روزشمارِ تحول زندگیِ من | فصل 6

خداوند را سپاسگزاریم که ششمین فصل از «روزشمار تحول زندگیِ من» را با هم آغاز می کنیم.

می توانید تجربه هایی را در بخش نظرات بنویسید که از پیگری و عمل به فایلهای روزشمار  داشته اید. این نوشته ها در طی زمان، تبدیل می شود به رد پاهای مسیر خودشناسی و رشد شما.

آغاز فصل ششم

منتظر دیدن رد پای شما در این قدم  از «روزشمار تحول زندگی تان» هستیم.


برای دیدن سایر فصل های «روزشمار تحول زندگی من» کلیک کنید.

170 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «احمد دوست خدا» در این صفحه: 1
  1. -
    احمد دوست خدا گفته:
    مدت عضویت: 2026 روز

    سلام بر استاد عباس منش عزیز و سرکار خانم شایسته عزیز و همه دوستان سایت الهی عباس منش

    دوستان حرف به حرف استاد را باید با طلا نوشت چون عین واقعیته

    من میخوام به چیزی اعتراف کنم که متاسفانه خودم در زندگی خودم به وجود آوردم و باعث خراب شدن زندگی ام بشوم

    من مدت زیادی هست که عضو سایت هستم و تقریبا اکثر دوره ها را خریدم و تقریبا روزانه 5ساعت به امیزه های استاد گوش میکنم ولی متاسفانه گوش میکنم و به قول استاد که میگن ایمان بدون عمل حرف مفت هست من واقعا به عمل که رسیدم و شرایط بد شد نتونستم ایمان خودم را نشون بدم و امیزه های استاد را عمل نکردم داستان از این قرار بود که من با همسرم اختلاف داشتیم و ایشون همیشه میگفتند که باید جدا بشیم ما به درد هم نمیخوریم من هم دائم نصیحت میکردم پند و اندرز میدادم که ما دو تا بچه داریم این حرف‌ها چیه و بشین زندگیت را بکن و هی به این و اون میگفتم که باهاش صحبت کنند و از این تصمیم منصرفش کنند و خودم هم دائم التماس میکردم و گریه و زاری و به هر کس میرسیدم تعریف میکردم که اره چه بلایی سرم اومده خانمم می‌خواد جدا بشه همه چیز هم به نامشه منا از خونه بیرون کرده ووووو

    و هی به قول استادناخواسته احساس ترحم جلب میکردم به هر امام زاده ای می‌شد از کربلا نجف سامراهٔ و کاظمین و هر کجای ایران امام زاده بود رفتم درخواست کردم گریه و زاری کردم که خدا یا کمکم کن و یک سری کارهای دیگه که روم نمیشه بگم ولی طبق قانون جذب متاسفانه ایشون روز به روز از من دور تر و دورتر شد به نحوی که دیگه حاضر نیست حتی منا ببینه و رفت و طلاق گرفت

    من خودم به این نتیجه رسیدم که اگر گریه و زاری نمیکردم و به خدا و پلن خدا توکل میکردم و ساکت و آرام یه گوشه مینشستم و به خوبی‌ها و زیبایی‌های خانمم دقت میکردم و میگفتم الخیر و فی ما وقع میتونست دو تا حالت پیش بیاد یا طبق قانون جذب من به هر چی توجه میکردم اساس اون برام اتفاق می افتاد و خانم من هم مهربان تر می‌شد و شاید از تصمیمش منصرف می‌شد یا اینکه پلن خدا اینجوری بود و به راحتی جدا میشدیم و من دیگه تو این مدت اعتماد به نفسم را از بین نمیبردم و خودم را پیش همه کوچیک نمیکردم و به قول خود خانمم که میگفت خیلی کوچیک شدی و از چشم افتادی از بس که گریه و زاری کردی و التماس کردی خیلی ضعیفی

    هدف از گفتن این داستان این بود که به امیزه های استاد عمل کنیم و مشکلاتمان را به این و اون و حتی خدا هم نگیم استاد من خودم از خودم و شما و خدای خودم خجالت زده ام و شرمنده ام که عمل نکردم به امیزه ها و ایمانم را نشون ندادم والان از خدا استغفار کردم و تصمیم گرفتم که فقط به خدا اعتماد داشته باشم و بس

    البته یه چیز هم بگم من همیشه تو دفت کد نویسی و ستاره قطبی ام هر چیزی که مینوشتم اتفاق می افتاد در زمینه کاری ام خیلی رشد کردم درآمد خوب دارم دوستان و مشتریانی دارم که برام میمیرن بدون سرمایه کارم را شروع کردم و الان خدا راشکر اعتبار خوبی هم دارم و همه دوست دارن با من کار کنند و روی اجناسشون کار کنم هر چی از خدا خواستم همون روز به من میداد مثلا میگفتم خدایا امروز میخوام فلان قدر فروش داشته باشم میفروختم یا خدایا من دارم میام لطفا جای پارک برام آماده کن و خیلی چیزهای دیگه ولی در زمینه روابط عاطفی متاسفانه نتونستم البته من از خدا همیشه میخواستم و مینوشتم خدایا من یه رابطه عاطفی خوب میخوام و جواب خدا این بود که اگر رابطه عاطفی خوب میخوای با این خانم نمیشه اجازه بده من شما را جدا کنم ‌ و تو را به یه رابطه عاطفی خوب برسونم ولی من این پلن خدا را قبول نکردم و متاسفانه مقاومت میکردم ولی چون خدا منا بیشتر از خودم دوست داشت پلن خودش را اجرایی کرد و ما جدا شدیم ولی باز هم متاسفانه من ادب نشدم و هی از راههای بیرونی میخوام دوباره خانمم را جذب کنم و اخیرا یاد گرفتم که رها کنم و روی اعتماد به نفس خودم و جذابیت خودم کار کنم و اگر خداوند دوباره صلاح بدونه ما را به هم میرسونه و من دوباره برمیگردم پیش خانم و بچه هام

    یه داستان دیگه هم دارم از رها کردن و به خدا اعتماد کردن که من چهار تا قرعه کشی خونگی شرکت کرده بودم و اصلا به فکرش نبودم و اصلا یادم هم نبود تا اینکه این هفته قرعه کشی کردند و من چهار ماه پشت سر هم برنده 400میلیون شدم

    امیدوارم که دوستان از تین تجربیات تلخ و شیرین من درس بگیرند و امیزه های استاد را یاد بگیرند و عمل کنند

    انشالله همگی در پناه ایزد منان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 22 رای: