سوال:
من در یک احساس بد سردرگم شدهام. مدام عذاب وجدان درباره موضوعات مختلفی در زندگی ام دارم.
اگر اطرافیانم مریض شوند یا دچار دردسری باشند، نمی توانم خوشحال باشم و از زندگی ام لذت ببرم. زیرا به محض اینکه می خواهم کمی از زندگی ام لذت ببرم، فوراَ این حس عذاب وجدان سراغم می آید که چرا اینقدر بی رحم هستم.
مدام در حال دلسوزی کردن به حال دیگران هستم با اینکه از این کار متنفرم. زیرا اگر انجامش ندهم، آنقدر عذاب وجدان و احساس گناه اش سنگین و غیر قابل تحمل میشود که مجبور به ادامه دادن به این دلسوزی ها میشوم..
احساس می کنم هیچ جایی برای شادی در زندگی ام نمانده. نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر دردسرهای بی شماری که اطرافیانم دچارش می شوند و من مجبور به حل و فصل آنها هستم.
دیگر به احساس ناتوانی رسیده ام. هیچ کنترلی بر زندگی ام ندارم. نه آرامشی برای تمرکز بر اهدافم دارم و نه می توانم از زندگی ام لذت ببرم. گاهی به خود می گویم من که خدا نیستم و سعی می کنم بر خوشی های زندگی ام متمرکز شوم، اما دوباره عذاب وجدان سراغم آمده و راحتم نمی گذارد.
چطور باید این مسئله را حل کنم؟
پاسخ گروه تحقیقاتی عباس منش
اگر مجبور بشوم اساس آموزش های استاد عباس منش را در یک جمله خلاصه کنم، آن جمله این است:
باید به هر روشی که می توانی، به مسائل زندگی ات به گونه ای نگاه کنی که به احساس خوب برسی
و مهمتر از همه، اگر با هر دلیل، منطق یا توجیهی ماندن در احساس بد را برای خودت غیر قابل اجتناب بدانی و خودت را مجبور به ماندن در این فضا بدانی، قطعاً اتفاقات بدِ بیشتر را به زندگیات جذب میکنی.
زیرا این عصارهی ساز و کار جهان است که:.
احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد.
وقتی به موضوع ناخواستهای در زندگیات نگاه میکنی و احساس بدی درباره آن داری؛
یا وقتی به موضوعات ناخواسته زندگی دیگران نگاه می کنی و دلت به حالشان می سوزد و به عبارت ملموستر، به احساس بد میرسی، خودت را وارد مدارِ ناخواستههای بیشتر میکنی و با ادامه دادن به این رفتار، خودت را بیشتر در آن مدار نگه میداری و با بیشتر ماندن در این مدار، به اتفاقات و ماجراهای ناخواستهی بیشتری برخورد میکنی.
احساس بدِ شما که راهنمای بلامنازع شما برای تشخیص اصل از فرع است، در همهی این حالتها، رفتارها و این نوع نگرشِ ناقص و ناهماهنگِ شما با ساز و کار جهان، خیلی واضح به شما می گوید که:
در حال حرکت در مسیر اتفاقات بدِ بیشتر هستی.
فارغ از اینکه آن موضوع برای تو چقدر مهم یا حیاتی باشد.
فارغ از اینکه حق داشته باشی یا نداشته باشی
فارغ از اینکه انسانیتِ تعریف شده برای تو، حکم میکند یا نمیکند
فارغ از اینکه وجدان، جامعه، مردم و … تو را قضاوت می کنند یا نه،
و فارغ از هر دلیل، برهان، منطق و استدلالی، توجه به موضوعی ناخواسته که تو را به احساس بد میرساند، یعنی ارسال فرکانس ناخواستههای بیشتر به جهان و جهان پاسخگو نیز به قول حافظ طبق طبع و ذاتش، بازتاب آن فرکانس ها را در قالب اتفاقات ناخواستنیی بیشتر، وارد زندگیات میکند..
