از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
منابع مرتبط با آگاهی های این فایل:
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری قدم اصلی تحوّل زندگی587MB31 دقیقه
- فایل صوتی قدم اصلی تحوّل زندگی30MB31 دقیقه
درود بی کران استاد عباس منش عزیزم و استاد شایسته نازنینم
««خدایا شکرت که امروز هم نعمتت را بر من تمام کردی»»
««خدایا شکرت که هدایتم کردی باز به سرعتی باور نکردنی به سوالی که به آنی به ذهنم رسید و جوابش رو نمیدونستم»»
همین یک ساعت پیش مشغول شستن ظرف ها بودم ؛ دیدم خیلی وقته مسئله زندگیم این شده که در هر موقعیتی ناخوداگاه دارم با خودم و آدم ها در ذهنم میجنگم ،
با خودم گفتم دخترررر چرا انقدر توقع داری از همه،
آخه چیه که همش منتظری بقیه واکنش نشون بدن بهت،
برات کاری انجام بدن
به هر طریقی
چه از لحاظ عاطفی، ارتباطی، عشق ورزیدن ، محبت کردن چه از لحاظ مالی و هر طریقی ،
همیشه ش دائما فقط میخوای یه نفر بیاد بگه من حواسم بهت هستا اینجا باید این کارو بکنی اینجا باید این حرف و بزنی اینجا باید این راه رو بری چرااا واقعا چرا باید انقدر منتظر وجود و حضور آدم ها در زندگیم باشم؟
از بی توجهی آدم ها خسته شده باشم ؟
نه نه از خودخواهی آدم ها،
هر آدمی تو زندگیم البته غیر از مادرم که او هم فرشته بود ،
به خاطر خودخواهی های ناگهانی و آنی ش ، به نحو ترسناکی همیشه ازش رنجیده بودم و رهاش کردم…
ولی اتفاقی که هربار می افتاد این بود که هربار آدم های جدیدتر که میومدن این تیشه رو محکم تر به این ریشه ی قلب و روح من میزدن که با یه تازیانه با یه شلاق در صدم ثانیه ، در اوج در اوج در اوج عشق ورزیدن و دوست داشتن هامون چنان خط بطلانی روی تمام حال خوب اون لحظه هام میکشیدن که با خودم فکر میکردم خدایااا من کجا و اینجا کجاااا …
اما میدونید استاد کم کم طی مسیری که طی کردم فهمیدم هرچی هست هر مشکلی هست از درون خودم هست از یه چیزی اون پشت مشتا میاد
یه چیزی که من نمیدونم و برای همینه که همیشه باهاش سر جنگ دارم و همیشه هم برام مدام تکرار میشه ، انگار آدمای اطرافم حکم شعله ی آتیش رو پیدا کردن تا یه حدی میشه بهشون نزدیک شد و ازشون گرما گرفت بخوام یه ذره توقعم انتظارم رو بیشتر کنم نههه غیر ممکنه این آتیشه بهش نزدیکتر نشو وگرنههه ….
میدونید دیروز تو سوپر میوه ، یه پلاستیک بزرگ اسفناج دیدم ، پرسیدم این مال کسیه؟ گفتن آره مال این خانومه ؛ کلی خرید کرده بود و همه اسفناج هایی که مونده بودم میخواست ببره ؛ وقتی میخواستم حساب کنم گفتم بازم اسفناج دارید گفت نه تموم شده ، اون خانوم هنوز اونجا بود ، حساب کردم اومدم بیرون ، امروز داشتم با خودم فکر میکردم یادته الناز چند ماه قبل میخواستی چیزی بخری کم بود به صاحب مغازه گفتی نه بزار باشه همه شو نده بقیه ام احتمالا بخوان بیان بخرن ، حالا چرا این خانوم این کارو نکرد چرا حواسش به بقیه آدم ها نیست؟ بعد گفتم بیخیاللل من از هیچ کس هیچ توقعی ندارم دیگه
اما باز گفتم چراااا ، چرا من توقع دارم
بعد احساس درموندگی کردم گفتمم خدایاااا خودت هدایتم کن بفهمم توقع چیه اصلا ! چرا نباید توقع داشته باشم ؟
و چه جالب بعد از سه هفته ( به دلیل پیش اومدن اتفاقاتی خاص) با حس خوب اومدم تو سایت و هدایت شدم به این فایل بی نظیر و چه هدایتی …
««« خودت خالق زندگی خودت هستی ،
شرک جاییه که از دیگران توقع داشته باشی برات کاری انجام بدن ،
اگه اینو باور کنید دیگه نمیاید بقیه رو سرزنش کنید ،
دیگه برای شرایط مشکل دارتون بقیه رو مقصر نمیدونید ، دیگه نمیگید بابام همسرم خواهرم و فلان و فلان »»»
««« الله اکبر الله اکبر الله اکبر »»»
خداوند حافظ و نگه دارتون باشه عزیزان دلم
در پناه خداوند باشید انشالله
واقعااا سپاسگزارم که خداوند انقدر لطیف و سریع برام تکلیفم رو مشخص کرد و پاسخم داد و نعمتم را بر من تمام کرد
الله غفور و الرحیم
از شما اساتید بی نظیرمم سپاسگزارم که به ما هدیه هایی با عشق بی نهایتتون عطا میکنید که درهای قفل ذهنمون رو باز میکنه با عزت و احترامی اعلا و بی نظیر
روزگار به کام و بر وفق مراد تون باشد تا ابد …
سلام و درود جناب بساطیان عزیز
و درود بی کران به مهر فراوان و بی دریغتون ، خیلی سپاسگزارم
حقیقتش اون ماجرا رو تعریف کردم چون از اون ماجرا یه لحظه به خودم اومد که باز هم دارم در ذهنم با خودم و با آدم ها میجنگم و هی پشت سر هم حرف میزنم …
و جالبه این رو خدمتتون عرض کنم من از تمرین سکوت کردنی که داشتم بر خودم تحمیل میکردم به این پیام مهم رسیدم و چقدررر سخته این تمرین اما شدنی …
وقتی آدم با آگاهی تصمیم بگیره سکوت کنه، اون وقت مجبوره در درون خودش هم سکوت کنه ؛ و چون در حالت تمرین هستی ، و هر لحظه حاضر و غایب به عالم حضور میشی؛ یک آن غایب میشی و یک آن حاضر ، یعنی چی؟ یعنی در سکوت ، تو ، شنونده هستی، شنونده چی؟ آنچه در بیرون تو هست؟ و این خیلی کار سختیه ، چون در بیرون هم سکوت خیلی بیشتر از هر صدایی وجود داره و شاید هیچ در بیرون است و همه در درون ؛ ولی آدمیم دیگه برای من که نمیشد، چون من گفتگوی درونی خیلییی زیادی با خودم دارم ، و به سرعت بر میگشتم به درونم و با خودم حرف میزدم، و تو این رفت و برگشت ها ، متوجه دلیل این شلوغی ذهنم شدم؟ چون میخواستم سکوت کنم و به شنونده گی ام کمک کنم اما میدیدم اتفاقی که داره میوفته صحبت ها سرزنش ها دنبال جنگ و دعوا و مقصر گشتن ها هستم و این باعث شد سوالی پیش بیاد که چرا رفتار دیگران تو مغز من پررنگه و حتی در ارتباطات با نزدیکانمم خیلی حساس هستم و به مشکل بر میخورم …
خلاصه که اینگونه بود ماجرا
ممنونم از شما که انقدر با محبت همراهیم کردید و با کلام پر مهرتون نور امید بخشیدید
من هم برای جان شیرین شما و همه عزیزان دلمون در این محل پاشش نور ، هزاران هزار سلامتی و قوه و نیرو از خداوندم میطلبم که او بسی زیاد مهربان و بخشنده است
الهی هزار هزار مرتبه شکر
شکر وجودتون شکر وجود خداوند و شکر وجود اساتید عزیزم
بر مدار عشق و شادی باشید و بمانید تا ابد