قدم اصلی تحوّل زندگی

از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.

منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم


منابع مرتبط با آگاهی های این فایل:

دوره احساس لیاقت

دوره 12 قدم

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری قدم اصلی تحوّل زندگی
    587MB
    31 دقیقه
  • فایل صوتی قدم اصلی تحوّل زندگی
    30MB
    31 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

648 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «خداهست» در این صفحه: 1
  1. -
    خداهست گفته:
    مدت عضویت: 971 روز

    جریان ازاین قراره که هرموقع ذهنم به حاشیه رفته بهاشو باجسمم باسلامتیم پرداخت کردم،

    یه چند روزی ذهنم نجوامیکردوداشت به سمت منفی ها میرفت وذهنم ازکنترل خارج شدبماندکه رشدمالیم کامل متوقف شدوومنفی هامیومدن،ونشانه های به حاشیه رفتن ذهنم به وضوح دیده میشد که سرِ هیچیییییی صبح ساعت6چشاموکه بازکردم بازذهنم شروع کردبه نجواوغر،بخدا همینکه آروم ازجام بلندشدم به حالت نشسته کمرم نیومدودردم گرفت

    تاساعت9صب دنبال یه ورزش مناسب بودم که کمردردم یکم آروم شه آخه خیلی متعجب بودم ودردم غیرمنطقی بودبه هرکی میگفتم باورش نمیشدمیگف اخه مگه میشه همینجوری دراین حد درد داشته باشی راستش باعقل سلیم خودمم باورم نمیشدولی میدونستم که این درد ازکجا آب میخوره ،اره ازکنترل نکردن ذهنم،ازمنفی ها ونجواهایی که توسرم بود

    یادِ حرف خانم شایسته افتادم که میگف حتی توبازی پینگ پونگ همون لحظه که باورهات خراب میشه سریعاهمون لحظه تاثیرشومیبینی توپت میخوره به تور یامیوفته زمین…

    خدای من…ذهن باآدم چه هاکه نمیکند…

    باتمام وجودم تجربه میکنم که چرااستادمیگن قوانین تغییرناپذیرخدا…

    بین هیچکس فرقی نمیذاره وقانون برای همه یکسانه…

    وقتی متوجه این قضیه شدم بجای گشتن دنبال دکتروجستجوتواین سایت واون سایت که چه ورزشی بکنم چه دارویی بخورم شروع کردم به کارکردن روی ذهنم

    یجوری اوضاع جسمم به هم خوردکه نه میتونستم درست وحسابی راه برم نه میتونستم بشینم نه حرکتی بکنم مث کسایی که قطع نخاع شدن…زمین گیرشدم سرِ هیچ وپوچ

    درازکش تنهامونده بودم خیره به سقف فکرمیکردم باخودم باورهای مخرب این چند روزمو داشتم چک میکردم که چیا تومغزم بوده که نتایجش اینجوری شده

    یادم اومد چند روزِ پیش بایکی دوتاازدوستام حرف زدم وضع مالیشون توپ بود بهترین خونه بهترین ماشین وبهترین سفرهای خارجی ولاکچری درحالیکه هم سن من هسدن شاغل نیستن ولی چون خونوادشون وشوهرشون پولدارن وضعیتشون اینجوریه،ودقیقا زمانی بود که پول لازم داشتیم بخاطریه قضیه فشارمالی داشتیم

    واقعیتش اینارو دیدم بجای اینکه تحسین کنم

    شیطان شروع کردبه نجوا ومقایسه هاشروع شد…منم به عنوان کسی که تومسیرتوحیدنوپاس اصلافکرنمیکردم توجه به یک مقایسه ذهنی ساده تااین حدمیتونه افکارمنفی رو رشدبده

    مقایسه اولش خیلی ضعیف بودصداش رفته رفته بلتدترشدقوی ترشد،حالمو بدکرد،که واقعافرق من بااین دوستام چی بود؟چرا منو توخونواده مولتی میلیاردی بدنیانیاورد چراخونوادم ثروت کلان ندارن

    ایناتواین سن اینهمه ثروت وخوشی روتجربه میکنن دریغ ازاینکه 1٪تلاش کنن چون ازاولم توخونواده ثروتمندی بودن وهسدن باورفراوانیشون اوکی هس،ببشترباورهاش درسته ودرمسیررشدوازلحاظ رفاه وآسایش وامکانات هم نیاز به تلاش ندارن همه چی دارن بیشترازحدنیاز،

    اونوقت من بایدروی باورهام کارکنم،درشغلم تلاش کنم من اززیرصفراوناازبالای 50 شروع کردن واین انصاف نبود وکاش منم جای اونابودم و….

    خلاصه که هیییی بیشتروبیشترمیشد

    باخودم گفتم باش عصبی ام بذاربگه حرصش بخوابه که نگو دارم فرصت رشدبهش میدم واین نجواهانه تنها قطع نشدشدیدترهم میشد…

    حالم یجوری بدبود انگاردنیاروسرِمن آوارشده بود،هیچی خوشحالم نمیکرد،داشته هامودیگه نمیتونستم ببینم،حتی دیگه نمیتونستم شکرگذاری کنم

    تامیومدم بگم خدایاشکرت بخاطر..‌.ذهنم سریع میگف خفه بابا خفه براچی میخوای شکر کنی؟دوستات رو نگا کن بدبخت توکدوم یکی ازداشته های اونارو داری؟

    همینجوری حال بدی حال بدی رشدمالیم کاملا متوقف شد

    واتفاقای منفی آروم آروم خودشونشون میداد

    ته دلم غمِ عجیبی سنگینی میکرد ازاین حالم بدم میومد،میخاستم حالموعوض کنم ولی ذهنم کامل کنترل منو دست گرفته بود میخاستم آهنگ بذارم برقصم ذهنم میگف نه که زندگی خوبی داری؟بدبخت براچی میخای برقصی؟

    باخودم گفتم دیگه بسه من به حرفت گوش نمیدم

    شروع کردم به شکرگذاری نمیدونستم ازکجاشروع کنم

    گفتم خدایاشکرت ذهنم گف ببند بابا شکربراچی؟

    گفتم بخاطرسلامتیم هیچی نداشته باشم سلامتی که دارم

    ذهنم گف هه اینونداشتی چی میخاستی بگی؟

    مگه سلامتیت چبابرات آورده تاحالا؟

    دوستات سلامتی ندارن؟دارن ولی همه چی هم دارن

    هیییییی نجوامیکردسلامتی مهم نیس

    خسته نباشه یه وقت بهت سلامتی داده

    اونقدررررقوی شده بود بالاخره موفق شدسلامتی رو هم توچشمم کمرنگ کنه ودیگه ندیدمش

    میگف کاش سلامتی نداشتی ولی جاش میلیاردربودی…

    ومنم تسلیمش شدم

    گفتم اره ها سلامتی به چه دردم میخوره….

    ناشکری کردم،کفرگفتم خداشاهده شب بااین نجواهاخوابیدم صبح دیگه نتونستم بیدارشم….

    واونجابودفهمیدم چقدرررراشتباه میکردم

    اشک توچشام جمع شد بااون حال کمرم سجده کردم گفتم خدایا من نادونی کردم،العفو،کفرگفتم ،ناسپاس بودم ببخش منو،هدایتم کن به راه راست که گمراه شدم من به خودم ظلم کردم…

    تواین مدت باتمام وجودتجربه کردم سلامتی تنهاچیزیه که نمیشه باهیچ پولی خرید،یادم اومداستادمیگف کل دنیابراتوباشه بهترین خوشی هابراتوباشه ولی کافیه فقط یه دندون دردبگیری همه چی برات زهرمارمیشه….راست میگف پولی که همراه ارامش وسلامتی نباشه هیچ لذتی نداره

    چقدموقع غذاخوردن به مشکل برمیخوردم،درازکش میخوردم ازدهنم میریخت روی بالش،پتو،لحاف…همه جاکثیف میشد

    شوهرم رفته بودسرِ کارتشنم شدنتونستم برم یه لیوان آب بردارم بخورم

    گوشیم باطری تموم کرد نمیتونستم شارژربیارم بزنم پریز وچقدددد سخت ووحشتناک بود

    ساده ترین کارهارو دیگه نمیتونستم انجام بدم

    روی باورهام دوباره کارکردم دوروزی گذشت

    وشوهرم همچنان دنبال راه حل و پزشکی که بتونه معالجم کنه

    منم ازاول شروع کردم ستاره قطبی نوشتن،

    اونروز توحالت آلفاهمین جوری که داشتم خواسته هامو براخدامینوشتم یهوباخودم گفتم شفادهنده هم خداس،بهترین پزشک ودرمان کننده هم خداس چراازخودش نمیخام ودنبال راه چاره ایم؟

    به قول استاد ازهمان جا که رسد درد،همانجا دواست نوشتم کمرم خوب بشه ،واریزی داشته باشم،ویه سری چیزای خوب دیگه…

    شوهرم گف بیاببرمت خونه مامانت اینا بمون من کارم طول می‌کشه نمیتونی غذااینابخوری

    صبح ساعت6صبح بودبه زورنشستم توماشین، بیرون که اومدیم تو راه یه مسیری دو ازشهر کنارِ جاده هیچ خونه ای نیس تادوردست هاااا افق وابرهاوکوها ودرختها دیده میشه وخیلییییی اون مسیرو دوسش دارم

    تواون مسیربودیم یهو چشمم افتادبه بیرون خدای مننننن بوقت طلوع آفتاب آسمون یه رنگی به خودش گرفته بود انگاربوم نقاشی بود وخدا دست به قلم شده بود،مدحوش شدم ازدیدنِ اون صحنه،دوساله ازاون مسیرمیریم میاییم صبح،شب،ظهر ولی تابه حال همچین صحنه رویایی ندیده بودم

    پرنده ها توآسمون بودن،باصدای زیباشون پروازمیکردن،هوا یه حالتی بودکه بانفس کشیدن حس تازگی درونت متجلی میشد سرد نبودولی یجوری مابین سردی وگرمی یه نسیم ملایمی که سردیش مث سردی بالش که برمیگردوندیش خواب یجوردیگه ای میچسبه،رنگ آسمون بین صورتی وزردونارنجی وآبی ملیح اصن یه رنگ عجیب ومحشررررر ونورآفتاب هم که درحال طلوع بود،

    قلبم بازشدبادیدن این صحنه ناخوداگاه زمزمه میکردم ملکا ذکرتوگویم که توپاکی وخدایی،نروم جز به همان ره که توام راهنمایی….

    مث الان اشک توچشام جمع شد،دوربینو گرفتم کل مسیروعکس وفیلم گرفتم،قلبم بازشد دردام یادم رفت،لبریزازحسِ شکرگذاری بودم…

    اومدم خونه مامانم عکسارو بازکردم بدون تنظیم زاویه بدون ادیت توراه بااینکه ماشین هی تکون میخورد،دورلین تارمیشد،یه عکسی گرفته بودم خداشاهده وقتی دیدم گریم گرفت دوتا درخت بزرگ یکی راست یکی چپ،پرنده ها وسطِ آسمون وکادر درحال پرواز بودن،کوه ها باچه عظمتی توعکس افتادن ونگم ازآسمون ورنگش انگارنقاشی باب راس بود

    خدایاشکرت خدایاشکرت اینو استوری کردم همه ریپلای زده بودن کجاس؟چقدررررزیباس باچی ادیت کردی….درحالیکه این ادیتِ خدابود

    بامامانم حرف میزدیم که چیکارکنیم کمرت خوب شه،واینا بعدِ چند دیقه انگار خدابهش الهام کرد گف یکی هس ماساژ درمانی اینا انجام میده حرفه ایه واینا

    خودمم رفته بودم عالیه کارش،بذارببینم ازکجامیتونم سراغشوبگیرم،زنگ زد به اینور اونور گف خبرخوب اون شخصی که دنبالشیم چند خبابون بالاترازماعه

    باورم نمیشد….

    چجوری اخه؟

    رفتیم چندثانیه طول نکشید یه جوری ماساژ دادباچندحرکت ساده خوب شد،بلندشدم دیگه درد نداشتم،خدایاشکرتتتت

    هزینه ای هم نگرفت..‌.

    فقط گفت چندروز استراحت کن کارنکن،خوب میشی

    یادم اومد ارهههههههه امروزستاره قطبی نوشته بودم خدایااااااتوچقدددددحواست به همه چی هس…

    پرازحس شکرگذاری بودم….

    چندساعت بعدازجاییکه فکرشونمیکردم ورودی مالی داشتم…

    واریزی داشتم…

    وهمینجوری ورودی مالی ….

    همون چیزایی که خواسته بودم

    بااینکه کلی وسیله نیازداشتم بخرم پول هم داشتم ولی چون بازم درحال استراحت بودم نمیتونستم بیرون برم

    خداخواسته هامو دادولی میخواس یه چیزیو هم بهم بفهمونه که ببین پول داری همه چی داری ولی سلامتی نداری نمیتونی استفاده کنی،پس سلامتی ارزشمندترین وگران بهاترین داراییه که به تو دادم ولی به خیلیا ندادم، توهمین فکربودم یهوچشمم به تلویزیون افتاد معلولین رونشون میداد

    کانالوعوض کردم فیلمی پخش میشد که یه اقایی رو ویلچربود وازپله ها پرت شد پایین چون کنترل نداش رو بدنش چندتاکانالوعوض کردم همین ویلچرهمین موضوع

    خداداشت باهام حرف میزد…

    که ببین به همه سلامتی رو ندادم پس قدربدون….

    اشک توچشام جمع شدالهی العفو…

    چه نعمت باارزشی دادی ومن ندیدم….

    الان بهترشدم حالم یجورِ دیگه ای راستش همیشه لفظا میگفتم خدایاشکرت سالمم وسلامتی ارزشمنده ولی تابحال دراین حد باتمام وجودم ارزش سلامتی رو درک نکرده بودم…

    خدایاشکرکه سلامتی دادی وپول وثروت وموفقیت وهرچی که بخوام باداشتن سلامتیم میتونم بدستش بیارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای: