خداوند را سپاسگزاریم که پنجمین فصل از «روزشمار تحول زندگیِ من» را با هم آغاز می کنیم.
می توانید تجربه هایی را در بخش نظرات بنویسید که از پیگری و عمل به فایلهای روزشمار داشته اید. این نوشته ها در طی زمان، تبدیل می شود به رد پاهای مسیر خودشناسی و رشد شما.
منتظر دیدن رد پای شما در این قدم از «روزشمار تحول زندگی تان» هستیم.
بنام خداوندی که قانونش منو مدهوش کرده
سلام به همه دوستان و استاد عزیزم
یه کیس استادی داغ داغ دارم که همین دوروزه برام پیش اومده ودقیقا مصداق این فایله
قبلا تو یه کامنتی گفته بودم که همسرم مدتیه که میخواست مادرشون رواز اصفهان بیاره منزل ما تو رامسر برا تفریح
وهربار نمیشد
ایشون یکسال ونیم بود که به عناوین مختلف نتونسته بودن بیان اینجا(کبوترباکبوتر)
پنج شنبه گذشته همسرم بالاخره با مادرشون راهی شمال شدند
من اولش حالم گرفته شد و باورم نمیشد که جهان اجازه داده که این مسئله رقم بخوره
بعد سریع چون میدونم احساس بد چه ها میکنه هی گفتم الخیر فی ماوقع باسه ببینیم چه حکمتی داشته
اصلا خود استادم یه بار گفته بودن یکی لز بستگانشون اومده بودن امریکا ولی به نصفه روز برگشته بوده طرف و…..
صبح تو تمرین کدنویسی نوشتم دوست دارم به طرز جادویی ایشون حداکثر 2 روز بمونه .
صبحش مادرشون شروع کردبه اینکه یه بلیط بگیر من برگزدم و……
نمیخوام توضیح بدم کارها و حرفهای این خانمو
فقط همینو بگم دقیقا مصداق کسی هستن که به قول استاد تو بهشتم ببریش میگه اینجا دیگه چیه!!!
سعیده قبل از اشنایی با قانون همیشه حالش گرفته میشد تو دلش خودخوری میکرد به شوهرش غر میزد ……..
ولی من اروم اروم بودم وفقط داشتم قانون و مرور میکردم تو ذهنم که ببین ما هیچ قدرتی برا تغییر زندگی ادما نداریم فرید چندوقته هی میگه مامانم گناه داره تنهاس پیرزنه بیارمش یکم بش خوش بگذره و……
بالخره اومد ولی ببین آیا داره بش خوش میگذره اصلا نمیبینه اینهمه زیبایی های طبیعت رو که به راحتی از پنجره خونه قابل مشاهدس و بودن با نوه و پسرش رو
شرایط اصلا جالب نبودا واقعا اعصاب خورد کن بود فک کن یکی بیاد خونت واز همون دقیقه اول غر بزته و بخوادبره و حالش داغون باشه وانرژیش منفیه منفی
تنها کاری که کردم سعی کردم خودمو تو اشپزخونه مدام سرگرم کنم و از تک به تک اون وسایلی که استفاده میکردم بابتشون شکرگزاری کنم وهی قانونو تو ذهنم مرور کنم که سعیده تمرکزتو بزار برانچه میتونی بهبود بدی
مثلا برا غدا بیشتر وقت میزاشتم سالادو سعی میکردم دیزاین بعتری کنم ظرفها رو اروم تر و بادقت تر بشورم همون وسایل اشپزخونه رو مدام تمیز کنم سینک و بیشتر برق بندازم بادخترم بازی کنم برا تکالیفش وقت باکیفیتری بزارم خلاصه میخواستم وقتم رو پر کنم با کارخونه با شکرگزاری تو ذهنم با بهبود عملکردم واینجوری خودمو از اون فضا و حرفا دور کنم
جالبه بگم حتی تلویزیون رو روشن کردم و فقط تصاویری از امریکا بود که از بالا فیلمبرداری شده بود وای که چقدر زیبا بودن درختای رنگی حتی به رنگ سرخابی دریاها خونه های رنگی خلاصه که سراسرزیبایی بود ولی اصلا نگاه نمیکرد! فقط وقتی که
من هی میگفتم وای چقدر قشنگ وای چه درختایی وای چه رنگایی ناخوداگاه یه آن برمی گشت یه نگاه میکرد و دوباره روشو برمیگردوند!!!
تو کدنویسی امروزم نوشتم دوست دارم امروزصبح برگردن
اتفاقی که افتاد این بود که دقیقا کدنویسیها حواب داد و ایشون دوروز موندن و امروز صبح همسرم از ناچاری و اینکه دیگه تحمل کاراشونو نداشت راهی اصفهان شدن
من حالم خوب بود فقط انرژیم یکم تحلیل داشت میرفت که دیگه جهان احازه نداد بمونن
به محض اینکه رفتن اومدم توسایت دیدم فایل جدید رو
استادعزیزم دقیقا هرکلامتون رو این دوروز کاملاحس کردم
اینکه یه عده فقط به دنبال نازیبایی هستن به دنبال ایراد گرفتن
اینجا که سراسر زیباییه ولی خنده داره که نمیدیدن انگار داشتن تو این محیط به این زیبایی خفه میشدن انگار یکیو اسیر کنی همینجوری بودن!!!
به همسرم گفتم ببین نمیشه بزور کسیو خوشبخت کرد هرکس هرجایی هست جای درستشه
البته نمیدونم کاملا درک کرد که چی میگم یا نه؟
فهمیدم حکمت اومدنشون این بود که همسرم هربار که میخواد بره اصفهان هی نگه برم بیارمش جرانیومد؟ پیرزنه و……وبفهمه که نمیتونه زندگی کسیو تغییر بده
البته اینارو من فهمیدم اونم تا این حد فهمید که ببرش زودتر وبزور نمیسه کسی رو خوشحال کرد.
من از وقتی قانونو شناختم ایشون رو بخشیده بودم واینبار دیدم که با وجود تمام کارهایی که میکرد ازش بدم نمیومد هربارمیگفتم اینم یه تکه ازخداونده فقط رنگ وجودیش تیره تره اصلا هم قضاوتش نمیکنم چون منکه نمیدونم چه گذشته ای داشته ولی ازطرفی ارامش خودم وتحلیل نرفتن انرژیم برام اولویت داشت بنابراین دلسوزی هم نمیکردم که بگم حالا تحمل میکنم بالاخره میره وکارهایی کنم یا حرفایی بزنم که نرید بابا تازه اومدید بازم تشریف بیارید نه هیچ کدومو نگفتم و تو ذهنم این بود که ارامش من ودخترم مهمتره
یه چیز جالب دیگه ایتکه دخترم همیشه یه علاقه خاصی به ایشون داشت ولی اندفعه خیلی معمولی برخوردمیکرد حتی الان که از مدرسه اومد وفهمید که رفتن اصلا ناراحت نشداگه قبلنا بود کلی گریه میکرد ولی الان گفت پس بابا کو ؟ گفتم اونم رفت که برسونشون همین.
معلومه که شیرینم بزرگترشده وانرژی منفی رو تو درونش حس میکنه و چون من عوض شدم و همش دارم سعی میکنم به زیباییها توجه کنم اونم همین جوری داره شکل میگیره ونمیتونه با این افراد رابطه برقرار کنه.
وقتی به این دوروز فکرمیکنم برام مثل این میمونه که یهو هوا ابری شد یه رعد وبرقی زد و نیم ساعت بعدش هوا صاف شدو دوباره خورشید زیبا اومد بیرون انقدر همه جی سریع و راحت گذشت.
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
سلام دوست عزیز
چقدر خوشحالم بخاطر دستاوردهاتون واحساس عالی که دارین
من چند کامنت قبلیتونم خوندم و واقعا لذت بردم از اینهمه هدایت و تغییر
من مرداد ماه سال گذشته با راهنمایی یکی از دوستام تصمیم گرفتم رژیم کتو رو بگیرم که بعدا فهمیدم همین روش قانون سلامتیه استاده
من بیشتر بخاطر انرژی کمم این تصمینو گرفتم
بادقت تمام همه حذفیاتو انجام دادم وهرانچه که باید میخوردم و رعایت کردم البته آووکادو اونموقع فصلش نبود وسخت برام جور میشد
اما تنها اتفاقی که افتاد این بود که از لحاظ شیپ بدنم بهترشدم وکمی وزن کم کردم
اینو بگم من چاق نبودم ولی بعترشدم
ولی چیزی که باعث شد که ادامه ندم گرفتگی های پا درشب اونم هرشب به سکلی که ارامش وخواب رو ازم گرفته بود
البته از لحاظ انرژی افتم کردم حالم همش بد بود دلم میخواست باهمه دعوا کنم
واون دوستم گفت مال کمبود پتاسیمه
خب تو ایران هیچ مکمل پتاسیمی وحود نداره وبیشترین منابع پتاسیم هم جزو ممنوعات رژیم بودن دیگه
خلاصه من فقط تونستم یک ماه اینکارو ادانه بدم
وهمش سوالم این بود که اینهمه بچه ها دارن از این قانون استفاده میکنن وتو ایرانم هستن این کمبود پتاسیم رو چه جوری جبران میکنن ؟
وحالا دیدم شماهم خودتون به این رزیم دست پیداکروین باز اون سوال تو ذهنم تداعی شد اخه چه جوریه که من نتونستم وبقیه میتونن؟
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت