روزشمارِ تحول زندگیِ من | فصل 5

خداوند را سپاسگزاریم که پنجمین فصل از «روزشمار تحول زندگیِ من» را با هم آغاز می کنیم.

می توانید تجربه هایی را در بخش نظرات بنویسید که از پیگری و عمل به فایلهای روزشمار  داشته اید. این نوشته ها در طی زمان، تبدیل می شود به رد پاهای مسیر خودشناسی و رشد شما.

آغاز فصل پنجم

منتظر دیدن رد پای شما در این قدم  از «روزشمار تحول زندگی تان» هستیم.


برای دیدن سایر فصل های «روزشمار تحول زندگی من» کلیک کنید.

476 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهرا فرجی» در این صفحه: 2
  1. -
    زهرا فرجی گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    سلام سمیه جانم من ب یک درکی رسیدم گفتم شاید بدرد شماهم بخوره من خیلی دوست داشتم شنا یاد بگیرم‌با اینکه دو بار کلاس شرکت کرده بودم اما بخاطر ترس از آب نمی‌تونستم شنا کنم ی روز رفتن استخر :

    1_اول با لذت ب اونا که شنا میکردن نگاه میکردم

    2_تحسینشون میکردم

    3_خودم جای اونا میزاشنم (تجسم)

    4_درخواست دادم که ایکاش منم

    می‌تونستم یاد بگیرم کمی با

    حسرت همراه بود اما تحت کنترل

    من بود

    5_واضح درخواستم بیاد آوردم و

    گفتم کاش یکی بود دو سه جلسه

    و ایستاد بالای سرم تا من ترسم

    بریزه

    اقدام کردم و

    رفتم از مربی ها

    پرسیدم اونا گفتن که ما دو تومن

    میگیریم یاد میدبم

    6_ گفتم نه این اونی

    نیست که من

    می‌خوام

    دوباره درخواستی

    واضحتر دادم گفتم من ب تمرین

    نیاز دارم نه اموزش

    7_ یکی از اونایی که

    داشت شنا میکرد

    اومد سمتم

    8_ تحسینش کردم و

    بهش گفتم آفرین

    شما عالی شما

    میکنید گفت بلد

    نیستی گفتم دو بار

    رفتم کلاس ولی یاد

    نگرفتم (اقدام)

    بعد ایشون دو سه تا

    تکنیک گفت برو

    ببینم ،رفتم ،گغت تو

    بلدی ولی تمرین

    نکردی

    و بهم یاد داد تا

    چطور نفس بکشم

    روی آب بمونم و …‌

    اینها تجربیات من

    بود امیدوارم که شما

    هم بتونی کاملترش

    کنی

    دوست دارم

    در پناه الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    زهرا فرجی گفته:
    مدت عضویت: 1926 روز

    سلام سمیه جون

    من خودم این باور دارم که

    مردم از من نمیخرن در صورتیکه بارها بارها پیش اومده آدمهایی از استانهای دور از ما اومدن و با من کار کردن با هر قیمتی که گفتم ولی ی روزی ذهنم گفت نکنه گرون داری کار می‌کنی در صورتیکه من اگر پنج تومن می‌گرفتم ده تومن براش کار ارایه میدادم و همین هم همون نشات گرفته از احساس گناهه

    و همین احساس گناهه باعث شد که من سه ماه که اصلا مشتری نداشتم البته مشتری خورد داشتم ولی مشتری خوب نداشتم

    بابت همون مشتریها هم شکر گزارم ولی اینکه زنگ میزنن ولی میرم دیگه نمیان برام باعث تعجب شده

    امروز رفتم عقل کل و چند تا از کامنتهایی که دوستان گذاشته بود نوشتم و انشالله ی جهاد اکبر راه می اندازم تا این باورهای مخرب نابود میکنم

    برم ببینم چیکارش میتونم کنم توکل میکنم صبورانه تمرین میکنم توکان علی الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای: