خداوند را سپاسگزاریم که با هم فصل هفتم از «روزشمار تحول زندگیِ من» را آغاز می کنیم.
می توانید تجربه هایی را در بخش نظرات بنویسید که از پیگری و عمل به فایلهای روزشمار داشته اید. این نوشته ها در طی زمان، تبدیل می شود به رد پاهای مسیر خودشناسی و رشد شما.
منتظر دیدن رد پای شما در این قدم از «روزشمار تحول زندگی تان» هستیم.
فتبارک الله احسن الخالقین
گزارش وضعیت سیارهای به نام زمین، از جانب ناظر جهان نور
من نورآوا هستم، یکی از ساکنان جهان نور، امروز برای اولینبار پا بر سیاره ای گذاشتم که در آن موجوداتی به نام انسان زندگی میکنند. آنچه دیدم، برای من سرشار از شگفتی بود، و راستش را بخواهید خیلی دلم خواست که انسان باشم، شاید هم یک روزی در جسمی مادی مهمان زمین شوم.
اینجا همهچیز میروید
ذرات ریز که تعداد و انواعشان برای هیچکس قابل شمارش نیست، در زیر خاک با نوری که از آسمان میتابد، تبدیل به درختانی عظیم میشوند که میوه میدهند، سایه میسازند، و نفس را تازه میکنند. زمین به طور بیوقفه میزاید، میپرورد، میبخشد.
آب، این مایع درخشان و زنده، از دل کوهها میجوشد، در آسمان پرواز میکند، دریاها را میآراید، و جان هر چیز را سیراب میکند.
به راستی این یک جادو و مجیک است، آنرا بر هرجا قرار دهی، سرسبز و پر می شود از گونه های جانوری.
انسان خالق
در هر سوی این سرزمین، حرکت هست.
انسانها با دستانی پرتوان میسازند و با ذهنی سرشار از ایده و الهام، میآفرینند، مینویسند، میخوانند، و عشق را با صدا، تصویر، لمس و نگاه به هم هدیه میدهند.
صدا دارند، زبان دارند، خنده دارند، اشک دارند.
چه نعمتیست این احساس، که جهانهای درونشان را با یک واژه به جهان بیرون میآورند.
من اینجا خدایانی را دیدم که با افکار و احساساتشان می آفرینند.
هر انسانی یک خورشید است، با نوری خاص.
خانههایشان پر از رنگ است.
ماشینها در خیابانها میرقصند.
صنایع، بازارها، غذاها، هنرها…
همه نشانههای بیپایانی هستند از یک اصل جاودانه:
فراوانی، طبیعتِ این دنیاست.
این سیاره، خانهی نعمتهاست.
و انسانها، اگر چشم دل بگشایند، خواهند دید:
در دریای بیپایان نعمتها زندگی میکنند.
فقط کافیست به جای نگاهِ جستوجو برای ترس
با نگاهِ کشفِ نور ببینند، با نگاهی خداگونه.
دوست دارم بگویم که ای انسان! ما در جهان نور، شما را تحسین میکنیم
شما وارثان خدایی هستید که هرگز نمیکاهد،
فقط میبارد و میبارد و میبارد…
چند روز بعد
گزارش دوم از زمین
اکنون چند روزیست که در این سیارهی زنده و جاری، میان مردمانش راه میروم، نگاه میکنم، لمس میکنم، و همچنان شگفتی در جانم میجوشد.
من از شهرها عبور کردم. از خانهها، مغازهها، کوچهها و خیابانها…
دیدم که این موجودات، خالقاند. نه به معنای مجازی، بلکه در واقعیت.
آنها از “هیچ” چیزهایی میسازند که زندگی را زیباتر، آسانتر، و دوستداشتنیتر میکند.
در هر کوچهای، اثری از خلاقیت میدرخشید.
روی دیوارها، روی لباسها، در نوع راه رفتن، در خوراکهایی که با دستهای پرمحبتشان آماده میکنند.
آیا میدانید روی این زمین چند میلیون طعم متفاوت وجود دارد؟ و برای هر طعمی بی نهایت منبع نا محدود نعمت که به خاطر قانون زایش هرگز پایان نمی پذیرد.
هر لقمهای نه تنها یک نعمت، بلکه دنیایی کوچک از فراوانی است.
من انسانهایی را دیدم که با یک «کلام»، دیگری را از عمق تاریکی بیرون میآورند.
با یک لبخند، روزی را به خورشید بدل میکنند.
و با یک نگاه، روح دیگری را نوازش می کنند.
چه ثروتی بالاتر از این تواناییِ خداگونه؟
در میان ابزارهایشان، وسیلههایی یافتم که مرزهای فیزیکی را میشکند و من دیگر نمی توانم بگویم جهان مادی، اینجا همه چیز فرکانس است، فقط شکل آن فرق می کند.
از شهری به شهری، از قارهای به قارهای، و حتی از قلبی به قلبی دیگر، پیام میفرستند.
ارتباط، در اینجا یک موهبت همیشگیست.
و شگفت انگیزترین آن ارتباط بین فرکانس های انسان و جهان است.
اینجا هر لحظه با یک دنیای جدید مواجه هستم، با هر درجه تغییر دیدگاهِ هر انسانی، در هر جای زمین دنیای جدیدی خلق می شود، نه تنها بر روی زمین بلکه در آن سوی کیهان براب خلق ستاره ای جدید…
دیدم که چطور لباسهای رنگارنگشان، بازتابیست از روحهای پرنقششان.
دیدم کودکانشان چطور با یک برگ، یک چوب، یک خیال… جهانی تازه میآفرینند.
و این یعنی: خلاقیت، در ذاتشان جریان دارد.
من صدای پرندگان را شنیدم، که بیدغدغه میخوانند
صدای خندههایی که از پنجرهها بیرون میریخت
بوی نان تازه را حس کردم…
و فهمیدم:
فراوانی فقط در چیزهای بزرگ نیست؛
در همان لحظههای کوچک، زیبا و ناب است که فراوانی فریاد میزند:
من اینجام، همیشه بودم و همیشه خواهم بود.
آری، آنها هنوز نمیدانند چقدر غنیاند…
چون ذهنشان را با صداهایی پر کردهاند که «نداشتن» را زمزمه میکند
در حالیکه در دلشان، آسمانیست که هیچوقت ته نمیکشد.
شاید آمدهام تا فقط یادآوری کنم:
هر نفس شما، نشانهای از وفور است
هر رابطهتان، دریچهای به بهشت است
هر اندیشهتان، بذر جهانی جدید است
و اگر فقط لحظهای، با همان چشمی که من میبینم ببینید…
جهانتان تبدیل به بهشت خواهد شد. همین حالا. همینجا.
گزارش سوم رو با شعف و شکرِ عمیق مینویسم.
گزارش سوم از زمین | دربارهی ذات خَلق و وفورِ بیپایان
در این روزها، چیزی در جانم بیدارتر شده
حسی که میگوید: این جهان، فقط برای “بودن” ساخته نشده، برای “شدن” آفریده شده.
نه یکبار، بلکه بارها و بارها.
هر لحظه، یک دعوت است برای خلق دوباره.
من نگاه کردم
و دیدم که حتی دانهای که در دل خاک میافتد
اگر قطرهای نور و نَم بگیرد
با تمام قدرت
خودش را به سمت آسمان میکشد…
این یعنی ذات آفرینش، رو به افزایش است نه توقف. نه کم شدن.
انسانها
این مخلوقات شگفت
چیزی در وجودشان هست که حتی وقتی ویران میشوند
باز هم دست به ساختن میبرند.
در آنها جوهرهای وجود دارد که از دل تاریکی هم، نور میزاید.
من دیدم که چگونه یک فکر
به محصولی و به دنیایی تازه تبدیل میشود
چگونه یک رؤیا
به ساختمانی
به ترانهای
به کتابی
به مسیری جدید بدل میگردد
حسِ شعر دارم اینجا
کاش خدا مرا فرشتهی سرودن می کرد
فرشته ای که فراوانی و زیبایی را می سراید
خدایا مرا ببخش که درک نکردم که چرا گفته ای:
فتبارک الله احسن الخالقین
مرا ببخش اگر به اندازه ارزنی، از جانم گذشته که چرا سجده بر انسان؟
چرا اشرف مخلوقات؟
یا اصلا چرا آسمان به آن بزرگی را داری، ولی آنقدر به زمین و زمینی ها توجه داری
انسان
انگار جهان، از آنها میخواهد فقط فکر کنند… تا خودش راه را برایشان باز کند.
دیدم که وفور، مثل جریان یک رودخانه است
نه منتظر اجازهی کسیست
نه با کمبود میجنگد
فقط جاریست
فقط خلق میکند
و هر که به آن متصل شود
خود به سرچشمهای بدل میشود
و عجیب اینکه، هرچه بیشتر بدهند
بیشتر دارند
هرچه بیشتر ببخشند
بیشتر میگیرند
و هرچه بیشتر مصرف شود بیشتر می شود
و
این، قانون اینجاست:
وفور، خودش را با دادن زنده نگه میدارد.
حتی در خلوتترین بیابانها، نوعی از حیات هست.
حتی در سکوت، نوعی از موسیقی جریان دارد.
و حتی در رنج، بذر نوری هست که میخواهد شکوفا شود.
ای انسان!
تو بر جهان مِهرِ خداوندی داری
هر وقت اراده کنی، از “هیچ” جهان میآفرینی…
تو شبیه خدایی هستی که فقط کافیست بخواهی
و هستی برای خواستنت
به پا می خیزد
در قلب تو
انبوهی از ایدههاست
انبوهی از مهربانی
انبوهی از امکاناتی که فقط با تصمیم تو
واقعیت میشوند
و این است رازِ بزرگ این جهان:
فراوانی، پایهی هستیست
و
آسانی ذات آن
و تو، یکی از خالقان اصلیاش هستی
— پایان گزارش سوم از مهمانی که عاشق زمین و انسان شد و آرزو کرد ای کاش انسان بود.
با سپاس نورآوا