خداوند را سپاسگزاریم که ششمین فصل از «روزشمار تحول زندگیِ من» را با هم آغاز می کنیم.
می توانید تجربه هایی را در بخش نظرات بنویسید که از پیگری و عمل به فایلهای روزشمار داشته اید. این نوشته ها در طی زمان، تبدیل می شود به رد پاهای مسیر خودشناسی و رشد شما.
منتظر دیدن رد پای شما در این قدم از «روزشمار تحول زندگی تان» هستیم.
درود، شبتونخوش من در دوره عزت نفس شرکت کردم ، در کودکی مدام من را از خدا میرساندند به طوری که من از خدا وحشت داشتم و به من یاد داده بودند (همان صحبتی که استاد میفرمایند) که تا هر زمان که مطیع باشم همه چیز اوکیه همان داستان مشرک شدن .و اعتماد و اعتقاد به خدای مهربان وجود نداشت در کودکی مدام احساس میکردم خدا شبیه یک غول خیییییلی بزرگه و بد اخلاق که فقط منتظره پاتو کج بزاری تا حالتو جابیاره ،در دوره نوجوانی حس عجیبی از تصور خدا داشتم و به مادرم گفتم احساس میکنم خدا رو بغل کردم و سرم را را روی زانوی خیالی او میزاشتم و براش درد و دل می کردم به مادر گفتم و گفت : وا یعنی چی و اصلا این دیدگاه برایشان مهم نبود ، خب پدر و مادرم خودشان تا همانحد می دانستد تا اینکه در یکی از جلسات دوره عزت نفس در مورد پیام بازرگانی صحبت شد ،تصمیم گرفتم وارد یک چالش بسیار برگ شوم و در مترو شروع کردم به تبلیغ در مورد خودم راستش مقسمی