خداوند را سپاسگزاریم که پنجمین فصل از «روزشمار تحول زندگیِ من» را با هم آغاز می کنیم.
می توانید تجربه هایی را در بخش نظرات بنویسید که از پیگری و عمل به فایلهای روزشمار داشته اید. این نوشته ها در طی زمان، تبدیل می شود به رد پاهای مسیر خودشناسی و رشد شما.
منتظر دیدن رد پای شما در این قدم از «روزشمار تحول زندگی تان» هستیم.
به نام آرامش دلها
سلام دوستان جان
استاد بی انصافی بود که ننویسم و تشکر نکنم
داغ داغ اومدم بنویسم و بگم که چقدر شکرگزار خداوندی ام که منو به این مسیر و سمت شما هدایت کرد تا طعم واقعی آرامش و تو زندگیم بچشم.
استاد امروز برای کاری رفته بودم تهران ، به یه تضاد سختی برخوردم، حالم دگرگون شد، در حدی که یه آن احساس کردم کل بدنم یخ کرد، توان حرکت نداشتم
نشستم پشت فرمون و فایل باورهای توحیدی علی (ع) در دعای کمیل و تو مسیر گوش کردم.با تک تک حرفاتون اشک ریختم و به خودم گفتم اگه همین الان نتونی آروم باشی و از اینکه خدایی که قدرتمندترین قدرتمندان است و در کنارت داری، تورو به آرامش نرسوند پس ادعایی هم نداشته باش که بخدا ایمان داری.به خودم گفتم من خدایی دارم که از هر مشکلی قوی تره، کنارمه و هوامو داره پس غصه ای نباید بخورم.سپردم بخدا و چنان آرامشی تمام وجودمو گرفت که انگار نه انگار به تضاد سختی برخوردم.
استاد هنوز کرج نرسیده بودم که حالم عالی شد و سبکه سبک شده بودم.اگه منه قبل بودم شاید ماه ها درگیر این مسأله میشدم و نمیتونستم خودمو آروم کنم ولی در عرض چند دقیقه تونستم بر احساس بدم غلبه کنم.
به این مرحله از کنترل ذهن رسیدن برای من از هزاران نتیجه مالی بالاتر و ارزشمند تره.
همین الان رسیدم خونه و فقط خواستم با نوشتن این کامنت ادای دین بکنم به استاد بی نظیرم که حضورش تو زندگیم مثل معجزه ست.
استاد بوسه میزنم بر دستان پر مهرت که این آرامش و از آموزه های توحیدی شما دارم.
به نام الله
سلااااامممم
امروز یه زندگینو رو شروع کن
تصمیم بگیر با آرامش زندگی کنی
انسانی که آرامش داره میدونه گذشته مرده
امروز از نو متولد شده
خدا امروز بهش فرصت زندگی داده
روزت رو با امید شروع کن
دست از مقاومتها و تعصباتت بردار
و با عشق خدا برو جلو
میخوام امروز درمورد احساس « آرامش »صحبت کنم.
نکته ی کلیدی که در همه ی آموزه هایی که از استاد شنیدم به شکل پررنگی خودنمایی میکنه.
اسکاول شین یه جمله ی خیلی قشنگ داره که میگه:
«به محض آرام شدن دریای افکار، کشتیهای نجات از راه میرسند.»
که دقیقا اشاره داره به همین حس آرامش.
یادمه زمانی که بتازگی با قانون جذب و کتاب های موفقیت آشنا شده بودم، از یه تکنیکی به نام هواوپونوپونو زیاد صحبت میشد.
الان که تا حدودی از قوانین هستی آشناییت پیدا کردم دیدم نه تنها این تکنیک،بلکه تمامی فوت و فن هایی که مدرسین قانون جذب ازش به عنوان تکنیک و روش های معجزه گر یاد میکنند، منتهی میشه به همین حس آرامش.یا به عبارتی همون قانون خودمون احساس خوب= اتفاقات خوب
فقط زیادی آب و تابش میدن و میپیچونن و یه جورایی بازار گرمی میکنند.
تو همین تکنیکی که ازش نام بردم، به فرد آموزش داده میشه که مسئولیت ناخواسته ی بوجود اومده رو بپذیره و در مقابلش تسلیم باشه، و از خداوند بخواد که دیتاهای منفی بوجود آورنده این مسأله رو پاکسازی کنه.همین پذیرش و سپردن بخدا، یه حس آرامشی ایجاد میکنه که باعث رخ دادن اتفاقات خوب میشه.
یا همین ذکرهای معجزه گر که از این ذکر فلان قدر با فلان شرایط بگی به آرزوهات میرسی.اینم برمیگرده به باور انسان، اگه باور کنه که با اینکار بهش میرسه و به آرامش و اطمینان قلبی برسه .اتفاقا خیلی وقت ها هم البته باندازه باورش نتیجه میگیره.اینم باز منتهی شد به همون حس آرامش.
یا همین بحث شکرگزاری
چه برای داشته ها، چه برای خواسته ها قبل رسیدن بهش
در هر صورت یه حس آرامشی دست میده به انسان، که همین احساس آرامش باعث رخداد های قشنگ میشه.
میدونین چی میخوام بگم دوستان؟؟؟؟
میخوام بگم مهم نیست از چه راهی با چ باوری میخوای به اون حس آرامش برسی، فقط باید اون حس رو تجربه کنی تا اتفاق هایی که منتظرشی برات رخ بده.
همین که مسئولیت شرایط زندگیتو میپذیری و سعی میکنی با تغییر باورها و کانون توجهت به آرامش برسی، مسیرو درست رفتی.
و استاد چقدر قشنگ و با بیانی شیوا قوانین هستی برامون آموزش میدن، با آگاهی هایی که بدست میاریم چقدر راحت میتونیم اصل و از فرع تشخیص بدیم و مسائل پیش اومده رو حل کنیم.دنبال تکنیک یا شگرد خاصی نیستیم، وقتی قوانین و بلد باشی میتونی تو همه ی زمینه ها براحتی ازش استفاده کنی و نتیجه بگیری.
عاشقتووووووونم…..
به نام خداوند جان
سلام و درود دوستان همراه
همین چند روز پیش بی صبرانه منتظر یه اتفاقی بودم، اتفاقی اگه پیش نمی اومد من تو دردسر بدی می افتادم، خلاصه چند روزم به انتظار و دلهره داشت سپری میشد، خیلی سعی میکردم نجواها رو خاموش کنم ولی اعتراف میکنم ک گاهی مغلوبش میشدم.تا اینکه یه فکری به سرم زد که میتونستم بفهمم که آیا اون اتفاق رخ دادنیه یا نه من دارم انتظار بیهوده میکشم.
تصمیمم بر این شد که صبح خیلی زود برم فکرمو عملی کنم که همین کارم کردم.بعد اینکه مطمئن شدم اون اتفاق میفته ولی ممکنه دیر و زود داشته باشه دیگه خیالم راحت شد و به آرامش رسیدم.یه حس اطمینان قلبی از جنس آرامش.
نیم ساعت بعد اون اتفاقی که منتظرش بودم رخ داد.
بعد این ماجرا ، خیلی بهش فکر کردم و از لحاظ قانون بررسیش کردم به این نتیجه رسیدم که ما به خیلی از آرزوهامون به دلیل رها نکردنش نمیرسیم.بشدت احساس خوبمونو وابسته به نتیجه کردیم.
اصلا این رها کردن یعنی چی؟؟؟؟مگه نباید ما به خواسته هامون توجه کنیم؟؟؟؟مگه طبق قانون فقط آنچه که بهش توجه کردیم نباید وارد زندگیمون بشه؟؟؟؟
پس این رها کردنه این وسط چی میگه؟؟؟؟چرا به خیلی از خواسته هامون به محض رها کردن و بیخیال شدنش رسیدیم؟؟؟؟؟
میدونید داستان چیه دوستان؟؟؟؟؟
موضوع اینه که توجه کردنی جواب میده که بهت حس خوب و اطمینان بده نه حس نیاز.
و خیلی از مواقع دچار این اشتباه میشیم و تازه شاکی هم میشیم که چرا قانون جواب نمیده ، خسته میشیم و بیخیال.
وقتی تو حس نیاز به جهان ارسال میکنی، تو همین فرکانس و دریافت میکنی دقیقا همین حس نیاز و با نرسیدن به خواسته ت تجربه میکنی.
وقتی به خواسته ت توجه کردی احساست خوب بود مسیرو درست داری میری، احساس کمبود، حس نیاز، حس نداشتنش حس نبودنش کارو خراب میکنه.
وقتی به خواسته ت توجه میکنی و اطمینان قلبی داری که بهش میرسی، اینکه سپردی به خداوند و مطمئنی که بهترین راه هارو جلو پات میذاره، خیالت راحته که هر آنچه پیش بیاد به نفع توعه، احساست خوبه، اون موقعست که خواسته ت در بهترین زمان و مکان ممکن وارد زندگیت میشه.
همین داستان بیخیال شدن و در زمان کوتاه رسیدن به خیلی از خواسته هامون باعث شده ما فکر کنیم رها کردن یه تکنیکه.و بجای تمرکز روی هدف سعی میکنیم که بهش فکر نکنیم و به عبارتی قانون رها کردن و اجرا کنیم.در حالی که اصلا داستان چیز دیگریست، موضوع اینه که تو نباید حس نیاز ارسال کنی، موضوع اینه که حین تمرکز روی خواسته ت ، دقت کن ببین چه فرکانسی ساطع میکنی.جهان به فکر تو کاری نداره، زبان جهان فقط احساسه.ما وقتی بدون اون خواسته هم حالمون خوبه و حس نیازو رها میکنیم هدایت میشیم به بهترین ها.
براتون اون لبخندی رو آرزو میکنم که بعدش میگین : آخیشششش بالاخره شد…..
شینای دوست داشتنی سلام
روزی که با خوندن کامنت زیبای شینا جان شروع بشه دیگه چه شوووووود……
چه داستان قشنگی برامون نوشتی، چه درس خوبی داشت برامون
چقدر قشنگ به نکات مثبت توجه میکنی
چقدر قشنگ درک میکنی
شینای عزیزم حضورت تو سایت برای من کلی حس خوب داره
به امید روزهای بهتر و عالی تر و آگاهی های بیشتر
سفر تهران بهتون خوش بگذره نازنینم….
سارای عزیزم سلام
تبریک میگم بهت بخاطر جسارت و شجاعتی که به خرج دادی
همینطور که داشتم داستانتو میخوندم رعب و وحشت جنگل و احساس کردم و تو دختر ،آفرین بهت به شجاعتی که بخرج دادی و قدم گذاشتی رو ترس هات.
به حسابی که روی خدا باز کردی، به سناریوی قشنگی که خدا برات ساخت تا بری روی ترس هات و ایمان و باورت به خداوند بیشتر از پیش بشه.
لذت بردم از نوشتت
ممنونم ازت دوست هم فرکانسی عزیزم
محمدحسن عزیزم
پسر شیرین زبون و باهوش خانواده ی خانکی
عزیزم چقدر حالم خوب شد با خوندن کامنتت، چقدر خوشحالم برات برای این همه توجه به نکات مثبت در هر موضوعی
چقدر حالتو، حستووووو دوست دارم
و چقدر لذت میبرم از حضور فعال اعضای کم سن و سال سایتمون
بازم برامون بنویس…..
کلی قلب برات
آقای بساطیان عزیز
دوست بسیار خوب و همفرکانسی
چقدر لذت میبرم از دلنوشته هاتون
چقدر حس و حال خوبی داره
چقدر خوندن کلمه به کلمه ش بهم انرژی داد
ممنون از آگاهی هایی که با کلام شیوا و دلنشین برامون بازگوووو کردی
سپاسگزار خداوندی ام که منو با دوستان بینظیری همچون شما هم فرکانس قرار داده تا بیاموزیم و بفهمیم و درک کنیم و صد البته عمل کنیم.
لحظاتتون شاد و خدایی