وقتی به دردسری توجه می کنی که دوست صمیمیات در آن گرفتار شده و برایش دل میسوزانی و با او ابراز همدردی میکنی و نگرانش میشوی،
وقتی به بیماریای مادرت توجه نموده و به حالش دل میسوزانی یا با او ابراز همدردی میکنی،
وقتی به دردسری که فرزندت به هر شکلی در آن گرفتار است نگاه میکنی و به خاطر آن نگران هستی،
وقتی به مشکلات کاری و مالی همسرت توجه نموده و با او احساس همدردی می کنی،
و در یک کلام وقتی به هر دلیلی به مشکلات خودت و اطرافیانت یا حتی مردم جهان توجه نموده و دربارهاش احساس بدی پیدا میکنی، یعنی نه تنها به آنها هیچ کمکی نمی کنی، بلکه خودت را نیز به جمعِ آن زنجیرهی معیوب اضافه میکنی و تبدیل به کوری میشوی که نمیتواند عصا کشِ کوری دیگر باشد.
بنابراین:.
اول از همه باید از دو موضوع مهم دراین باره آگاه شوی:
۱٫
اگر نحوه عملکرد جهان را بدانی و بپذیری هر فردی فقط اتفاقاتی را تجربه میکند که خودش با باورها و کانون توجه اش، فرکانس آن اتفاقات را ارسال نموده است، دیگر هیچ منطق و استدلالی حکم نمیکند تا در آن باره احساس گناه داشته باشی.
زیرا خداوند زندگی هر فرد را در دست باورها و فرکانس های خودش قرار داده. زیرا خداوند سیستم جهان را به گونه ای برنامه ریزی نموده که به فرکانس های ما واکنش نشان دهد، دیگر نمی خواهی دایه دلسوز تر از مادر باشی. زیرا می دانی که حتی خداوند هم مسئولیت فرکانس های دیگران را به عهده نگرفته.
همانگونه که در قرآن بارها آمده و بهترین اشاره در این باره، آیه
وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَهً فَرِحُواْ بهِا وَ إِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَهُ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذَا هُمْ یَقْنَطُونَ(۳۶)
هنگامى که رحمتى به مردم بچشانیم به آن شاد مىشوند و اگر به خاطر آنچه از پیش فرستاده اید (فرکانس هایی که از قبل ارسال نموده اید) مصیبتى به آنها برسد ناگاه مأیوس مىشوند. (۳۶)
یا آیه
ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ (۵۱)
این نتیجه کردارى است که پیش از این فرستادهاید و خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمىدارد.» (۵۱)
۲٫
از طرف دیگر، اگر بدانی مواجه شدن با تضادها و ناخواسته ها، نه تنها اتفاق بدی نیست، بلکه حتی میتواند فرصت شگفت انگیزی باشد برای فردی باشد که هنوز نتوانسته خواستهی واقعیاش را بشناسد. آنوقت به خاطر برخورد یک نفر با ناخواسته ای که آمده تا او را درباره خواسته اش به وضوح برساند، احساس دلسوزی نخواهی داشت.
و مهم تر از همه، باید به این نگاه برسی که هر فردی در هر جایگاهی به سر میبرد، جای مناسبش است. حتی اگر به ظاهر در اوضاع نابه سامانی گیر افتاده، این تضاد به او کمک می کند تا توانایی هایش را برای پیشرفت بیدار کند.
بیشترین درخواست برای موفقیت مالی زمانی است که فرد درگیر مسئله ای مالی شده
بیشترین درخواست برای سلامتی، زمانی است که فرد دچار بیماری شده
بیشترین درخواست برای آرامش، زمانی است که در نگرانی گیر افتاده
و این تضادها به فرد کمک می کند تا راه خودش را از آن وضعیت به سمت خواسته اش پیدا کند.
همه پیشرفتهایی که در جامعه بشری می بینی، به خاطر برخورد با همین تضادها بوده.
از ماشینها، هواپیماها و حتی واکسنهایی که تولید شده و جان هزاران نفر را حفظ کرده است.
جهان با این تضادها در حال رشد است و فردی که همین حالا برایش نگرانی و دل میسوزانی نیز به محض اینکه آماده شود و خودش بخواهد، جهان او را از میان این تضادها به سمت رشد و پیشرفت هدایت میکند. زیرا کار جهان هدایت همه به سمت رشد و پیشرفت است. اما هر فرد زمانی با این هدایت همراه می شود که از نظر فرکانسی آماده باشد.
زندگی در جهانی با چنین نظم و قوانینی دقیق، گواهی بر این است که همه افراد به یک اندازه به منبع ثروت، نعمت، سلامتی، خوشبختی و همهی چیزهای خوب دسترسی دارند و به محض اینکه خودشان بخواهند به این منبع وصل و از آن برداشت نمایند.
جهان همانند سفره ای است مملو از انواع و اقسام غذاها که پیش روی ما پهن شده. هر کدام از ما به اندازه باورها و فرکانس های مان میتوانیم از این سفره انتخابهای متعدد و متفاوتی داشته باشیم
عده ای از این سفره ثروت، شغل پولساز، ایده پولساز، خانه ویلایی زیبا، مسافرت به زیباترین سواحل دنیا، کشتی تفریحی، ماشین آخرین مدل، سرمایه گذاری، سلامتی، روابط سالم و عاشقانه و … را انتخاب می کند.
عده ای هم درگیریهایی مثل: نگرانی برای موضوعاتی از قبیل اجاره خانه، قسط، وام گرفتن، جور کردن بدهی، هزینههای تمام نشدنی، نداشتن یک خودروی درست و حسابی، نداشتن یک رابطه زیبا و آرامش و … را بر می گزینند.
درهر صورت دست ما برای انتخاب از این سفره کاملاً باز است و تنها فردی که قدرت این انتخاب را برای ما دارد، خودمان و باورهایمان هستیم.
همانگونه که خداوند در قرآن درباره این موضوع به وضوح میگوید:
کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً
و هر یک از این دو گروه را به عطاى پروردگارت کمک خواهیم داد و هرگز کسى از عطاى پروردگارت محروم نخواهد بود.
پس حالا که قوانین را متوجه شده ای، راحتتر می توانی نگاه جدیدی به این مسائل داشته باشی که به تو احساس بهتری بدهد.
مشکل اصلی افرادی مانند شما و نیز رفتارهایی مثل احساس گناه، عذاب وجدان، نیاز به تایید شدن از طرف دیگران و … از این باور “احساس عدم لیاقت” آب می خورد.
یعنی اولاً شما مسئولیت ایجاد احساس خوب برای اطرافیانت را پذیرفته ای. نه به خاطر آنها، نه به این دلیل که زندگی آن افراد برایت بسیار مهم است، بلکه دلیلش این است که بودن و موجودیت خودت را در انجام این کار می بینی، ضمن اینکه قضاوت دیگران درباره تو، برایت بسیار مهم است.
در یک کلام به خودی خود، احساس لیاقت درباره خودت نداری. دوست داری فرد مفیدی باشی و فکر می کنی حتما باید برای اطرافیانت کاری انجام دهی تا مفید واقع شوی. در نتیجه تصمیم گرفته ای مسئولیت شاد نمودن یا همدردی با آنها را بپذیری.
این تنها یک نمونه از موضوعات عذاب آوری است که ریشه اش در نداشتن احساس لیاقت و عزت نفس است.
بلکه بسیاری از رفتارهای ما که مانع پیشرفت مان شده و نیز دلیل بسیاری از ناکامی های ما از ناکامی های مالی گرفته تا ناکامی های که در روابط مان تجربه می کنیم و موجب شده طعم آرامش را در زندگی نچشیم، در عدم احساس لیاقت نهفته است
“باور احساس لیاقت”، منشا اصلی موفقیت های ماست و نیز نداشتن احساس لیاقت، ریشه اساسی ناکامی های ما در زندگی است.
می توانم بگویم، مهم ترین تمرکز استاد در دوره عزت نفس، ساختن این باور است. زیرا عزت نفس شما، کاملا به داشتن و ساختن این باور وابسته است.
به همین دلیل است که عزت نفس را عامل اساسی موفقیت افراد اسطوره در جهان دانسته اند.
به همین دلیل است که استاد عباس منش بر ساختن عزت نفس، اینقدر تاکید دارد.
و به همین دلیل، ایشان استفاده از دوره عزت نفس را در کنار هر دوره ی دیگری، توصیه می کنند.
خیلی مهم است که مسئلهای که در آن گرفتار شدهای را بصورت اساسی حل کنی. زیرا ممکن است با خواندن این نوشته و آگاهی از قوانین جهان، احساس ات در این باره بهتر شود. اما از آنجا که ریشه این مسئله هنوز در وجود شماست و در قالب باور محدود کننده ای به نام
عدم احساس لیاقت
نهفته شده، اگر به صورت ریشهای حل نشود، دوباره با گذشت چند روز در قالب دیگری خودش را نشان میدهد و نتیجهاش این است که دوباره آرامش و آسایش ات را سلب می کند و دوباره ناخواسته های بیشتری را وارد زندگی ات می کند به گونه ای که تو را به احساس ناتوانی در زندگی ات می رساند.
زیرا “عدم احساس لیاقت” نه تنها بزرگترین مانع برای ورود نعمت ها به زندگی است. بلکه دلیل ناماندگاری نعمت ها در زندگی نیز هست. یعنی اگر به واسطه یک باور قدرتمند کننده ی دیگرت، نعمتی وارد زندگی ات می شود، این باور کاری می کند که آن نعمت دوام چندانی نداشته باشد و اتفاقاتی دست به دست هم می دهد که آن نعمت را خیلی سریع از دست می دهی.
افراد زیادی خیلی سر سری از این مسئله گذشته و دلیل این مشکل را در جای دیگری جستجو نموده یا به دنبال راه کارهای دیگری برای حل مشکل شان می گردند.
اما اگر بدانند،بسیاری از اتفاقات ناخواستهای که وارد زندگیشان شده و نتوانسته اند هیچ دلیل واضحی برایش بیابند، از این باور محدود کننده آب می خورد، آن وقت حاضرند همه جوره بهای حل این مشکل را پرداخته و زمان، هزینه، انرژی و تمرکز صرف ساختن عزت نفس از دست رفتهشان نمایند.
زیرا می دانند که داشتن آن میزان آرامش، چه گنجی در زندگی شان است و آن ذهن آرام چه فضایی را برای ورود ایده های جدید و دیدن فرصت های جدید به زندگی شان باز می کند.
عزت نفس مثل یک فونداسیون است که تمام موفقیتهای زندگی ما روی آن چیده میشود.
همانگونه که پی یک ساختمان، مهمترین عاملی است که تعیین میکند ساختمان شما چند طبقه باشد و تا کجا بتواند بالا رود، میزان عزت نفس شما هم تعیین کننده این است که تا چه از حد موفقیت را میتوانی کسب نمایی.
زیرا وقتی عزت نفس نداشته باشی، وقتی احساس لیاقت نداشته باشی، آن وقت مجبور می شود به جای ایده پردازی یا یافتن اهدافت، انرژی و توانایی ات را صرف کارهایی بیهوده ای نمایی تا بتوانی رضایت دیگران را جلب نمایی یا احساس مفید بودن داشته باشی.
یعنی به جای پرداختن به هدفت، تمرکز خود را بر صرف کارهای بیهودهای می نمایی که نه تنها سودی برای خودت و جهان ندارد، بلکه کلاً شما را از مسیر منحرف و وارد سیکل معیوبی از اتفاقات نادلخواهی می نماید که تمامی ندارد و در نهایت شما را به احساس ناتوانی می رساند.
اینها موضوعات بسیار ریز و مخفی است که استاد عباس منش در دوره عزت نفس مفصلا به آنها پرداخته است. به گونه ای که وقتی در دوره عزت نفس با این موارد مواجه میشوی، متعجب میشوی از اینکه چقدر این باورهای محدود کننده، مخفی بوده اند و چه تاثیرات منفی وسیعی بر زندگیات گذاشته بودند و چقدر وقت شما را صرف مسائل بیهوده ای نموده بودند و مهمتر از همه، چقدر از این موضوع بی خبر بوده ای. به گونه ای که این مسئله را می توانستی به همه چیز ربط دهی الّا عزت نفس!
استاد عباس منش نقطه عطف زندگیاش را زمانی میداند که تصمیم گرفت پایههای عزت نفس اش را بسازد و پس از آن به سمت موفقیتهای بزرگ هدایت شد.
ساختن عزت نفس یک پروسه است. دوره عزت نفس راهنمای خوبی است تا قدم به قدم شما را در مسیر ساختن عزت نفس ات یاری نماید.
مأموریت دوره عزت نفس، ساختن باورهایی است که عزت نفس شما را می سازد. زیرا وقتی آن عزت نفس ساخته می شود، توانمندی هایت را بیدار می سازد. به یادت می آورد که قادری چه نتایجی در زندگی ات بیافرینی. به شما کمک می کند اولین قدم را برای هدفت برداری. عزت نفس به شما جسارت غلبه بر ترس هایی را می دهد که موجب شده بود اهداف بزرگی نداشته باشی. زیرا فکر می کردی به اندازه کافی توانا و لایق نیستی که آن خواسته ها را داشته باشی.
وقتی عزت نفس ات را می سازی، گویه ای نسخه ای جدید از خود می سازی. نسخه ای که خودش و خداوند را باور می کند.
ارزشمندی و لایق بودنش را برای داشتن بهترین ها باور می کند. دیگر نمی تواند به کمتر از بهترین قانع شود. تمرکزش را از هر موضوعی که او را از هدفش دور می سازد، بر می دارد و مهم تر از همه از آنجا که دیگر در پی جلب رضایت دیگران یا تایید شدن توسط دیگران نیست، زمانی آزاد بسیار زیاد و آرامش بسیار زیاد برای پرداختن به اهدافش دارد.
توضیحات بیشتر درباره ساختن باورهای لازم برای از بین بردن احساس گناه
سلام به استاد عزیز و خانوم شایسته
ای واااای از این مقاله که دقیقااااا مچ ذهن منو گرفت
استاد بااااورتون نمیشه من واقتی داشتم این مقاله رو میخوندم بعد از مدتها، انگار شرح زندگی من توشه…چقدررر ترمزهای مخفی وجود داره توی وجود ما و چقدر به هم وصلن…یعنی یه ایراد پیدا میکنی بعد میبینی دلیل و ریشش یه باور دیگست، اونو میری سراغش، بعد میبینی ریشه ی اونم یچیز دیگست…وای استاد این چه مقاله ی هیولاییه
خانوم شایسته واقعا شما ترکوندین…چقدر خوب درک کردین قانون رو….چقدرررر خوب درک کردین
اونجایی که میگید:
“مشکل اصلی افرادی مانند شما و نیز رفتارهایی مثل احساس گناه، عذاب وجدان، نیاز به تایید شدن از طرف دیگران و … از این باور “احساس عدم لیاقت” آب می خورد.
یعنی اولاً شما مسئولیت ایجاد احساس خوب برای اطرافیانت را پذیرفته ای. نه به خاطر آنها، نه به این دلیل که زندگی آن افراد برایت بسیار مهم است، بلکه دلیلش این است که بودن و موجودیت خودت را در انجام این کار می بینی، ضمن اینکه قضاوت دیگران درباره تو، برایت بسیار مهم است.
در یک کلام به خودی خود، احساس لیاقت درباره خودت نداری. دوست داری فرد مفیدی باشی و فکر می کنی حتما باید برای اطرافیانت کاری انجام دهی تا مفید واقع شوی. در نتیجه تصمیم گرفته ای مسئولیت شاد نمودن یا همدردی با آنها را بپذیری.”
واااااااااااای استاد این مقاله چقدرررر ریشه هارو نمایان کرد…من دقیقااااا همینم….این روزا بشددددت دارم این ترمزهای درونیم رو کشف میکنم و با خودم گفتم من کمالگرا هستم، رفتم سراغ مقاله ی کمالگرایی و خوندمش، بعد دیدم خاننوم شایسته اونجا نوشتن یکی از مهمترین دلایل کمالگرایی عدم احساس لیاقته و بعد خیلی تجربیات گذشتم رو مرور کردم دیدم من کمالگرا نیستم آنچنان و حداقل ایراد اصلیم نیست، چون جاهایی که احساس لیاقت کردم با اینکه ایده ی من ناقص بود و شاید خیلی طول میکشید به نتیجه برسه، اما اقدام کردم…یعنی چندین جا من اقدام کردم… و به این نتیجه رسیدم که واقعا خانوم شایسته درست نوشته…مشکل اصلی کمالگرایی نیست، مشکل اصلی عدم احساس لیاقته…بعد میدونستم که دلیل اصلی عدم لیاقت و ارزشمندی، احساس گناهه…و قبلا کشف کرده بودم که احساس گناه من در مورد خدا نیست زیاد…یعنی خدارو بخشنده میبینم…احساس گناه من در مورد اینه که میتونم بقیه رو بدبخت کنم و اعمال من ممکنه تاثیر منفی رو بقیه بزاره و کمک های من میتونه مفید باشه برای بقیه و به دادشون برسه…بعد گفتم که شاید من این باور رو دارم که میتونم زندگی بقیه رو تغییر بدم و همینجوری به این فکر میکردم تا وقتی رسیدم به این تیکه ی این مقاله
استاد خیییییلی از ایرادات من بخاطر همین موضوعه که میخوام مفید واقع بشم…دقیقا حرفی که خانوم شایسته زد که میگه:
“شما مسئولیت ایجاد احساس خوب برای اطرافیانت را پذیرفته ای. نه به خاطر آنها، نه به این دلیل که زندگی آن افراد برایت بسیار مهم است، بلکه دلیلش این است که بودن و موجودیت خودت را در انجام این کار می بینی، ضمن اینکه قضاوت دیگران درباره تو، برایت بسیار مهم است.
در یک کلام به خودی خود، احساس لیاقت درباره خودت نداری. دوست داری فرد مفیدی باشی و فکر می کنی حتما باید برای اطرافیانت کاری انجام دهی تا مفید واقع شوی. در نتیجه تصمیم گرفته ای مسئولیت شاد نمودن یا همدردی با آنها را بپذیری”
واااقعا من همین چیزی که اینجا نوشته شده رو دارم تو وجودم…و چقدرررر این موضوع ریشه ایه…یعنی قوی ترین و آخرین ریشه های ترمزهای من به این موضوع رسید استاد…
من روی نه گفتن خیلی تمرین میکردم، دیدم من به خیلیا میتونم به راحتی نه بگم، اما به بعضیا واقعا سختمه…بعد فهمیدم چون احساس بی لیاقتی دارم، ذهن من میخواد به درخواست های بقیه هرچی که باشه، جواب مثبت بده تا کمی احساس مفید بودن کنه!!! و حتی خیلی جاها با سختی تمام نه میگفتم بخاطر تمرین کردن نه گفتن،،، اما بعدش خیلی سریع احساس گناه میومد سراغم!!!
خیلی جالبه استاد، این ذهن واقعا یه سیستم عجیبیه… من نه میگفتم به یارو، اما بعدش احساس بی ارزشی میکردم!!!!
یعنی ذهن من نتونست احساس مفید بودنِ ناشی از اجابت درخواست بقیه رو بدست بیاره و احساس بی ارزشی کرد!!!
وای استاد من چقدررررر ضعف دارم…من چقدرررر ترمز دارم توی ریشه های ذهنم
استاد من وقتی با یک فردی که براش احترام قائلم داشتم بازی کامپیوتری میکردم، به یه چیزهای بسیار عجیبی تو خودم پی بردم…استاد بارها شد دیدم من وقتی با افراد بزرگتر از خودم که شاید تو ذهنم افرادی مهم هستن دارم بازی میکنم، دوست دارم ازش ببازم و اصلا نمیتونم که با تمام وجود بازی کنم!!!
دوست دارم مسابقه رو ازش ببازم، تا اون خوشش بیاد و حال کنه و اینجوری من احساس مفید بودن کنم!!!
واااااای استاد این دیگه چی بووووووووووود….
دوست دارم پول الکی بدم به بقیه تا احساس مفید بودن کنم!!!!
به قول خانوم شایسته تو مسئولیت احساس خوب بقیه رو پذیرفتی، نه به این دلیل که زندگی اون برات مهمه، بلکه دلیلش اینه که موجودیت خودت رو توی اینکار میبینی، و دلیل این رفتار هم اینه که احساس ارزشمندی و لیاقت نداری و میخوای یجوری یکاری برای بقیه کنی تا احساس مفید بودن کنی….
و اینکه قضاوت بقیه برات بسیاااار مهمه…
استاد نمیدونید که به چه کشفیاتی رسیدم در مورد خودم و انقدرررررر ردپای ناکامی هام رو دنبال کردم، انقدررر دنبالش کردم که رسیدم به عدم احساس ارزشمندی؛ و اینکه من باور دارم ادم مفید و لایق و ارزشمندی نیستم، باید یکاری کنم برای بقیه تا بقیه حال کنن، تا بقیه احساسشون خوب بشه، که از این طریق من یه ذره احساس مفید بودن کنم!!
اصلا همه چی به این ختم میشه استاد… چقدرررررررر این موضوع مهمه…چقدر مهمه…
دقیقا مثل جاسوس هاست این باور، جاسوسه رو تو یه کشور ردشو میزنن، بعد که ارتباطاتشو پیدا کردن میرسن به یکی دیگه، از اون میرسن به یکی دیگه، از اونم دوباره میرسن به یکی دیگه و در آخر به یک سرمنشا اصلی و شاه ریشه میرسن که علاوه بر جاسوس فرستادن، داره هزارتا خلاف دیگه هم میکنه، داره امنیت رو هم خراب میکنه، داره قاچاق مواد میکنه به داخل، داره افراد رو تحریک میکنه، داره شستشوی مغزی میده و وقتی به اون سرمنشا میرسیم میفهمیم که واقعا خیلی قدرتمند و اساسیه و واقعا از بین بردنش خیلی تلاش میخواد…و اگه اون سرمنشا خشک بشه و از بین بره، تمام این شاخ و برگ ها و آلودگی ها و نداشتن امنیت ها و جاسوس ها همه از بین میرن
استاد این باور عدم احساس لیاقت و عدم ارزشمندی دقیقا اون سرچشمه و سرمنشائه، باعث شده هزارجای زندگی خراب باشه، رابطه خراب باشه، ثروت نباشه، سلامتی نباشه، کسب و کار ایراد داشته باشه، بقیه خوب با ما رفتار نکنن، احساس گناه داشته باشیم، خدارو نداشته باشیم، آرامش نداشته باشیم؛ یعنی این ایراد مثل نوک هرمه که همه چی به اون ختم میشه و همه چی زیر سر اونه
اگه این رو درست کنیم و بهبود بدیم، هزاااااااااارتا ایراد دیگه باااهم ازبین میرن و همشون بااااهم و کم کم محو میشن
ای وای من استاد…این احساس بی ارزشی واقعا یه موضوع خیلی مهمیه و من ار هر زاویه ای خواستم دلیل ناکامی هارو پیدا کنم، قدم به قدم رسیدم به این احساس عدم لیاقت
هم تو روابط
هم تو ثروت
هررررجا من دلیل یابی کردم، آخرش رسیدم به احساس بی ارزشی و عدم لیاقت…اصلا این همه چیو داره کنترل میکنه همه چیو…شاید ظواهر نشون بده مشکل جای دیگست، اما اون ظواهر تحت امر احساس عدم لیاقته و باهم رابطه دارن به صورت پنهانی!!
اینکه من خیلی جاها نمیتونم نه بگم یا سختمه یا بعد نه گفتن عذاب وجدان میاد سراغم دلیلش باور عدم لیاقته
اینکه دلم میسوزه و غصه ی بقیه اذیتم میکنه، دلیلش اینه که من میخوام یکاری براش کنم تا مفید باشم! چون باور دارم که بی ارزشم و انگار احساس میکنم من ضامن بقیه هستم و من مسئول زندگی بقیه هستم…
حتی این باور که ما نمیتونیم بپذیریم توانایی تغییر بقیه رو نداریم، در اصل دلیلش اینه که ما خودمون میدونیم تواناییِ تغییر بقیه رو نداریم، اما دلمون میخواد بقیه رو تغییر بدیم و خوشحالشون کنیم و ثروتمندشون کنیم تا خودمون احساس ارزشمندی کنیم و این احساس گناه و بی ارزشیمون رفع بشه!!!
وقتی نمیتونم نه بگم به بقیه یا وقتی هم که میگم، خیلی عذاب میکشم، دلیلش اینه که من کل ارزش وجودی خودم رو با قضاوت ها و نظر بقیه در نظر میگیرم و باور دارم که بقیه باید بمن ارزش بدن و تعریف کنن ازم و برای این تعریف ها باید به درخواستاشون جواب مثبت بدم و اگه هرچی میگن نگم چشم، دیگه تعریف نمیکنن ازم و منو طرد میکنن و احسااااس بی ارزشی میاد سراغم…و خب وقتی نتونم نه بگم این یک ترمزه میشه و ثروتی نمیاد تو زندگیم و ثروت که نیاد روابط و خیلی چیزای دیگه هم نمیاد
چون من باور ندارم که همینجوری ارزشمند و مفیدم… و فکر میکنم باید یکاری کنم تا مفید باشم، چون باور ندارم من ذاتاً آدم ارزشمندی هستم و هی میخوام یکاری کنم تا احساس مفید بودن بهم دست بده…مثلا کمک کردن به بقیه احساس مفید بودن بهم دست میده و چون من ارزش خودم رو در کمک کردن به بقیه میبینم، وقتی کمک نکنم اون ارزشه دیگه نمیاد سراغم و احساس بی ارزشی میکنم….!!!
وای استاد هی داره یادم میاد…استاد من بارها وقتی با افراد مینشستم و صحبت میکردیم، اون شروع میکرد مثلا عقایدش رو گفتن و صحبت کردن و عقایدی داشت که اصلاااااااا موافقش نبودم……امااا ناخوداگاه تایید میکردمش و تعریف میکردم ازش بخاطر این عقیدش و بهش میگفتم آره واقعا این درسته!!!
اماااا دلیل اصلیش این بود که من اگه مخالفت میکردم باهاش یا تاییدش نمیکردم، منو طرد میکرد و باهام بد رفتار میکرد و شاید دیگه از من خوشش نمیومد و اینجوری من احساس بی ارزشی میکردم و بخاطر اینکه احساس بی ارزشی نکنم چیزایی رو که مخالفش بودم رو تایید میکردم در ظاهر و وقتی تنها میشدم بازم برمیگشتم به اعتقادات خودم!!!!
این احساس بی ارزشی…………..
این احساس عدم لیاقت……….
این ترس وحشتناک از قضاوت بقیه……
اینا خیلی قدرتمندن و باید رفع بشن….
استاد من الان یک ساعته روی این متن خیره شدم و این مقاله رو دارم میخونم…
اصلا کلا هنگ کردم…هنگِ هنگم واقعا…
چقدر این موضوع اهمیت داره…چقدر این موضوع به همه چی وصله…سرمنشاء تمام مشکلات همینه
خداروشکر میکنم بخاطر اینکه هدایتم کرد و کشف کردم این جزییات رو و این ایرادات رو…
وااااقعا خانوم شایسته، شما با این مقاله، بمب هسته ای منفجر کردید درون من…..
فووووووق العاااااده بود این مقاله…
یک تریلیون بار باید بخونمش….
و یک تریلیون بار باید مقاله ی احساس ارزشمندی و لیاقت رو بخونم، چون مرحله ی بعدیه…
استاد عباسمنش و خانوم شایسته، شما بینظیرید…
استاد عباسمنش من عاشق شمام…
وقتی اون جاسوس بزرگ (احساس عدم لیاقت) شناسایی شد، دیگه خیییییییلی راحته همه چی و بیشتر راهو رفتم، مخصووووصا که فهمیدم چقدررررر همه چیو بهم ریخته و خرابی به بار اورده و امنیت و آسایش رو سلب کرده ازم و چقدر تاثیر منفی گذاشته و چقدر منو عذاب داده…اگه بدونم که دلیل تمام عذاب دادنام اون بوده، دیگه خییییییلی شدید میرم سراغش و کار میکنم روش…
و این خیلی فرق میکنه تا وقتی که بدونم عدم احساس لیاقت یک جاسوسه ولی ندووونم که چکارااااا کرده و خبر نداشته باشم همه چیو اون داره رهبری میکنه و بی اطلاع باشم از تاثیرش…
این دوتا حالت خیلی فرق میکنه…
حالت اول تماااااااام قدرت رو میزارم که درستش کنم
اما حالت دوم آنچنان مصمم نیستم و به چشم یک ایراد سطحی نگاهش میکنم
سلام
خوشحالم که تونستم کمک کنم…
ببینید تمام این عذاب وجدان ها ریشش احساس بی ارزشیه…
من مدتی دارم ویژگی های مثبتم رو هر روز توی کامنتام مینویسم و باور کنید وقتی به ویژگی های مثبتم فکر میکنم و غرقش میشم، احساس عذاب وجدانم بسیار کم میشه و اصلا فکرای منفی اینچنینی سراغم نمیاد!
احساس ارزشمندی واقعا معجزست…شماهم اینکارو کنید متوجه میشد اگه درست و با تمرکز کار کنید چقدر قدرت درونی بهتون دست میده و عذاب وجدانم ندارید دیگه…
موفق باشید 💐