https://tasvirkhani.com/fa/wp-content/uploads/2023/12/abasmanesh-2.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-12-06 04:51:242023-12-06 05:26:44قدم اصلی تحوّل زندگی
648نظر
توجه
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام و عرض ادب احترام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته و تمام دوستان عزیزم
وقت همگی به خیر
همزمان با گوش دادن به یک آهنگ تکنو و ورزشی که تو جام جهانی فوتبال هم اغلب پخش میشه دارم این کامنت رو می نویسم
تجربهی لذت بخش و شیرینی هستش
چون به همون میزان که آهنگ های تکنو کمک می کنه ورزش صبحگاهی رو با قدرت و انرژی بیشتری انجام بدهید به همون میزان روی سرعت تایپ دو انگشتی من با کیبورد موبایل هم تاثیر گزاره :)
این هم یه نکته ی آموزشی بود که دوست داشتم با شما دوستان تایپیست به اشتراک بگذارم
نام آهنگ :
Valleh De Larmes
بریم سراغ موضوع فایل
دوست دارم اتفاقاتی که امروز تا این لحظه خلق کردم رو برای شما بنویسم
تا ایمان هممون به خالق بودنمون بیشتر بشه
بسم الله…
امروز صبح رفتم یه سر دفتر
حدود بیست دقیقه نیم ساعت نشستم و سر سنگین ولی با لبخند وارد شدم و زودی هم اومدم بیرون
همکارام به انرژی مثبت و خوش ذوق بودن و خوش خنده بودن من عادت کردن
و گاهی اوقات به روی من هم میارن یعنی میگن چقدر انرژی مثبت آقای تجلی خوبه
میگن آقا تجلی ما خیلی کم دیدیم شما غر و ناله داشته باشی
برعکس بعضی وقتا چنان با شور و حرارت راجع به یه چیزی صحبت می کنی که ما هم به اون موضوع علاقه مند میشیم
خب این ها همش لطف خداست
منی که اواسط خرداد سال 98 با استاد آشنا شدم
همون آدمی ام
که تا سال 97 افسردگی داشتم و حتی یک بار دست به خودکشی هم زده بودم
که به لطف خدا با شسشتوی معده نگذاشتن اون 35 تا قرص آرام بخش که با هم خورده بودم موجب ایست قلبی بشه
الان افتخار می کنم که همکار هام اینقدر دوستم دارند و بارها و بارها از کلامشون شنیدم که بهم گفتن آقای تجلی ما افتخار می کنیم شما همکار هستیم
خدا شاهده این عین کلامشون هست ها
خانم و آقا … بارها این حرف رو بهم زدن
اغلب سنشون هم 5 سال یا حتی بیشتر ، از بنده بیشتره
چی باعث شده آدم ها اینقدر دوستم داشته باشن و حس خوب ازم بگیرن؟
چی باعث شده که بارها بهم بگن آقای تجلی یا دوستام بهم بگن محمد حسین تو خیلی قلب زلال و شفافی داری
خیلی مهربونی ، خیلی بی شیله و پیله و صاف و صادقی
واقعاً چی باعث شده؟
منی که افسرده بودم ، پرخاش گر بودم
اگه گوشه لباسم گیر می کرد به در و یه ذره یه قسمتی از بدنم درد می گرفت بر می گشتم به در فهش میدادم!!
حالا اینقدر دوست داشتنی شدم آدم ها عاشقم میشن بارها و بارها بهم ابراز لطف و محبت داشتن
غیر از اینه که خودم خواستم و تغییر رو از یه جایی شروع کردم؟؟
سیگار می کشیدم
گذاشتم کنار
قلیون می کشیدم
گذاشتم کنار
اون ادبیات غلط رو بوسیدم و گذاشتم کنار
الان دو سه ساله که به لطف خدا حتی یک کام هم سیگار نکشیدم و حتی حاضر نیستم بوش هم تحمل کنم
یعنی اگه کسی تو ماشین بخواهد سیگار روشن کنه راننده اسنپ و تاکسی باشه یا دوست یا همکار یا مشتری یا هر کسی اگه ازم بپرسه و بخواهد مثلا اجازه بگیره که شما با سیگار مشکل نداری؟!
با قاطعیت و البته با احترام و لبخند میگم خیلی ممنون میشم روشن نکنید
برای خودم احترام قائلم، می دونید چی میگم؟
این ها همش از احساس لیاقت و خود ارزشی میاد که درونم ایجاد کردم دیگه؟
تو این دو سه سال چند باری شده با همکارها رفتیم رستوران سنتی که تخت و بالش داره دوستان بعد غذا قلیون سفارش دادن
من هم به خاطر مهم بودن حرف دیگران چند کام گرفتم ولی بعداً احساس خودتخریبی که میگفت تو فلانی… روی تعهدت نموندی و … داغونم می کرد
به لطف خدا از اون روزی که فایل دلیل نتایج پایدار روی سایت منتشر شد و اون فایل هم من خیلییی گوش دادم و هنوزم گوش میدهم
یه حرف استاد رو تابلو زدم و آویزون کردم به دیوار ذهنم
اونم اینه که…
آدمی که برای خودش ارزش قائله، به خودش آسیب نمیزنه
یا بعضی وقت ها که یه مشتری نا مناسب از نظر ادب میاد توی دفتر
یا خیلیییی منفیه ، خیلی راحت هندزفری میزارم توی گوشم با موبایلم رو می گذارم روی حالت سایلنت با ویبره و می گذارم در گوشم و میرم بیرون تو پیاده روی اون طرف رو به روی دفتر شروع می کنم به حرف زدن با خودم و خدای خودم و وانمود می کنم که مثلاً دارم با تلفن حرف میزنم
چرا این کارو می کنم؟؟؟
چون برای خودم ارزش قائلم ، به خودم میگم محمد آدمی که برای خودش ارزش قائله روی رشد شخصی خودش سرمایهگذاری می کنه و این سرمایه گذاری رو به خاطر حرف مردم خراب نمی کنه، اگه الان تو این جمع بمونی دقیقااااا مثل این می مونه یه دبه 4 لیتری بنزین ریختی روی خودت و یه کبریت هم زیرش!!! داری آتیش میگیری ها!! پاشو برو بیرون بروووو و برایت مهم نباشه دیگران چی میگن، تو توی دنیای خودت زندگی می کنی اونا هم توی دنیایی خودشون و خلاصه این آگاهی ها و این گفت و گو های درونی بهم کمک می کنه که جسارت به خرج بدهم
حالا می خواهم نتیجهی این احساس لیاقت و خود ارزشی رو بهتون بگم
به خدا این حرف ها رو فقط به شما می توانم بزنم آدم های دیگه درک نمی کنند چقدر این تغییرات اساسیه و چقدرررر ارزشمنده
دفتر املاکی که الان داخلش کار می کنم
همون دفتری که حدود دوماه پیش تأسیس شد و من رو دعوتم کردن و خیلی هم اصرار کردن که دوست داریم شما هم توی مجموعه باشی
حالا داستان این هم مفصله که نمیدونم قبلاً توی کامنت هایم گفتم یا نه
شاید یه روزی این داستان هدایت هم تعریف کردم ، خیلی عبرت بر انگیزه
توی این دفتر املاک پدر مدیر دفتر که از کاسب های قدیمی قمه
و تو بازار قدیم قم حجره فرش داشته
ماشاالله اوضاع مالیش عالیه
میلیارده
روز های اولی که دیدمش مهرش به دلم نشست
ایشون حدود 60 سالشه ، من 28 سالمه
خیلی با هم دوستیم و من رو از همه کارشناس هاب دفتر بیشتر دوست داره (حالا میگم چرا)
ماشین زیر پاش فونیکس تیگو 7 پرو مشکی هستش
روز اولی که باهاش برخورد کردم دیدم اولاً بسیار خوش خنده با ادب و باشخصیت با شرافت و مهربونه
از چهرهی با نمکش که نگم براتون ، دقیقا عین کشیک کلیسا های مسیحی ها
پوست بسیار سفید ریش و موهای کاملاً سفید
خلاصه چهره بسیار متفاوت و زیبایی داره ایشون نسبت به سایر قمی ها
از همون روز اول سعی کردم توی این دفتر املاک (در حد توانم و مداری که در اون هستم) متفاوت عمل کنم یعنی تا همه چیز تازه است سعی کنم تا اونجایی که می توانم تمرکزم رو بگذارم روی نکات مثبت دفتر ، نکات مثبت همکارهایم و نکان مثبت محیط اطرافم و همسایه های کاسب و …
نمیگم عالی عمل کردم ولی از عملکردم راضیم چون یه سری نتایج تو دستمه
به نظر خودم توی دیدن نکان مثبت آدم ها بهتر از همه در مورد همین حاج ابوالفضل خیلی خوب عمل کردم
بارها و بارها راجع به ایشون صحبت کردم
چند وقت پیش یه ویس هم برای یکی از دوستام تو تلگرام فرستادم از نکات مثبت ایشون و پسر حسین آقا گفتم
ایشون هم خیلی لذت برد و تشکر کرد، این دوستم هم از اعضای فعال سایته که اتفاقاً کامنت هاشم اکثراً جزو کامنت های برتر میشه و زیاد امتیاز می گیره
حالا بگذارید از نکات مثبت حاج ابوالفضل بگم
خیلی خاکی و با معرفته
بارها با هم بازدید رفتیم
با اینکه ایشون ضی نفع بوده ها!!! تیگو 7 پرو رو می انداختیم توی خیابون و با مشتری یا بدون مشتری میرفتیم که کارهای منو انجام بدهیم؟؟
چرا این اتفاق می افتاد؟؟ (ماشین 1,600,000,000 پولشه ها)
به خاطر احساس لیاقت بالایی که درونم ایجاد کردم و تمرکز آگاهانه و بازگو کردن نکات مثبت که باعث شده من وجوه مثبت ایشون رو در مورد خودم بر انگیخته کنم
و چند وقت پیش هم با هم یه معامله زدیم که به لطف خدا هر کدوم 1,900 کاسب شدیم
باورتون نمیشه چقدر این بشر خوشحال بود و با قلبش می خندید و خدا رو شکر می کرد
بعد من همینجوری حاج و واج مونده بودم که چی شد؟؟؟؟
این بابا اصلا نیاز مالی نداره که خونه ای که الان داره توش زندگی می کنه ویلاییه تو بهتریننننن لوکیشن شهر 18,000,000,000 پولشه … چرا اینقدر برای 1,900,000 ذوق کرده
غیر از اینه که خیلی شاکر و تسلیم در برابر خدا؟!
غیر از اینه که این باور رو داره که من باید مولد ثروت باشم ، این وظیفهی الهی انسانی منه؟
غیر از اینه که این باور رو داره که هر چقدر ثروتمند تر بشم به رشد جهان هستی در تمام ابعاد کمک می کنم و هر چقدررر که پول بشتری بسازم خدا بیشتر باهام حال می کنه و عاشقم میشه؟
من باور به فراوانی رو به اللهی که می پرستمش سوگند در رفتار ایشون در عمل می بینم
بارها شده که می بینم که این حاج ابوالفضل داستان ما اصلاً نگران کمبود نیست
بهم میگه اگه روزی من باشه خودش میاد
بهم میگه من نمیرم دنبال پول از همون جونیم هم که حجره مو تو بازار زدم که یه موتورگازی خریده بودم
بعدش یه یاماها 100 خریدم، خیلی هم خوشحال بودم که الان ک ازدواج کردم اون موتور گازی رو دیگه ندارم با خانمم با یاماها 100 میریم اینور اونور آبرومندانه است
به اللهی که می پرستمش قسم می خورم من نور رضایتمندی و اشک خوشحالی رو توی چشماش می بینم هر بار که این ها رو تعریف می کنه و به خودم میگم چقدرررر این آدم لایقه نوششش جونشون باشه
چقدر شاکره
خانمش هم به همین اندازه ثروتمند هستش ها ایشون هم یک موسسه ی آموزشی دره با بیش از سه صدتا هنرجوی بانو
اون حاج خانم فوقالعاده آدم متواضع با ادب شاکر و تسلیمی هستش
باز هم قسم می خورم اللهی که می پرستمش یه سری گرم صحبت با یکی از همکارهای خانم تو دفتر داشت صحبت می کرد
من داشتم سه تا میز اونورتر با تلفن صحبت می کردم کسِ دیگه ای تو سالن اصلی نبود
بقیه یا بیرون بودن یا چند نفری تو اتاق قرارداد
یه لحظه یه چیزی ازش شنیدم همین الان که دارم میگم گریم گرفته!! که چرا این آدم اینقدر ثروتمنده!!!
به همکارم گفت رو کردم به آسمون گفتم خدایا من تسلیمم اگه این اتفاق افتاده حتماً برای من خوبه، نوکرتم هستمخدا شاهده این عینِ کلامشون بودها
معلوم بود که داره یه واقعهی خیلی تلخ و سختی رو تعریف می کنه و واکنش خودش به اون اتفاق رو میگفت
بهترین باوری که از مشاهده و هم مداری با حاج ابوالفضل یاد گرفتم اینه که الحق و الانصاف ثروتمند شدن با شکوه است
الحق و الانصاف ثروت زیاد آدم رو به بی نیازی میرسونه و وقتی به بی نیازی میرسی خیلییییی افتاده و بی ادعا میشی
همون چیزی که استاد تو فایل چطور درآمد خود را در عرض یک سال سه برابر کنیم قسمت سوم میگه، اونجا استاد در مورد خوبی های ثروت بسیار صحبت می کنه پیشنهاد می کنم اون فایل رو بی نهایت بار گوشش بدهید
اصلا فکر می کنم دلیل هم مدار شدن من با حاج ابوالفضل و خانوادش
گوش دادن مکرر شاید حدود 50 صد باری هست که اون فایل رو گوش دادم
این موضوع مال شهریور و مهر امساله ، من از اواخر مهر بیست و هفتم یا بیست و هشتم مهر بود که با حاج ابوالفضل آشنا شدم
حالا اینم بهتون بگم که بدونید چرا اینقدر این آدم دوست دارم
محبت کردن های این آدم خوش قلب بی انتهاست
دیروز بهم زنگ زد و حال و احوال پرسی که آقا تجلی کجایی دل نگرانت شدم جمعه و شنبه نبودی؟؟
گفتم متشکرم این از معرفت زیاد شماست ، من تهرانم دارم بر میگردم قم (موضوع تهران رفتنم که پر از شگفتی بود رو دیشب بعد از سفر اومدم خونه نوشتم! توی کامنت پایینیه ، اگه نخواندید برید بخوانید خیلی درس و رد پای هدایت داخلش هستش) گفت اوکی فقط می خواستم حالت رو بپرسم
دوباره امشب هم زنگ زد چون من یه کم نیاز به استراحت داشتم، به غیر از همون نیم ساعت صبح دیگه نرفتم دفتر، صبح نشد با هم حرف بزنیم چون ایشون مشتری داشت توی دفتر
خودم رو بستم به دم نوش آویشن و آب هویج و سوپ تا قوت بگیرم :)) فردا با حال بی نهایت بهتری برم سر کار
امشب زنگ زده بود می گفت از فلانی (یکی از همکارها که خیلی دوستیم باهم عیاق هستیم) شنیدم گفتی برایت آب هویج بگیره
حال شما خوبه زنگ زدم اولاً حالت رو پرسم دوماً بگم چرا به من نگفتی؟ الان کجایی میرم برایت آب هویج و آبدسیب میگیرم میارم هرچی دیگه هم می خواهی بگو تا بگیرم فکر هیچی هم نکن
من گفتم ممنونم دوباره گفت نه ببین من اصلاً تعارف نمی کنم جدی میگم …. و من هم میدونستم که کاملاً ایشون داره از سر دوست و عشق و محبت بدون هیچ توقعی این حرف رو میزنه چون شناخت نسبتاً خوبی نسبت به ایشون دارم
خلاصه خیلی جاهای دیگه هم ایشون در حقم محبت کرده
هنوز دو ماه کامل نشده که ما هم دیگه رو شناختیم ها!!
چندین و چند جای دیگه به طُرُق مختلف ایشون از اعتبارش برای انجام کاری اداری یا از ماشینش برای رسوندنم به خونه با اینکه مسیر خونهی من اصلاً سر راه ایشون نیست و …. برای من مایه گذاشته
من هم اگر جایی ایشون درخواستی داشته سوالی پرسیده بهش کمک کردم
مثلاً یه بار وقت گذاشتم یه سری تغییرات اساسی در موبایلش انجام دادم که یه عالم باعث بهبود عملکرد و راندمان بالای اون موبایل شد
یه بار دیگه نشستم با ورد توی لب تاب دفتر برای ایشون یک فرم خاص جهت انجام کاری خاص طراحی کردم و پرینت گرفتم تا کار ایشون خیلی خیلی راحت تر و لذت بخش تر بشه
و کارهایی از این قبیل
و دقیقاً طبق آگاهی های جلسهی 9 عزت نفس و توحید عملی قسمت 7 عمل کردم و نخواستم که بدوام محبت هایش رو جبران کنم و همش به خودم احساس بی لیاقتی بدهم که ای بابا این بندهی خدا داره اینقدر مایه میزاره تو دوستی چرا من فلان…؟!
می دونید چی میگم؟! مشترک نبودم و فکر نمی کردم که این آدمهِ که داره این عشق رو نثار من می کنه
همش به خودم می گفتم این خداوندِ که داره ای طریق این دستش عشق و محبتش رو در زندگیم جاری می کنه، من موحد بودم و به لطف خدای این توحید در عمل رو ادامه می دهم ، ان شا الله خداوند کمک می کنه و ادامه می دهم
من اعتبار اصلی همهی این ها رو می دهم به خدا و بارها و بارها تو ذهنم از خدا تشکر کردم و از ایشون هم تشکر قلبی می کنم و قدر دانم چون روابط اجتماعی مهمه
ولی باید این رو بدونم که روبط من با آدم ها سست و شکننده است
دیگه بالاترین حدش مرگ هستش دیگه…
بنا بر این نیازی نیست روی روابطم آدم ها سرمایهگذاری خاصی بکنم
نیازه که روی رابطه ام با خدا همیشه کار کنم و به شدت وابستهی خداوند باشم و نیازمند به خداوند بدونم
چون اونه که منبع رزق و نعمت و خوشبختیه :))
یکی دو تا اتفاق قشنگ دیگه هم امروز افتاد که خالق بودنم رو بهم ثابت کرد ولی به علت اینکه کامنتم طولانی شده و دوست دارم برم یه کم به چشمام استراحت بدهم دیگه به همینجا بسنده می کنم
دوستتون دارم
خداوند یار و نگهدار و هدایتگر هممون باشه به سمت زیبایی ها بیشتر
سلام و عرض ادب دارم خدمت استاد عزیزم خانم شایسته تمامی دوستانی که این دیدگاه را میخوانند
امروز به صورت کاملاً هدایتی یه سفر نیمروزی داشتم به تهران
یه سری همزمانیها و پدیدهها رخ داد که واقعاً شگفت انگیز بود امروز انرژی من بینهایت مثبت بود و دوست دارم اون اتفاقات فوق العاده رو اینجا مکتوب کنم
صبح که از خونه اسنپ گرفتم تا برم میدون خروجی شهر همون جایی که اتوبوسها و تاکسیهای تهران تردد میکنن، راننده اسنپ خیلی انرژیش مثبت بود و کلی با هم گپ زدیم و خندیدیم
وقتی رسیدم تو اون جایگاه مخصوصی که اتوبوسها به صف میایستند تا مسافر سوار کنند اتوبوس اول 44 صندلی بود که من علاقهای نداشتم سوار شم
من رفتم ماشین دوم را که 25 صندلی بود ویآیپی بود سوار شدم و خود راننده هم که با یکی دو نفر دیگه صحبت میکرد تعجب کرد
چون اون ماشین قبلی تایم نسبتا زیادی رو اونجا بود داشت بازارگرمی میکرد برای اینکه ماشینش پر بشه
ولی وقتی من سوار این ماشین شدم در عرض حدوداً 5 دقیقه ماشین جلویی رفت و در کمتر از 10 دقیقه کل این ماشین پر شد پولها هم پرداخت شد و حرکت کردیم
من از خیلی وقت پیش این باورو توی ذهنم ساختم که دست من سبکه پا قدم من خوبه به همین خاطر هم ازش نتیجه میگیرم یعنی بارها شده مثل همین خاطره اتوبوس سوار شدن رفتم تو یه مغازه برای خرید یا موارد مشابه و خیلی زود اون بنده خدا سرش شلوغ شده
اینجا هم خوشحال بودم برای اینکه یه ماشین خیلی شیک سوار شدم ویآیپی بود رانندش دست فرمونش خیلی خوب بود و دقیقاً یک ساعت و نیمه رسیدیم ترمینال جنوب هم خوشحال بودم از اینکه خداوند چقدر هوای من رو داشت و وقتی من اولین نفر سوار شدم زودتر از اون چیزی که فکر میکردم حرکت کردیم
همونجا توی پایانه به ذهنم رسید کاشکی الان میلاد یکی از همکارای چند وقت پیش رو میدیدم هیچ ایدهای نداشتم که مغازهاش کجاست فقط قبلاً شنیده بودم که تو همون راسته چندین ساله کار میکنه و اصلاً نمیدونستم چه زمانی میاد مغازه و از وسط اون مغازهها شروع کردم به قدم زدن به سمت آخر خیلی برای من غیرمنطقی بود که ببینمش ولی حسم میگفت برو تو چیکار داری درست همون جایی که دیگه میخواستم چند تا مغازه آخر رو نرم و برگردم دیدم اععع اومد کنار من ماشینشو پارک کرد و خودشم سوپرایز شد که اون وقت صبح منو اونجا دید
من میخواستم ببینمش و با توجه به اینکه مدت طولانیای بود بود تهران نرفته بودم ازش راهنمایی بگیرم که کرایهها چه جوره شخصیا چند میبرن و اینا
تو چند دقیقهای که هم صحبت شدیم اولاً یه شات قهوه مهمونم کرد دوماً صحبتها رفت سمت شغل من و بهم گفت که یه مشتری سرمایهگذار داره که میخواهد سه چهار تا ملک بخره، دقیقاً تو همون پردیسان همون جایی که من کار میکنم
من اون موقع خیلی به حرفاش دقت نکردم یعنی یه جورایی جدی نگرفتم چون بیشتر ذهنم سمتت تهران رفتن و برنامههام بود
ولی اون دوباره ظهرم بهم زنگ زد و تاکید کرد که حتماً بهش ملک معرفی کنم و خریدار خرید کردنش قطعیه
همونجا بود که خدا رو بینهایت شکر کردم و گفتم ببین محمد خدا چطور از جایی که گمون نمیبری بهت رزق و روزی میده
وقتی هم رسیدم تهران دیدم چه روز خوبی اومدم:))
شب قبلش یه نمه بارون زده بود و هوا فوق عادی بود نه گرم و نه سرد یه هوای پاییزی رویایی آسمونم نیمه ابری بود آفتاب چشم آدمو اصلاً اذیت نمیکرد
هدف اولم دیدن برج آزادی و موزه هنرهاش بود وقتی رفتم توی میدون آزادی و دیدم همه درا بسته است به ذهنم رسید سرچ کنم توی گوگل
بعد دیدم چقدر جالب برج آزادی از یکشنبه تا جمعه بازه دقیقاً شنبهها بسته است :))
خدا شاهده خودم سوپرایز شدم از واکنشم و آرامشم و ریلکس بودنم و توکلی که در عمل داشتم که حتماً همین خیره و من نمیدونم تو میدونی
این در صورتیه که خیلی ذوق داشتم برای رفتن توی برج چون قبلاً هم رفته بودم ولی شرایطش نبود که برم داخل…
خلاصه خیلی خوشحال یکی دو تا عکس جذاب انداختم و به سفر ادامه دادم و چقدر به خودم تبریک گفتم که نسبت به گذشتم چقدر شخصیتم رشد کرده
بعدرفتم پارک ملت، شب قبلش قبل از خواب یه مقاله رو تو سایت علی بابا در مورد پارک یه مرور کلی کرده بودم و بیشترین چیزی که یادم مونده بود این بود که پارک قدمت زیادی داره خیلی بزرگه و بنیانگذارش خانم فرح پهلوی بوده
یعنی باورتون نمیشه دیوانه شده بودم از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شده بود که چقدر این پارک قشنگه کلی پیادهروی کردم کیف کردم خداوند و زیباییهاشو تحسین کردن
بعد گوگل مپ رو باز کردم ببینم ببینم فود کورت کجاست برم اونجا
رو نقشه پارک حیات وحش رو دیدم و مسیریابی کردم که برم اونجا ولی عجیب یه حسی داشت من رو یه مسیر دیگه می برد
من هم بدون مقاومت میرفتم فقط!! با این که گوگل مپ ده بار هشدار داد که مسیر یه سمت دیگست ها!!!
باورتون نمیشه با سی قدم پیاده روی شایدم کمتر از روی پل روی دریاچه رد شدم و به خودم اومدم دیدم اعع این همون مزرعه حیواناته که….
خلاصه کلی قو دیدم آهو و پرنده های مختلف مثل کرکس و حیوانات دیگه مثل شتر مرغ و طاووس و اینا
جالبه چند تا باب هم داشتن عین طاووس نری که شما داشتید ، اصلاً قیافشون با اونی که تو سریال زندگی در بهشت دیدم مو نمیزد :))
وایییی یکیشون بال هاشو باز کرده بود اصلاً من مسخ شده بودم از این همه ظرافت !!!
میگفتم خدایاااااا عظمتت رو شکر چی آفریدی؟؟
جالبه همین یکی دو شب پیش بود زندگی در بهشت قسمت 131 رو می دیدم
استاد شما اونجا گفتی اینقدر زیبایی های طبیعت رو تحسین کردی که هدایت شدین دفتر گروه تحقیقاتی عباس منش هم بردین تو پردیس سینمایی پارک ملت
و بعد می گفتید پنجرش و ویوی اون دفترتون رو به پارک بوده و الحق و الانصاف عجبببب ویووییی بوده (چون من رفتم از بالا خودم هم اون ویو رو دیدم و دیوانه شدم) :))
این خواسته تو دلم زنده شد
گفتم من هم می خواهم برم اونجا رو ببینم
وقتی رفتم ساختمون رو و طراحی خاصش رو دیدم خیلی کیف کردم و خیلی شما رو تحسین کردم
اتفاقاً فود کورت هم همون بالای ساختمان بود
خیلی شیک و جنتلمنانه رفتم بالا یه نگاهی به منو انداختم و یه دوری تو مجموعهی فود کورت زدم و حسم گفت نه…
میخواهم به تجربهی ناهار بهتر بهت بدهم
من هم گفتم چشم و خیلی راحت بدون خجالت اومدم بیرون
این در حالیه که چند تا دختر و پسر تنها و دو تایی هم اونجا تو سالن بودن ها…
بدون هیچ احساس خجالت و سرخوردگی اومدم بیرون چقدرررر به خودم افتخار کردم
آخه من قبلاً می رفتم تو یه مغازه لباس ببینم گاهی وقت ها تو رو دروایسی می موندم و با اینکه باب میلم نبود فکر می کردم وقت طرف رو گرفتم ، زشته و از این جور حرف ها… خلاصه الکی یه لباس می خریدم و می اومدم بیرون !!
این ها رد پاهایی که اولاً دوست دارم برای خودم به جا بگذارم
دوماً یه سری از دوست هایی که کامنت من رو می خوانند از این با جزییات نوشتنِ من هم لذت می برند و هم کلی ایده می گیرن که پیشرفت های خودشون رو حتی کوچکترین هاش رو ببیند و بهش بها بدهند و خودشون رو تشویق کنند
خدا میدونه شاید ایده های دیگه هم بگیرن مثلاً اینکه برای به چالش کشیدن اعتماد به نفسشون و به صلح رسیدن با خودشون تنهایی برن مسافرت
خلاصه از اون مجموعهی سینمایی خفن اومدم بیرون و هدایت شدم به یک لاین بیییییی نهایتتتتتت رویایی
به خدا یه چیزی میگم یه چیزی می شنوید ها الان اشک توی چشمام جمع شده، عکس هم ازش دارم کاشکی می شد بهتون نشون بدهم
ببینید یه مسیری رو اومده بودن آگاهانه یک عاااالمه برگ درخت ریخته بودن زمین تا ملت بیان تو اون مسیر رو برگ ها راه برند و لذت ببرند :)))) الان به پهنای صورت لبخند زدم دوباره
آخه هدایت یعنی تا این حد ؟؟؟ خلاصه اونجا هم قدم زدم و کلی کیف کردم و چند تا عکس هم انداختم و دیدم یه دختر و پسر خیلی خوش انرژی با یه خانم عکاس دارند عکاسی می کنند
این هم یه نشونه دیدم و کلی خوشحال شدم
و
ادامه دادم
آها یادم رفت اینو بگم که قبل از رفتن به مجموعهی سینمایی و فود کورت یه جایی تو همون پارک نشسته بودم روی صندلی دیدم، داشتم لذت می بردم
دو تا خانم جوان خوش برخورد اومدن سلام و علیک کردن و خودشون رو معرفی کردن از شهرداری اومده بودن
یه داستانی این روزها تو تهران هست به نامِ من شهردارم
خلاصه این خانم محترم از من درخواست کرد و شمارم رو توی سایت ثبت کرد و چند تا گزینه رو رأی داد
چند تا مورد که به زیبا سازی اون منطقه کمک می کرد
اولاً خیلی خوشحال شدم که ریلکس و با عزت نفس بالا برخورد کردم
دوماً چقدر تحسینشون کردم و تو دلم بهشون تبریک گفتم که چه شغل باحالی دارند
آخه داشتن تو پارک قدم می زدند و گپ می زدند و میخندین و بعد اومدن با پر کردن یه پرسشنامه از سمت من که کلش پنج دقیقه هم نشد ثروت هم ساختن
اصلا خیلی تحسین بر انگیز بود این اتفاق برای من
بعد من کلی عزت نفس بالا و ادب و احترامشون و البته آیفون 13 پرو مکسی که دست خانمه بود:) هم تحسین کردم
بله می گفتم…
بعد از اون مسیر پیادهروی جادویی که سنگ فرشش برگ های خشک پاییزی بود
(اون دسته از دوستانیی که روی انبوهی از این برگ ها راه رفتن و اینجور جاده ها رو دیدن می دونند چقدر تجربه کردنش شگفت انگیزِ)
رفتم رو به روی پارک پیتزا گرفتم و برای اینکه باز هم یک پله برم تو دل ترس هام اومدم تو پیاده روی پارک ملت اون لاین آخری که نزدیک پارکه نشستم رو نیمکت شروع کردم به غذا خوردن
آقا باورتون نمیشه همون بِ بسم الله چه اتفاقی افتاد؟؟
شش هفت ها گربه با هم اومدن و فاصله یه متری و دو متری من نشستن و غذا می خواستن:))
من خیلی با اعتماد به نفس به غدا خوردنم ادامه دادم یکی دو بار هم بلند شدم و چند تا قدم زدم گربه ها می رفتن ولی دوباره به یه چشم به هم زدن بر میگشتن :)))
همش آگاهی های فایل به کبوتر ها غذا ندهید تو ذهنم میاومد و چون تو این موضوع روی خودم خوب کار کرده بودم ذره ای دلم نسوخت و حتی یه ذره هم غذا بهشون ندادم
سعی کردم تمرکز کنم روی لذت بردن از غذا و البته همین فایل که داشتم صوتی با هندزفری گوش می دادم
اتفاقی که افتاد من به وسط های غذا نرسیده چند تا پسر و دختر تو رنج 10 ، 12 ساله اومدن رد بشن یکیشون محکم توپ رو شوت زد به درختی که فاصلهی یک متری من بود
دو تا از گربه ها هم رو درخته بودن
به همین راحتی من از شر گربه ها خلاص شدم
دیگه حتی سایشون هم ندیدم و با لذت به غذا خوردن و فایل گوش دادنم ادامه دادم
این قدرت اعراض کردنه ها
اینجا هم به خالق بودنِ خودم پی بردم و اینکه خداوند چقدر سریع به فرکانس های پاسخ میده، وقتی ترمز نداشته باشم من واقعاً آگاهی های اون فایل به کبوترها غذا ندهید رو باور کردم و این نبود که ادا در بیارم ، نه اصلاً سر سوزنی دلم به حالشون نسوخت، تازه تو ذهنم این بود که دارم در حقشون لطف هم می کنم اگه من بهشون غذا بدهم ، اولا ممکنه این غذا براشون مناسب نباشه دوماً ممکنه قدرت غذا پیدا کردن خودشون رو از دست بدهند….
موضوع بعدی که خیلی برای من جالب بود این بود که من دقیقاً پنج شنبه شب بود (دو شب قبل) یه دعایی کردم
دقیقاً لوکیشن و زمانش هم یادمه که کجا بودم و چه زمانی بود
گفتم خدایا می خواهم هدایتم کنی برم جایی زندگی کنم و مشغول به کار بشم که آزادی پوشش باشه
و خانم ها از سر اجبار حجاب نداشته باشن
سطح اعتماد به نفس ها خیلی بالاتر باشه
و
من هم خودم یخم آب بشه و بیشتر بتوانم با خانم ها ارتباط بگیرم
منظورم ارتباطات اجتماعی معمول نیست!!
من تو این زمینه خوبم
مشکل من اینه که نمیتوانم با دختر ها دوست بشم
البته نسبت به گذشتم خیلی بهتر شدم ولی خب هنوز هم خیلی جای کار دارم
من مطمئنم تو این زمینه دورهی فوقالعادهی احساس لیاقت فوقالعاده بهم کمک می کنه، ان شا الله که زودتر بهش هدایت میشم
من این دعا رو پنج شنبه کردم و امروز دائما داشتم این آزادی پوشش رو می دیدم با یه احساس خیلی خوب وصف ناپذیر تحسین میکردم
هم زیبایی ها رو می دیدم و تحسین میکردم هم اینکه چقدر خوبه که دیگه همه با هم در صلح قرار گرفتن و هر کسی دوست داره شال یا مقعنه یا روسری سرش می کنه ، هر کسی هم دوست داره موهاشو هر جوری که دوست داره می بنده و اصلا هیچی هم سرش نمیکنه
استاد شاید بتوانید یه کمی منو درک کنید
چون شما خودت توی قم بزرگ شدی
می دونی چقدررررر تعصبات و باورهای غلط اینجا موج میزنه
و احتمالاً درک می کنید که چقدر با تمام وجودم این آزادی عقیده در پوشش رو، این خود واقعی بودن بدون ماسک یا اجبار رو تحسین می کردم تا بهش هدایت بشم
این هم یکی دیگه از همزمانی ها بود که خیلی امروز من رو خوشحال کرد و خدا رو بابتش شاکرم
احساس می کنم این شروع داستانه
من دارم آماده میشم تا باورهای من هی بهتر و بهتر بشه تا وقتی می خواهم مسافرت خارجداز کشور مثلاً به ترکیه برم دیگه مقاوت درونی نداشته باشم
موضوع بعدی که خیلی حسی خوبی بهم میداد این بود که چقدررر من توی تهران لبخند و حال خوب تو صورت آدم ها دیدم و باز هم چقدررر تحسین کردم و خدا رو شکر کردم
اصلا انرژی تهران فوقالعاده است من عاشق تهرانم مخصوصاً محله های بالا شهرش
موضوع بعدی اینکه ، شاید براتون جالب باشه ولی من تو ذهنم این بود که آدم ها اغلب فقط تابستون ها به خودشون عطر و ادکلن می زنند
احتمالاً این دیدگاه هم ، به خاطر باور کمبود ثروت درونم شکل گرفته…
ولی امروز حسابی با پُتک افتادم به جونش:)
آخه انصافاً از کنار هرررر آدمی من رد شدم یا تو مترو یا بی آرتی یا تاکسی نشستم ، پیر و جوان (به غیر از یک نفر استثنا که بنده خدا کارگر بود) بوی عطر و ادکلن می داد و انصافا اعتراف می کنم که همه… همه منظورم همممه است ها… همه بوی عطر و ادکلن خوبی میدادن و من چقدررر تحسین می کردم این آدم های نازنین رو
بعد به نکتهی دیگه که خیلییییی برای من شیرین بود این بود که من از چهار راه ولی عصر تا میدون تجریش سه کورس سوار تاکسی شدم
اولاً چقدر راننده ها دست فرمونشون خوب بود
دوماً چقدرررر این آدم ها جنتلمن و لیدی بودن
به اللهی که می پرستمش اغراق نمی کنم
تنها صدایی که من توی ماشین می شنیدم صدای موتور بود و بس
لام تا کام حرف نمی زدن ، فقط در حد پرداخت کرایه و سلام و تشکر از راننده
یعنی در این حدددد احترام میگذاشتند به حقوق شهروندی ، اصلاً من کیففف می کردم همش داشتم تحسین می کردم به خدا….
یکی دو بار هم سوال داشتم می خواستم آدرس بپرسم رفتم از پلیس ها سوال پرسیدم
به خدایی که می پرستمش نه تنها تو قیافه نبودن و سر بالا جواب ندادن بلکه با لبخند و با عشق جواب سوال هامو دادن طوری که اصلاً من باور هایم جا به جا شد… چون قبلاً برخورد متفاوت تری از پلیس ها دیده بودم ، نه خیلی بد ولی نه به این خوبی…
خلاصه خیلی اتفاق های خوب دیگه هم رخ داد
و هدایت های دیگه هم دریافت کردم
ولی تا همین جا نوشتم و صحبت هایم رو دوست دارم با این جملهی خانم شایسته تموم کنم
سفر واقعاً انسان سازه
سفر کردن همه جوره سوده و سوده و سوده و باعث میشه واقعا رشد کنم
انشاءالله خداوند کمکم می کنه باز هم از این سفر ها میرم و از هدایت ها و همزمانی هایش میام و می نویسم
سلام به استاد عزیزم خانم شایسته مهربان و تمام دوستهای فوق العادهای که توی این سایت هستند
الان حدوداً یکی دو ماهی هست که تمرکزی سریال سفر به دور امریکا زندگی در بهشت رو میبینم
در صفحه فایل حاضری برای هدفت چه چیزی قربانی کنی تعهد دادم که هر روز یک قسمت از سریال زندگی در بهشت یا سفر به دور آمریکا رو ببینم و برای اون یه کامنت بنویسم
خوب از اونجایی که قانون تکامل رو رعایت نکردم میخواستم از جایی که هفتهای یه کامنت هم نمینوشتم برسم به جایی که 80 روز پشت سر هم هر روز کامنت بنویسم، اتفاقی که افتاد این بود که اون تعهد رو رها کردم اما انصافاً تا جایی که تونستم روی زیباییها تمرکز کردم و مخصوصاً شب ها موقع خواب سریالها رو میدیدم و میخوابیدم
اتفاق فوق العادهای که افتاده اینه که به طرز عجیبی پدر و مادرم شادتر شدن حالشون بهتره انرژیشون مثبتتره این کاملاً مشهوده
حتی شبای برنامهای از تلویزیون پخش میشه که فکر کنم اسمش خودمونی هستش
پدرم طرفدار پروپاقص این برنامه است بارها شنیدم صداشو که چقدر بلند بلند میخنده
و خدا را شاکرم که انقدر قانون دقیق عمل میکنه
این یه تغییر ملموس بود که در راستای موضوع این فایل بود که من خودم خالق زندگیم هستم
استاد عزیزم این فایل رو توی این چند روزه فکر میکنم حدود 30 بار گوش دادم و دیدم ولی جا داره که صدها بار دیگه هم ببینم
خیلی ممنونم و برای شما از خداوند مهربون بهترینها رو خواستارم
سلام عرض می کنم خدمت شما فاطمه خانم عزیز و بزرگوار
چقدر لذت بردم از خواندن دل نوشتهی شما
و چقدر اونجایی که نوشته بودی چطور با تعهدی غیر قابل مذاکره یک سال لیزر فوکس تمرکزی روی دورهی 12 قدم کار کردی و در نهایت ویدیو هم ضبط کردی و برای استاد ارسال کردی، خوشحال شدم و تبریک گفتم
ماشاالله
دم غیرتتون گرم
تغییر کردن ، یه سری چیز هارو می طلبه…
شهامت…
شجاعت…
ایمان به اینکه باید قدم اول رو بردارم، هدایت میشم، قدم های بعدی بهم گفته میشه
احساس لیاقت…
دمتون گرم واقعا لذت بردم و شما بهم این الگو رو دادی که میشه به دوره رو صحیح استفاده کنی و کلی لذت ببری و نگذاری هیچ عاملی تحت هیچ شرایطی از ادامه دادن آموزش های اون دوره تو رو دور کنه
خیلی خوبه که این نتایج رو نوشتی
خیلی به من کمک کرد
واقعاً سپاسگزارم
و
اما در مورد این فایل
واقعاً گل گفتید که این فایل مقدسه
از صبح تا حالا 10 الی 15 بار گوش دادم و دیدم و سیر نمیشم از شنیدن این آگاهی ها
و
بهتون تبریک میگم بات تمام دست آوردهای جدیدتون مخصوصا ماشین نو مبارک باشه
ان شا الله که چرخش به شادی براتون بچرخه
و
از همین جا سلام من رو به آقا رسول برسونید و تبریک بنده رو عرض کنید بابت قدم برداشتن برای استارت کسب و کار شخصی
با توجه به شناختی که از عزت نفس و احساس لیاقت آقا رسول پیدا کردم، یقین دارم به زودی خبرای خیلی خیلی خوش تری رو از شما ذوج دوست داشتنی بابت راه اندازی کسب و کار خودتون می شنوم
خدایا شکرت ، ممنونم که هدایتم کردی این متن الهی و ارزشمند رو بخوانم
سلام و عرض ادب دارم خدمت شما دوست عزیزم آقا شادمهر
چقدر زیبا و مختصر و واقعاً آموزنده نوشتید
سپاسگزارم
دقیقاً همینه، استاد تو فایل دلیل نتایج پایدار که پشت فرمون فورد ضبط شد هم چندین بار تاکیید می کنه، در فایل های دیگه هم گفته که آدمی که برای خودش ارزش قائله روی رشد شخصی خودش سرمایه گذاری می کنه
و… و چقدر این جمله در عین ساده بودن مفهومش عظیمه و هر بار که بهش فکر می کنم تمام وحودم سرشار از احساس خوب و احساس ارزشمندی میشه
وقتی با این آگاهی میام توی سایت ، می خوانم و می نویسم و یا ویدیو تماشا می کنم
یه احساس غرور خیلی ارزمشندی دارم
آقا شادمهر ممنونم که جرعهای از آگاهی های دورهی احساس لیاقت رو برامون نوشتی
خداوند یار و نگهدار هدایتگر شما باشه به سمت زیبایی های بیشتر
امیدوارم در همین لحظه که این دیدگاه رو مطالعه می کنید حال دلتون عالی باشه
چقدر خوشحالم و شاکرم که هدایت شدم به مطالعهی دیدگاه فوقالعاده ارزشمند و تأثیر گذارِ شما
واقعا خیلی زیبا و دسته بندی شده نتایجتون رو نوشته بودین
ماشاالله
نوش جانتون ، ان شاالله که خبر های خیلی خوش تری هم از مسیر زیبای رشد شما بشنویم
خیلی تحسینتون کردم که با دیدن عنوان این فایل اومدید خودتون رو به چالش کشیدین و پاسخ های مختلف نوشتید و بعد فایل را دیدین
خیلی کار خلاقانهای بود و این نشون میده که چقدر قلب شما پاک و شفافِ که اینچنین هدایت های خداوند رو واضح دریافت می کنید
این نشون دهندهی اینه که چقدر شما عاشق این مسیر پیشرفت هستی ، چقدر عاشق خودت هستی و با چه شور و شوق وصف نا پذیری داری روی خودت سرمایهگذاری می کنی
واقعاً دست مریزاد
اینقدر در هنگام مطالعهی دیدگاه شما داشتم لذت می بردم که احساسم و تجسمم این بود که رفیق چندین و چند ساله هستیم و الان شما رو به روی من نشستی با یک شور و شوق و چهرهی به وحد اومده از خوشحالی داری برای من داستان تحولت رو تعریف می کنی
درست مثل آقای عطار روشن که توی ویدیوی ده قسمتیِ داستان تحولش یه جاهایی اونقدر ذوق و شوق داشت که می توانستم اشکِ خوشحالی رو توی چشماش ببینم
این مسیر خیلی زیباست
و
چقدر خوبه که من… منی که در مسیر خیلی جاها سُست شدم و با اون تعهد استمراری که شما ادامه دادین ادامه ندادم … و الان نجواهای شیطان می خواهد بگه برای تو جواب نمی ده… بیخیال … دسترسی دارم به الگوهای موفقی مثل شما
خدایا شکرت
سپاسگزارم و از خداوند مهربان برای شما بهترینِ بهترین ها رو خواستارم
خیلی دختر خوبی هستی و چقدر هر بار ذوق می کنم وقتی نتایج قشنگت رو می بینم یا می بینم چقدر قشنگ و مودبانه از خدای مهربون تشکر می کنی
من از شما یاد گرفتم که اولاً با خودم خیلی مهربون تر باشم
دوماً با خدای خودم رفیق باشم و هر موقع دلم می خواهد باهاش حرف بزنم ازش تشکر کنم
سوماً چیزی که ذر این کامنتت خیلی نظرم رو جلب کرد و هم شما هم پدر و مادر مهربونت رو خیلی تحسین کردم این بود که…
آدم هایی که خیلی موفق هستند اعتماد به نفس انجام هر کار جدیدی رو دارند ، میگن میشه، من از پسش بر میام ، خدای من حمایتم می کنه خدای من هدایتم می کنه و با احساس اینکه من لایقش هستم میرند برای انجام اون کار جدید
این هم خیلی درس قشنگی بود
شینا جان من دو تا خواهر زاده دارم
که 12 و 4 سالشونه ، هر دو هم دختر هستند
من اعتقادم به این که بچه ها خیلی دانا هستند ، یعنی خیلی چیزها بلدن که من می توانم با نگاه کردن بهشون و الگو برداری کردن ازشون یاد بگیرم
مثلاً بارها شده رفتم توی پارک اون قسمتی که بچه ها میان تاب و سرسره و الا کلنگ سوار میشن
بچه ها رو می بینم که چقدرررر خوشحالن چقدر آزاد و رها هستند چقدر خوشحالن و خوش می گذرانند
بعد تحسینشون می کنم کلی خوشحال میشم و به خودم میگم ببین محمد حسین، تو هم باید مثل این بچه ها عمل کنی :)
خیلی دوستتون دارم
میگم دوستتون دارم چون من از پدر و مادرتون هم خیلی چیزها یاد گرفتم و شما ها رو واقعاً مثل دوستای خانوادگیمون می دونم
سلام و عرض روز به خیر دارم خدمت شما شیدا خانم ، دوست ارزشمندم
الهی همین الان که این دیدگاه من رو می خوانی حال دلت عالی باشه
چقدر زیبا :) به زیبایی های این فایل توجه کردین و چقدر زیبا نوشتین
می دونی من تا این لحظه (تو همین دو روز که منتشر شده) بیش از 20 یا 25 بار این فایل رو گوش دادم و دیدم و فکر کنم جا داره تا 500 ، 1000 بار گوش بدهم
چون هر بار که دارم گوش می دهم به قول شما یه دینگ جدید توی ذهنم می خوره
و خیلی دارم از این فایل لذت می برم ، اصلاً اونقدرررر ذهنم تشنه است که هر چی گوش می دهم سیر نمیشم گاهی وقتا متوجه میشم نا خودآگاه دارم به نشونهی تأیید سرم رو تکون می دهم و یه لبخند عمییییق روی صورتم نقش بسته
اصلا این فایل جادویی عه، خیلی بهم احساس خوب و احساس قدرت میده، می دونید؟؟
آخه چی لذت بخش تر از اینکه هر لحظه یه آدم نازنین و شریف که اتفاقاً عاشقشم هستی (منظورم استاد عباس منش هستش) تو گوشت راجع به این صحبت کنه که ببینننن تو خودت و خودت و فقططط خودت خالق زندگیت هستی ، قدرت همواره توی دست های توعه :))) خدایا شکرت
هر چی راجع به این آگاهی های این فایل حرف بزنم که کمه…
یعنی زبانم از بیان قاصره… که بخواهم بگم چقدر عاشق و مجنون این فایل شدم
انعکاس جنگل اطراف دریاچه و آسمون نیمه ابری پاییزی تو آب دریاچه مدهووووش کننده است یعنی به خدا صد نفر مثل دادماس جمع بشن نمی توان همچین نقاشی خیره کننده ای رو بکشن…
(نامبرده الان چشماش خیس شده از خوشحالی)
بهتون پیشنهاد میدهم فایل توحید عملی 8 رو… هر وقت خواستید زیبایی های بهشت رو ببینید اون یکی دو دقیقهی اولش رو ببینید
هم مدل فیلم برداری خانم شایسته خیلی خفنه هم آهنگش خیلی گَنگه و حس فوقالعاده ای میده
شیدا خانم من هنوزم روی اون اعتقادم هستم که پس از اون فایل کلاب هوس و شنیدن صدای زیبای آقا مهرک یه آدم دیگهای شدم
شجاع شدم و بیشتر جرعت پیدا کردم که رویا پردازی کنم زندگی مشترک آیندم رو
تجسم کنم همسر دلخواهم رو زندگی دلخواهم رو در کشوری که دوست دارم مهاجرت کنم
خیلی دوستتون دارم
امیدوارم روزی که استاد در ایران اون سمینار بی نظیر و خفن رو برگزار می کنه ، همزمانی ای رخ بده که من و شما دو نفر هم باشیم و من بتوانم ببینمتون و گپ و گفت داشته باشیم
سلام و عرض ادب خدمت دوست عزیز و گرامی آقا محمد عزیز
من قبلاً هم بارها دیدگاه های شما رو خواندم
خیلی زیبا و تاثیر گذار می نویسی دمت گرم
چقدر اول صبح همین یه دیدگاه کوتاه بهم حس و حال خوب داد
آقا یه سوال شما شهرکردی هستی ؟
آخه من کلی تجربهی مسافرت های شیریننننن به شهر کرد دارم
یککک عالم خاطرهی خوش از شهر کرد دارم
الان چند سالی هست که نیومدم اون سمت ها ولی خیلی دوست دارم یه موقعیت رو فراهم کنم یه سفر ناب بیام اونجا و آب و هوایی عوض کنم
مخصوصاً تو ماه تیر یا مرداد
آقا محمد من اصالتا تهرانی ام ولی به دنیا اومده و بزرگ شدهی قم هستم
من هم عاااااشق تهرانم یعنی اصلاً میرم تهران یک ذوق و شوق وصف ناپذیری کل وجودم رو فرا می گیره
تهران خیلی نکتهی مثبت داره
1- آب و هوای معتدل کوهستانی
2- مردمون با ادب و با شخصیت و با فرهنگ (سطح فرهنگ مردمانی که باهاشون زندگی می کنم خیلیییی برایم مهمه)
3- دسترسی عالی به تمام امکانات با مترو و بی آرتی و اتوبوس و تاکسی
واقعاً روی این زمینه خیلییییی خوب شهرداری کار کرده
تازه به نظر من کرایه تاکسی ها هم خیلییییی مقرون به صرفه و عالیه (این تجربهی شخصیم هستش)
4- یک عالللم فضاهای نستالژیگ ، مدرنیته ، پارک های رویایی ، روستاهایی مشابه به بهشت ، مجتمع های تجاری تفریحی خفن برای خرج کردن و ایش و نوش و خوش گذرونی داره
اصلا هر چییی از خوبی های تهران بگم کم گفتم انرژی این شهر واقعاً قلبم رو به وجد میاره
من فعلا پلنی ندارم که چه جوری باید مهیا بشم برای مهاجرت به تهران
ولی کاری که از دستم بر میاد و واقعاً برایم مهمه اینه که حتماً هفتهای یکی دوروز از صبح تا شب برم تهران تا زیبایی ها رو ببینم شهر رو بیشتر بشناسم بیشتر تحسین کنم تا در مدار زندگی کردن در اون قرار بگیرم و از همه مهمتر اعتماد به نفسم رو برای رفتن تو دل ترس هایم و کسب تجربه های جدید به چالش بکشم ، توکلم رو در عمل به خداوند بیشتر کنم
به قول استاد عباس منش و خانم شایستهی عزیز سفر واقعاً انسان سازه :)
این جمله….
همون جمله ای هست که سوخت من میشه برای حرکت کردن و رفتن در دل ترس هایم
و راکد نمون و فاسد نشدن
خلاصه آقا محمد خیلیییی دوست دارم بیشتر و بیشتر راجع به زیبایی های تهران و تجربیات نابی که داشتی برایم بنویسی
فقط از مثبت ها بگو
دوست دارم بشنوم تا باورهایم قوی تر بشه و احساسم بارها و بارها نسبت به تهران بهتر بشه :)
به نام خداوند مهربانی ها
سلام و عرض ادب احترام خدمت استاد عزیزم خانم شایسته و تمام دوستان عزیزم
وقت همگی به خیر
همزمان با گوش دادن به یک آهنگ تکنو و ورزشی که تو جام جهانی فوتبال هم اغلب پخش میشه دارم این کامنت رو می نویسم
تجربهی لذت بخش و شیرینی هستش
چون به همون میزان که آهنگ های تکنو کمک می کنه ورزش صبحگاهی رو با قدرت و انرژی بیشتری انجام بدهید به همون میزان روی سرعت تایپ دو انگشتی من با کیبورد موبایل هم تاثیر گزاره :)
این هم یه نکته ی آموزشی بود که دوست داشتم با شما دوستان تایپیست به اشتراک بگذارم
نام آهنگ :
Valleh De Larmes
بریم سراغ موضوع فایل
دوست دارم اتفاقاتی که امروز تا این لحظه خلق کردم رو برای شما بنویسم
تا ایمان هممون به خالق بودنمون بیشتر بشه
بسم الله…
امروز صبح رفتم یه سر دفتر
حدود بیست دقیقه نیم ساعت نشستم و سر سنگین ولی با لبخند وارد شدم و زودی هم اومدم بیرون
همکارام به انرژی مثبت و خوش ذوق بودن و خوش خنده بودن من عادت کردن
و گاهی اوقات به روی من هم میارن یعنی میگن چقدر انرژی مثبت آقای تجلی خوبه
میگن آقا تجلی ما خیلی کم دیدیم شما غر و ناله داشته باشی
برعکس بعضی وقتا چنان با شور و حرارت راجع به یه چیزی صحبت می کنی که ما هم به اون موضوع علاقه مند میشیم
خب این ها همش لطف خداست
منی که اواسط خرداد سال 98 با استاد آشنا شدم
همون آدمی ام
که تا سال 97 افسردگی داشتم و حتی یک بار دست به خودکشی هم زده بودم
که به لطف خدا با شسشتوی معده نگذاشتن اون 35 تا قرص آرام بخش که با هم خورده بودم موجب ایست قلبی بشه
الان افتخار می کنم که همکار هام اینقدر دوستم دارند و بارها و بارها از کلامشون شنیدم که بهم گفتن آقای تجلی ما افتخار می کنیم شما همکار هستیم
خدا شاهده این عین کلامشون هست ها
خانم و آقا … بارها این حرف رو بهم زدن
اغلب سنشون هم 5 سال یا حتی بیشتر ، از بنده بیشتره
چی باعث شده آدم ها اینقدر دوستم داشته باشن و حس خوب ازم بگیرن؟
چی باعث شده که بارها بهم بگن آقای تجلی یا دوستام بهم بگن محمد حسین تو خیلی قلب زلال و شفافی داری
خیلی مهربونی ، خیلی بی شیله و پیله و صاف و صادقی
واقعاً چی باعث شده؟
منی که افسرده بودم ، پرخاش گر بودم
اگه گوشه لباسم گیر می کرد به در و یه ذره یه قسمتی از بدنم درد می گرفت بر می گشتم به در فهش میدادم!!
حالا اینقدر دوست داشتنی شدم آدم ها عاشقم میشن بارها و بارها بهم ابراز لطف و محبت داشتن
غیر از اینه که خودم خواستم و تغییر رو از یه جایی شروع کردم؟؟
سیگار می کشیدم
گذاشتم کنار
قلیون می کشیدم
گذاشتم کنار
اون ادبیات غلط رو بوسیدم و گذاشتم کنار
الان دو سه ساله که به لطف خدا حتی یک کام هم سیگار نکشیدم و حتی حاضر نیستم بوش هم تحمل کنم
یعنی اگه کسی تو ماشین بخواهد سیگار روشن کنه راننده اسنپ و تاکسی باشه یا دوست یا همکار یا مشتری یا هر کسی اگه ازم بپرسه و بخواهد مثلا اجازه بگیره که شما با سیگار مشکل نداری؟!
با قاطعیت و البته با احترام و لبخند میگم خیلی ممنون میشم روشن نکنید
برای خودم احترام قائلم، می دونید چی میگم؟
این ها همش از احساس لیاقت و خود ارزشی میاد که درونم ایجاد کردم دیگه؟
تو این دو سه سال چند باری شده با همکارها رفتیم رستوران سنتی که تخت و بالش داره دوستان بعد غذا قلیون سفارش دادن
من هم به خاطر مهم بودن حرف دیگران چند کام گرفتم ولی بعداً احساس خودتخریبی که میگفت تو فلانی… روی تعهدت نموندی و … داغونم می کرد
به لطف خدا از اون روزی که فایل دلیل نتایج پایدار روی سایت منتشر شد و اون فایل هم من خیلییی گوش دادم و هنوزم گوش میدهم
یه حرف استاد رو تابلو زدم و آویزون کردم به دیوار ذهنم
اونم اینه که…
آدمی که برای خودش ارزش قائله، به خودش آسیب نمیزنه
یا بعضی وقت ها که یه مشتری نا مناسب از نظر ادب میاد توی دفتر
یا خیلیییی منفیه ، خیلی راحت هندزفری میزارم توی گوشم با موبایلم رو می گذارم روی حالت سایلنت با ویبره و می گذارم در گوشم و میرم بیرون تو پیاده روی اون طرف رو به روی دفتر شروع می کنم به حرف زدن با خودم و خدای خودم و وانمود می کنم که مثلاً دارم با تلفن حرف میزنم
چرا این کارو می کنم؟؟؟
چون برای خودم ارزش قائلم ، به خودم میگم محمد آدمی که برای خودش ارزش قائله روی رشد شخصی خودش سرمایهگذاری می کنه و این سرمایه گذاری رو به خاطر حرف مردم خراب نمی کنه، اگه الان تو این جمع بمونی دقیقااااا مثل این می مونه یه دبه 4 لیتری بنزین ریختی روی خودت و یه کبریت هم زیرش!!! داری آتیش میگیری ها!! پاشو برو بیرون بروووو و برایت مهم نباشه دیگران چی میگن، تو توی دنیای خودت زندگی می کنی اونا هم توی دنیایی خودشون و خلاصه این آگاهی ها و این گفت و گو های درونی بهم کمک می کنه که جسارت به خرج بدهم
حالا می خواهم نتیجهی این احساس لیاقت و خود ارزشی رو بهتون بگم
به خدا این حرف ها رو فقط به شما می توانم بزنم آدم های دیگه درک نمی کنند چقدر این تغییرات اساسیه و چقدرررر ارزشمنده
دفتر املاکی که الان داخلش کار می کنم
همون دفتری که حدود دوماه پیش تأسیس شد و من رو دعوتم کردن و خیلی هم اصرار کردن که دوست داریم شما هم توی مجموعه باشی
حالا داستان این هم مفصله که نمیدونم قبلاً توی کامنت هایم گفتم یا نه
شاید یه روزی این داستان هدایت هم تعریف کردم ، خیلی عبرت بر انگیزه
توی این دفتر املاک پدر مدیر دفتر که از کاسب های قدیمی قمه
و تو بازار قدیم قم حجره فرش داشته
ماشاالله اوضاع مالیش عالیه
میلیارده
روز های اولی که دیدمش مهرش به دلم نشست
ایشون حدود 60 سالشه ، من 28 سالمه
خیلی با هم دوستیم و من رو از همه کارشناس هاب دفتر بیشتر دوست داره (حالا میگم چرا)
ماشین زیر پاش فونیکس تیگو 7 پرو مشکی هستش
روز اولی که باهاش برخورد کردم دیدم اولاً بسیار خوش خنده با ادب و باشخصیت با شرافت و مهربونه
از چهرهی با نمکش که نگم براتون ، دقیقا عین کشیک کلیسا های مسیحی ها
پوست بسیار سفید ریش و موهای کاملاً سفید
خلاصه چهره بسیار متفاوت و زیبایی داره ایشون نسبت به سایر قمی ها
از همون روز اول سعی کردم توی این دفتر املاک (در حد توانم و مداری که در اون هستم) متفاوت عمل کنم یعنی تا همه چیز تازه است سعی کنم تا اونجایی که می توانم تمرکزم رو بگذارم روی نکات مثبت دفتر ، نکات مثبت همکارهایم و نکان مثبت محیط اطرافم و همسایه های کاسب و …
نمیگم عالی عمل کردم ولی از عملکردم راضیم چون یه سری نتایج تو دستمه
به نظر خودم توی دیدن نکان مثبت آدم ها بهتر از همه در مورد همین حاج ابوالفضل خیلی خوب عمل کردم
بارها و بارها راجع به ایشون صحبت کردم
چند وقت پیش یه ویس هم برای یکی از دوستام تو تلگرام فرستادم از نکات مثبت ایشون و پسر حسین آقا گفتم
ایشون هم خیلی لذت برد و تشکر کرد، این دوستم هم از اعضای فعال سایته که اتفاقاً کامنت هاشم اکثراً جزو کامنت های برتر میشه و زیاد امتیاز می گیره
حالا بگذارید از نکات مثبت حاج ابوالفضل بگم
خیلی خاکی و با معرفته
بارها با هم بازدید رفتیم
با اینکه ایشون ضی نفع بوده ها!!! تیگو 7 پرو رو می انداختیم توی خیابون و با مشتری یا بدون مشتری میرفتیم که کارهای منو انجام بدهیم؟؟
چرا این اتفاق می افتاد؟؟ (ماشین 1,600,000,000 پولشه ها)
به خاطر احساس لیاقت بالایی که درونم ایجاد کردم و تمرکز آگاهانه و بازگو کردن نکات مثبت که باعث شده من وجوه مثبت ایشون رو در مورد خودم بر انگیخته کنم
و چند وقت پیش هم با هم یه معامله زدیم که به لطف خدا هر کدوم 1,900 کاسب شدیم
باورتون نمیشه چقدر این بشر خوشحال بود و با قلبش می خندید و خدا رو شکر می کرد
بعد من همینجوری حاج و واج مونده بودم که چی شد؟؟؟؟
این بابا اصلا نیاز مالی نداره که خونه ای که الان داره توش زندگی می کنه ویلاییه تو بهتریننننن لوکیشن شهر 18,000,000,000 پولشه … چرا اینقدر برای 1,900,000 ذوق کرده
غیر از اینه که خیلی شاکر و تسلیم در برابر خدا؟!
غیر از اینه که این باور رو داره که من باید مولد ثروت باشم ، این وظیفهی الهی انسانی منه؟
غیر از اینه که این باور رو داره که هر چقدر ثروتمند تر بشم به رشد جهان هستی در تمام ابعاد کمک می کنم و هر چقدررر که پول بشتری بسازم خدا بیشتر باهام حال می کنه و عاشقم میشه؟
من باور به فراوانی رو به اللهی که می پرستمش سوگند در رفتار ایشون در عمل می بینم
بارها شده که می بینم که این حاج ابوالفضل داستان ما اصلاً نگران کمبود نیست
بهم میگه اگه روزی من باشه خودش میاد
بهم میگه من نمیرم دنبال پول از همون جونیم هم که حجره مو تو بازار زدم که یه موتورگازی خریده بودم
بعدش یه یاماها 100 خریدم، خیلی هم خوشحال بودم که الان ک ازدواج کردم اون موتور گازی رو دیگه ندارم با خانمم با یاماها 100 میریم اینور اونور آبرومندانه است
به اللهی که می پرستمش قسم می خورم من نور رضایتمندی و اشک خوشحالی رو توی چشماش می بینم هر بار که این ها رو تعریف می کنه و به خودم میگم چقدرررر این آدم لایقه نوششش جونشون باشه
چقدر شاکره
خانمش هم به همین اندازه ثروتمند هستش ها ایشون هم یک موسسه ی آموزشی دره با بیش از سه صدتا هنرجوی بانو
اون حاج خانم فوقالعاده آدم متواضع با ادب شاکر و تسلیمی هستش
باز هم قسم می خورم اللهی که می پرستمش یه سری گرم صحبت با یکی از همکارهای خانم تو دفتر داشت صحبت می کرد
من داشتم سه تا میز اونورتر با تلفن صحبت می کردم کسِ دیگه ای تو سالن اصلی نبود
بقیه یا بیرون بودن یا چند نفری تو اتاق قرارداد
یه لحظه یه چیزی ازش شنیدم همین الان که دارم میگم گریم گرفته!! که چرا این آدم اینقدر ثروتمنده!!!
به همکارم گفت رو کردم به آسمون گفتم خدایا من تسلیمم اگه این اتفاق افتاده حتماً برای من خوبه، نوکرتم هستم خدا شاهده این عینِ کلامشون بودها
معلوم بود که داره یه واقعهی خیلی تلخ و سختی رو تعریف می کنه و واکنش خودش به اون اتفاق رو میگفت
بهترین باوری که از مشاهده و هم مداری با حاج ابوالفضل یاد گرفتم اینه که الحق و الانصاف ثروتمند شدن با شکوه است
الحق و الانصاف ثروت زیاد آدم رو به بی نیازی میرسونه و وقتی به بی نیازی میرسی خیلییییی افتاده و بی ادعا میشی
همون چیزی که استاد تو فایل چطور درآمد خود را در عرض یک سال سه برابر کنیم قسمت سوم میگه، اونجا استاد در مورد خوبی های ثروت بسیار صحبت می کنه پیشنهاد می کنم اون فایل رو بی نهایت بار گوشش بدهید
اصلا فکر می کنم دلیل هم مدار شدن من با حاج ابوالفضل و خانوادش
گوش دادن مکرر شاید حدود 50 صد باری هست که اون فایل رو گوش دادم
این موضوع مال شهریور و مهر امساله ، من از اواخر مهر بیست و هفتم یا بیست و هشتم مهر بود که با حاج ابوالفضل آشنا شدم
حالا اینم بهتون بگم که بدونید چرا اینقدر این آدم دوست دارم
محبت کردن های این آدم خوش قلب بی انتهاست
دیروز بهم زنگ زد و حال و احوال پرسی که آقا تجلی کجایی دل نگرانت شدم جمعه و شنبه نبودی؟؟
گفتم متشکرم این از معرفت زیاد شماست ، من تهرانم دارم بر میگردم قم (موضوع تهران رفتنم که پر از شگفتی بود رو دیشب بعد از سفر اومدم خونه نوشتم! توی کامنت پایینیه ، اگه نخواندید برید بخوانید خیلی درس و رد پای هدایت داخلش هستش) گفت اوکی فقط می خواستم حالت رو بپرسم
دوباره امشب هم زنگ زد چون من یه کم نیاز به استراحت داشتم، به غیر از همون نیم ساعت صبح دیگه نرفتم دفتر، صبح نشد با هم حرف بزنیم چون ایشون مشتری داشت توی دفتر
خودم رو بستم به دم نوش آویشن و آب هویج و سوپ تا قوت بگیرم :)) فردا با حال بی نهایت بهتری برم سر کار
امشب زنگ زده بود می گفت از فلانی (یکی از همکارها که خیلی دوستیم باهم عیاق هستیم) شنیدم گفتی برایت آب هویج بگیره
حال شما خوبه زنگ زدم اولاً حالت رو پرسم دوماً بگم چرا به من نگفتی؟ الان کجایی میرم برایت آب هویج و آبدسیب میگیرم میارم هرچی دیگه هم می خواهی بگو تا بگیرم فکر هیچی هم نکن
من گفتم ممنونم دوباره گفت نه ببین من اصلاً تعارف نمی کنم جدی میگم …. و من هم میدونستم که کاملاً ایشون داره از سر دوست و عشق و محبت بدون هیچ توقعی این حرف رو میزنه چون شناخت نسبتاً خوبی نسبت به ایشون دارم
خلاصه خیلی جاهای دیگه هم ایشون در حقم محبت کرده
هنوز دو ماه کامل نشده که ما هم دیگه رو شناختیم ها!!
چندین و چند جای دیگه به طُرُق مختلف ایشون از اعتبارش برای انجام کاری اداری یا از ماشینش برای رسوندنم به خونه با اینکه مسیر خونهی من اصلاً سر راه ایشون نیست و …. برای من مایه گذاشته
من هم اگر جایی ایشون درخواستی داشته سوالی پرسیده بهش کمک کردم
مثلاً یه بار وقت گذاشتم یه سری تغییرات اساسی در موبایلش انجام دادم که یه عالم باعث بهبود عملکرد و راندمان بالای اون موبایل شد
یه بار دیگه نشستم با ورد توی لب تاب دفتر برای ایشون یک فرم خاص جهت انجام کاری خاص طراحی کردم و پرینت گرفتم تا کار ایشون خیلی خیلی راحت تر و لذت بخش تر بشه
و کارهایی از این قبیل
و دقیقاً طبق آگاهی های جلسهی 9 عزت نفس و توحید عملی قسمت 7 عمل کردم و نخواستم که بدوام محبت هایش رو جبران کنم و همش به خودم احساس بی لیاقتی بدهم که ای بابا این بندهی خدا داره اینقدر مایه میزاره تو دوستی چرا من فلان…؟!
می دونید چی میگم؟! مشترک نبودم و فکر نمی کردم که این آدمهِ که داره این عشق رو نثار من می کنه
همش به خودم می گفتم این خداوندِ که داره ای طریق این دستش عشق و محبتش رو در زندگیم جاری می کنه، من موحد بودم و به لطف خدای این توحید در عمل رو ادامه می دهم ، ان شا الله خداوند کمک می کنه و ادامه می دهم
من اعتبار اصلی همهی این ها رو می دهم به خدا و بارها و بارها تو ذهنم از خدا تشکر کردم و از ایشون هم تشکر قلبی می کنم و قدر دانم چون روابط اجتماعی مهمه
ولی باید این رو بدونم که روبط من با آدم ها سست و شکننده است
دیگه بالاترین حدش مرگ هستش دیگه…
بنا بر این نیازی نیست روی روابطم آدم ها سرمایهگذاری خاصی بکنم
نیازه که روی رابطه ام با خدا همیشه کار کنم و به شدت وابستهی خداوند باشم و نیازمند به خداوند بدونم
چون اونه که منبع رزق و نعمت و خوشبختیه :))
یکی دو تا اتفاق قشنگ دیگه هم امروز افتاد که خالق بودنم رو بهم ثابت کرد ولی به علت اینکه کامنتم طولانی شده و دوست دارم برم یه کم به چشمام استراحت بدهم دیگه به همینجا بسنده می کنم
دوستتون دارم
خداوند یار و نگهدار و هدایتگر هممون باشه به سمت زیبایی ها بیشتر
به نام خداوند مهربونیها
سلام و عرض ادب دارم خدمت استاد عزیزم خانم شایسته تمامی دوستانی که این دیدگاه را میخوانند
امروز به صورت کاملاً هدایتی یه سفر نیمروزی داشتم به تهران
یه سری همزمانیها و پدیدهها رخ داد که واقعاً شگفت انگیز بود امروز انرژی من بینهایت مثبت بود و دوست دارم اون اتفاقات فوق العاده رو اینجا مکتوب کنم
صبح که از خونه اسنپ گرفتم تا برم میدون خروجی شهر همون جایی که اتوبوسها و تاکسیهای تهران تردد میکنن، راننده اسنپ خیلی انرژیش مثبت بود و کلی با هم گپ زدیم و خندیدیم
وقتی رسیدم تو اون جایگاه مخصوصی که اتوبوسها به صف میایستند تا مسافر سوار کنند اتوبوس اول 44 صندلی بود که من علاقهای نداشتم سوار شم
من رفتم ماشین دوم را که 25 صندلی بود ویآیپی بود سوار شدم و خود راننده هم که با یکی دو نفر دیگه صحبت میکرد تعجب کرد
چون اون ماشین قبلی تایم نسبتا زیادی رو اونجا بود داشت بازارگرمی میکرد برای اینکه ماشینش پر بشه
ولی وقتی من سوار این ماشین شدم در عرض حدوداً 5 دقیقه ماشین جلویی رفت و در کمتر از 10 دقیقه کل این ماشین پر شد پولها هم پرداخت شد و حرکت کردیم
من از خیلی وقت پیش این باورو توی ذهنم ساختم که دست من سبکه پا قدم من خوبه به همین خاطر هم ازش نتیجه میگیرم یعنی بارها شده مثل همین خاطره اتوبوس سوار شدن رفتم تو یه مغازه برای خرید یا موارد مشابه و خیلی زود اون بنده خدا سرش شلوغ شده
اینجا هم خوشحال بودم برای اینکه یه ماشین خیلی شیک سوار شدم ویآیپی بود رانندش دست فرمونش خیلی خوب بود و دقیقاً یک ساعت و نیمه رسیدیم ترمینال جنوب هم خوشحال بودم از اینکه خداوند چقدر هوای من رو داشت و وقتی من اولین نفر سوار شدم زودتر از اون چیزی که فکر میکردم حرکت کردیم
همونجا توی پایانه به ذهنم رسید کاشکی الان میلاد یکی از همکارای چند وقت پیش رو میدیدم هیچ ایدهای نداشتم که مغازهاش کجاست فقط قبلاً شنیده بودم که تو همون راسته چندین ساله کار میکنه و اصلاً نمیدونستم چه زمانی میاد مغازه و از وسط اون مغازهها شروع کردم به قدم زدن به سمت آخر خیلی برای من غیرمنطقی بود که ببینمش ولی حسم میگفت برو تو چیکار داری درست همون جایی که دیگه میخواستم چند تا مغازه آخر رو نرم و برگردم دیدم اععع اومد کنار من ماشینشو پارک کرد و خودشم سوپرایز شد که اون وقت صبح منو اونجا دید
من میخواستم ببینمش و با توجه به اینکه مدت طولانیای بود بود تهران نرفته بودم ازش راهنمایی بگیرم که کرایهها چه جوره شخصیا چند میبرن و اینا
تو چند دقیقهای که هم صحبت شدیم اولاً یه شات قهوه مهمونم کرد دوماً صحبتها رفت سمت شغل من و بهم گفت که یه مشتری سرمایهگذار داره که میخواهد سه چهار تا ملک بخره، دقیقاً تو همون پردیسان همون جایی که من کار میکنم
من اون موقع خیلی به حرفاش دقت نکردم یعنی یه جورایی جدی نگرفتم چون بیشتر ذهنم سمتت تهران رفتن و برنامههام بود
ولی اون دوباره ظهرم بهم زنگ زد و تاکید کرد که حتماً بهش ملک معرفی کنم و خریدار خرید کردنش قطعیه
همونجا بود که خدا رو بینهایت شکر کردم و گفتم ببین محمد خدا چطور از جایی که گمون نمیبری بهت رزق و روزی میده
وقتی هم رسیدم تهران دیدم چه روز خوبی اومدم:))
شب قبلش یه نمه بارون زده بود و هوا فوق عادی بود نه گرم و نه سرد یه هوای پاییزی رویایی آسمونم نیمه ابری بود آفتاب چشم آدمو اصلاً اذیت نمیکرد
هدف اولم دیدن برج آزادی و موزه هنرهاش بود وقتی رفتم توی میدون آزادی و دیدم همه درا بسته است به ذهنم رسید سرچ کنم توی گوگل
بعد دیدم چقدر جالب برج آزادی از یکشنبه تا جمعه بازه دقیقاً شنبهها بسته است :))
خدا شاهده خودم سوپرایز شدم از واکنشم و آرامشم و ریلکس بودنم و توکلی که در عمل داشتم که حتماً همین خیره و من نمیدونم تو میدونی
این در صورتیه که خیلی ذوق داشتم برای رفتن توی برج چون قبلاً هم رفته بودم ولی شرایطش نبود که برم داخل…
خلاصه خیلی خوشحال یکی دو تا عکس جذاب انداختم و به سفر ادامه دادم و چقدر به خودم تبریک گفتم که نسبت به گذشتم چقدر شخصیتم رشد کرده
بعدرفتم پارک ملت، شب قبلش قبل از خواب یه مقاله رو تو سایت علی بابا در مورد پارک یه مرور کلی کرده بودم و بیشترین چیزی که یادم مونده بود این بود که پارک قدمت زیادی داره خیلی بزرگه و بنیانگذارش خانم فرح پهلوی بوده
یعنی باورتون نمیشه دیوانه شده بودم از خوشحالی اشک توی چشمام جمع شده بود که چقدر این پارک قشنگه کلی پیادهروی کردم کیف کردم خداوند و زیباییهاشو تحسین کردن
بعد گوگل مپ رو باز کردم ببینم ببینم فود کورت کجاست برم اونجا
رو نقشه پارک حیات وحش رو دیدم و مسیریابی کردم که برم اونجا ولی عجیب یه حسی داشت من رو یه مسیر دیگه می برد
من هم بدون مقاومت میرفتم فقط!! با این که گوگل مپ ده بار هشدار داد که مسیر یه سمت دیگست ها!!!
باورتون نمیشه با سی قدم پیاده روی شایدم کمتر از روی پل روی دریاچه رد شدم و به خودم اومدم دیدم اعع این همون مزرعه حیواناته که….
خلاصه کلی قو دیدم آهو و پرنده های مختلف مثل کرکس و حیوانات دیگه مثل شتر مرغ و طاووس و اینا
جالبه چند تا باب هم داشتن عین طاووس نری که شما داشتید ، اصلاً قیافشون با اونی که تو سریال زندگی در بهشت دیدم مو نمیزد :))
وایییی یکیشون بال هاشو باز کرده بود اصلاً من مسخ شده بودم از این همه ظرافت !!!
میگفتم خدایاااااا عظمتت رو شکر چی آفریدی؟؟
جالبه همین یکی دو شب پیش بود زندگی در بهشت قسمت 131 رو می دیدم
استاد شما اونجا گفتی اینقدر زیبایی های طبیعت رو تحسین کردی که هدایت شدین دفتر گروه تحقیقاتی عباس منش هم بردین تو پردیس سینمایی پارک ملت
و بعد می گفتید پنجرش و ویوی اون دفترتون رو به پارک بوده و الحق و الانصاف عجبببب ویووییی بوده (چون من رفتم از بالا خودم هم اون ویو رو دیدم و دیوانه شدم) :))
این خواسته تو دلم زنده شد
گفتم من هم می خواهم برم اونجا رو ببینم
وقتی رفتم ساختمون رو و طراحی خاصش رو دیدم خیلی کیف کردم و خیلی شما رو تحسین کردم
اتفاقاً فود کورت هم همون بالای ساختمان بود
خیلی شیک و جنتلمنانه رفتم بالا یه نگاهی به منو انداختم و یه دوری تو مجموعهی فود کورت زدم و حسم گفت نه…
میخواهم به تجربهی ناهار بهتر بهت بدهم
من هم گفتم چشم و خیلی راحت بدون خجالت اومدم بیرون
این در حالیه که چند تا دختر و پسر تنها و دو تایی هم اونجا تو سالن بودن ها…
بدون هیچ احساس خجالت و سرخوردگی اومدم بیرون چقدرررر به خودم افتخار کردم
آخه من قبلاً می رفتم تو یه مغازه لباس ببینم گاهی وقت ها تو رو دروایسی می موندم و با اینکه باب میلم نبود فکر می کردم وقت طرف رو گرفتم ، زشته و از این جور حرف ها… خلاصه الکی یه لباس می خریدم و می اومدم بیرون !!
این ها رد پاهایی که اولاً دوست دارم برای خودم به جا بگذارم
دوماً یه سری از دوست هایی که کامنت من رو می خوانند از این با جزییات نوشتنِ من هم لذت می برند و هم کلی ایده می گیرن که پیشرفت های خودشون رو حتی کوچکترین هاش رو ببیند و بهش بها بدهند و خودشون رو تشویق کنند
خدا میدونه شاید ایده های دیگه هم بگیرن مثلاً اینکه برای به چالش کشیدن اعتماد به نفسشون و به صلح رسیدن با خودشون تنهایی برن مسافرت
خلاصه از اون مجموعهی سینمایی خفن اومدم بیرون و هدایت شدم به یک لاین بیییییی نهایتتتتتت رویایی
به خدا یه چیزی میگم یه چیزی می شنوید ها الان اشک توی چشمام جمع شده، عکس هم ازش دارم کاشکی می شد بهتون نشون بدهم
ببینید یه مسیری رو اومده بودن آگاهانه یک عاااالمه برگ درخت ریخته بودن زمین تا ملت بیان تو اون مسیر رو برگ ها راه برند و لذت ببرند :)))) الان به پهنای صورت لبخند زدم دوباره
آخه هدایت یعنی تا این حد ؟؟؟ خلاصه اونجا هم قدم زدم و کلی کیف کردم و چند تا عکس هم انداختم و دیدم یه دختر و پسر خیلی خوش انرژی با یه خانم عکاس دارند عکاسی می کنند
این هم یه نشونه دیدم و کلی خوشحال شدم
و
ادامه دادم
آها یادم رفت اینو بگم که قبل از رفتن به مجموعهی سینمایی و فود کورت یه جایی تو همون پارک نشسته بودم روی صندلی دیدم، داشتم لذت می بردم
دو تا خانم جوان خوش برخورد اومدن سلام و علیک کردن و خودشون رو معرفی کردن از شهرداری اومده بودن
یه داستانی این روزها تو تهران هست به نامِ من شهردارم
خلاصه این خانم محترم از من درخواست کرد و شمارم رو توی سایت ثبت کرد و چند تا گزینه رو رأی داد
چند تا مورد که به زیبا سازی اون منطقه کمک می کرد
اولاً خیلی خوشحال شدم که ریلکس و با عزت نفس بالا برخورد کردم
دوماً چقدر تحسینشون کردم و تو دلم بهشون تبریک گفتم که چه شغل باحالی دارند
آخه داشتن تو پارک قدم می زدند و گپ می زدند و میخندین و بعد اومدن با پر کردن یه پرسشنامه از سمت من که کلش پنج دقیقه هم نشد ثروت هم ساختن
اصلا خیلی تحسین بر انگیز بود این اتفاق برای من
بعد من کلی عزت نفس بالا و ادب و احترامشون و البته آیفون 13 پرو مکسی که دست خانمه بود:) هم تحسین کردم
بله می گفتم…
بعد از اون مسیر پیادهروی جادویی که سنگ فرشش برگ های خشک پاییزی بود
(اون دسته از دوستانیی که روی انبوهی از این برگ ها راه رفتن و اینجور جاده ها رو دیدن می دونند چقدر تجربه کردنش شگفت انگیزِ)
رفتم رو به روی پارک پیتزا گرفتم و برای اینکه باز هم یک پله برم تو دل ترس هام اومدم تو پیاده روی پارک ملت اون لاین آخری که نزدیک پارکه نشستم رو نیمکت شروع کردم به غذا خوردن
آقا باورتون نمیشه همون بِ بسم الله چه اتفاقی افتاد؟؟
شش هفت ها گربه با هم اومدن و فاصله یه متری و دو متری من نشستن و غذا می خواستن:))
من خیلی با اعتماد به نفس به غدا خوردنم ادامه دادم یکی دو بار هم بلند شدم و چند تا قدم زدم گربه ها می رفتن ولی دوباره به یه چشم به هم زدن بر میگشتن :)))
همش آگاهی های فایل به کبوتر ها غذا ندهید تو ذهنم میاومد و چون تو این موضوع روی خودم خوب کار کرده بودم ذره ای دلم نسوخت و حتی یه ذره هم غذا بهشون ندادم
سعی کردم تمرکز کنم روی لذت بردن از غذا و البته همین فایل که داشتم صوتی با هندزفری گوش می دادم
اتفاقی که افتاد من به وسط های غذا نرسیده چند تا پسر و دختر تو رنج 10 ، 12 ساله اومدن رد بشن یکیشون محکم توپ رو شوت زد به درختی که فاصلهی یک متری من بود
دو تا از گربه ها هم رو درخته بودن
به همین راحتی من از شر گربه ها خلاص شدم
دیگه حتی سایشون هم ندیدم و با لذت به غذا خوردن و فایل گوش دادنم ادامه دادم
این قدرت اعراض کردنه ها
اینجا هم به خالق بودنِ خودم پی بردم و اینکه خداوند چقدر سریع به فرکانس های پاسخ میده، وقتی ترمز نداشته باشم من واقعاً آگاهی های اون فایل به کبوترها غذا ندهید رو باور کردم و این نبود که ادا در بیارم ، نه اصلاً سر سوزنی دلم به حالشون نسوخت، تازه تو ذهنم این بود که دارم در حقشون لطف هم می کنم اگه من بهشون غذا بدهم ، اولا ممکنه این غذا براشون مناسب نباشه دوماً ممکنه قدرت غذا پیدا کردن خودشون رو از دست بدهند….
موضوع بعدی که خیلی برای من جالب بود این بود که من دقیقاً پنج شنبه شب بود (دو شب قبل) یه دعایی کردم
دقیقاً لوکیشن و زمانش هم یادمه که کجا بودم و چه زمانی بود
گفتم خدایا می خواهم هدایتم کنی برم جایی زندگی کنم و مشغول به کار بشم که آزادی پوشش باشه
و خانم ها از سر اجبار حجاب نداشته باشن
سطح اعتماد به نفس ها خیلی بالاتر باشه
و
من هم خودم یخم آب بشه و بیشتر بتوانم با خانم ها ارتباط بگیرم
منظورم ارتباطات اجتماعی معمول نیست!!
من تو این زمینه خوبم
مشکل من اینه که نمیتوانم با دختر ها دوست بشم
البته نسبت به گذشتم خیلی بهتر شدم ولی خب هنوز هم خیلی جای کار دارم
من مطمئنم تو این زمینه دورهی فوقالعادهی احساس لیاقت فوقالعاده بهم کمک می کنه، ان شا الله که زودتر بهش هدایت میشم
من این دعا رو پنج شنبه کردم و امروز دائما داشتم این آزادی پوشش رو می دیدم با یه احساس خیلی خوب وصف ناپذیر تحسین میکردم
هم زیبایی ها رو می دیدم و تحسین میکردم هم اینکه چقدر خوبه که دیگه همه با هم در صلح قرار گرفتن و هر کسی دوست داره شال یا مقعنه یا روسری سرش می کنه ، هر کسی هم دوست داره موهاشو هر جوری که دوست داره می بنده و اصلا هیچی هم سرش نمیکنه
استاد شاید بتوانید یه کمی منو درک کنید
چون شما خودت توی قم بزرگ شدی
می دونی چقدررررر تعصبات و باورهای غلط اینجا موج میزنه
و احتمالاً درک می کنید که چقدر با تمام وجودم این آزادی عقیده در پوشش رو، این خود واقعی بودن بدون ماسک یا اجبار رو تحسین می کردم تا بهش هدایت بشم
این هم یکی دیگه از همزمانی ها بود که خیلی امروز من رو خوشحال کرد و خدا رو بابتش شاکرم
احساس می کنم این شروع داستانه
من دارم آماده میشم تا باورهای من هی بهتر و بهتر بشه تا وقتی می خواهم مسافرت خارجداز کشور مثلاً به ترکیه برم دیگه مقاوت درونی نداشته باشم
موضوع بعدی که خیلی حسی خوبی بهم میداد این بود که چقدررر من توی تهران لبخند و حال خوب تو صورت آدم ها دیدم و باز هم چقدررر تحسین کردم و خدا رو شکر کردم
اصلا انرژی تهران فوقالعاده است من عاشق تهرانم مخصوصاً محله های بالا شهرش
موضوع بعدی اینکه ، شاید براتون جالب باشه ولی من تو ذهنم این بود که آدم ها اغلب فقط تابستون ها به خودشون عطر و ادکلن می زنند
احتمالاً این دیدگاه هم ، به خاطر باور کمبود ثروت درونم شکل گرفته…
ولی امروز حسابی با پُتک افتادم به جونش:)
آخه انصافاً از کنار هرررر آدمی من رد شدم یا تو مترو یا بی آرتی یا تاکسی نشستم ، پیر و جوان (به غیر از یک نفر استثنا که بنده خدا کارگر بود) بوی عطر و ادکلن می داد و انصافا اعتراف می کنم که همه… همه منظورم همممه است ها… همه بوی عطر و ادکلن خوبی میدادن و من چقدررر تحسین می کردم این آدم های نازنین رو
بعد به نکتهی دیگه که خیلییییی برای من شیرین بود این بود که من از چهار راه ولی عصر تا میدون تجریش سه کورس سوار تاکسی شدم
اولاً چقدر راننده ها دست فرمونشون خوب بود
دوماً چقدرررر این آدم ها جنتلمن و لیدی بودن
به اللهی که می پرستمش اغراق نمی کنم
تنها صدایی که من توی ماشین می شنیدم صدای موتور بود و بس
لام تا کام حرف نمی زدن ، فقط در حد پرداخت کرایه و سلام و تشکر از راننده
یعنی در این حدددد احترام میگذاشتند به حقوق شهروندی ، اصلاً من کیففف می کردم همش داشتم تحسین می کردم به خدا….
یکی دو بار هم سوال داشتم می خواستم آدرس بپرسم رفتم از پلیس ها سوال پرسیدم
به خدایی که می پرستمش نه تنها تو قیافه نبودن و سر بالا جواب ندادن بلکه با لبخند و با عشق جواب سوال هامو دادن طوری که اصلاً من باور هایم جا به جا شد… چون قبلاً برخورد متفاوت تری از پلیس ها دیده بودم ، نه خیلی بد ولی نه به این خوبی…
خلاصه خیلی اتفاق های خوب دیگه هم رخ داد
و هدایت های دیگه هم دریافت کردم
ولی تا همین جا نوشتم و صحبت هایم رو دوست دارم با این جملهی خانم شایسته تموم کنم
سفر واقعاً انسان سازه
سفر کردن همه جوره سوده و سوده و سوده و باعث میشه واقعا رشد کنم
انشاءالله خداوند کمکم می کنه باز هم از این سفر ها میرم و از هدایت ها و همزمانی هایش میام و می نویسم
با تمام وجودم دوستتون دارم
خدا نگهدارتون
به نام خداوند مهربانیها
سلام به استاد عزیزم خانم شایسته مهربان و تمام دوستهای فوق العادهای که توی این سایت هستند
الان حدوداً یکی دو ماهی هست که تمرکزی سریال سفر به دور امریکا زندگی در بهشت رو میبینم
در صفحه فایل حاضری برای هدفت چه چیزی قربانی کنی تعهد دادم که هر روز یک قسمت از سریال زندگی در بهشت یا سفر به دور آمریکا رو ببینم و برای اون یه کامنت بنویسم
خوب از اونجایی که قانون تکامل رو رعایت نکردم میخواستم از جایی که هفتهای یه کامنت هم نمینوشتم برسم به جایی که 80 روز پشت سر هم هر روز کامنت بنویسم، اتفاقی که افتاد این بود که اون تعهد رو رها کردم اما انصافاً تا جایی که تونستم روی زیباییها تمرکز کردم و مخصوصاً شب ها موقع خواب سریالها رو میدیدم و میخوابیدم
اتفاق فوق العادهای که افتاده اینه که به طرز عجیبی پدر و مادرم شادتر شدن حالشون بهتره انرژیشون مثبتتره این کاملاً مشهوده
حتی شبای برنامهای از تلویزیون پخش میشه که فکر کنم اسمش خودمونی هستش
پدرم طرفدار پروپاقص این برنامه است بارها شنیدم صداشو که چقدر بلند بلند میخنده
و خدا را شاکرم که انقدر قانون دقیق عمل میکنه
این یه تغییر ملموس بود که در راستای موضوع این فایل بود که من خودم خالق زندگیم هستم
استاد عزیزم این فایل رو توی این چند روزه فکر میکنم حدود 30 بار گوش دادم و دیدم ولی جا داره که صدها بار دیگه هم ببینم
خیلی ممنونم و برای شما از خداوند مهربون بهترینها رو خواستارم
به نام خداوند مهربانی ها
سلام آقا مهدی عزیز
الهی شکر
چقدرررر لذت بردم و چقدر شاکرم که هدایت شدم به خواندن این دل نوشته که چه عرض کنم!… قلب نوشتهی شما
باور کن کل وجودم رو احساس خوب و احساس پاک حضور خداوند فرا گرفت چقدررررر زیبا زندگیت رو اونجوری که دوست داشتی خلق کردی
من توی فایل های کلاب هوس یادمه یه سری شما اومدی بالا و با استاد گپ زدی و گفتی از زندگی کردن در کپر رسیدین به خرید یه واحد آپارتمان بسیار شیک
خدا رو صد هزار مرتبه شکر
با قلبم و با تمام وجودم بهت تبریک میگم مرد با غیرت و جسور
تغییر کردن شهامت می خواهد ، مرددد می خواهد و شما آدمش بودی
چقدر کیف کردم از خواندن نتایجت و چشم هایم پر از اشک شد
دوستت دارم آقا مهدی و امیدوارم به زودی استاد یه سمینار با شکوه در ایران برگزار کنه
و من شما رو هم در کنار یه سری از دوستای عزیز دیگم ببینم و اونجا به صورت حضوری ازت تشکر کنم به خاطر الگو دادن به من با نوشتن تجربیات خلق زندگی خودت
برایت از خداوند مهربان بهترینِ بهترین ها رو خواستارم و فعلا خدا نگهدار
به نام خداوند مهربانی ها
سلام عرض می کنم خدمت شما فاطمه خانم عزیز و بزرگوار
چقدر لذت بردم از خواندن دل نوشتهی شما
و چقدر اونجایی که نوشته بودی چطور با تعهدی غیر قابل مذاکره یک سال لیزر فوکس تمرکزی روی دورهی 12 قدم کار کردی و در نهایت ویدیو هم ضبط کردی و برای استاد ارسال کردی، خوشحال شدم و تبریک گفتم
ماشاالله
دم غیرتتون گرم
تغییر کردن ، یه سری چیز هارو می طلبه…
شهامت…
شجاعت…
ایمان به اینکه باید قدم اول رو بردارم، هدایت میشم، قدم های بعدی بهم گفته میشه
احساس لیاقت…
دمتون گرم واقعا لذت بردم و شما بهم این الگو رو دادی که میشه به دوره رو صحیح استفاده کنی و کلی لذت ببری و نگذاری هیچ عاملی تحت هیچ شرایطی از ادامه دادن آموزش های اون دوره تو رو دور کنه
خیلی خوبه که این نتایج رو نوشتی
خیلی به من کمک کرد
واقعاً سپاسگزارم
و
اما در مورد این فایل
واقعاً گل گفتید که این فایل مقدسه
از صبح تا حالا 10 الی 15 بار گوش دادم و دیدم و سیر نمیشم از شنیدن این آگاهی ها
و
بهتون تبریک میگم بات تمام دست آوردهای جدیدتون مخصوصا ماشین نو مبارک باشه
ان شا الله که چرخش به شادی براتون بچرخه
و
از همین جا سلام من رو به آقا رسول برسونید و تبریک بنده رو عرض کنید بابت قدم برداشتن برای استارت کسب و کار شخصی
با توجه به شناختی که از عزت نفس و احساس لیاقت آقا رسول پیدا کردم، یقین دارم به زودی خبرای خیلی خیلی خوش تری رو از شما ذوج دوست داشتنی بابت راه اندازی کسب و کار خودتون می شنوم
خدایا شکرت ، ممنونم که هدایتم کردی این متن الهی و ارزشمند رو بخوانم
کانون خانوادتون گرم
عشقتون پایدار
به نام خداوند مهربانی ها
سلام و عرض ادب دارم خدمت شما دوست عزیزم آقا شادمهر
چقدر زیبا و مختصر و واقعاً آموزنده نوشتید
سپاسگزارم
دقیقاً همینه، استاد تو فایل دلیل نتایج پایدار که پشت فرمون فورد ضبط شد هم چندین بار تاکیید می کنه، در فایل های دیگه هم گفته که آدمی که برای خودش ارزش قائله روی رشد شخصی خودش سرمایه گذاری می کنه
و… و چقدر این جمله در عین ساده بودن مفهومش عظیمه و هر بار که بهش فکر می کنم تمام وحودم سرشار از احساس خوب و احساس ارزشمندی میشه
وقتی با این آگاهی میام توی سایت ، می خوانم و می نویسم و یا ویدیو تماشا می کنم
یه احساس غرور خیلی ارزمشندی دارم
آقا شادمهر ممنونم که جرعهای از آگاهی های دورهی احساس لیاقت رو برامون نوشتی
خداوند یار و نگهدار هدایتگر شما باشه به سمت زیبایی های بیشتر
به نام خداوند مهربانی ها
سلام خدمت شما آقا حامد عزیز
امیدوارم در همین لحظه که این دیدگاه رو مطالعه می کنید حال دلتون عالی باشه
چقدر خوشحالم و شاکرم که هدایت شدم به مطالعهی دیدگاه فوقالعاده ارزشمند و تأثیر گذارِ شما
واقعا خیلی زیبا و دسته بندی شده نتایجتون رو نوشته بودین
ماشاالله
نوش جانتون ، ان شاالله که خبر های خیلی خوش تری هم از مسیر زیبای رشد شما بشنویم
خیلی تحسینتون کردم که با دیدن عنوان این فایل اومدید خودتون رو به چالش کشیدین و پاسخ های مختلف نوشتید و بعد فایل را دیدین
خیلی کار خلاقانهای بود و این نشون میده که چقدر قلب شما پاک و شفافِ که اینچنین هدایت های خداوند رو واضح دریافت می کنید
این نشون دهندهی اینه که چقدر شما عاشق این مسیر پیشرفت هستی ، چقدر عاشق خودت هستی و با چه شور و شوق وصف نا پذیری داری روی خودت سرمایهگذاری می کنی
واقعاً دست مریزاد
اینقدر در هنگام مطالعهی دیدگاه شما داشتم لذت می بردم که احساسم و تجسمم این بود که رفیق چندین و چند ساله هستیم و الان شما رو به روی من نشستی با یک شور و شوق و چهرهی به وحد اومده از خوشحالی داری برای من داستان تحولت رو تعریف می کنی
درست مثل آقای عطار روشن که توی ویدیوی ده قسمتیِ داستان تحولش یه جاهایی اونقدر ذوق و شوق داشت که می توانستم اشکِ خوشحالی رو توی چشماش ببینم
این مسیر خیلی زیباست
و
چقدر خوبه که من… منی که در مسیر خیلی جاها سُست شدم و با اون تعهد استمراری که شما ادامه دادین ادامه ندادم … و الان نجواهای شیطان می خواهد بگه برای تو جواب نمی ده… بیخیال … دسترسی دارم به الگوهای موفقی مثل شما
خدایا شکرت
سپاسگزارم و از خداوند مهربان برای شما بهترینِ بهترین ها رو خواستارم
به نام خداوند مهربانی ها
سلام شینا خانم عزیز
من چندین بار دیگه هم دیدگاه های شما رو خواندم
شما خیلی قلب پاکی داری
خیلی دختر خوبی هستی و چقدر هر بار ذوق می کنم وقتی نتایج قشنگت رو می بینم یا می بینم چقدر قشنگ و مودبانه از خدای مهربون تشکر می کنی
من از شما یاد گرفتم که اولاً با خودم خیلی مهربون تر باشم
دوماً با خدای خودم رفیق باشم و هر موقع دلم می خواهد باهاش حرف بزنم ازش تشکر کنم
سوماً چیزی که ذر این کامنتت خیلی نظرم رو جلب کرد و هم شما هم پدر و مادر مهربونت رو خیلی تحسین کردم این بود که…
آدم هایی که خیلی موفق هستند اعتماد به نفس انجام هر کار جدیدی رو دارند ، میگن میشه، من از پسش بر میام ، خدای من حمایتم می کنه خدای من هدایتم می کنه و با احساس اینکه من لایقش هستم میرند برای انجام اون کار جدید
این هم خیلی درس قشنگی بود
شینا جان من دو تا خواهر زاده دارم
که 12 و 4 سالشونه ، هر دو هم دختر هستند
من اعتقادم به این که بچه ها خیلی دانا هستند ، یعنی خیلی چیزها بلدن که من می توانم با نگاه کردن بهشون و الگو برداری کردن ازشون یاد بگیرم
مثلاً بارها شده رفتم توی پارک اون قسمتی که بچه ها میان تاب و سرسره و الا کلنگ سوار میشن
بچه ها رو می بینم که چقدرررر خوشحالن چقدر آزاد و رها هستند چقدر خوشحالن و خوش می گذرانند
بعد تحسینشون می کنم کلی خوشحال میشم و به خودم میگم ببین محمد حسین، تو هم باید مثل این بچه ها عمل کنی :)
خیلی دوستتون دارم
میگم دوستتون دارم چون من از پدر و مادرتون هم خیلی چیزها یاد گرفتم و شما ها رو واقعاً مثل دوستای خانوادگیمون می دونم
کانون خانودتون گرم :)
خدا یار و نگهدار و هدایتگرتون باشه
به نام خداوند مهربانی ها
سلام و عرض روز به خیر دارم خدمت شما شیدا خانم ، دوست ارزشمندم
الهی همین الان که این دیدگاه من رو می خوانی حال دلت عالی باشه
چقدر زیبا :) به زیبایی های این فایل توجه کردین و چقدر زیبا نوشتین
می دونی من تا این لحظه (تو همین دو روز که منتشر شده) بیش از 20 یا 25 بار این فایل رو گوش دادم و دیدم و فکر کنم جا داره تا 500 ، 1000 بار گوش بدهم
چون هر بار که دارم گوش می دهم به قول شما یه دینگ جدید توی ذهنم می خوره
و خیلی دارم از این فایل لذت می برم ، اصلاً اونقدرررر ذهنم تشنه است که هر چی گوش می دهم سیر نمیشم گاهی وقتا متوجه میشم نا خودآگاه دارم به نشونهی تأیید سرم رو تکون می دهم و یه لبخند عمییییق روی صورتم نقش بسته
اصلا این فایل جادویی عه، خیلی بهم احساس خوب و احساس قدرت میده، می دونید؟؟
آخه چی لذت بخش تر از اینکه هر لحظه یه آدم نازنین و شریف که اتفاقاً عاشقشم هستی (منظورم استاد عباس منش هستش) تو گوشت راجع به این صحبت کنه که ببینننن تو خودت و خودت و فقططط خودت خالق زندگیت هستی ، قدرت همواره توی دست های توعه :))) خدایا شکرت
هر چی راجع به این آگاهی های این فایل حرف بزنم که کمه…
یعنی زبانم از بیان قاصره… که بخواهم بگم چقدر عاشق و مجنون این فایل شدم
اصلا در کلام نمی گنجه این حجم از حس خوب
ولی دوست دارم بهتون تبریک بگم چقدر نگاه زیبابینی داری شما
انعکاس جنگل اطراف دریاچه و آسمون نیمه ابری پاییزی تو آب دریاچه مدهووووش کننده است یعنی به خدا صد نفر مثل دادماس جمع بشن نمی توان همچین نقاشی خیره کننده ای رو بکشن…
(نامبرده الان چشماش خیس شده از خوشحالی)
بهتون پیشنهاد میدهم فایل توحید عملی 8 رو… هر وقت خواستید زیبایی های بهشت رو ببینید اون یکی دو دقیقهی اولش رو ببینید
هم مدل فیلم برداری خانم شایسته خیلی خفنه هم آهنگش خیلی گَنگه و حس فوقالعاده ای میده
شیدا خانم من هنوزم روی اون اعتقادم هستم که پس از اون فایل کلاب هوس و شنیدن صدای زیبای آقا مهرک یه آدم دیگهای شدم
شجاع شدم و بیشتر جرعت پیدا کردم که رویا پردازی کنم زندگی مشترک آیندم رو
تجسم کنم همسر دلخواهم رو زندگی دلخواهم رو در کشوری که دوست دارم مهاجرت کنم
خیلی دوستتون دارم
امیدوارم روزی که استاد در ایران اون سمینار بی نظیر و خفن رو برگزار می کنه ، همزمانی ای رخ بده که من و شما دو نفر هم باشیم و من بتوانم ببینمتون و گپ و گفت داشته باشیم
سلام به آقا مهرک برسونید
عشقتون پایدار :)
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد
سلام و عرض ادب خدمت دوست عزیز و گرامی آقا محمد عزیز
من قبلاً هم بارها دیدگاه های شما رو خواندم
خیلی زیبا و تاثیر گذار می نویسی دمت گرم
چقدر اول صبح همین یه دیدگاه کوتاه بهم حس و حال خوب داد
آقا یه سوال شما شهرکردی هستی ؟
آخه من کلی تجربهی مسافرت های شیریننننن به شهر کرد دارم
یککک عالم خاطرهی خوش از شهر کرد دارم
الان چند سالی هست که نیومدم اون سمت ها ولی خیلی دوست دارم یه موقعیت رو فراهم کنم یه سفر ناب بیام اونجا و آب و هوایی عوض کنم
مخصوصاً تو ماه تیر یا مرداد
آقا محمد من اصالتا تهرانی ام ولی به دنیا اومده و بزرگ شدهی قم هستم
من هم عاااااشق تهرانم یعنی اصلاً میرم تهران یک ذوق و شوق وصف ناپذیری کل وجودم رو فرا می گیره
تهران خیلی نکتهی مثبت داره
1- آب و هوای معتدل کوهستانی
2- مردمون با ادب و با شخصیت و با فرهنگ (سطح فرهنگ مردمانی که باهاشون زندگی می کنم خیلیییی برایم مهمه)
3- دسترسی عالی به تمام امکانات با مترو و بی آرتی و اتوبوس و تاکسی
واقعاً روی این زمینه خیلییییی خوب شهرداری کار کرده
تازه به نظر من کرایه تاکسی ها هم خیلییییی مقرون به صرفه و عالیه (این تجربهی شخصیم هستش)
4- یک عالللم فضاهای نستالژیگ ، مدرنیته ، پارک های رویایی ، روستاهایی مشابه به بهشت ، مجتمع های تجاری تفریحی خفن برای خرج کردن و ایش و نوش و خوش گذرونی داره
اصلا هر چییی از خوبی های تهران بگم کم گفتم انرژی این شهر واقعاً قلبم رو به وجد میاره
من فعلا پلنی ندارم که چه جوری باید مهیا بشم برای مهاجرت به تهران
ولی کاری که از دستم بر میاد و واقعاً برایم مهمه اینه که حتماً هفتهای یکی دوروز از صبح تا شب برم تهران تا زیبایی ها رو ببینم شهر رو بیشتر بشناسم بیشتر تحسین کنم تا در مدار زندگی کردن در اون قرار بگیرم و از همه مهمتر اعتماد به نفسم رو برای رفتن تو دل ترس هایم و کسب تجربه های جدید به چالش بکشم ، توکلم رو در عمل به خداوند بیشتر کنم
به قول استاد عباس منش و خانم شایستهی عزیز سفر واقعاً انسان سازه :)
این جمله….
همون جمله ای هست که سوخت من میشه برای حرکت کردن و رفتن در دل ترس هایم
و راکد نمون و فاسد نشدن
خلاصه آقا محمد خیلیییی دوست دارم بیشتر و بیشتر راجع به زیبایی های تهران و تجربیات نابی که داشتی برایم بنویسی
فقط از مثبت ها بگو
دوست دارم بشنوم تا باورهایم قوی تر بشه و احساسم بارها و بارها نسبت به تهران بهتر بشه :)