سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 10 - صفحه 39

1006 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سید محمدامین حسینی گفته:
    مدت عضویت: 2755 روز

    سلام استاد بزرگوارم

    هم اکنون کمتر از یک دقیقه میگذره که من فکر کنم بزرگترین نشانه زندگیم را توسط یکی از کامنت ها دریافت کردم. مضمون بر خرید دوره دوازده قدم

    به خودم گفتم بله، درسته، من لایق این هستم که هم اکنون که هنوز ۱۷ سالمه، آگاهی های بینهایت ناب و فراتر از معمول رو دریافت بکنم.

    و به لطف الله این هم نشانه ای بود تا باور کنم که مسیری که میرم درسته و باید ادامش بدم.

    چون من بهترین و شایسته ترین بنده الله هستم

    و چقدر خوشبختم که میتونم حداقل هفتاد سال دیگه از زندگیمو با این آگاهی ها همراه باشم.

    خدایاشکرت. اصلا بهش فکر میکنم مو به تنم سیخ میشه

    خدایاشکرت

    دستتون همیشه تو دستای خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      ابراهیم مرتضایی گفته:
      مدت عضویت: 1996 روز

      انقدر هنگم که نمیدونم به کدوم بخش یاقسمت سایت وارد بشم فعلا هی میدوم تو این اتاق هی میدوم تواین اتاق وفقط دارم تماشا زیبایی های این سایت ومیکنم فقط میخام بگم لبو دندان سید عزیز استاد بزرگوارمون بوسیدنیه سید ..ـسرت سلامت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    توانمند گفته:
    مدت عضویت: 2214 روز

    سلام به همه ی دوستان مثیت اندیشم و استاد عزیز

    از وقتی که با استاد آشنا شدم و فایل ها رو پیگیری می کنم آرامش م و ایمان م بیشتر شده و پذیرفته ام که می تونم زندگی رویای خودم داشته باشم فارغ از شرایط خانوادگی دولت و سیاست یاد گرفتم که همواره در زندگیم بدرخشم و یاد گرفتم که لایق بهترین ها هستم و باید نعمت های زیبای وارد زندگیم بشه چون من اشرف مخلوقاتم یاد گرفتم که بیشتر به خواسته ام توجه کنم و به تضاد های اطراف توجه نکنم از همه مهم تر یاد گرفتم که درس های استاد رو کامل و بدون هیچ شکی پذیرفتم و این باعث شده است که من در عادت های زندگیم قانونی باشه به نام سه وعده غذایی روح که من هر سه وعده را درس های استاد را مرور می کنم و این به پیشرفت من و آرامش م کمک کرده

    دوست تون دارم خدایا شکرت بایت این هدایت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    طاهره احمدی گفته:
    مدت عضویت: 2336 روز

    سلام به دوستان هم فرکانسی ام و آقای عباس منش عزیز که اگه یه روز صداش رو نشنوم گویا یه چیزی رو گم‌کردم من حدود ۱۰ ماهی میشه که با فایلهای استاد آشنا شدم و از همون روزای اول که با قانون آشنا شدم اتفاقای خوبی برام افتاد مثل پیدا کردن یه گوشواره ، رابطه خوبم باهمسرم و حس خوبم فروش تاباو های نقاشی ام و…..من همه اینا رو مدیون استاد هستم و امیدوارم که همواره سلامت و شاد باشند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    محمدرضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 3090 روز

    به نام خدای مهربون

    سلام خدمت همه ی عزیزان

    من از وقتی که دارم روی ثروت3 و باور فراوانی در تمام جنبه ها و تمرینات ج9 و10 قانون آفرینش کار میکنم خیلی اتفاقات عجیبی برام افتاده؛

    _وقتی که میخوام برم خرید و کارت بابام رو می گیرم به طرز عجیبی همیشه توش پول هست.

    _ درک بسیار بسیار بسیار عمیقی از قانون و با این حال بی نهایت ساده به من داده شده از فضل بی نهایت خدای مهربونم.

    _ مدتهای زیادی تقریباً، تمام روز حالم خوبه و اکثرا خیلی خوبه و خیلی سبکم و راحتم.

    _ رفتار پدرم با من عاشقانه شده با اینکه پدرم اصولاً آدمی نیست که خیلی اهل ابراز محبت باشه اما الان قشنگ میاد بوسم میکنه سرم رو و دست رو سرم میکشه و بهم ابراز محبت میکنه، بهم میگه چطوری گوگولی!!!!!!!

    _نا خود آگاه خانواده ام و فامیل هامون رو بوس میکنم از عشق چه تو خلوت چه جلوی همه.

    _ مردم توی خیابون خیلی نگاهم میکنند مخصوصا دخترها.

    _ تعداد لایک و ستاره های کامنتهام داره میره بالا و شده چند تا کامنت پشت سر هم لایک میخوره، به لطف بی نهایت خدای مهربونم و عزیزان دلم هم ابراز محبت های خیلی قشنگی به من میکنند که بی نهایته و از لطف و رحمت بی نهایته خدای مهربونم هست.

    _ عشق بچه های سایت خیلی تو دلم بیشتر شده،

    _ خیلی راحت تربیک میگم و تحسین میکنم با عشق قلبم.

    _ هدایت ها و نشونه های بسیار بسیار واضح خدای مهربون رو دارم لمس میکنم که میگه همین مسیر رو برو

    _

    _مادرم خیلی خیلی داره غذاهای مورد علاقم رو درست میکنه بعضا چندین روز پشت سرهم غذاهایی که دوست دارم رو درست میکنه.

    _به شدت دوست داشتنی و جذاب شدم.

    _ بچه های کوچیک چه دختر و چه پسر خیلی خیلی سریع جذبم میشوند و عاشقانه میخوان با من باشند.

    _سلامتی ام عالیه و حرف نداره خدا رو صد هزار متربه شکر.

    _ افرادی که خیلی بد فکر میکنند اصلا دیگه از من سراغم نمیگیرند و اونایی هم که بد فکر میکنند اما نه خیلی وقتی که با من هستند فقط داریم قرمز میشیم از خنده اینقدر میخندیم.

    _یه اتفاقی افتاد و مادرم چند شب پیش به شدت ناراحت بود و من اصلا به دلم افتاد که به مامانم از نتایج شگفت انگیز سلامتی خودم بگم و این بحث سلامتی رو براش باز کنم( چون تا بحال بهشون نگفته بودم براشون از نتایجم چون قبول نمیکردند) و بعد که گفتم اصلا مامانم حالش خوب خوب شد بعدش بهم گفت که محمدرضا حرفات روم خیلی اثر گذاشت دستت درد نکنه اصلا حالم رو خیلی تغییر داد، حرفات خیلی درسته و بعدش اومد از من راهکار خواست و شروع کرد به عمل کردن بهشون با اینکه مامانم انسان به شدت مذهبی ای هست، چون واقعاً به بن بست رسیده بود مامانم، من هم گفتم مامان اینا حرفای خداست من فقط دارم اینا رو به شما میگم.

    _ دیشب داشتیم میرفتیم خونه ی دایی ام بعد سه سال، و توی راه توی ماشین بحث ماشین شد و همه شروع کردند به گفتن از ماشین دلخواهشون( حالا همین هم خودش نشونست چون قبلنا همه انگار داشتند گناه میکردند وقتی که میوخاستند از خواسته های مادیشون حرف بزنند) بعد مامانم گفت من این ماشینو رو میخوام( BMW 570i) من اصلا کف کرده بودم!!! بعد من هم گفتم برای شروع ماشین 206 SD رو دوست دارم همینطوری گفتما!!!! اما تا موقعی که برگردیم خونه اینقدر توی خیابون توی کوچمون این ماشین رو دیدما که الان واقعاً نمیدونم چی بگم بالای 50-60 تا 206 SD دیدم گفتم ببیـــن بی نهایته و فقط و فقط داره بیشتر وبیشتر میشه، فکر کنم خیلی زود بیاد توی زندگیم چون خیلی خیلی زیاد دارم می بینمش بعد دیدم همسایمون هم یه دونه از اینا داره و دیشب داشت میرفت توی پارکینگ، سرکوچمون یه دونه بود توی خیابون کلی بود اصلا من مونده بودم فقط داشتم میخندیدم، بعد فهمیدم باور فراوانی چقـــــدر باور قدرتمندیه، چقدر به آدم احساس لیاقت میده. تازه این یه قطره از اون اقیانوس بی نهایت باور فراوانی هم نیست با این حال که فقط و فقط داره بیشتر وبیشتر میشه.

    _ تا بحال شده که وقتی رفتم توی مغازه ای وقتی که داشتم میومدم بیرون، همه خانمها ازم خداحافظی کردند، چه مجرد چه متاهل.

    _یه بار رفتم توی یه فست فودی بعد دیدم دخترها دارند خیلی نگام میکنند یه دختره بود طبقه ی بالا بود و منو دید بخاطر اینکه منو از نزدیک ببینه اومد پائین و اومد کنار من و به هوای اینکه منو از نزدیک ببینه رفت منو رو برداشت و اومد کنار من و هی داشت نگام میکرد.. قبلا اینطوری نبودا از وقتی که دارم روی خودم کار میکنم اینطوری شده قبلا کسی محلمم نمیذاشت.

    _دیشب خونه ی دایی ام اینقدر غذا و فراوانی و نعمت و آجیل بود که خدا میدونه، دیگه خودمون رفتیم عقب وگرنه همینطوری بود زندایی ام کیک درست کرده بود شیرینی گردویی بود همه چی بود باقالی بود حالا شب یلدا خونه ی مادرجونم دعوتیم اما دیشب هم کلی بود، اینا نشونه ی فراوانیه خیلی خوبه این فراوانی…

    _ دیشب پای کامپیوتر پسر داییم، تو یه بازی تو یه مرحلش مونده بود بعد مثل بچگی های خودم که قلبم همیشه بهم میگفت چیکار کنم اومد صدام کرد و ازم کمک خواست و رفتم نشستم پشت بازی و تو دو دقیقه راهش رو رفتم.

    _ رفتم یه شیشه نوشابه بخرم چند روز پیش و اون آقای فروشنده نوشابه رو با قیمت قبلی به من داد4500 با انیکه 4750 بودش.

    _ فروشندگان خیلی قشنگ با من برخورد میکنند و کلی با هم میخندیم همیشه یه چیزی میشه که ما رو بخندونه و میخندیم.

    _ رفته بودم نونوایی که نون بگیرم بعدش سفارش دادم و رفتم چند تا خرید هم داشتم و تا برگشتم اون شاطر نونم رو از تنور آورد بیرون و داد بهم و یه ثانیه هم منتظرش نموندم.

    یه بار دیگه رفته بودم نونوایی اینو خودم خیلی باهاش حال کردم _ بعد نونم یه خورده طول کشید بعد دیدم یکی از افراد اونجا رفت فرفره اش رو ورداشت و اومد اونور کنار تنور نشست رو زمین و شروع کرد به چرخوندنش و من هم ناخودآگاه مثل یه بچه رفتم اونور تنور و رفتم کنارش نشستم و باهم بازی کردیم، اصلا یه رهایی و آرامش و حس فراوانی عجیبی تمام وجودم رو گرفت گفتم ببین بچه ها چه گوهر هایی هستند، بعد کلی با هم بازی کردیم و خیلی حال داد و شاطر هم گفت بیا ببین نونت چی شده خیلی خوب درومد معلومه که امشب مهمون داریناااا :)

    _ شبا خیلی راحت میخوابم و خوابهای خیلی خوبی میبینم، یه شبی یه خواب دیدم در مورد فراوانی خیلی ترسناک بود اون حجم بی نهایت عظیم نعمت و ثروت که توی خواب به شکل یه بهمن بود که داشت وارد تهران میشد بعد اینقدر بزرگ بود که جلوی نور خورشید رو هم گرفته بود اینقدر ارتفاع داشت و هوای تهران تاریک شده بود ولی جالبش این بود که توی حیاط ما یه ذره بیشتر برف نیومد، خیلی خیلی درس داشت واسم. اون اوایل فراوانی، یه شب از خدا خواستم که این فراوانی رو توی خواب ببینم. خیــــــــلی ترسناک بود اون حجم برف بهمن و چه سرعتی هم داشت!!!!!..

    _ خیلی خیلی سرعت پیشرفت نقاشی ام بیشتر شده.

    _ طرز فکرم نسبت به همه چیز قشنگ میفهمم که داره کامل تغییر میکنه و داره به سمت راحتی و لذت میره با اینکه همین الان خیلی خیلی مقاومت داره اما باید به الهاماتم عمل کنم تا این نهادینه بشه توم.

    خیلی دیگه هست و کلی توی دفترم نوشتم که اگه بخوام بنویسم باید چندین صفحه بنویسم اما کلیاتش رو گفتم.

    همین اینجا رو هم هدایت شدم الان و چشمم رو گرفت این صفحه…

    در پنها بی نهایت الله مهربون باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    علی گفته:
    مدت عضویت: 2065 روز

    سلام به همتون با آرزوی شادترین شادیا

    امروز دیدم استاد توی توضیحات چقدر خوب اشاره کردن به دیدن نشانه‌های کوچک و جدیدی که قبل حرکت ما نبودن و با برداشتن همون قدم کوچیک اول سر و کله‌شون پیدا میشه و خیلی روشن بهمون میگن ببین جواب میده…ببین هرچی بخوای میشه…ببین راه همین کار کردن روی باورا و داشتن حال خوبه!

    هرروز صبح برا نماز که بیدار میشم معلومه اون روزم چطوریه و چقدر اتفاقای عجیب،شادی،گشایش درایی که بسته بودن یا اصلا نبودن و برای امروزم قرار داده البته تلاش خودمونم برای فرستادن انرژی خوب و عالی باهاشه…نمیدونم ولی یه روزایی خودش،با چیزایی که از دیروزش فرستادیم و خواستیم عالیه!رحمته…اون روزاییه که میام تو سایت یا یه فایل از استاد میبینم که آبیه روی آتیش فکرای نا امید کننده،غمگین کننده که میگن نمیشه و فایده نداره و از همه جا و همه چیز میخوان بترسوننت.

    اون روزاییه که پر از راهای جدید و ایده‌های جدیده که نبودن و چقدر بهشون احتیاج داشتم،چقدر همه‌ی کارا و خواسته‌هامو آسون و شدنی میبینم و به سمتشون با سرعتی عجیب میرم و همه چی خوبه،همه خوبن،همه شادن.

    همیشه شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    Marzie گفته:
    مدت عضویت: 2380 روز

    سلام و احترام خدمت استاد عزیز و خانوم شایسته مهربان و همه دوستان

    سپاس و ستایش بیکران پروردگاری را که از روی فضل بیکرانش قلب های آماده هدایت را از نشانه ای به نشانه دیگر به صراط مستقیمش رهنمون میکند.

    کسانی که به انها این نعمت داده شده تا نشانه ها را ببینند،تاییدشان کنند و پیغامشان را درک کرده و آن را به کار بندند و سپس به نشانه بعد هدایت شوند.

    و این هدایت و مسیر را پایانی نیست.

    بهمن 97 بود که انقلانی درونی همه وجودم را گرفت و منِ درونم فریاد میزد درست است که شرایط خوب است ارامش هست اما من پرواز میخواهم،من رشد میخواهم من خداگونه تر شدن رامیخواهم.

    آنچنان عطشش زیاد بود که تاب بی تفاوت بودن در برابرش را نداشتم.

    من خوب میدانستم از چه میگوید،چه میخواهد و چرا اینگونه بی تاب است،زیرا که سابقه دار است این منِ درونم.

    من فهمیدم که هدایت عظیمی در راه است و از انجا که تا حافظه ام کار میکند در حد ظرف وجودم به هدایت پروردگارم ایمان داشته ام،

    خیلی خوشحال شدم و میدانستم همه چیز خودش به خوبی پیش میرود.

    به این خانه زیبا هدایت شدم.

    صاحبخانه را در اولین آشنایی غرق در توحید یافتم ارام گرفتم،چیزی بود که وجودم دنبالش بود.

    حال درونم بهتر و بهتر میشد و الهامات خیلی قوی دریافت کردم و درک بهتری از جهان هستی پیدا کردم و با دوست دیرینم، قران دوباره روبرو شدم.

    هدفم را پیدا کردم و روی ان متمرکز شدم و البته هنوز هم در مسیرش هستم.

    از حدود یک ماه پیش الهامی را دریافت کردم که در کنار تلاش برای هدفی که رویش متمرکز هستی نیاز هست روی قانون، اصلاح و ساخت باورهایت هم کار کنی.

    و اینگونه دوباره به سر منزل مقصود،این جای دنج و زیبا هدایت شدم.

    اینبار ارامتر و مطمنتر و دلسپرده تر و مومنتر.

    طی این یک ماه هر لحظه نشانه دیدم،نشانه هایی شفاف تر از اب زلال برکه ای زیبا که میتوانی رقص موهایت را به وضوح در ان ببینی.

    اولین مقاومت ذهنی من در مورد “نشانه قدم بعدی” بود ،به خودم گفتم چرا باید این را باور کنم مثل فال گرفتن میماند. .

    اما حس درونم گفت باید این کار را انجام بدهی و من تمام این یک ماه،این کار را انجام داده ام و هر بار به شگفتی برخورده ام، چون آنچه گفته میشود همان است که می باید.

    گاهی توی دیدگاه های همان فایل، چشمم به جمله ای میخورد که همون نشانه ام است.

    از ان زمان تا اکنون بتدریج خیلی سریع مقاومتهایم کمتر شده است.

    طی مدت قعالیتم در این یک ماه،

    جوابهای عقل کل و داستان هدایت دوستان،

    ” نشانه خیز ترین!!!” قسمت های سایت برای من بوده اند.

    در کنار آنها

    سفر به دور امریکا را هم میبینم،و طبق توصیه خانم شایسته عزیز فایل های مصاحبه با استاد را نیز دنبال کرده ام.

    اکنون به وضوح حس میکنم که هر لحظه هدایت میشوم و ارامش عمیق تر و نو تری را تجربه میکنم.

    در این مدت کتاب چگونه فکر خدا را بخوانیم و فصل 5 رویاهایی که رویا نیستند را نیز تهیه کردم و با اشتیاق شدیدی مطالعه اشان کرده ام.

    فایل های رایگان فقط روی خدا حساب باز کن و تئوری سطل را نیز دیده ام.

    در این مسیر خواسته خرید قدم اول دوره دوازده قدم با اشتیاق زیادی در وجودم شکل گرفت.

    تا امروز ترس و نگرانی هایی توی وجودم بود که نمیگذاشت وارد دوازده قدم بشوم.

    در هدایت امروزم به یکی از مقاله های بینظیر خانوم شایسته عزیز،این بانوی عشق، من فهمیدم این ترس و نگرانیهای من پلیست که باید هر چه سریعتر شکسته شود.

    حتی یک ساعت زودتر هم بسیار بسیار ارزشمند است. باید این پل ها را بشکنم.

    از طرفی فهمیدم همه چیز توی وقت خودش اتفاق می افتد.

    و اینکه برای رشد،

    برای حتی با خدا یکی شدن نیاز نیست عجله کنم.

    نیاز نیست حالم را با توجه به فاصله بد کنم.

    من امروز در مقاله خانوم شایسته فهمیدم با سرعت نور پیشرفت کردن یعنی چه.

    اونجا که گفتن در برخورد با موانع و پل ها، بعضیا به محض اینکه ببینند پلی باید بشکنه بی معطلی انجامش میدن،

    درست همونجا من فهمیدم که همین امروز باید دوازده قدمو بخرم!

    وقتی گفتن غل و زنجیرها نمیزارن حرکت کنین من فهمیدم باید رها شم و همه نگرانیها و ترسها رو رها کردم توی ذهنم و دیگه از این به بعدشو درست نمیدونم توی چه فضای فرکانسی بودم،همه لذت بود.جاهایی که دیگه منو کامل به هم پیچوند…

    اینکه ایمان داشته باشی به غیب بعنوان نتیجه ای که فعلا دیده نمیشه.

    اینکه همه چیزو میدی به خدا و ایمان داری اون بهترین رو برات رقم میزنه،به اینکه هر لحظه هدایتت میکنه،به مسیری که بهترینه و تو میفهممی هر لحظه درست همون جایی هستی که باید،همون چیزی توی ذهنت میگذره که باید و اروم میگیری،توی این قسمت مقاله من خودمو توی جنگلی پر از درختان سر به فلک کشیده و تاریک تاریک دیدم در بلندای یکی از درختا که اصلا به پایین که نگاه میکردم زمین دیده نمیشد ،اصلا درست نمیدونستم توی زمینم یا اسمون فقط صدای خدا رو شنیدم که گفت بدون فکر کردن به چیزی خودتو رها کن و بپر پایین من پریدم و دیدم روی یک صفحه ای الاستیکی نامریی که حالت کششی داشت و خیلی محکم بود و منو تا پریدم روش مقداری به بالا پرت کرد و دوباره انداخت روش و مطمنم کرد امن و دلپذیره طوریکه هیچ ترسی نداشتم.

    خیلی این رهایی لذت بخش بود.

    خدا بهم گفت ایمان به غیب یعنی ایمان به نیرویی که هست اما نمیبینش.

    مقاله بانوی عشق که تمام شد دوش گرفتم خونمو تمییز و مرتب کردم و بدون هیچ ترس و نگرانی قدم اول از دوره دوازده خریدم.

    سپاسگزار خداوندم که هر لحظه هدایتش رو حس میکنم.

    من امروز به قدرت خودم و خدای خودم ایمانی دوباره اوردم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
  7. -
    علیرضا گفته:
    مدت عضویت: 2944 روز

    سلام به همه دوستان و استاد عزیزم

    دیشب اتفاقی یه مستندی دیدم که داشت راجع به پیشرفت و استقلال مالزی حرف میزند. خلاصش این بود که وقتی مردم خودشونو باور کردن اقتصادشون رشد کرد و شهرها و ساختمونای جدید و بزرگ ساختند. با دیدن این راستش یه دفعه انرژیم زیاد شد و رفتم توی دفترم خواسته هامو دوباره نوشتم و سعی کردم باورای مخرب رو تو ذهنم پیدا کنم که به این همه نعمت و ثروت و شکوه که تو مستند دیده بودم و منو ترغیب کرد که خواسته هامو تحقق پذیرتر ببینم، زودتر برسم. دیشب تو سایت باور عزت نفس رو برای داشتن رابطه خوب میخوندم و تو دفترم مینوشتم. صبح خاله م که چند وقت بود ندیده بودمش بهم زنگ زد و کلی قربون صدقه م رفت که دلم برات تنگ شده و عکسِتو تو تلگرام میبینم کلی ذوق میکنم و از این حرفا. بعد من تو یه شرکت کار میکردم که بخاطر اینکه بتونم روی ایده های خودم کار کنم و برای خودم کار کنم اومدم بیرون. با اینکه روز تسویه کلی بهم اصرار کردند و گفتند که دوست داریم تو پیشِمون بمونی، امروز صبح دوباره بهم زنگ زدنو گفتند به حقوقت اِنقدر اضافه میکنیم برگرد و خیلی دوست داریم با تو کار کنیم. اصلا از صبح رفتار حتی خانواده خودم هم باهام بهتر شده و اینارو نشونه ای دیدم که باید بیشتر روی باورام مخصوصا عزت نفس کار کنم و اینکه چقدر نشانه ها زود میان و زندگی اگر بصورت دائمی و با عشق و لذت روی باورها کار بشه چقدر میتونه زیبا باشه و انسان چقدر میتونه کارای جاه طلبانه بکنه و علاوه بر اینکه به خواسته هاش میرسه چقدر دنیا رو گسترش میده و چه تمدن ها و چه فرهنگ هایی که میتونه ساخته بشه، وقتی که آدم روی افکارش و روی ورودی هاش کار میکنه و با لذت و آرامش و خیالی راحت و بدون ترسیدن و بدون مسابقه به اندازه ی خودش آرام آرام زندگی شو میسازه اونجور که دلش میخواد، اونجور که تو بچگی تو رویاهاش بود. من تو رویاهام بود که این علم و این آگاهی ها رو بدونم و بتونم ازش استفاده کنم و با آرامش تو دنیای خودم زندگی کنم و عمرمو به انجام کاری که دوسش دارم و ازش لذت میبرم و فکر میکنم درسته، بگذرونم. فارغ از اینکه پدر و مادرم کی هستن و چی دوست دارن و از نظر بقیه بهتره من چه شغلی داشته باشم و .. خدا رو واقعا شکر میکنم که این محیط و شرایطو فراهم کرد که طوری زندگی کنم که دوست دارم. شاید حرفام زیادم به این فایل استاد مربوط نباشه ولی چون به این صفحه هدایت شدم اینجا نوشتم. ممنون که خوندید و ممنونم ازت استاد و خانم شایسته. مرسی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    سحر عیدی گفته:
    مدت عضویت: 2986 روز

    درود بر همه دوستان

    امروز به این صفحه هدایت شدم

    من هم جدیدا با تمرکز بیشتر روی فایل های استاد و سفرنامه و دیدن زیبای هایی که مریم جان زحمت میکشند و به ما نشان می دهند نشانه های بیشتری میبینم و سعی میکنم اگاهانه تاییدشون کنم. مثلا من ماشین مزدا ۳ خیلی دوست دارم و طی این یک هفته هروقت بیرون میرم بارها و بارها میبینم این ماشین رو حتی رنگهایی از این ماشین میبینم که واقعا تاحالا ندیده بودم و تایید میکنم و میگم واقعا قانون داره کار میکنه و ذوق میکنم و ایمانم بیشتر و بیشتر میشه. یا در باشگاه مربی که برنامه من رو ننوشته میاد و بهم میگه که این حرکت رو اینطور بزن درستتر هست. و افراد باشگاه رو با اینکه نمیشناسم همیشه به من لبخند میزنند… اینها روتایید میکنم . ذهنم بهم میگه خنگیا اینا هم شد نشانه اخه مگه چیه که یکی بهت لبخند بزنه یا کلی مزدا۳ هم ببینی و من میگم اینخا نشانه هست چرا قبلا اینطوری نبود پس این قانونه و من تاییدشون میکنم. و کلی از خداوند سپاسگزاری میکنم . خدایا بهم کمک کن فقط و فقط روی خودت حساب کنم و من رو به بهترین راه هدایت کن. خدایا تو فقط یاری رساننده ی من هستی. خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    لعیا گفته:
    مدت عضویت: 2273 روز

    سلام به استاد بزرگ و خانواده عزیزم. بله من هم نشانه ای که هیچ وقت فراموش نمیکنم رو الان کاملا به یاد دارم. در اولین روزهای آشناییه من با آموزش های استاد،یه روز صبح زود مشغول مطالعه بودم، صدای یاکریم زیبایی تمام توجهمو جلب کرد چون خیلی دوس دارم صداشو، رفتم سمت پنجره، دقیقا نشسته بود رو کاشیه لب پنجره و چقدر من لذت بردم از تماشای اون عشق کوچولو، رفتم براش گندم بیارم از تو کابینت، وقتی برگشتم رفته بود..اما من گندمو ریختم براش که اگه برگشت بخورتش. بعد اون بفاصله فک کنم یک ماه کل مسیر زندگیه من عوض شد و منو اون یاکریم زیبا برای همیشه از اون خونه پر کشیدیم..

    یروز باید بشینمو تو دفتر خاطراتم تو سایت همه اینارو بنویسم.. استاد من توسط شما خدا رو شناختم.. خیلی عزیزین برام.. سپاس گزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: