کلیپ انگیزشی | شماره 1

 

این فایل آگاهی‌های فراموش شده‌ای را به تو یادآور می‌شود تا به یاد آوری که توانایی تغییر شرایط کنونی‌ات در گرو تغییر باورها‌، رفتارها و واکنش‌های کنونی‌ات به شرایط کنونی است.

این فایل با یادآوری اصل و اساسی که تغییر دلخواهت را رقم می‌زند‌، انگیزه هایت را آنقدر زنده نگه می‌دارد تا قادر به ادامه‌ی این مسیر بشوی و با هماهنگ شدن با قوانین خداوند و ماندن در این هماهنگی و به ثبات رسیدن در زندگی به این شیوه‌، آرام آرام تغییر دلخواهت را رقم بزنی.

زیرا در ابتدای راه، باورهای محدود کننده قبلی، مدام تلاش می کنند تا بی اثر جلوه دادن این کار، مانع ادامه این روند شوند. اما وقتی با یادآوری قوانین بدون تغییر خداوند، انگیزه هایت را بیدار نگه داشته و به اندازه کافی در این مسیر پیش می روی، به ثبات می رسی  و نتایج کم کم شروع به ظهور می کند. به نحوی که حتی اگر به خاطر نجواهای ذهنت، از مسیر خارج شوی، این ثبات و این نتایج، خیلی زود دوباره تو را به مسیر صحیح بر می گرداند.

این فایل را هر روز پس از بیدار شدن از خواب گوش بده و روز خود را با این یاآوری شروع نما که تو خالق تجارب امروزت هستی

تمام تجارب تو در روزها و هفته های آینده، با فرکانس های امروز ساخته می شود

فقط باید تصمیم بگیری که می خواهی چه تجربه ای داشته باشی و با کنترل ورودی های ذهنت، با توجه بر نکات مثبت زندگی ات در هر لحظه، فرکانس آن تجارب را ارسال نمایی.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری کلیپ انگیزشی | شماره 1
    19MB
    15 دقیقه
  • فایل صوتی کلیپ انگیزشی | شماره 1
    2MB
    15 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

351 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «زهرا رضی» در این صفحه: 1
  1. -
    زهرا رضی گفته:
    مدت عضویت: 2782 روز

    چقدر این متن زیبا از طرف خداوند داره منو هدایت میکنه.تمام نشانه ها دارن اینو فریاد میزنن ک در مسیر درست هستم فقط باید ادامه بدم.

    ((در فرایند تغییر باورهایت، با یادآوری توانایی هایی که خداوند به تو برای ساختن آن باورها و تغییر شرایط کنونی ات داده است، انگیزه هایت را آنقدر زنده نگه داری و آنقدر این مسیر را ادامه داده و در آن به ثبات برسی، که دیگر هیچ چیز توان گمراه نمودنت را نداشته باشد.زیرا در ابتدای راه، باورهای محدود کننده قبلی، مدام تلاش می کنند تا بی اثر جلوه دادن این کار، مانع ادامه این روند شوند. اما وقتی با یادآوری قوانین بدون تغییر خداوند، انگیزه هایت را بیدار نگه داشته و به اندازه کافی در این مسیر پیش می روی، به ثبات می رسی  و نتایج کم کم شروع به ظهور می کند. به نحوی که حتی اگر به خاطر نجواهای ذهنت، از مسیر خارج شوی، این ثبات و این نتایج، خیلی زود دوباره تو را به مسیر صحیح بر می گرداند.این فایل را هر روز پس از بیدار شدن از خواب گوش بده و روز خود را با این یاآوری شروع نما که تو خالق تجارب امروزت هستی.تمام تجارب تو در روزها و هفته های آینده، با فرکانس های امروز ساخته می شود.فقط باید تصمیم بگیری که می خواهی چه تجربه ای داشته باشی و با کنترل ورودی های ذهنت، با توجه بر نکات مثبت زندگی ات در هر لحظه، فرکانس آن تجارب را ارسال نمایی))بلند شووحرکت کن.راس ساعت ۶صبح صدای زنگ بیدارت میکنه اما قبل اینکه صداشو قطع کنی ی صدایی از ذهنت میاد ک میگه هنوز خیلی زوده هوا تاریکه زیر پتو بمون بیرون هوا سرده افکار ناامید کننده از هر طرف بهت هجوم میارن ولی تو از اونا نظر نخواسته بودی.وجود واقعیت میگه حتما دلیلی داره ک ساعتو اون موقع کوک کردی؟ پس بلند شو بشین پاهاتو محکم ب زمین بکوب و ب پشته سرت نگاه نکن.. ( الان من ک میخوام بنویسم .ولی ی صدایی  هی میگه تو این فایل ک چیزی برا نوشتن نیست توک گوشش دادی پس ازش بگذر و بگیر استراحتو کن تا دخترت بیدارنشده ولی من ادامه میدم ک خدا میگه فبشّرالصابرین)

    به دنیای حرکت و تلاش خوش امدی👌

    هروز نبردی بین راه((درست ))و((آسون)) ب وقوع میپیونده

    هزاران راه هرروز خودشو بهت نشون میدن ک از اون یکی راه برو ک آسون تره .ولی تو تصمیم گرفتی راه درست رو انتخاب کنی نه راه آسون رو.با این تصمیمت و پشت کردن ب نجواها راه های امن و انچه دیگران بهش میگن عقل سلیم امروزتو اغاز میکنی .

    از اون ب بعد ناهمواریها (ترمزهای ذهنی)یکی پس از دیگری ب سراغت میان.اما در این بین راه های ساده وبظاهر آسون‌ پشت سر هم بهت چشمک میزنن.تا جلوی پیشرفتتو بگیرن واگه ب سمته اونا حرکت کنی همه ی رویاهات وآرزوهات از بین میرن.اما تواونارونمیخوای .هر قدمی ک برمیداری منجرب قدم بعدی میشه‌(هدایتت میکنه)‌.وحالاتودرمسیر قرارگرفتی.فرصتی نداری ب گذشته فکر کنی.دربرابرت حریفی ایستاده ک نمیبینیش.صدای نفس هاشو از پشت سرت حس میکنی اره اون خودت هستی.ترس تردیدها دودلی ها همه  منتظرن تاتورو از اهدافت دور کنن‌.نگران نباش.درسته ک از بین بردنشون راحت نیست ولی مطمئن باش اونا از بین رفتنی هستن.این جدال همیشگی رو بیاد داشته باش.(((جدال بین خود واقعیت و ذهنت))((جدال بین روحت و شیطان))اونه ک بهت میگه وقتت رو تلف نکن ب هیچ جا نمیرسی.همه از تو قوی ترن.نجواهای شیطان رو با آتش ایمان بسوزون.تردیدها و ترس ها رو باحمله کردن بهشون نابود کن.ویادت باشه برای چی میجنگی.بدون شیطان همیشه میخوادتورو ناامید ومتزلزل کنه.همیشه میخواد نقاط ضعفت رو بهت بگه وهیچوقت درمورد توانایی هات باهات صحبت نمیکنه.درتمام طول زندگی این بزرگترین دشمن باتو ودر کنار توهست ک دائما بفکر نا امید کردن و تضعیف کردنه توست.اما وقتی بهش توجه نمیکنی  وبا ایمان واقعی دست ب عمل میزنی دشمن درونتو از بین میبری.و اونوقته ک میبینی اون ی سایه غیر واقعی ای بیش نبوده.باقدرت حرکت کن تو فوق العاده ایی.وهمه ی نیروها در وجودت هست.واصلا ب توانایی هات شک نکن‌تومیتونی ب هر انچه میخوای برسی.افراد ضعیف و ترسوو کمال گرا همیشه ب دنبال شرایط مناسب هستن..ولی هیچوقت  شروع نمیکنن چون فرصت مناسب هرگز بوجد نمیاد.درصورتی ک موفقیت نصیب کسانی میشود ک هرگز منتظر کسی نمیمونن و لا ایمان قدم اول رو برمیدارن.تصمییم بگیییییر و انتخاب کن.جهان منتظرکسی نخواهد ماند.وهروقت نجوایی تو ذهنت شروع کرد ب ترسوندت وناامید کردنت تو ب صدای قلبت گوش کن ک میگه حرکت کن و مطئن باش  در نهایت همه چی ب نفع تو خواهد بود..پیش از اینها فکر میکردم خدا

    خانه ای دارد کنار ابر ها

    مثل قصر پادشاه قصه ها

    خشتی از الماس خشتی از طلا

    پایه های برجش از عاج و بلور

    بر سر تختی نشسته با غرور

    ماه برق کوچکی از از تاج او

    هر ستاره پولکی از تاج او

    اطلس پیراهن او آسمان

    نقش  روی دامن او  کهکشان

    رعد و برق شب طنین خنده اش

    سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

    دکمه ی پیراهن او آفتاب

    برق تیر و خنجر او ماهتاب

    هیچ کس از جای او آگاه نیست

    هیچ کس را در حضورش راه نیست

    پیش از اینها خاطرم دلگیر  بود

    از خدا  در ذهنم این تصویربود

    آن خدا بی رحم بود و خشمگین

    خانه اش در آسمان دور از زمین

    بود ،اما میان ما نبود

    مهربان و ساده و زیبا نبود

    در دل او دوستی جایی نداشت

    مهربانی هیچ معنایی نداشت

    … هر چه میپرسیدم از خود از خدا

    از زمین از اسمان از ابر ها

    زود  می گفتند این کار خداست

    پرس و جو از کار او کاری خطاست

    هر چه می پرسی جوابش آتش است

    آب اگر خوردی جوابش آتش است

    تا ببندی چشم کورت می کند

    تا شدی نزدیک دورت میکند

    کج گشودی دست ،سنگت می کند

    کج نهادی پا ی  لنگت می کند

    تا خطا کردی عذابت می دهد

    در میان آتش آبت می کند

    با همین قصه دلم مشغول بود

    خوابهایم خواب  دیو و غول  بود

    خواب می دیدم که غرق آتشم

    در دهان شعله های سرکشم

    در دهان اژدهایی خشمگین

    بر سرم باران گرز آتشین

    محو می شد نعره هایم بی صدا

    در طنین خنده ی خشم خدا …

    نیت من در نماز ودر دعا

    ترس بود و وحشت از خشم خدا

    هر چه می کردم همه از ترس بود

    مثل از بر کردن یک درس بود ..

    مثل تمرین  حساب و هندسه

    مثل تنبیه مدیر مدرسه

    تلخ مثل خنده ای بی حوصله

    سخت مثل حل صد ها مسئله

    مثل تکلیف ریاضی سخت بود

    مثل صرف فعل ماضی سخت بود

    تا که یک شب دست در دست پدر

    راه افتادیم به قصد یک سفر

    در میان راه در یک روستا

    خانه ای دیدیم خوب و آشنا

    زود  پرسیدم پدر اینجا کجاست

    گفت اینجا خانه ی خوب خداست

    گفت اینجا می شود یک لحظه ماند

    گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند

    با وضویی دست ورویی تازه کرد

    گفتمش پس آن خدای خشمگین

    خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟

    گفت :آری خانه ی او بی ریاست

    فرشهایش از گلیم و بوریاست

    مهربان و ساده و بی کینه است

    مثل نوری در دل آیینه است

    عادت او نیست خشم و دشمنی

    نام  او نور و نشانش روشنی

    خشم نامی از نشانی های اوست

    حالتی از مهربانی های اوست

    قهر او از آشتی شیرینتر است

    مثل قهر مهربان مادر است

    دوستی را دوست معنی می دهد

    قهر هم با دوست معنی می دهد

    هیچ کس با دشمن خود قهر نیست

    قهری او هم نشان دوستی ست

    تازه فهمیدم خدایم این خداست

    این خدای مهربان و آشناست

    دوستی از من به من نزدیکتر

    از رگ گردن به من نزدیکتر

    آن خدای پیش از این را باد برد

    نام او راهم دلم از یاد برد

    آن خدا مثل خیال و خواب بود

    چون حبابی نقش روی آب بود

    می توانم بعد از این با این خدا

    دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا

    می توان با این خدا پرواز کرد

    سفره ی دل را برایش باز کرد

    می توان در بارهی گل حرف زد

    صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

    چکه چکه  مثل باران  راز گفت

    با دو قطره صد هزاران  راز گفت

    می توان  با او صمیمی حرف زد

    مثل یاران قدیمی حرف زد

    می توان تصنیفی از پرواز خواند

    با الفبای سکوت آواز خواند

    می توان مثل علف ها حرف زد

    با زبانی بی الفبا حرف زد

    می توان در باره ی هر چیز گفت

    می توان شعری خیال انگیز گفت

    مثل این شعر روان و آشنا:

    پیش از اینها فکر می کردم خدا …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: