خداوند را سپاسگزاریم که ششمین فصل از «روزشمار تحول زندگیِ من» را با هم آغاز می کنیم.
می توانید تجربه هایی را در بخش نظرات بنویسید که از پیگری و عمل به فایلهای روزشمار داشته اید. این نوشته ها در طی زمان، تبدیل می شود به رد پاهای مسیر خودشناسی و رشد شما.
منتظر دیدن رد پای شما در این قدم از «روزشمار تحول زندگی تان» هستیم.
سلام ودرود براستاد بی نظیرم خانم مریم عزیزم وهمفرکانسیهای دوست داشتنی خودم
خدا را هزاران مرتبه شکر بابت این مسیر زیبا
استاد سپاسگزارم که دستی شدید از دستان آن معبود یکتا
من سهیلا به همراه خواهر نازنینم سمیه جان
روزی نیست که در مورد این آگاهیها وقوانین وحرفهای استاد نازنینم صحبت نکنیم ودر مورد نتایجمون ما هر دو در استان اصفهانیم اما سمیه جان در خود اصفهان دقیقا با فاصله ی 7یا 8 دقیقه پیاده تا نقش جهان که رفتنش به اونجا داستان داره که همش بر میگرده به کار کردن در همین زمینه ومن که با فاصله ی نیم ساعت با ماشین تا اصفهان
خیلی برامون جالب وبسیارعجیب که هر دو هم زمان وارد این مسیر شدیم هر دو عطشمان به یک اندازه وحتی چالشهامون در یک زمان وشاید مشابه به هم
وتغیراتمون همانند هم ونمیدانید نمیدانید چقدر ما تغییر کردیم
هر دو شاید از عزت نفس پایین برخوردار بودیم البته من بیشتر
وچقدر تونستیم با استفاده از فایلهای رایگان استاد نتایج عالی گرفته وبا خرید دوره ی 12 قدم ورق زندگیمون برگشت
ایشون کار وکاسبی به راه انداخته ومن هم در یک آموزشگاه نقاشی مشغول آموزش هستم
رابطه ام با استادم یعنی استاد نقاشیم عالیه وامروز باهم برای گردش به پارک رفتیم ولحظه های زیبایی را در کنار هم بودیم وبچه هامون را بردیم وکلی با هم بازی کردند
من واستادم که ایشون هم خانم هستند کلی در مورد کارمون صحبت کردیم ومن چقدر در زمینه ی آموزش دادن به کودکان توانمند شدم
کاری که حتی در مخیله ی من هم نمیتونستم تصور کنم وهمیشه قبلا احساس کوچک وناتوان بودن داشتم اما الان به جایی رسیدم که استادم با من مشورت میکنه در کارهاش ومن دیوانه میشم از ذوق وخوشحالی استاد من خیلی عوض شدم خیلی احساس لیاقتم را تقویت کردم البته خیلی نیاز به بهتر شدن دارم ولی عاشق این سیر تکامل هستم که چقدر مسیر را زیباتر میکنه برامون
من یک تضاد دیگر برام پیش اومده بود که تبدیل شده بود برام به یک سری الگوهای تکرار شونده واین مسئله مربوط به روابط بود هم با بعضی افراد وخصوصا همسرم ومن درمورد دیگران این قضیه را بهبود دادم اما با همسرم نه
چون نمیخواستم بپذیرم که باید تغییر کنم
چند روز پیش که برای مهمانی به خانه خواهری جونم یعنی سمیه رفته بودیم جاتون خالی بعد شام بچه ها توی خونه مشغول بازی بودن وما دوتا به همراه همسرهامون برای پیاده روی به نقش جهان رفتیم وانها با هم وما دوتا خواهرهم با هم مسیرمان را جدا ومشغول صحبت شدیم واز آنجایی که ما 99 درصد صحبتهامون جنسشون تغییر کرده اون هم در مورد قوانین
به خواهرم گفتم مدتهاس که این الگوها برام تکرار میشه ووقتی با هم صحبت کردیم به این نتیجه رسیدم که من باید تغییر کنم وگرنه از همین کانال اونقدر چک ولقد باید بخورم تا خودم را تغییر بدم با حس خوب بهش قول دادم که بپذیرم که باید یه حرکت درست وحسابی بزنم
واز فردای اون روز شروع کردم به آنالیز کردن رفتارهام ودیدم خدای من از هم لحظه که ازعان کردم که بابا این منم که باید یه تغییرات ولو جزئی توی طرز فکرم ایجاد کنم
به خداوندی خدا انگار یک باری از روی شانه هام برداشتع شدوالان فقط یک هفته وشاید کمتر از اون شب گذشته ولی چقدر رابطه ی من وهمسرم عالی شده ویک ذوق وصف ناپذیری توی وجودم هست ومیبینم که چقدر با تغییر دیدگاه میشه خیلی مسائل را حل کرد وانگار فکر میکنی همه تغییر کردن اما در واقع این تو هستی که تغییر کردی
خدایا شکرت بابت مهربانیهات بابت بنده نوازیهات
بابت استاد گلم وهمراهانعالی وبی نظیر سپاس از همه ی شما