سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 10 - صفحه 60 (به ترتیب امتیاز)

1006 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1501 روز

    باسلام خدمت دوستان عزیزم

    این فایل نشونه امروزمن بودومن هنوزفایل رودانلودنکردم یکی همین روزی که گذشت که من یک خونه ای میخواستم بخرم ولی مادرم قبول نمیکرداولش عصباتی شدم ولی بعدگفتم ولش کن

    وجالب اینکه همون شبش خونه روقولنامه کردیم به بهترین نحووباقیمت بالاترازحدتوانمون ومادرم راضی شدوخیلی هم خوشحال بودکه قولنامه کردیم ولی صبحش خیلی عصبانی بودوگریه کرد

    این یعنی چی دیگه واضح ترازاین که خدامیگه مسیری که داری میری درسته واین یک نشانس وخواسته های من هم هرروزبزرگتروبزرگترمیشودوخداروشکراکثراوقات هم حال من خوب وبعضی اوقات عالیه عالیه

    وطبق قانون احساس خوب اتفاقات عالی برای من رخ میده وخواهددادوجقدرارامشم بیشترشده منی که قبل ازاشنایی بااستادوقوانین یک فردغمگین وافسرده بودم والان به فردی شادوخندان وسپاسگذارتبدیل شدم وشخصیتم عوض شدوهرروزدارم بهتروبهترمیشم خداروشکر

    این مسیربهترین مسیریه که من انتخاب کردم وتااخرعمرباتعهدبیشترادامه میدم به لطف الله

    ومیام دراینده ای نزدیک نتایج فوق العاده ای که گرفتم روباشمادوستان عزیزم درمیان میزارم تاهم خودم باورهایم قوی تربشه وهم شمادوستان عزیزاین سایت الهی

    درپناه الله یکتاشادوسربلندوسعادتمندوثروتمنددردنیاواخرت باشید

    احمدفردوسی♥️♥️♥️♥️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    رسول فتح نژاد گفته:
    مدت عضویت: 1184 روز

    به نام خداوند عزیز و مهربان

    سلام خدمت استاد عزیز جناب عباس منش و خدمت خانم شایسته مهربان و فعال

    واقعا با شنیدن این فایل یادم افتاد که شده روزی پول همراهم نبوده ولی گفتم به امید خدا میرم درست می شود رفتم در کافه نشستم قهوه خوردم یه آشنا هم همونجا بوده موقع رفتن قهوه من رو حساب کرده ولی تا امروز نمی‌دانستم که اینم یک نشانه حساب می شود از شما استاد عزیز ممنون هستم که همیشه از تجربیات خود رو با ما به اشتراک می‌گذارید واقعا از روزی با شما آشنا شدم سعی کردم زندگیم رو بصورت جدی تغییر دهم تا از این حالت رکود یا ساکن بودن در یکجا خارج شود از دیشب یک تصمیم جدی که چند بار اون رو عقب انداختم رو از صبحی انجامش دادم و با تمام وجود می خواهم تا آخر عمر انجامش بدهم و از خداوند خواستم در این راه من رو یاری کند چون تنها یار و یاری کننده اوست به امید دیدار شما استاد عزیز .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    مهدیه پیشدار گفته:
    مدت عضویت: 2307 روز

    سلام به استاد عزیز و مریم جون دوست داشتنی و همه دوستان گلم در این مسیر الهی و فوق العاده

    من این فایل رو با اینکه خیلی وقته روی سایت هست چند روزی هست دیدمش و نظرات دوستان که از این فایل تعریف کرده بودن باعث شد زودتر ببینمش و 10 صفحه ای هم کامنت ها رو خوندم. ارتباط خیلی خوبی با این کامنت ها گرفتم و کلا احساس میکنم با خوندن کامنت بیشتر ارتباط برقرار میکنم و باورهام تقویتتر میشن. هر موقع هم کامنت خوندنم مرتب تر بوده اتفاقات عالی تری رو دریافت کردم خدایا شکرت.

    خب بریم سراغ نشانه هایی که من دریافت کردم طی یکی دو سال و یادم هست. این مدت سعی میکردم نشانه هارو که میبینم با افراد هم فرکانسم در میون بزارم تا باورهام تقویت بشه و جای حرف های بیهوده از خودم صحبت کنم.

    از خوردنی ها بخوام بگم اولش از جذب بستنی، باقله، سمبوسه و یه جورایی خوراکی های تنقلاتی شروع شدن خوارکی های خونگی هم حتما بوده ولی دقیق حضور ذهن ندارم.

    هر موقع به اینچیزها که فکر میکردم واسه خودم بخرم، البته هیچ عجله ای براشون نداشتم میگفتم خب مسیرم به مغازه بود تهیه میکنم حالا همون روز یا چند روز بعد اون چیزی که دوست داشتم رو به صورت رایگان از یکی دریافت میکردم و من همین هارو واسه خیلی ها تعریف میکردم و میگفتم ببینید خدا منو دوست داره.

    الان چندین بار پیش اومده سر زده رفتم خونه مامانم دیدم داداشم کباب یا یه خوراکی خوشمزه واسه مامانم خریده و من هم به موقع رسیدم. یا یک دفعه ای تصمیم میگیرم برم خونه آبجیم و میبینم اونروز برنامه غذای خوشمزه یا یک خوراکی خیلی خوب دارن.

    دو سال پیش، یک روز قبل از تولدم یهویی زنگ زدم گفتم میخوام بیام خونتون و اصلا حواسم به تولدم نبود. و خواهر و خواهرزاده های نازنینم همونروز برنامه داشتن واسه من تولد بگیرن و کیک و خوراکی ببرن خونه مامانم و به من بگن بیا اونجا ولی من خودم زودتر رفتم خونشون 😂

    (عمل کردن به تصمیم از تمرینات دوره عزت نفس هست و من ازونموقع سعی میکنم سریع تر انجام بدم. قبلا امروز فردا میکردم)

    مورد غذاهای خوشمزه خیلی برام پیش اومده و الانا دیگه اگه برنامه ای باشه بهم اطلاع میدن و یا موقع غذا خوردن میرسم.

    و چند ماه اخیر اصلا نگران تهیه ناهار یا شام نیستم میگم هر موقع گرسنم شد یه چیزی میخورم. یه وقتهایی هم که دوست داشته باشم غذایی مورد علاقم رو درست میکنم.

    یه مدت همسرم برای ناهار خونه نبودن و اینطوری میگذشت و من از جاهای مختلف غذا دریافت میکردم. همیشه گی نبود ولی هر چند وقت بود. و من ازین بابت از خدا تشکر میکردم و میکنم و اینو از نشونه ها میدونستم و میدونم و میگم خدایا شکرت که به جای وقت صرف کردن برای پختو پز میتونم مطالعه کنم و آموزش هارو دنبال کنم یا کار مورد علاقم رو انجام بدم.

    یه مدتی هم هست همسرم مسئول پخش غذا برای اداره شون هست و گه گاهی غذا اضاف میاد و میاره و من از اونها استفاده میکنم. حتی شده وقتایی دو سه پرس غذا اضافه آوورده و مامانم پیشم بوده گفتم خدایا شکرت که برای مهمونامم غذا میرسونی.

    چند هفته پیش مادر همسرم رفته بودن مسافرت و بعضی از روزهارو من باید غذا میپختم برای اعضا خانوادشون. ولی دقیقا همون روزها چند پرس غذا اضاف میومد از اداره و همسرم میبردن برای خانوادشون و من میگفتم خدا کار منو راه انداخته و جای من غذا آماده کرده و من سهم خودمو انجام دادم هههه.

    و اینو هم بگم اگه دوره عزت نفس رو تهیه نمیکردم و تا همین حد عزت نفسم رشد نکرده بود خودمو به آبو آتیش میزدم تا چند وعده براشون غذا بپزم و یه جورایی عروس خوبه باشم. خدا رو شکر این چند روز فقط یکبار، خونه خودم که راحتتر باشم ناهار پختم و خودشون اومدن بردن.

    از خوراکی من مثال بینهایت دارم و ازین به بعد سعی میکنم اتفاق جالب هاش رو اینجا بنویسم.

    باز چند وقت قبل هوس کله پاچه کردم، که همین شبی آبجی تماس گرفت و گفت بیا خونه مامان کله پاچه بخوریم جاتون خالی دوستان.

    حتی موردهایی بوده من خودم بهش فکر میکنم اینارو بخرم و فلان چیز درست کنم و خداوند رزاق حاضر و آماده میفرسته برام.

