قدم اصلی تحوّل زندگی

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم


منابع مرتبط با آگاهی های این فایل:

دوره احساس لیاقت

دوره 12 قدم

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری قدم اصلی تحوّل زندگی
    587MB
    31 دقیقه
  • فایل صوتی قدم اصلی تحوّل زندگی
    30MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

648 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 8
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    سلام به همه ی عزیزان.

    استاد جان در انتهای فایل چیزی گفتین که خیلی سببِ راحتی فکرم شد:

    گفتین همه مون حتی شما، هم گاهی فراموش میکنین که خالقِ زندگی مون هستین و باید دائم اینو به خودتون یادآوری کنین.

    من به عنوانِ یه شاگرد که با کمال گرایی هم دست به گریبانه، گاهی دچار این حس میشم که خوب درک نمیکنم، خوب متوجه نمیشم، فراموش میکنم، عجله دارم واسه جواب، عملم کم میشه و …

    یعنی یه طوری که انگار سمانه تو کم هستی تو این مسیر.

    کم توجه میکنی و کم متوجه میشی…

    این کلامِ شما از بهبودگرایی میاد و به من این احساسِ امنیت رو در برابرِ نجواها و گفتگوهای ذهنی میده که:

    نگران نباش.

    تو یه انسانی، با میزانِ درک و پذیرش و باورهای خودت.

    اول که مقایسه نکن خودتو با دیگران.

    بعد هم یادت باشه هیچکس کامل نیست، هیچکس بی اشتباه نیست.

    هر مرحله واسه درکِ بیشتر جا داری و امیدوار باش.

    چون تازه با این فایل یه دریچه هایی برام آشکارتر شده در رابطه با مفهومِ خالقِ زندگیِ خود بودن

    شما گفتین:

    با افکارت خالق زندگیتی.

    با کانون توجهت خالق زندگیتی.

    کنترل افکار و ذهن، حتی اتفاقات بد رو هم تغییر میده.

    و این جملات عین آبی خنک و شیرین نشست روی روحم.

    انگار که واسم واضح تر شه به چی زیاد فکر میکنی سمانه؟

    به چی زیاد توجه میکنی؟

    در مورد چی زیاد صحبت می کنی؟

    در مورد چی زیاد میشنوی؟

    چی رو زیاد میبینی؟

    همه شون میشن کانونِ توجهم…

    کانونِ توجهت رو چیه؟

    همونا خلق میشن تو زندگیت.

    اونایی که خوبه رو ادامه بده، اونایی که معیوبه رو اصلاح کن.

    چطوری؟

    از یه دریچه ی دیگه نگاه کن بهشون، بهشون یه طور دیگه فکر کن، یه طوریکه بهت حس خوب بدن…

    چند وقت پیش در موردِ موضوعی، از قصد تمرینش کردم و جواب شگفت انگیز بود، طیِ دو مرحله جوابهایی رسید دستم که برخلافِ نتایجِ قبلی بود که منو مشوش کرده بودن…

    ورق برگشت…

    فکرمو عوض کردم و باور کردم که خداوند درستش میکنه…

    شما گفتین کنترل افکار و ذهن، حتی اتفاقات بد رو هم تغییر میده.

    من به چشم دیدمش.

    فقط باید این مثال رو دائم یادآوری کنم برای خودم تا بشینه تو باورم.

    دوباره یه پرنده رو به چشم های من نشسته روی شاخه ی درخت…

    این دومین باره موقع کامنت نوشتن امروز، این لحظه رو شاهدم…

    برای من خیر و شادیه.

    نی نی جون هم همین الان تکون میخوره و ابراز احساسات میکنه به من و جهان.

    به شما هم سلام میده استاد جان، کاملا با صدا و تصویرتون آشناست:)، به همه ی دوستان سلام میده نی نی :)

    وقتی دارم حرفی میزنم یا به چیزی فکر میکنم و نشانه ها میان، دقیقا حس میکنم خداوند تاییدش رو در اون مورد بهم نشون میده، میگه بله، درسته، همینطوره، درست فکر میکنی، درست متوجه شدی سمانه.

    یه موردی بود دو شب پیش، که نمیدونم درست متوجهش شدم یا نه، اما باعثِ حسِ نازیبا شد در من، یعنی یه رفتاری از یه بنده خدایی دیدم و پیشِ خودم قضاوتش کردم که اتفاقا باعثِ حس نازیبا در خودم شد، چون حس میکردم دورادور بهم بی احترامی شده.

    اما حقیقت اینه که من درست نشنیدم چی گفته شده، پس نجواها قدرت گرفتن …

    اون شب چند بار که اون بنده خدا رو دیدم حسم نسبت بهش بد بود، گذشت و گذشت تا فرداش یعنی دیروز…

    با خودم گفتم دختر خوب یه راهکار عالی واسه این حس وجود داره، بیا و از زاویه ای دیگه نگاه کن، اتفاقا بیا و اون بنده خدا و زیبایی هاشو تحسین کن…

    خیلی جالبه بعدش و الان دیگه اون حس بد رو ندارم چون انگار تحسینش و توجه به زیبایی ها، و دیدن ماجرا تو ذهنم از زاویه ای با نگاهِ زیبا باعث شد نازیبایی ها شسته شن و برن…

    اینه معجزه ی کنترلِ ذهن.

    گاهی میتونم، گاهی نمیتونم، اشکال نداره، تمرین میکنم، بهتر میشم :)

    خوشحالم که تو این مسیرم و کم کم متوجه میشم در برابر احساسات یا عملکردهام باید چه واکنشهایی خلق کنم تا به احساسِ خوبِ بیشتری برسم.

    مرسی استاد جان برای دونه به دونه ی این کلیدها و راهکارهایی که یادم دادین و میدین برای افزایشِ حسِ خوبم که باعث میشه زندگیِ شیرین تر و باکیفیت تری رو تجربه کنم.

    وقتی از این تغییراتم مینویسم اینجا، به خودم میگم آفرین سمانه، آفرین.

    اینا نتیجه است.

    اینا همون چیزایی هستن که استاد همیشه میگن، میگن از نتایجتون با من صحبت کنین.

    نتایجِ مالی، عاطفی، حس خوب، اتفاقات خوب، خلق خواسته هاتون، آرامشتون، سلامتی تون، عزت تون، افزایش اعتماد به نفس و احساسِ ارزشمندی تون ‌و …

    من هر بار هر چیزی میبینم در خودم، مینویسم، کاملا با نگاه بهبودگری، فارغ از اینکه اندازه بدم بهشون، بگم کم هستن؟ زیادن؟ یا چی؟

    اینکه من دارم تغییرات رو میبینم تو زندگیم یعنی نتایج اومدن…

    عالیه.

    تو حیطه ی مالی یه چیزی که خیلی به چشمم اومده و بهش توجه میکنم و سپاس گزارم بابتش، تغییراتِ مدارِ ثروتِ مالی مون هست.

    مدتهاست متوجه شدم مدارمون جابجا شده.

    یه عالمه روزیِ غیر حساب وارد میشه تو زندگی مون، هم مادی هم معنوی.

    کلی هدیه دریافت میکنیم، سه تایی مون، هم خودم، هم همسرم، هم نی نی جون.

    روزیِ فراوانِ خداوند رو دارم به چشم میبینم.

    یخچال و فریزری رو میبینم که پر میشه، هر چقدر مصرف میکنیم، تکون نمیخوره انگار و برکتِ فراوانی داره به فضلِ خدا.

    سلامتی که خدا به سه تامون داده برام خیلی ارزشمنده و سپاس گزارم فراوان.

    حالِ خوبمون با همدیگه، با خانواده و عزیزانمون، آرامشمون، اینکه از اخبار دوریم و چقدر آرامش داریم، اینکه حاشیه نداریم و دنبالشم نیستیم، سرمون گرم خودمون و زندگیِ خودمونه …

    همه ی اینا رو میبینم و سپاس گزارم بابتشون.

    خواستن و رسیدن رو دارم از نی نیِ خودم و بچه ها الگو برداری میکنم…

    اینکه بچه ها چطوری میخوان که به سرعت میرسن.

    نی نی ها به محضِ تولد، از قبل، غذاشون (شیرِ مادر) واسشون فراهمه، اونم بهترین و کاملترین و مقوی ترین غذا…

    محبتی که براشون از قبل آماده شده، توجهی که دریافت میکنن.

    آغوشی که براشون بازه، هم قبلش هم بعدش تا همیشه.

    اینکه یه بچه انقدر احساسش لیاقتش بالاست که همه چیز داره، برای من درس داره.

    استاد زیبا صحبت کردن در این مورد تو دوره.

    چون به منبع وصله و تربیتِ خانواده و جامعه روش اثر نذاشته، خیلی احساس لیاقتش بالاست، باور داره به خودش و لیاقتش، میخواد و میشه، خودش رو بی قید و شرط ارزشمند میدونه در حالیکه نه بلده صحبت کنه نه سوادی داره، نه کاری انجام میده…

    همینطوری خالی خالی متوجهِ وجودِ ارزشمندش هست که پا به این دنیا گذاشته، چون میدونه خدا چه ارزشی براش قایله، خودش هم واسه خودش ارزش قایله، همه اینا برای اینه که به منبع یعنی خدا وصله…

    من هر چی بیشتر وصل باشم به خدا و درک کنم ارزشی رو که خدا برام قایله، خودمم برای خودم ارزش بیشتری قائل میشم، همونطوری که شایسته اش هستم به عنوانِ یه انسان، که شبیهِ هیچ انسان دیگه ای نیست، و کاملا منحصر به فرد هست…

    نی نی الان با تکون هاش بهم میگه بله مامانی، در نزدِ خدا همه ارزشمندن.

    دو تا پرنده دیگه تشریف آوردن رو شاخه تا تاییدیه ها رو بزن به کامنت:)

    استاد حقیقت رو میگن که: برای ذهن، باید با منطق روبه رو شد تا باور کنه، همین مثالِ احساسِ لیاقت بچه ها قبل و بعد از تولد، که استاد مطرح کردن، دلیلِ آشکاری هست برای درکِ بهتر احساس لیاقت ما انسانها در بزرگسالی مون، اونجایی که ظاهرا درک و فهم مون بیشتر شده ولی در عمل به خاطر نوعِ تربیت دور افتادیم از احساس لیاقتمون.

    این روزها چشم و ذهنم داره میبینه و کشف میکنه اون احساس ارزشمندی هایی رو که به صورت شرطی به انسان داده شده و انسان عادت کرده بهشون، و اگه نداشته باشه احساس کمبود میکنه.

    دختر بچه ی زیبا و نازنینِ 5 ساله ای رو میشناسم که خیلی دوستش دارم، این کودکِ نازنین از این سن کم یاد گرفته و متوجه شده با زدن رژِ لب یا آرایش کردن قشنگ میشه، و درخواست میکنه مامانش براش رژ بزنه …

    این دختربچه خودش زیبا و ملوسه به شدت، یعنی به نظر من همه بچه ها قشنگن، هر کدوم یه مدل.

    اما تو این سن از جهان پیرامونش دریافت کرده اگه آرایش کنه بهتر میشه، احتمالا تایید شدن به خاطرِ زیباییِ آرایش روی چهره رو دیده در دیگران و خودشم الگو برداری کرده…

    من هر بار که میبینم آرایش کرده، یا خودش توجه میکنه به ارایشش خیلی ریز بهش میگم تو بدون این هم قشنگی عشقم…

    چقدر احساسِ خطر کردم تو ذهنم برای بچه ها با چیزهایی که دارن از پیرامونشون دریافت میکنن و الگوبرداری میکنن.

    از خداوند عمیقا و قلبا میخوام خودم واردِ تربیتِ فرزندم نشم، همسرم هم همینطور، ما خودمونو تربیت کنیم فقط تا بچه روالِ طبیعی تری رو طی کنه، آروم تر باشه، اعتماد به نفس و عزت نفس و احساس لیاقتش لطمه نبینه، چیزهایی که خدا به محضِ تولد به همه مون داده بوده از اول، ولی تو این دنیا، ما با چیزی تحتِ عنوانِ تربیت یا آموزش از بچه ها میگیریمشون.

    نجوا میگه، سمانه فوقش تو و بابایی بتونین کنترل کنین خودتون رو و کمتر آسیب بزنین به بچه و لیاقت و اعتماد به نفسش، با جامعه و مدرسه و دوستان و …. چه میکنی؟

    اونا که تحت کنترل تو نیستن.

    بله من نمیتونم صفر تا صد بچه مو کنترل کنم.

    اون در نهایت راه و مسیر خودشو میره، چه با کنترل من چه بدون کنترل من.

    اما من میتونم آگاهانه و نظارت روی تربیتِ خودم، اسیبِ بسیار کمتری به کودکم بزنم تا خودش راهشو پیدا کنه.

    خداوندی که خلقش کرده باهاشه، مراقبشه، راهنماییش میکنه، تنهاش نمیذاره…

    من سهمِ خودم رو درست انجام بدم، بقیه اش در کنترل من نیست، خدا هر لحظه حافظه.

    من میتونم روی چیزی که کنترل دارم ورود کنم، و اونم فقط خودمم نه هیچکس دیگه ای حتی بچه ام که عزیزترینمه.

    از خداوند کمک میخوام همینطور که تا حالا کمکم کرده از بدنه جامعه و باورهای اشتباه فاصله بگیرم، از الان تا همیشه هدایتم کنه که فریبِ نجواها رو نخورم و همرنگِ جماعت نشم…

    این تلاش و همت و کوششِ منو لازمه داره.

    خدایا به همه مون، اعم از پدر و مادر، خانواده، اقوام، دوستان، مدرسه، جامعه و ‌… کمک کن تبدیل به بستری آرام و دور از تنش بشیم برای همه ی بچه های جهان، نه فقط بچه ی خودمون و عزیزانمون، که سالم و آروم و شاد رشد کنن، تجربه کنن، آزمون خطا کنن، بزرگ شن، لذت ببرن از زندگیشون، دنبال هدف هاشون برن و خوشحال باشن از زندگی شون.

    الهی آمین.

    خدایا شکرت برای این کلاس های آموزشی،کارگاه های مشاوره که برام ترتیب میدی و باهام شفاف صحبت می کنی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    به نام خالقِ مهربانم

    سلام به استادِ عزیزم، مریم جانِ نازنینم، همه ی دوستان عزیزم در سایت.

    سلام از طرفِ سمانه و نی نی به همه ی عزیزانِ این سایتِ دوست داشتنی و محترم.

    اول از همه بگم که بَه بَه به محیطِ زیبا و دل انگیزِ پردایس.

    ممنونم از استاد جان که قدم زنان صحبت های زیباتون رو دورِ دریاچه، با ما به اشتراک میذارین.

    سپاس گزارم از مریم جون که محبت میکنه و اینچنین فیلمبرداری میکنه حینِ صحبت های استاد.

    از روی احساسم میتونم متوجه بشم تو مسیر درست هستم یا نه.

    از روی حس آرامشم متوجه میشم در مسیر درست هستم.

    از روی حس نازیبا متوجه میشم از مسیر درست خارج شدم، از مسیر خواسته هام دور میشم.

    خودت داری زندگیتو خلق میکنی.

    با احساسی که داری.

    چقدر این آگاهی ها ناب هستن.

    دقیقا هر بار که تکرار میشن عینِ تیکه های پازل، دقیقا میرن میشینن جای درستِ خودشون.

    همونجا که روحم بهشون نیاز داره تا بهتر درک کنه.

    تا به آرامش برسه.

    تا بفهمه چه باید بکنه.

    چقدر احساس کلید واضح و آشکاری هست برای اینکه بفهمم الان کجام و تو چه وضعیتی هستم.

    احساسم بهم میگه حالم خوبه یا بد.

    احساسم بهم میگه دارم به چیز خوبی فکر میکنم یا بد.

    احساسم میگه داری درست فکر میکنی یا باید جهت فکرت رو عوض کنی.

    احساسمه که در نهایت باعث میشه هر چیزی تو زندگیم خلق بشه.

    همین الان یه پرنده روی شاخه ی درختِ روبه رومه.

    حسم چیه؟

    عالیه، هر وقت میبینمشون خوشحال میشم، ذوق میکنم که اومدن و چشمهام میتونن ببیننشون، مثل صبح که کبوتر جون نشست روی لبه پنجره آشپزخانه و چشم هام دید و ذوق کردم.

    نسبت به احساسم کنجکاو شدم این روزها، که از داخلم پرس و جو میکنم و توجه میکنم ببینم تو چه احوالاتی هستم الان؟ چطوریم؟

    یه چیزی از درونم تکون خورده بعد از پاسخی که برای رضوان جانم تو همین فایل نوشتم:

    انگار یه پرده ای از جلوی چشمهام کنار بره و خدا بهم بگه سمانه قضیه ی خلقِ خواسته ها چیه؟

    تو چطوری میتونی بخوای و بهت داده میشه.

    اینکه تو هر چیزی رو باید خودت اول بفهمی و درک کنی که میخوای، بعد شجاعت کنی و به خودت بگی بدونِ خجالت و تعارف و رودربایستی و اینکه نمیشه و ترمزها، بعد باور کنی که میرسی…

    همین.

    بگی شجاعانه، بخوای و خدا بهت میده.

    اینه اون رمزِ خلقِ خواسته هام.

    همونی که استاد میگن شما خالقِ زندگیتون هستین.

    همونه که من فکر میکردم چقدر پیچیده است درکش.

    الان باید تمرینش کنم آگاهانه.

    درسته مدتهاست ستاره قطبی مینویسم و تیک میخورن از فضلِ خدا، اما درک الانم کمی متفاوت تر و شفاف تر شده به این خواستن ها، به این خلق، به این راحتی با خود و خواسته هام بدونِ رودربایستی….

    اینکه بدونم هر لحظه، هر ثانیه میتونم از خدا بخوام، واسه خودم شفاف کنم و از خدا بخوام، اینکه بدونم هر ثانیه ای خدا بیداره و با تمام تمرکز و دقت و عشق بهم گوش میده تا بگم بهش، خیلی هیجان انگیزه.

    اینکه اصلا لازم نیست روز، ساعت، شرایطِ خاصی باشه تا خودم بفهمم چی میخوام و بعد درخواستش رو بفرستم واسه خدا…

    همین الان که با خودم خلوت کنم میتونم تو کسری از ثانیه درخواست رو ارسال کنم…

    چقدر عجیب، عظیم و شگفت انگیزه این سیستم…

    خدایی که بدونِ توقف هست…

    منم که خوابم، زمان میبره گاهی تا بیدار شم، اما هر وقت بیدارم روی اوجِ همه چیزم، شادی، ارامش، ثروت، روابط خوب …

    ……………………………………………………

    این پیام رو در دو مرحله نوشتم، چند روز پیش و الان.

    الان هم نجوا داشت میگفت ولش کن، پنجره ای که چند روز هست بازه و نصفه نوشتی رو ببند، نمیخواد ادامه اش بدی، اما دیدم نه، الان کامل و ارسال شد، الان به اون حسی رسیدم که باید ارسال میشد.

    نگاه و نظرم نسبت به هر پیامی که نیمه میمونه، میپره به خاطرِ یه بک زدنِ ناخوداگاه، یا هر دلیلی که نوشته میشه ولی ارسال نمیشه، خیر هست.

    میگم در بهترین زمان ارسال میشه.

    جالبه چند روز که نیستم، بعد به شیرینی برمی گردم و کامنت مینویسم، بدون هیچ سرزنش یا حس بد و ناراحتی.

    همه ی حس های خوبم از کنترل ذهن میان، از الخیر فی ماوقع، از آروم باش در بهترین زمان اتفاق میوفته…

    خدایا مرسی که هر لحظه بهم درس میدی و معلمم هستی، هدایتم میکنی، از فضلِ خودت بهم پاداش میدی، خوشحالم میکنی، بهم آرامش میدی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام به رضوان جان و بقیه دوستان.

    فکر کن … رو نداشتی، الان داری. چه حسی داری؟

    عجب چیزی نوشتی.

    عادت باعث میشه یادم بره قبلا نداشتم، الان دارم، و عادی شده دیگه…

    نوشتی بچه‌ دار نمیشدی و الان بچه داری، چه حسی داشتی؟

    اینو خوب حس میکنم:

    تقریبا بعد از دو سال نی نی اومد، نی نی که این اواخر دیگه خیلی دلم میخواست بیاد و معجزه وار اومد و انقلابی به پا کرد تو دلِ من…

    هر وقت میخوابم بلند میشم یادم میاد نی نی تو دلمه، غرقِ خوشحالی میشم، قربون صدقه اش میرم، سپاس گزاری میکنم…

    خب من که برای رسیدن به یکی از خواسته هام، انقدر به وجد اومدم چطوریه که تو رسیدن به خواسته های دیگه ام، یادم میره؟

    خونه نداشتیم، مستاجر بودیم 3 سالِ اولِ زندگیِ مشترک و در مرحله بعدی خداوندِ ارحم الراحمین ما رو فرستاد خونه مستقلِ خودمون، یعنی خدا اصلا نذاشت ما اسباب کشی های خونه رو ببینیم، اولین اسباب کشی مستقیم ما رو آورد خونه ی شخصیِ خودمون…

    این خیلی بزرگه…

    ازدواج: تو 31 سالگی با همسرم آشنا شدیم، تو 32 سالگی ازدواج کردیم.

    زمانی بود که نمیدونستم چه سنی ازدواج خواهم کرد و مشغولِ کار و زندگیم شدم و ازدواج اومد تو مسیرم…

    خب، اتفاقِ فرخنده ای هست برام، قبلش خوش میگذشت، بعد ازدواج هم همچنان خوشحالم…

    به قول شما قبلا همسری نبوده، الان هست، زندگیِ مشترک شکل گرفته و به فضل خدا خوبه…

    عجب چیزی نوشتی رضوان جان، باعث شدی بکشم بیرون از ذهنم داشته هامو که نداشتم و حالا دارم و یادم بیاد که آیا هنوزم سپاس گزارشون هستم یا نه؟

    یادمه برای دانشگاه هم همینطور بود، سال 85 کاردانی الکترونیک گرفتم، تا سال 90 که کارشناسی گرافیک قبول شدم…

    تا کارشناسی نرفته بودم، دلم ادامه تحصیل میخواست، چون کاردانی کم بود برام، رفتم کارشناسی و 92 کارشناسی مو گرفتم.

    خوش گذشت خیلی، دنیای جدیدی وارد شدم و کلی کیف کردم.

    نداشتم و حالا دارم.

    حسم چیه؟

    حقیقت اینه همین یادآوری ها باعث میشن یادم بیاد چقدر تو این مواردی که نداشتم و حالا دارم بهم خوش گذشته.

    من ناامید نیستم به خودم، این یادآوری ها از قصد میان که یادم بندازن الان روحت نیاز به سپاس گزاری داره سمانه تا فرکانس هات میزون بشن.

    یه جمله از استاد یاد گرفتم و تو قسمت محبوب و ستاره دارِ یادداشت موبایلم نوشتم که جلوی چشمم باشه:

    الان چی داری سمانه؟

    اینو برای یادآوری به خودم که دلایل سپاس گزاری ام چی میتونه باشه نوشتم.

    یه عنوان هست که همون لحظه موتور تشکرهامو روشن میکنه.

    با سلامتیم شروع میکنم، حال خوبم، کاری که اون لحظه دارم انجام میدم، چیزی که اون لحظه دستمه و ….

    دقیقا منو میاره تو لحظه ی حال، و میگه چی داری همین الان؟

    چقدر سپاس گزاری درجه و الویتش بالاست…

    یه لحظه غفلت باعث میشه فرکانس آدم بیاد پایین.

    مرسی از این یادآوری های جذابت رضوان جان.

    قسمت اول کامنتت برام خیلی جالب بود:

    اینکه چقدر باور دارم خالق زندگیم هستم.

    مرسی که انقدر شفاف نوشتی.

    چون منم هنوز درکی نسبت بهش پیدا نکردم.

    تو تمرین کردن هستم الان.

    ستاره قطبی مینویسم، میشه، تیک میخوره خوشحال میشم.

    زبانی درخواست میدم خدا، میشه، خوشحال میشم.

    واسه تمرین این اواخر گفتم ببین دختر خوب، بیا و عملیاتی کن خواسته تو…

    شواهد نشون میده یه چیزی گیر داره، بیا و تو باور نکن، اتفاقا مثبت و خیر نگاه کن و از خدا بخواه که گیر حل شه، انگار از اول نبوده، بیا و تمرین کن که خودت خلق کنی.

    مگه استاد بهت نگفته خالقِ زندگیتی؟

    پس همونو بخواه که میخوای.

    بیا و باور نکن چیزی رو که می‌بینی یا میشنوی رو.

    بیا خودت بسازش اونطور که خودت میخوای.

    شروع کردم تو ذهنم اصلاح کردن افکارم…

    شد، مسیر عوض شد…

    خلق شد، همونی که من دلم میخواست بشه از فضلِ خدا…

    مفهومش چیه؟

    خدا میگه تو بخواه، تو شکل خواسته تو، توی ذهنت بساز و فرم بده، بفرست، من انجامش میدم.

    حالا چرا من انقدر سختمه اینکار؟

    که فرم بدم به خواسته ام تو ذهنم، بعد باورش کنم، تا بشه؟

    چون قسمت باورم ترمز و دافعه داره اجازه نمیده به سادگی باور کنم که میشه، که شدنیه…

    ادعونی استجب لکم…

    بخواهید تا داده شود.

    همینه.

    خلق یعنی همین.

    شاخ و دُم نداره که.

    چرا استاد میگن ما خالق خواسته هامون هستیم؟

    چون ما در مرحله اول باید شجاعت کنیم و بگیم به خودمون اون خواسته رو فارغ از قضاوت دیگران.

    باید باور کنیم که میشه.

    بعد خدا میده.

    درسته که خالق و اجابت کننده اصلی خداست، اما تا من نگم، اون خواسته رو تو وجودم خلق نکنم، خدا چیو باید برای من اجابت کنه؟

    خدا میدونه، نیازی نداره من بگم بهش…

    ولی میگه انسان جان تو بگو، تا خودِ انسان بفهمه و درک کنه، حس کنه، باور کنه چی میخواد.

    وقتی باور قلبی دارم نسبت به خواسته ام، دریافت شده حسش میکنم، میرسم بهش…

    من هنوز به درجه ی درک نرسیدم، چون درجه ی درک باعثِ انقلاب میشه تو هر زمینه ای تو زندگیِ آدم….

    اینایی که نوشتم هم خدا بهم یاد داد، واسم شفاف کرد، واضح کرد، هدایت کرد، که بتونم بهتر درک کنم که چرا باید مفهومِ خالقِ خواسته های خود بودن رو، درک کنم.

    برای اینکه خواسته های منو اجابت کنه.

    ممنونم رضوان جانم برای کامنتت که به من انگیزه داد و اینچنین با خودمم گپ زدم.

    تولدت هم مبارک باشه عزیزم، عکس پروفایل جدیدت هم زیباست.

    و خوشحالم که فاصله ی درست کردن عکس فتوشاپی کنار اسب، تا محقق شدن خواسته ات انقدر کوتاه و نزدیک بوده.

    این یعنی درجه ی باورت داره بیشتر میشه.

    شاد باشی و سلامت.

    خدایا شکرت برای سلامتی، حالِ خوب، ارامش و نعماتِ الانم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    به نام ربّ العالمین

    سلام به آقای ثانی محترم و همه ی دوستانم

    چقدر تلنگرتون جالب و به جا بود.

    اینکه از هر زیبایی تو فایلهای استاد ذوق میکنیم، مینویسیم، میگیم، همونا رو تو زندگیِ شخصیِ خودمون میبینیم؟ حس میکنیم؟ ذوق می کنیم.

    مثلا همین پردایسِ زیبا، با درختها و دریاچه ی خوشگلش که تو ویدئوها استاد از کنارشون به آرامی عبور میکنن و صحبت میکنن، تو زندگیِ شخصیِ من به چی تبدیل یا تشبیه میشه.

    ما همه ی پنجره های خونه مون روبه طبیعته، مخصوصا هر روز از پنجره آشپزخانه میبینمشون، فضایی شبیهِ پارک پر از درخت، شبیهه میدان کوچولو که یه درخت وسطشه دورادورش باز هم درخت و گل هست و 4 عدد نیمکت، خودم گاهی روی اون نیمکت ها نشستم و گاهی تماشاگر عزیزانی بودم که روی نیمکت‌ها نشستن.

    از اونجا که داخلِ مجتمع هستیم، پس این فضا کاملا شخصی و محافظت شده است و ساکنین مجتمع عبور و مرور دارن که خیلی هم کمه، یعنی سکوت دلچسبی دارم با این محوطه ی بهشتیِ خودم.

    چند روز پیش که داشتم دور محوطه مون پیاده روی میکردم دیدم فقط روبه روی پنجره آشپزخونه ی ما درختِ توتِ نازنینمون، خیلی خوشرنگ با رنگ زرد تزیینِ پاییزی شده.

    یعنی عینِ یه نگین میدرخشه بین بقیه درختای اطراف و روبه روش که سبز هستن.

    همونجا گفتم شگفتا….

    خدایا این قشنگ جان رو دقیقا گذاشتی جلویِ دیدِ من هر روز؟

    هر صبح؟

    با اون رنگهای زردِ خوشگلشون…

    تازه هر بار گنجشک ها و کبوترها و سایر دوستان میان روش میشینن و دلبری میکنن…

    مخصوصا این روزها پرنده ها بیشتر میان جلوی چشمهام، روی درخت، روی لبه ی پنجره آشپزخونه و دلبری میکنن.

    الحق که منم باهاشون احوالپرسیِ گرمی دارم هر بار به محضِ مشاهده.

    دقیقا میان و حالِ منو خوش تر میکنن.

    چقدر خوشحالم پرده نزدم برای پنجره آشپزخونه و هر روز شاهدِ این دلبری های طبیعتِ خدا هستم.

    پنجره ی کشیده و مستطیلیِ کوچک، که از بیرون دید نداره به داخل، ولی از داخل من دیدِ شگفت انگیزی دارم به یه عالمه درخت که روبه روم هستن.

    شاید از لحاظِ فیزیکی کوچک باشه پنجره آشپزخانه مون، ولی از لحاظِ عمقِ زیبایی به بیرون خیلی وسیع و شگفت انگیزه.

    طیِ 4 فصل هر روز یه رنگ و لعابی از طبیعت رو دریافت میکنم.

    بارون و برف رو باهاش دیدم و حض بردم.

    بادهایی که برگهای درختان رو تکون میدادن دیدم و حض بردم.

    پرنده ها و گربه روی درخت رو از طریقش دیدم و حض بردم.

    محصولِ توت سفید درخت جان رو دیدم از طریقِ و حض بردم.

    شب و روز، طلوع و غروبش رو دیدم و حض بردم.

    هوای خنک رو از همین پنجره حس کردم و حض بردم.

    این فقط یه پنجره نیست، یه دریچه ی شگفت انگیز هست برای خونه مون، یه عضوِ خاص و دوست داشتنی.

    این درختِ محترم روبه روی پنجره اشپزخونه، یه درخت هست با شاخه هایی بزرگ و دوست داشتنی، بهار پُر از بارِ توت سفید بود، یه روز رفتم و کلی از نزدیک عکس گرفتم ازشون، از محصولاتِ فراوان و قشنگش.

    وقتی از نزدیک میبینمش انگار شاخه هاش رو مثل دست باز کرده رو به جهان، دستهایی بزرگ و بلند و مهربان. شاخه های بلندش رو میبینم حس میکنم میخواد همه رو بغل کنه با عشق.

    خُب این برای من تبدیل شده به اینکه زیبایی پردایس رو دیدم، آوردم تو بهشتِ خودم، مجتمعِ خودمون که عینِ بهشته، پر از درخت، پر از گلهای متنوع.

    استاد تریل دارن، ما هم فضای مجتمع مون بزرگه و برای پیاده روی عالیه، از داخلِ دار و درخت و گل و باغچه رد میشم، یه سری از بلوک ها بالکن های بزرگ دارن، اونا رو با عشق ستایش میکنم، یه عالمه ماشین پارک هست، میبینمشون و لذت میبرم از تمکنِ مالیِ همسایه هامون و ماشین های قشنگشون.

    فضای پارکینگی تو محوطه زیاده و این از اول که اومدیم اینجا برام تحسین برانگیزه، که هر کسی بیاد هیچ دغدغه ی پارکینگی نخواهد داشت نه برای خودش نه مهمانانش.

    منطقه ی خلوتی هست چه داخل مجتمع چه پیرامونِ مجتمع.

    خیابان های وسیع و خوش آب و هوا.

    گذر کردن سگ های مهربان تو خیابان ها و صلحِ شگفت انگیزِ مردم و سگ ها با هم.

    اینا همه ی نتایجی هست که من مخصوصا از پاییز پارسال تا به الان، که تمرکزی تر با استاد جلو اومدم متوجه شدم دارم کجا زندگی میکنم.

    به قولِ شما مواردی هم هست که در استاد و ویدئو تحسین میکنیم در حالیکه در خود و زندگیِ شخصی مون متوجهش نمیشیم.

    یه مثالِ جالب، ساعت هوشمندِ من صفحه اش شبیهِ اپل واچه، یکی از اقوام گفت اپل واچه؟

    گفتم نه از سایرِ دوستانِ دیگه است :)

    حقیقتش اینه در لحظه ی کنونی من یه ساعت هوشمند دلم میخواست که خدا بهم داد این نازنین رو، اونم به شکلِ هدیه تولد از طرف همسرم ماه ها قبل از تولدم…

    خب نگاهِ من فقط تشکر هست و خوشحالی.

    که الان ساعت هوشمند دستمه ماه هاست و باهاش میرم پیاده روی و اطلاعات فعالیتم رو میبینم و دوست دارم.

    خوشحالم که هدیه ی زیبا و دلنشینی گرفتم از همسرم، به محضِ ابرازِ علاقه ی من به ساعت، برام گرفت.

    خب حالا بیام فکر کنم این که اپل واچ یا هر برندِ دیگه ی ساعت هوشمند نیست و چه فایده؟

    برای من مهم نیست.

    من دارم با ساعتم و بندهاش عشق میکنم، اتفاقا یه بند نارنجی دارم که وقتی دست استاد هم دیدم باز یادِ ساعتِ عزیزِ دل خودم افتادم.

    اصلا ادعا ندارم دوست دارِ برندهای شناخته شده و باکیفیتِ جهانی نیستم.

    چرا منم عاشق تکنولوژی هستم و کیفیتِ بالا واسم جذاب‌تره.

    اما باید یاد بگیرم از چیزی که دارم خوشحال باشم، کیف کنم، استفاده اش کنم، تا به مدار بالاتر هدایت شم.

    اینو در مورد خانه کشف کردم، گفتم تو باید حالت تو خونه مستاجری خوب باشه تا هدایت شی به بهتر…

    این شد که الان هر چی یادم میاد خاطراتِ خوشم از منزل و محله ای بود که 3 سال مستاجر بودیم و بعدش که خدا هدایتمون کرد به این بهشتِ زیبا و منزلِ شخصیِ خودمون.

    این نتیجه ی بسیار بزرگیه.

    از فضلِ خداونده و حاصلِ فرکانسهای خودمون، هر چند که اون موقع درکی از قوانین فرکانس نداشتم، الان بهتر متوجه میشم دلیل بعضی چیزها رو.

    یادمه اون 3 سال مستاجری با همسرم میرفتم اطراف منزل پیاده روی، تحسین میکردیم خلوتیِ کوچه های دنجِ اونجا رو، پارک میرفتیم، فضای سبز رو تحسین میکردیم و کلا کیف میکردیم با اون منطقه که حقیقتا برام شیرین بود، اینچنین شده که بعدش هم هدایت شدیم به یه بهشتِ دیگه، در ادامه ی بهشتِ قبلی.

    آقای ثانی، کامنت و تلنگر به جا و شایسته تون باعث شد برای خودم یادآوری کنم چی دیدم تو فایلهای استاد دیدم و بعد باعث شده تو زندگی خودم چشمم به چه نعمتهایی که دارم بازتر بشه.

    ممنونم و بهترینها رو براتون آرزو میکنم.

    الهی شکر برای دونه به دونه ی نعمتهات.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام اعظمِ عزیز.

    ممنونم از کامنتِ پاسخت و محبتی که به من و نی نی ابراز کردی.

    منم دوستدارِ کامنتهای بچه های نازنینِ سایت هستم، از هر کدومشون یه چیزی برمیدارم که واقعا برام خوبه و بهش نیاز دارم.

    امیدوارم همه مون در این مسیرِ بهبود و رشد، ثابت قدم باشیم و ادامه بدیمش تا همیشه.

    بهترینها رو برات آرزو میکنم عزیزم، در پناهِ خدا باشی همیشه.

    خدایا شکرت برای همه ی نعمت هات، همه ی روزی های حساب و غیر حسابت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  6. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام به رضوانِ عزیزم.

    بی نهایت شادی و آرامش، نصیبِ قلبِ مهربان و بخشنده ات.

    خوشحالم کردی با کامنتت، تبریک هات، آرزوهای خوبت.

    من و نی نی ازت ممنونیم که بهمون عشق دادی.

    ماچ و قلب و عشق فراوان از سمانه جان برای رضوانِ عزیز و مهربانم.

    خدایا شکرت برای داشتنِ دوستانی هم مدار و هم فرکانس، در این سایتِ ارزشمند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام به خانمِ مهرکِ نازنین و مهربان و عزیزم.

    با پیامتون شادی رو به من و نی نی هدیه دادین.

    از پیشنهادتون خیلی ممنونم و تمام تلاشمو میکنم که هر چه بیشتر از لحظاتِ بودن با نی نی لذت ببریم، نی نی که خداوند بهمون هدیه داده و هر روز از خدا سپاس گزاری میکنم برای داشتنش.

    مامان مهرکِ عزیز و دوست داشتنی از خوندنِ کامنتهاتون بسیار لذت میبرم و از خداوند بهترین هارو برای شما و خانواده ی عزیزتون میخوام.

    اسمتون بسیار زیباست و حسِ خیلی خوبی بهم میده، ممنونم از لطف و محبتتون.

    خدایا شکرت برای همه ی نعمتهات، برای سلامتی، روزیِ حساب و غیر حساب، برای آرامش و امنیت و شادی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1916 روز

    سلام به زهرا جانِ نازنینِ حسینی.

    زهرا جان خیلی ممنونم از کامنتِ بامحبتت و عشقی که با قلبِ پاکت بهمون هدیه کردی.

    از خداوند بهترین ها رو برات میخوام.

    هر اون چیزی که خواسته ی قلبِ نازنینت هست.

    هر لحظه ات سرشار از شادی و حس خوب و سلامتی و ثروت باشه دوستِ مهربونم.

    خدایا شکرت برای نعمتهای بی شمارت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: