چقدر سبک و کوچیک و چقدر کاراتر و با کیفیت تر شدن،
برای بستن یا باز کردن پیچ ها از انواع پیچ گوشتی استفاده میکردیم موقع بست کاری یا تعمیرات و وقتی حجم پیچ ها زیاد بود من قشنگ یادمه یا کف دستم یا تاول میزد یا ساعد دستم درد میگرفت ولی الان با یک پیچ گوشتی شارژی چقدر کارها راحت تر شده،
لوله و اتصالات فاضلاب و چسب های پی وی سی هم تغییر زیادی دیدم و چقدر لوله و اتصالات و چسب ها قوی تر و با کیفیت تر شدن و عمرشون بالا رفته،
من هنوز کلی مثال دارم توی حوزه شغلی خودم و زندگیم که کارها چقدر راحت تر و ساده تر شدن نسبت به قدیم و این همه تغییرات از قول استاد عزیزم با اعتراض به وجود نیومد با جنگ ایجاد نشده، بلکه این تضادها در ما خواسته هایی رو متولد کردن و ما با راه حل پیدا کردن برای اون تضاد ها هم تونستیم قدرت حل مسئله رو در خودمون قوی کنیم و خلاق تر باشیم و هم با ارائه اون راه کار و محصول جدید ثروت خلق کنیم، هیچ روزی هم نمیرسه که به انتهای این مسیر برسیم و روند پیشرفت جهان به همین شکل بوده و هست و خواهد بود، همون جوری که اون دلر های قدیم و ضعف هاشون باعث شدن تا دلرهای نسل جدید به وجود بیان، این دلرهای نسل جدید هم نقص هایی دارن که باعث میشن در آینده ورژن جدیدتری از اونارو تجربه کنیم،
ما به طور کلی به دنبال آرامش و لذت بیشتر هستیم و هرکاری که انجام میدیم بخاطر رسیدن به همین هدف هست، هیچ کسی با جنگیدن به هیچ چیزی نرسیده و آخرش نابود شده همونجوری که خدا توی قرآن هم میگه مگر عبرت نمیگیرد، مگر از کنار ویرانه هایشان هر روز و هر شب عبور نمیکنید،
با جنگیدن و اعتراض کردن فقط خودمون رو نابود میکنیم این بهبود دائمی که مارو رشد میده، رقابت خودم با خود دیروزم که بتونم یه ذره بهتر باشم…
سپاس گذار خداوندم بخاطر تمام این تغییرات و اون روز های از قول استاد خاطره انگیز، امیدوارم که برای دوستانم هم مفید بوده باشه برای من که یادآور خیلی از نعمت هام بود،
براتون بهترین هارو از رب یکتا آرزو میکنم عاشقتونم.
به نام رب یکتا
سلام به دوستای خوبم و استاد و مریم عزیزم، امیدوارم حال دلتون خوب باشه، خداوند رو شاکرم که دوباره این فرصت به من داد تا بتونم بیام و یک کامنت دیگه توی این سایت روحانی بزارم،
درمورد هدایت و تسلیم بودن من وقتی به خودم نگاه میکنم تا بتونم به یاد بیارم اونجاهایی رو که تونستم دست خدارو باز بزارم و اجازه دادم قدم به قدم و منو هدایت کنه بدون داشتن ایده، میتونم درمورد کار خودم بگم، از سن کم همراه پدرم مشغول بکار شدم و شغل پدری خودم رو ادامه دادم، قبل از آشنایی با قانون خیلی مقاومت داشتم و از کارم بدم میومد و فکر میکردم که یه چیزی سرجاش نیست و باید تغییر کنه اونم بیرون از من و اطرافیانم رو مقصر میدونستم و نمیتونستم توانایی و مهارت های خودم رو ببینم این در حالی بود که من به حدی از تخصص توی کار رسیده بودم که هر کسی کار تمیز میخواست توی محله میومد سراغ من، من یادم نمیره وقتی کار میکردم چنان تمرکزی داشتم که چطور میتونم اینکار به بهترین شکل انجام بدم که آخر کار وقتی کار تموم شده خودم رو نگاه میکردم عشق میکردم از بس تمیز و اصولی کار میکردم امکان نداشت کسی کار منو ببینه و نگه بابا دمت گرم… (شغل من تاسیسات و تعمیرات هست)
بعد از آشنایی من با قوانین الهی از طریق دست مهربونش استاد عزیزم و درک مفهوم هدایت و عمیق شدن توی کارم رد پای این هدایت رو میتونم ببینم، بخاطر اون تمرکزی که داشتم توی کار و شرایط رو جوری فراهم میکردم که اطرافم ساکت باشه تا بتونم تمرکز کنم و بهترین خودم رو ارائه بدم با اینکه به جزئیات فکر نمیکردم و کلیت میدیم و قدم به قدم و قطعه به قطعه جلو میرفتم چه توی تاسیسات و چه تعمیرات کارها به طرز معجزه آسایی درست پیش میرفت، اینقدر جادویی قطعات جور میشد یا عیب کار در میومد که باورم نمیشد، یه حسی توی وجودم بهم میگفت این کارو بکن و من هم انجامش میدادم ناخودآگاه به اون صدا اطمینان کرده بودم و کارهای خودم رو به اون شکل انجام میدادم که در 95 درصد مواقع عالی انجام میشد، البته در شروع کار باید کلی انرژی میزاشتم تا برم سرکار ولی به یه الگوی رسیده بودم که همون اولش سخته ولی وقتی شروع میکنم و ادامه میدم حالم خوب میشد نسبت به کار و کار با سرعت بالایی پیش میرفت، جوری کارهارو میچیدم و خلاقیت هایی از خودم توی کار آورده بودم که سرعت کارم نسبت به بقیه تاسیساتی ها 3 برابر بود، اینجوری بود که گذران زندگی میکردم و به خودم انگیزه میدادم،
الله اکبر تمام این حرفا الان که دارم بهش فکر میکنم خودش داره میاد من فقط دارم مینوسمش…
همیشه از کار خودم بدم میومد و فکر میکردم یه چیزی اشکال داره و باید برم سراغ یه کار دیگه، من از اون افرادی هستم که باید خودم خیلی چیزارو تجربه کنم تا بفهممش هرچیم بقیه بگن تو سر من نمیره، تازگیا بهتر شدم ولی این پاشنه آشیلم هست، شروع کردم به تجربه خودم و رفتم دنبال اون علاقه هایی که داشتم و البته استعداد و مهارت هم داشتم تو حوزه موتور و دام داری گاو اینا… رفتم مجانی شروع کردم به کار کردن و یادگرفتن پیش یکی از دوستان عزیزم، نصف روز کار خودم و نصف روز کار موتور، همون موقع ها بود که بدهی هم به بقیه داشتم، 4 ماه قبل از عید از خدا خواستم و با خودم عهد بستم تا قبل عید بدهیم رو تموم کنم خدا هم مهر تاییدش کوبیده پای خواستم گفت برو جلو من پشتتم… وای خدا چقدر تو بزرگی… حجم کارام با اینکه نصف روز کار میکردم زیاد شد و جوری چینده میشد که توی همون تایمی بود که سرکار خودم بودم، درآمد رفت بالا، جایی که برای یادگیری کارهای موتور میرفتم بهترین برخورد باهام داشتن، قرضم رو دادم و وقتی به خودم اومدم دیدم تا عید هنوز 2 ماه دیگه مونده الله اکبر… یعنی خستگی حالیم نبود، فکر میکردم که به که پرورش گاو و دام اینا علاقه دارم بازم اینم داستانش جالب، گفتم خوب اگه بخوام برم توی اینکار باید اول برم یه جایی یه چند مدت کار کنم اصلا ببینم به روحیات من سازگار هست یا بعد این ایده اومد که برم دنبال گاوداری برگردم و ازشون درخواست کنم بهم یاد بدن کارو در ازاش من براشون کار میکنم نصف روز و چقدر زیبا خداوند یکی از دستانش رو سر راهم قرار داد و اون بدون هیچ مقاومتی پذیرفت و حاضر شد به من کمک کنه و کار بهم یاد بده، البته که من چند تا گاو داری رفتم و این درخواست کردم و ادامه دادم و نام امید نشدم، اون روز یادمه صبح از خونه زدم بیرون گفتم هدایتی میرم دنبال گاو داری میگردم، به همه نشونه ها دقت میکردم و اونارو از طرف خداوند میدیم، تابلو ها و آسمون و آدم ها… یادم رفتم مزرعه نمونه آستان قدس توی قسمت اداریش این موضع رو مطرح کردم مسئول اونجا گفت واقعیتش ما اینجا همچین کاری نمیتونیم بکنیم چون اینجا دولتی هست یه جورایی و من سالهاست که اینجا دارم کار میکنم و شما اولین نفری هستی که دیدم داری همچین درخواستی داری و اون منو راهنمایی کرد که چیکار کنم کجا برم با حوصله و روی خوش، بعد هدایت شدم به یه جایی که چند نفر توی یه مغازه نشسته بودن و با اونا صحبت کردم بعد گفتن باید بری یه گاو داری که بزرگ باشه که اتفاقا اینجا دوتا هست و دقیقا حضور من اونجا مصادف شد بود با رد شدن یکی از صاحبان اون دوتا گاو داری بزرگ و اونا دیدنش و از روی ماشینش شناختنش و به من گفتن برو دنبال این ماشین و باهاش صحبت کن، رفتم و دمه گاوداریش که پیاده شد باهاش صحبت کردم و اون هم بدون هیچ مقاومتی قبول کرد بهم اعتماد کرد و همونجا بعد از اینکه 4 یا 5 دقیقه باهم صحبت کردیم گفت بیا بریم توی گاو داری انگار که سالهاست منو میشناسه، خلاصه سرتون به درد نیارم که بعد فهمیدم که خدا داره میگه برو اون کاری رو ادامه بده که یادش داری و توش استادی و رام تو هست نه صرفا خود اون کار… و من رفتم سراغ کار خودم و سعی کردم تکاملی برم جلو و الان بعد از گذشت یک سال من یک مغازه کوچیک لوله و لوازم بهداشتی دارم و همون قدر پول توی حسابم که بدهکار بودم، البته یادم من توی اون تایم خیلی تسلیم بودم و خیلی با خودم در صلح بودم، بعدشم که خدا بهم گفت میخوای حرفه ای بشی توی موتور باید اینقدر تایم بزاری و اینقدر شاگردی کنی بعد گذشت اینقدر که به درجه استادی رسیدی میتونی کارتو شروع کنی و تو حوزه موتور فعالیت کنی،
بعدش یه چیز دیگه هم بهم گفت… گفت علیرضا منو قبول داری گفتم آره، گفت مگه نمیگی همچی سرجاش هست و هیچ اشتباهی در کار نیست، گفتم چرا… گفت مگه میشه کسی اشتباهی جایی باشه که نباید باشه گفتم نه… گفت پس چرا فکر میکنی کاری که از بچگی توش بودی اشتباه، مگه تو استاد نیستی توی اینکار مگه مهارت نداری مگه استعداشو نداری گفتم چرا… گفت خوب… چرا فکر میکنی یه چیزی بیرون از تو باید تغییر کنه خوب طرز نگاهت رو به کارت عوض کن تا دوستش داشته باشی… الله اکبر…
خدا این جوری من رو هدایت کرد تا بتونم جوری به زندگی و کارم نگاه کنم که عوامل بیرونی رو دخیل ندونم، اگه توی روابط یا کار یا ثروت یا درکل او توی زندگیم مشکل دارم خودم رو عوض کنم چون من مسئول تمام شرایطی هستم که توشم، باید شخصیت قوی رو توی خودم ایجاد کنم باید بتونم شجاع باشم و پا بزارم روس ترسام تا شرایط برام تغییر کنه نه با تغییر یه چیزی بیرون از من…
البته این برای منی هست که از بچگی پیش پدرم کار کردم و شغل پدرم رو انتخاب کردم، و توی سن 30 سالگی با قوانین آشنا شدم در حالتی که یه زندگی داغون داشتم پر از ناخواسته و در آخر به بیخدایی رسیدم و بعد از اون هدایت شدم، وقتی که تمام زورمو زدم و بعد سر تعظیم فرود آوردم در برابر خدایی که در مواقع نیاز سراغش می رفتم…
اینارو گفتم تا بدونین شرایط قبل بعد منو، از قول استاد عزیزم که مسیر هدایت هر کدوم از ما یونیک و خاص خودمون هست و همه به یک شکل هدایت نمیشم،
من الان عاشقم شغلی هستم که دارم همون تاسیسات و تعمیرات و هر روز دارم در حد توانم براش قدم برمیدارم و چیزهای جدیدی رو یاد میگیرم و خودم رو بروز میکنم کاری که قبلاً میترسیدم و یکی دلایل اصلی تنفرم از کارم بود،
امیدوارم مفید بود باشه برای دوستان عزیزم، من خودم که بینهایت لذت بردم و کلی ایمانم به این مسیر زیبا بیشتر شد براتون بهترین هارو آرزو میکنم عاشقتونم.
سلام خدمت تمام اعضای خانواده صمیمی عباسمنش و استاد و مریم عزیز، امیدوارم حال دلتون هر روز بهتر از دیروزتون باشه، سپاس گذار خداوندم که دوباره یه فرصت بهم داد تا بیام و توی این سایت روحانی یک کامنت دیگه از تجربیات خودم رو با اعضای خونواده خودم به اشتراک بزارم،
همیشه وقتی به این فکر میکنم که کجا بوده که وقتی عوامل بیرونی رو دخیل میدونستم و اوضاع بد میشده یاد قبل آشناییم با این مباحث میوفتیم،
توی اون سالها خیلی اوضاع بد بود، الان که بهش فکر میکنم یک جهنم واقعی بود، همیشه غر میزدم و زمین زمان مسبب تمام بدبختیام میدونستم و هر روز هم داشت اوضاع بدتر میشد، هر روز بیپول تر، هر روز مریضتر، هر روز روابط عاطفی داغون تر، عزت نفس پایین و در آخر رسیدم به بیخدایی… الله اکبر موهای تنم سیخ میشه… گفتم هااا چیه زورت به من رسیده مگه من چیکار کردم باهات، اصلا هستی اگه کوشی پس… کو اون همه تعریفی که ازت میکردن چرا دست منو نمیگری، چرا هرچی بدبختی ریخیتی سر من…
همین که رسیدم به این نقطه و از (منیت) رسیدم به اینکه آقا آخر همه چیز وصل میشه به اون و اونه که باید دستمو بگیره… اونکه میتونه نجاتم بده نه هیچ شفیعی و نه هیچ عامل بیرونی، همین که مستقیم به خودش وصل شدم دستم گرفت، وای خدایا چقدر تو زیبایی چقدر تو بزرگی، اشک تو چشمام جمع شده ببخشید اگه زیاد احساساتی شدم، و بعد دستم گرفت و من به سمت نور هدایت کرد، الان به نقطه ای رسیدم که این علیرضا هیچ ربطی به اون علیرضا 4 سال پیش نداره در تمام موارد و هر روز هم دارم بهتر از دیروزم میشم، منی که هر ماه مریض میشدم و باید حتما میرفتم دکتر و دارو و آمپول برام تجویز میکرد الان تقریبا مریض نمیشم اگه هم شدم یه دو یا سه باری در سال بود که در حد سوزش گلو بوده که بدون دارو رفع شده،
منی که هیچ ارزشی برای خودم قائل نبودم و عزت نفس پایینی داشتم و اصلا نمیدونستم که میشه با خودم همچین ارتباطی برقرار کنم الان به جایی رسیدم که از تنهایی خودم لذت میبرم و همیشه حالم خوبه و میتونم ارزش های خودم رو ببینم…
منی که توی روابط همیشه مشکل داشتم الان بهترین روابط دارم با دیگران تجربه میکنم و همه عاشق اینن که با من باشن…
منی که فقط در مواقعی که مشکل داشتم سراغ خدا میرفتم و لای ابرا و پشت ستاره ها دنبالش بودم الان به جایی رسیدم که اون توی وجودم خودم میبینم و خودمو جزئی از اون میدونم و جدا از اون فرض نمیکنم، و بدون هیچ واسطه ای و کار خواستی و در هر زمان و مکانی میتونم باهاش ارتباط برقرار کنم و صداش بشنوم…
منی که از لحاظ مالی همیشه ضعیف بودم و برای گذران زندگی از دیگران پول قرض میگرفتم، همیشه اتفاقات غیر منتظره ای برام میوفتاد که کلی هزینه باید برایش میکردم از مریضی خودم بچه هام و تصادف گرفته تا … الان به جایی رسیدم که از اون اتفاقات عجیب و بیماری های خودمو پسرا خبری نیست و یه خونه و مغازه و ماشین و موتور برای خودم دارم با کلی پول توی حسابم که هر کاری دلم بخواد میتونم انجام بدم بدون نگرانی،
همه این اتفاقات زمانی رخ داد که من زیپ دهنم رو بستم و خودم رو مسئول تمام اتفاقات زندگیم دونستم و نعمتهایی که داشتم رو دیدم، من خیلی دیگران سهیم میدونستم توی زندگیم از دولت گرفته تا خونواده، دوستان، کشور و خدا…
و وقتی رسیدم به آخر خط و وا دادم و پارو نزدم و تسلیم شدم خداوند بزرگ دستم رو گرفت گفت بیا بنده من، من همینجام نزدیک تو، هرچی میخوای به خودم بگو تا من بهت بدم اما به شرط اینکه توهم منو اجابت کنی، بپذیری و تسلیم باشی و اجازه بدی من کارمو انجام بدم…
دارم هر روز سعی میکنم تسلیم تر، سپاس گذارتر، صبور تر، با ایمان تر، متعهد تر، عاشق تر و آگاهتر باشم و بهمون اندازه داره نتایجم بزرگتر میشه،
و در آخر اینو هم بگم من هرچی دارم از خداوند دارم من خودم به تنهایی هیچی نیستم و هر موقع با کله خودم رفتم جلو با سر رفتم توی دیوار، تمام آنچه من الان هستم و دارم نتیجه متصل بودن به خداوندی که پرودگار جهانیان هست، رب یکتا…
این تجربه من از اعتماد به خداوند بود و بستن زیپ دهنم، خیلی الان احساس خوبی دارم امیدوارم برای دوستانم هم مفید بوده باشه، براتون بهترین هارو آرزو میکنم عاشقتونم.