    باز چند روز پیش خیارسبز پوست میگرفتم، یهو یاد ماستو خیار که تابستونا درست میکردم افتادم. با خودم گفتم به همسرم بگم که ماست بخره و درست کنم. من حتی به زبون هم نیاووردم اینو. چند روز بعدش روز تعطیل نوبتشون بود غذاهارو برسونن. و وقتی برگشتن چند کاسه ماستو خیار که رستوران روی غذاها گذاشته بودن همراهشون بود گفتم چرا زیاده، گفتش بعضی از همکارا نمیخواستن و من آووردم خونه. جالبیش اینه رستوران مدت کوتاهیه که ماستو خیار میزاره روی غذاها و زمانی که من بهش فکر کردم اومد.

    اخیرا من سعی میکنم جزئیات دریافتی هارو هم درک کنم و سپاس گزارشون باشم.

    همین ماستو خیار رو که بخواییم بگیم اگه میخواستم خودم درست کنم هم باید هزینه میدادم واسه خرید مواد اولیه، هم وقت باید صرف میکردم واسه رفتن به مغازه و خرید کردن، هم اینکه باید وقت میزاشتم برای پوست گرفتن و رنده کردن خیار هم و در نهایت درست کردنش. حالت اینجا تعدادی ظرف هم کثیف میشه و باید شسته بشه دیگه و هر سری برای خوردنش یک کاسه جدا باید استفاده بشه. و میبینید خدا چقد کار منو راحت کرده

    خدارو هزاران بار شکر بابت اتفاقات عالی.

    موردهای دیگه رو بخوام بگم حدود یکونیم سال پیش نیاز بود باتری گوشیم عوض بشه و تعویض باتری گوشی باعث شده بود لرزش گوشی از کار بیفته. و من سعی کردم همینطور از گوشیم رضایت داشته باشم و نگران نباشم. یک سال بعدش بدون اینکه من کاری کنم لرزش گوشیم خودش درست شده بود. خدایا شکرت

    دو بار هم زمانی که توی فکر بودم واسه خودم بلوز بخرم آبجیم گفت واست این بلوزارو دوختم. خدایا شکرت

    یکی از چیزهایی که دوست داشتم داشته باشم صحیفه سجادیه، نهج البلاغه و فال حافظ بود.

    چند سال قبل یه فال حافظ برای خودم خریده بودم و چون خیلی شیک و ظریف بود دوستش داشتم، دیگه افتاد دست دوستم و اون فراموش میکرد بهم بده و منم روم نمیشد درخواست کنم ازش که بهم برگردونه. تا اینکه پارسال گفتم بیخیال یکی واسه خودم میخرم. من اینجا ازون فال حافظ قبلیم گذشتم و ذهنم آزاد شد ازش. یک مفاتیح هم خونه مامانم داشتم که گفتم بزار همونجا باشه واسه خودم میخرم سر فرصت و برای تهیه اینا عجله ای نداشتم.

    مدت کوتاهی بعد ازین صحبتهای درونی من یک پک خوشگل و شیک که شامل قرآن کریم، مفاتیح، نهج البلاغه، صحیفه سجادیه و فال حافظ بود از یکی از دوستان دریافت کردم. خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت.

    خیلی هم زمانی ها برام پیش اومده و میاد، مثلا اگه کسی قراره بیاد وسیله ای تحویل بگیره ازم وقتی من قشنگ دستم آزاده تماس میگیرن یا میرسن خونه. قبلا مثلا سر سفره بودم یا حین شستن ظرف این اتفاق میفتاد و من باید وسط کار، کار رو رها میکردم و میرفتم سراغ اونا ولی الان خیلی دقیق تر شده. دقیقا یک کار رو تموم کردم و کار جدید شروع نکردم اون شخصی که باید میومده اومده یا گوشیم زنگ خورده. خدایا شکرت به خاطر اینکه تمام کارهام به موقع و بهترین شکل انجام میشه.

    مورد دیگه ای که خیلی تجربه میکنم با اینکه ساختمون ما ۱۲ واحد هست و ۷ طبقه (با پارگینک و همکف) خیلی از زمانها که میخواستم برم بیرون آسانسور دقیقا طبقه ما هست، یعنی دقیقا چند لحظه قبلش همسایه کناریمون میاد بالا و آسانسور در خدمت منه و همیشه از خدا و آسانسورمون تشکر میکنم. خدایا شکرت

    واسه دریافت پول هم موردهای زیادی داشتم شاید مبلغ کم ولی کاری که میخواستم رو راه انداخته. مثل همین دیروز من از خدا خواستم جدا از اون مبلغی که برای یه کار دیگه کنار گذاشته بودم بهم پول برسونه و من واسه اصلاح صورت برم آرایشگاه چون میخواستم از درآمد خودم باشه. صبحش توی دفتر سپاس گزاری اینو نوشتم و ظهر اون فردی که 40 هزار تومن ازش میخواستم پیام داد و گفت فلان محصول هم برام بزار و 70 تومن واریز کردن و من عصرش 65 تومن بابت اصلاح صورت از حساب خودم پرداخت کردم. خدایا شکرت.

    چند ماهیه برای اینکه احساس لیاقت خودم رو تقویت کنم دارم سالن هایی که یکم از خونمون فاصله داره و بزرگتر و معروفتر از سالن های محله ای هستن میرم و بابت رفتن به اونجا هم مبلغی بابت کرایه پرداخت میکنم. خدایا شکرت.

    در مورد مسائل مالی باید اینو بگم ما هر چقدر از خدا بخواییم و باورش داشته باشیم دریافت میکنیم. باز مدتیه برای اینکه بتونم پولهام رو بهتر مدیریت کنم و خودم رو به چالش بکشم و از تواناییام بیشتر استفاده کنم و درآمدم رو افزایش بدم، کارت همسر که دستم بود برای خریدهای خونه و هر چیزی که نیاز دارم رو کنار گذاشتم و با خودم عهد بستم که یا به خرید نمیرن یا اینکه وظیفم هست پول بسازم. از خدا میخوام که در این مسیر کمکم کنه تا سربلند بیرون بیام. و تمام اینها نیاز به تمرین داره.

    خدایا شکرت که با طی کردن تکاملم میتونم روز به روز عالی تر بشم.

    راستی چندین بار هم واسه کرایه ماشین و اسنپ یه تخفیفهایی گرفتم مثلا هزار تومن که خورد نداشتن گفتن نمیخوان و حتی یکی گفت فدای سرتون اون مبلغی که خورد نداریم.

    چند روز پیش خواستم جایی برم و یکم عجله داشتم قبل ازینکه از خونه بزنم بیرون گفتم خدایا خودت یه ماشین عالی بفرست. اون مسیری که میرم بعضی موقع ها با اسنپ اخیرا 16 تا 21 تومن بود. واسه رفتنی راننده گفتن 20 تومن و من چون عجله داشتم سوار شدم. واسه برگشت باز اومدم سر خیابون با خودم میگفتم کمه کم 15 میگیرن ازم دیگه، چون شب بود به 20 تومن هم راضی بودم. ماشین که وایساد گفتم فلانجا میرم و سوار شدم و توی مسیر سعی کردم به نکات مثبت توجه کنم و با خودم میگفتم ماشینش چقد خنکه، چه راننده محترم و با شخصیتی. نزدیکای خونه ازشون پرسیدم کرایم چقد میشه؟ و خودمو برای شنیدن 15_20 تومن آماده کرده بودم که گفتن 10 تومن و من باورم نمیشد و چند بار ازشون پرسیدم که 1 تومن گفتین درسته خخخ

    خدایا شکرت که با کنترل افکارمون میتونیم بهترین هارو برای خودمون به وجود بیاریم.

    خدایا شکرت که به روش هاش مختلف به پول و نعمتهامون خیر و برکت میدی.

    این مورد الان به ذهنم اومد و میگم امتحان کنم نمیدونم نتیجه چجور میتونم برای خودم رقم بزنم.

    الان با خودم گفتم ازین به بعد خواستم ماشین بگیرم، آدرس بگم و سوار بشم و طول مسیر نکات مثبت رو ببینم و تحسین کنم و بعد کرایه رو بپرسم. باید اینو هم تمرین کنم و نتایج خوب بگیرم. تمرین خوبیه به نظرم.

    ممنون از همه دوستانی که کامنت من رو تا آخر خوندن. خیلی ذوق داشتم این نشونه ها و نتیجه هارو به اشتراک بزارم و یه رد پایی از خودم باشه

    شادو پیروزو موفق باشید 🌹🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    رابعه گفته:
    مدت عضویت: 1239 روز

    روزی این فایل را تماشا کردم که یک راننده تاکسی مرا سوار کرد و پول نگرفت

    اما من غروب در دفتر شکرگذاریم بابت این موضوع خدارا شکرکردم و مدام به خودم میگفتم نگاه چه آدم های خوبی در این دنیا وجود دارند

    این ماجرا رابرای خدا تعریف کردم و کلی با هم ذوق کردیم

    شب این سریال را نگاه کردم و گفتم چه جالب خدارا شکر من در فرکانس شادی و قدرشناسی هستم

    اگر خوشی های کوچک را نبینیم مثل این است که ظرف خود را برای دریافت شادیها تنگ و تنگ تر کرده ایم

    مثل این است که به جهان بگوییم من کور دل هستم و زیبایی ها را نمیبینم

    مثل این است که بگوییم از این دست خوشی ها و شادیها به من نده

    ببخشید که از جملات منفی استفاده کردم

    برای اینکه مطلب جا بیفتد این را گفتم

    خدارو شکر من از بچگی آدم قدرشناسی بودم و همیشه از کوچکترین چیزها به وجد میامدم و قدرشناسی میکردم

    خیلی خوشحالم که در این مسیر هستم

    مسیر روشنایی که ته ندارد

    و همیشه همیشه مسافر این مسیر هستم

    از شادیهای کوچک به وجد بیایید و تمرکز را بر زیبایی ها بگذارید تا ظرف وجودیتان بزرگ و بزرگ تر شود

    وگرنهنعمت و برکت خداوند بی نهایت و بی انتها است

    اگر کم داریم این ظرفیت ما است که کم است………….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مهدیه پیشدار گفته:
    مدت عضویت: 2307 روز

    سلام به استاد عزیزم، مریم جان شایسته و همه ی دوستان الهی ام در این مسیر زیبا و فوق العاده

    خدایا شکرت که من رو به این مسیر الهی هدایت کردی و با قوانین فوق العاده ات آشنا کردی و خالق زندگی خودم قرار دادی. خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    خدا رو شکر روز به روز نشونه هایی که میبینم به حالت های مختلف داره اتفاق میفته و من ایمانم قوی تر میشه و باید کار کردن روی باورهام رو بیشتر کنم و نشونه هارو بیشتر تایید کنم.

    من حدود دو سه ماهی هست که تصمیم گرفتم با کارت بانکی خودم و فقط از درآمد خودم خریدهام رو انجام بدم تا با این تمرین خودم رو به چالش بکشم و هم مجبور باشم درآمدم رو افزایش بدم و هم اینکه بتونم بیشتر پول نگه دارم توی حسابم، چون ورودی داشتم ولی به یه روشی فوری خرج میشد و موجودی حسابم کم میشد، دوباره خواسته هایی که داشتم پول میساختم براش و باز فوری خالی میشد. تا اینکه تصمیم گرفتم کارت بانکی که همسرم دستم داده بود واسه خریدهای خونه و نیازهای خودم کنار گذاشتم تا دیگه حسابی روی موجودی اون نکنم، چون قبلش بعضی خریدهارو با حساب خودم انجام میدادم یه سری خریدهارو با کارت همسرم و یه جورایی هم شرک حساب میشد برام و اون کارت رو با خودم میبرم که اگه یه جایی نیاز شد با اون حساب خرید رو انجام بدم.

    من تصمیم گرفته بودم دیگه از کارت همسرم استفاده نکنم در صورتی که دست خودم هست ولی اونو توی کمد گذاشتم تا همراهم نباشه و همسرمم چندین بار گفتن چرا خرید کردی پیام نیومد بهم و قضیه رو گفتم بهشون. و با خودم عهد کردم که فقط با حساب خودم خریدامو انجام بدم. گفتم یا خرید نمیکنم و یا اینکه وظیفم هست پول بسازم.

    خب هنوز من باورهام تقویت نشده و دارم تکاملم رو طی میکنم و برای رسیدن به اهدافم باید قدم های بیشتری بردارم.

    یه وقتایی هم نگران هزینه ها میشم و سعی میکنم ذهنم رو کنترل کنم. حالا توی این زمینه اگه من خریدی برای خودم داشته باشم و موجودیم کم باشه خب میگم عجله ای نیست بعد انجام میدم ولی وقتی یک نفر دیگه یه کاری ازم بخواد مجبورم اونو زودتر فراهم کنم. اینجا میخوام مثال و هدایتی که مربوط به این مساله هست بنویسم تا باورهای خودم رو تقویت کرده باشم هم رد پایی گذاشته باشم از خودم که از کجا به کجا قراره برسم و هم دوستان با خوندن نظرم نشونه های کوچیک رو هم ببینن و باورهاشون رو تقویت کنن.

    حدود 40 روزی پیش مامانم میخواست بره مسافرت و بهم گفت برام الویه درست کن که توی قطار غذا داشته باشم. خب اینجا من تصمیم داشتم با کارت خودم خرید کنم و سعی کنم هزینه هارو کمتر کنم تا موجودیم حفظ بشه وقتی مامانم اینو بهم گفتن، گفتم حالا چیکار کنم اگه خرید کنم یا پولم کم میاد یا کلا صفر میشه. سعی کردم ذهنمو کنترل کنم و تا حد امکان فقط اقلام ضروری رو بخرم. همه اینها شب توی ذهنم بود و من باید قبل از ظهر خرید رو انجام میدادم. تخم مرغ همیشه شونه ای خرید میکردیم و یکی از هزینه های بالا این بود برام. با خودم گفتم خب در حد نیاز (5،6 دونه) تخم مرغ میخرم و بقیه چیزا. صبحش توی فکر بودم که برم خریدهارو انجام بدم و دیگه نگرانیم تقریبا کمتر شده بود و گفتم خدا بزرگه. و خداوند اونروز کاری کرد همسرم واسه نیم ساعتی وقتش آزاد باشه و بیاد خونه، وقتی اومدن چون اونروز شاگرد داشتم، بهشون گفتم اینچیزارو نیاز داریم حوصلت میشه بری خرید و ایشون رفتن تمام خریدارو انجام دادن بدون اینکه من از خودم هزینه بدم و وقت صرف کنم برای رفتن به مغازه. وقتی هم رسیدن خونه بهش زنگ زدن که باید بره و دقیقا خدا ایشون رو فرستاده بود که خریدهارو انجام بده و خدا اینطوری به پول من خیر و برکت میده. خدایا شکرت

    دیروز هم همسرم مشغول کاری بودن و نیاز بود 2 تا باتری قلمی بخریم. بهم گفتن برو 4 تا بخر و این یک هزینه ای بود که من از قبل در نظر نداشتم. پول توی کارتم رو برای خریدی لازم داشتم و پول نقدی هم نمیخواستم بهش دست بزنم. موقعی که گفتن برم مغازه گفتم خدایا چیکار کنم این خرید رو و گفتم میدونم که بالاخره خدا بهم میرسونه برای هزینه های بعدی. موقعی که لباس میپوشیدم که برم مغازه گفتم خدایا از کارتم استفاده کنم یا پول نقدیامو برداردم که یهو همسرم گفتن کارتمو بردار میخوای بری و اینطوری خدای رزاقم به موجودی حسابم خیر و برکت میده.

    خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  6. -
    ندا گفته:
    مدت عضویت: 1576 روز

    سلام به استادای عزیزم و همه هم فرکانسی های عزیزم

    امروز میخوام فقط به نکات مثبت توجه کنم و اتفاقات شگفت انگیز امروزم رو بنویسم که بازم بیشتر و بیشتر بتونم این دسته از اتفاقات رو جذب کنم.

    صبح که کلید اتاق محل کارم رو فراموش کردم رفتم تو اتاق همکارهای دیگم که کلید رو بهم برسونن و تو اون مدتی که اونجا بودم همکارای عزیزم کلی ازم پذیرایی کردند و خدا از دستان بنده های خوبش کلی بهم خوردنی خوشمزه داد، خدااا جوووونم شکرت. مدتهاست که از میز کارم ناراضیم و خیلی دوست داشتم که عوض بشه و امروز متوجه شدم میزی که تو راهرو اداره ست یه جورایی اضافی هست و البته قبلا هم دیده بودمش و درخواست کرده بودم از قسمت اموال اما گفت که متعلق به کارمند دیگه ای که قراره اتاقش جابجا بشه اما امروز دیدم همون کارمند تو اتاقش مستقر شده و به این میز دیگه نیازی نداره و بعد از اینکه این متن این فایل و کامنت های بینظیرش رو خوندم و احساسم خوب شد بهم الهام شد که یکبار دیگه درخواستم رو مطرح کنم و اینکار رو انجام دادم و خدا رو شکر پاسخ مثبتی شنیدم و خدایا شکرت برا اینکه همین امروز هم تونستم کارای جابجایی میز رو انجام بدم و به احساس بهتری برسم تازه یکی از دوستامم منو ناهار دعوت کرده واااقعا توجه به نکات مثبت چققد میتونه اتفاقات خوب دنباله داری رو برای هرکسی رقم بزنه اونم بصورت خیلی طبیعی، خدایااا شکرت باازم بهم بیشتر و بیشتر بده تا بتونم یشتر حس خوب رو تجربه کنم و چشم گوشم رو بیناتر کن تا بتونم هم نکات مثبت بیشتری رو ببینم و هم به احساس بهتری برسم عااااشقتم خدا جونم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    مهدیه پیشدار گفته:
    مدت عضویت: 2307 روز

    دیروز واسه اصلاح صورت و ابرو رفتم رفتم همون سالن آرایشی که از خونمون یکم فاصله داره و جز یکی از سالن های معروف شهر هست.

    ازونجایی که سری قبل کوتاهی موهام به صورت هدایتی رایگان انجام شد توی همین سالن، دیروز آرایشگره بهم گفت موهاتو نمیخوای رنگ کنی؟ من مدل رنگ میخوام. منم اتفاقا تصمیم به رنگ موهام داشتم حدود یک ماهی دیگه و تصمیم داشتم با درآمد خودم اینکار رو انجام بدم. انشاالله چند هفته ای دیگه میرم و توی همون سالن معروف رنگ موهامو انجام میدم. فقط هزینه مواد باید پرداخت کنم. خدایا شکرت

    بعد از آرایشگاه رفتم مغازه، و یکی سالاد ماکارونی (محصول جدید شرکتی برای تست بود فک کنم) برای فروشنده آوورد. فروشنده گفت خدا روزی رسونه گرسنم بود و غذا رسید. منم این موردو خیلی تجربه کردم که خدا رو شکر همیشه غذا هست توی خونه و من وقت کمتری صرف پختو پز و شستن ظرف میکنم خدایا شکرت.

    یه مدته از خونه که بیرون میرم کلی ماشین 206 میبینم. یعنی سرمو میارم بالا 206 رنگهای مختلف رد میشه.

    هفته پیش توی 206 داداشم بودیم و گفتم 206 چقد زیاد شده. گفت اگه خیلی میبینی حتما میخریش. گفتش منم وقتی قصد خریدش داشتم زیاد میدیدم.

    یعنی شده تو ماشین دارم میرم 3 تا 206 جلوم بوده تا این حد. خدایا شکرت

    من 206 صندوق دار دوست دارم. بدون صندوقش زیادتر میدیدم ولی بازم تحسین میکردم. دیگه با خودم گفتم حالا که این همه دارم میبینم فقط صندوق دارا رو میشمورم. بعد از اون دوباره کلی دیدم.

    دیروز باز رفتم لیبل های محصولم رو چاپ کنم قبل از ورود گفتم یه اتفاق خوبی میفته. 5 برگ گفته بودم چاپ کنه برگی 9 تومن بود. یکی از برگه ها دیدم دو ردیف از لیبل ها چاپش خراب شده. بهشون گفتم خراب شده این و قیمت 4 برگ حساب کردن و نزدیک هزار تومنم از روی کپی هام تخفیف زدن. خدایا شکرت

    برای شام هم آش و حلیم نذری رسید و نیاز نبود باز وقت بزارم برای پختو پز و کارای دیگه ام رو انجام دادم.

    خدایا هزاران بار شکرت که روز به روز درکم از نعمتها و نشانه هایی که برام میفرستی بیشتر میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  8. -
    شمیم کردستانی گفته:
    مدت عضویت: 1539 روز

    سلامی دوباره به استاد و دوستان

    الان که فابل نگاه کردم متوجه یه نشونه دیگه که امروز دیدم شدم.

    من امروز تو خیابون ماشین z۴دیدم و الانم تو ویدیو استاد و این برام نشونه بود و فهمیدم که خداوند میخواد که من ثروتمند بشم و داره هدایتم میکنه.

    و یه نتیجه و تجربه ای که من از نشونه ها داشتم و الان یادم اومد این بود که نزدیک عید بود بابام بهم صد هزار تومن عیدی داد و من اینو نشونه گرفتم ،بعد چن وقت یه ۵۰۰ تومن به حسابم واریز شد ،بعد شد ۸۰۰ ،بعد دوباره یه یه تومن و من همه این پولارو نشونه میدیدم و ذهنم میگفت این پولا که همیشه برات میاد ،بروو بابا تو اوسکولی، داری خودت گول میزنی،ولی من به حرف ذهنم گوش ندادم ،گفتم تو بودی که همیشه من بدبخت کردی ،من حرفت گوش نمیدم و مطمئنم و ایمان صد در صد دارم که اینا نشونست،استاد باورتون نمیشه ،به دو سه ماه نکشید بابام که هیچ وقت به من پولای خیلی زیاد نداده بود ،بهم پول داد و من ماشین خریدم.🥰🥰🥰

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    مریم اسماعیلی گفته:
    مدت عضویت: 1472 روز

    سلام و درود فراوان بر استاد گرامی و مریم عزیز.با وجود اینکه حدود یکسالی هست که عضو سایت شده ام ،اما فقط چند روز هست که مشتاقانه به سمتش آمده ام و واقعا لذت میبرم این فایل را دیروز نگاه کردم و برام خیلی دلچسب بود ،چون من هزاران بار از این نشانه ها داشته ام ،اما به قول شما توجه نداشتم.تا اینکه از دیشب که تصمیم گرفتم از امروز دقت کنم ،اولین و واضح ترین اتفاق رقم خورد .دیشب به ذهنم افتاد نگاهی به کتاب راز بیاندازم .امروز بطور تصادفی بخشی از کتاب را باز کردم که آنهم در مورد نشانه ها میگفت و در قسمتی اسم کتابی را آورد که مطمئن شدم باید آن کتاب را تهیه کنم چون به شدت مشتاق شده بودم .به سه کتابفروشی زنگ زدم ،تمام کرده بودند .وقتی به خود انتشاراتش زنگ زدم ،خانم گفت داریم و میتونیم براتون به یک کتافروشی در منطقه شما بفرستیم تحویل بگیرید ،من گفتم کمی دور هست ،میشه جای نزدیکتری باشه ،در نهایت تعجب بعد از هماهنگی با مسئولشان یک کتاب فروشی رو معرفی کرد که بسیار نزدیک بود،بطوری که تا امروز من نمیدونستم چنین کتابفروشی اینجا هست و گفت ،نه تنها این کتاب ،بلکه از این به بعد هر کتابی را که پیدا نکردی ،میتونی به ایشان خبر بدی .بسیار ذوق زده بودم از این اینکه چند درس داشت برام .اول اینکه اون خانم مجبور نبود تا این حد همکاری کنه ،دوم اینکه من سراپا مشتاق بودم ،خواستم و چون هیچ ترمزی نبود ،به سرعت برق انجام شد .و این دو تجربه که بصورت عملی و زود دیدم برای من بسیار با ارزش بودند و دائم در حال تحسینشان هستم .بسیار از زحمات بیدریغ شما سپاسگذارم .❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    حسين روح نواز گفته:
    مدت عضویت: 1176 روز

    سلام

    به خانواده بزرگ والهی عباس منش

    میخواستم راجع به یکی ازنشانه هایی که هفته پیش برام اتفاق افتادصحبت کنم راستش من تقریباده ماه پیش یه گردنبندی روکه درحدخودش باارزش بودچون ازجنس یه سنگ گرون قیمت بودروازیه شخصی به قیمت پنج ملیون خریده بودم که اون شخص خودشم میدونست که اون گردنبندارزشش بالا ترازپنج ملیون هست خلاصه به توافق رسیدیموخریدم واون روداشتمش بعضی وقتاالبته خییلی کم ازش استفاده میکردم خلاصه من یه مدتیه که به صورت جدی دارم روباورام کارم میکنم که یک ماهم نشده

    خلاصه یه مشتری واسه این گردنبنده پیداشدبه صورت خیلی اتفاقی که من باقیمت دوبرابراین گردنبندروفروختم

    البته این اتفاق مثبت یکی ازچندین اتفاق های مثبت این مدلی هست که توی زندگیم دراین مدت خیلی کم رخ داده وبه قول استادواقعامن هرروزچندین وچندباراین اتفاق هاروتوی ذهنم مرورمیکنم وشکرگزاری میکنم

    یه حسی بهم گفت که این قضیه روبه اشتراک بذارم که هم یه مروردوباره ای برای خودم باشه نسبت به این قضیه وهم همه ی دوستان

    ممنون دوستتون دارم🥰

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای: