خداوند را سپاسگزاریم که پنجمین فصل از «روزشمار تحول زندگیِ من» را با هم آغاز می کنیم.
می توانید تجربه هایی را در بخش نظرات بنویسید که از پیگری و عمل به فایلهای روزشمار داشته اید. این نوشته ها در طی زمان، تبدیل می شود به رد پاهای مسیر خودشناسی و رشد شما.
منتظر دیدن رد پای شما در این قدم از «روزشمار تحول زندگی تان» هستیم.
سلام بر همگی سلام براستاد عزیزم و خانوم شایسته عزیز شما خیلی تو مسیر خداشناسی به من کمک کردید
من امروز تو دفترم نوشته بودم خدایا کمک کن امروز بهت بیشتر نزدیک بشم و داشتم کد میزدم و این فایل استاد رو گذاشتم و اونجا که استاد درمورد خدا و هدایتش می گفتن من باخودم گفتم چقدر خدا رو قدرتش خیلی کم در نظر داشتم وقتی استاد گفتید خدا از جایی که فکرشو نمی کنید هدایت می کنه من همیشه دو دوتا میکردم به خودم می گفتم خب این راه معلومه نمیشه و خب می گفتم پس نمیشه و من نمیتونم چون هیچ راهی برای رسیدن به خواسته ام نمیدیدم
ولی امروز حرف شما ذهنمو باورمو شکوند که خدا میتونه از جایی که فکرشو نمی کنی بهت بده یا خانوم شایسته عزیز گفتن این حرفشون انگار واقعا برای من بود گفتن کاری به قانون شرکت ها نداریم ما توجه می کنیم و خداوند هدایت می کنه واقعا انگار برای من بود واقعا خداروشکر می کنم امروز که نماز خوندم برای جهنم بهشت اینا نبود برای بزرگی خدا و ستایش خدا نماز خوندم که تو این 31 سال عمرم نخوندم پر از حال خوب بود انگار رها شدم و خداروشکر می کنم
داستان هدایتمو بخوام بگم
درمورد پایان نامه ارشدم بود اونموقع تازه با قوانین جذب اشنا شده بودم و ما تو دانشگاهی بودیم که می گفتن استادها جوری سوال می پرسن تا تو رو ضایع کنن و من چون تازه باقانون اشنا شده بودم گفتم ببین سخت ترین استاد از من سوال هایی می پرسه که من بلد باشم و این باور باعث میشد واقعا رها باشم هراستادی شدشد دیگه
بعد شنیدم که یه استاد خوب هستن
استاد مشاور من خیلی سخت گیر بودن وهمینجوری استادی رو برای داوری قبول نمی کردن من گفتم بهشون میگم و گفتم و اتفاقا راحت قبول کردن
و من برگه رو به استاد که قرار بودن برای دفاع من باشن دادم و ایشون استادی بودن که کلا برگه های دفاع رو میگرفتن و جلسه ها رو برگزار میکردن و ایشون نفهمیدن که قرار داور من باشن ومن تو نگارش به شدت ضعیف بودم و داوری که انتخاب کرده بودم نمیدونستم که به شدت به نگارش ایراد میگیرن
چند روز قبل دفاع بود استاد مشاورم گفتن برو استاد رو دوباره برای روز دفاع دعوت کنم ووقتی بهشون گفتم گفت من نمیدونستم داور شما هستم و اصلا پایان نامه شمارو نخوندم و همون روز دوساعت بعد دفاع یکی از دکتری هست و من داورش هستم و اینجور شده بود که اصلا نتونستن نه سوال سختی بپرسن و جالب اینجا بودنتونستن از لحاظ نگارشی ایراد بگیرن چون اصلا نرسیدن بخونن
و یکی از دوستام که نگارش قوی داشت ودیدکه برای من خیلی اسون گرفته با ایشون برداشت و طوری از ایشون سخت گرفت کل نگارش شون روایراد گرفته بود
خب این دوتا باور مابود من باور داشتم هراستادی باشه به من راحت میگیره ولی اون باورش بود سخت میگیره وهمین شد با اینکه خودش کسی بود که بچه ها برای نگارش ازش کمک میخواستن