ضرورت نماندن در «احساس گناه و عذاب وجدان»

سوال:

 من در یک احساس بد سردرگم شده‌ام.  مدام عذاب وجدان درباره موضوعات مختلفی در زندگی ام دارم.

اگر اطرافیانم مریض شوند یا دچار دردسری باشند، نمی توانم خوشحال باشم و از زندگی ام لذت ببرم. زیرا به محض اینکه می خواهم کمی از زندگی ام لذت ببرم، فوراَ این حس عذاب وجدان سراغم می آید که چرا اینقدر بی رحم هستم.

مدام در حال دلسوزی کردن به حال دیگران هستم با اینکه از این کار متنفرم. زیرا اگر انجامش ندهم، آنقدر عذاب وجدان و احساس گناه اش سنگین و غیر قابل تحمل می‌شود که مجبور به ادامه دادن به این دلسوزی ها می‌شوم..

احساس می کنم هیچ جایی برای شادی در زندگی ام نمانده. نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر دردسرهای بی شماری که اطرافیانم دچارش می شوند و من مجبور به حل و فصل آنها هستم.

دیگر به احساس ناتوانی رسیده ام. هیچ کنترلی بر زندگی ام ندارم. نه آرامشی برای تمرکز بر اهدافم دارم و نه می توانم از زندگی ام لذت ببرم. گاهی به خود می گویم من که خدا نیستم و سعی می کنم بر خوشی های زندگی ام متمرکز شوم، اما دوباره عذاب وجدان سراغم آمده و راحتم نمی گذارد.

چطور باید این مسئله را حل کنم؟


پاسخ گروه تحقیقاتی عباس منش

اگر مجبور بشوم اساس آموزش های استاد عباس منش را در یک جمله خلاصه کنم، آن جمله این است:

باید به هر روشی که می توانی، به مسائل زندگی ات به گونه ای نگاه کنی که به احساس خوب برسی

و مهم‌تر از همه‌، اگر با هر دلیل‌، منطق یا توجیهی‌ ماندن در احساس بد را برای خودت غیر قابل اجتناب بدانی و خودت را مجبور به ماندن در این فضا بدانی‌، قطعاً اتفاقات بدِ بیشتر را به زندگی‌ات جذب می‌کنی.

زیرا این عصاره‌ی ساز و کار جهان است که:‌.

احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد.

وقتی به موضوع ناخواسته‌ای در زندگی‌ات نگاه می‌کنی و احساس بدی درباره آن داری؛

یا وقتی به موضوعات ناخواسته زندگی دیگران نگاه می کنی و دلت به حالشان می سوزد و به عبارت ملموس‌تر‌، به احساس بد می‌‌رسی‌، خودت را وارد مدارِ ناخواسته‌های بیشتر می‌کنی و با ادامه دادن به این رفتار‌، خودت را بیشتر در آن مدار نگه می‌داری و با بیشتر ماندن در این مدار‌، به اتفاقات و ماجراهای ناخواسته‌ی بیشتری برخورد می‌کنی.

احساس بدِ شما که راهنمای بلامنازع شما برای تشخیص اصل از فرع است‌، در همه‌ی این حالت‌ها‌، رفتارها و این نوع نگرشِ ناقص و ناهماهنگِ شما با ساز و کار جهان‌‌، خیلی واضح به شما می گوید که:

در حال حرکت در مسیر اتفاقات بدِ بیشتر هستی.

فارغ از اینکه آن موضوع برای تو چقدر مهم یا حیاتی باشد.

فارغ از اینکه حق داشته باشی یا نداشته باشی

فارغ از اینکه انسانیتِ تعریف شده برای تو‌، حکم می‌کند یا نمی‌کند

فارغ از اینکه وجدان، جامعه، مردم و … تو را قضاوت می کنند یا نه،

و فارغ از هر دلیل، برهان، منطق و استدلالی، توجه به موضوعی ناخواسته که تو را به احساس بد می‌رساند‌، یعنی ارسال فرکانس ناخواسته‌‌های بیشتر به جهان و جهان پاسخگو نیز به قول حافظ طبق طبع و ذاتش‌، بازتاب آن فرکانس ها را در قالب اتفاقات ناخواستنی‌ی بیشتر‌، وارد زندگی‌ات می‌کند..

وقتی به دردسری توجه می کنی که دوست صمیمی‌ات در آن گرفتار شده و برایش دل می‌سوزانی و با او ابراز همدردی می‌کنی و نگرانش می‌شوی،

وقتی به بیماری‌ای مادرت توجه نموده و به حالش دل می‌سوزانی یا با او ابراز همدردی می‌کنی،

وقتی به دردسری که فرزندت به هر شکلی در آن گرفتار است نگاه می‌کنی و به خاطر آن نگران هستی،

وقتی به مشکلات کاری و مالی همسرت توجه نموده و با او احساس همدردی می کنی،

و در یک کلام وقتی به هر دلیلی به مشکلات خودت و اطرافیانت یا حتی مردم جهان توجه نموده و درباره‌اش احساس بدی پیدا می‌کنی، یعنی نه تنها به آنها هیچ کمکی نمی کنی، بلکه خودت را نیز به جمعِ آن زنجیره‌ی معیوب اضافه می‌کنی و تبدیل به کوری می‌شوی که نمی‌تواند عصا کشِ کوری دیگر باشد.

بنابراین:.

اول از همه باید از دو موضوع مهم دراین باره آگاه شوی:

۱٫

اگر نحوه عملکرد جهان را بدانی و بپذیری هر فردی فقط اتفاقاتی را تجربه می‌کند که خودش با باورها و کانون توجه اش، فرکانس آن اتفاقات را ارسال نموده است، دیگر هیچ منطق و استدلالی حکم نمی‌کند تا در آن باره احساس گناه داشته باشی.

زیرا خداوند زندگی هر فرد را در دست باورها و فرکانس های خودش قرار داده. زیرا خداوند سیستم جهان را به گونه ای برنامه ریزی نموده که به فرکانس های ما واکنش نشان دهد، دیگر نمی خواهی دایه دلسوز تر از مادر باشی. زیرا می دانی که حتی خداوند هم مسئولیت فرکانس های دیگران را به عهده نگرفته.

همانگونه که در قرآن بارها آمده و بهترین اشاره در این باره، آیه

وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَهً فَرِحُواْ بهِا  وَ إِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَهُ  بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذَا هُمْ یَقْنَطُونَ(۳۶)

هنگامى که رحمتى به مردم بچشانیم به آن شاد مى‏شوند و اگر به خاطر آنچه از پیش فرستاده اید (فرکانس هایی که از قبل ارسال نموده اید) مصیبتى به آنها برسد ناگاه مأیوس مى‏شوند. (۳۶)

یا آیه

ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ (۵۱)

این نتیجه کردارى است که پیش از این فرستاده‏اید و خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمى‏دارد.» (۵۱)

۲٫

از طرف دیگر، اگر بدانی مواجه شدن با تضادها و ناخواسته ها، نه تنها اتفاق بدی نیست، بلکه حتی می‌تواند فرصت شگفت انگیزی باشد برای فردی باشد که هنوز نتوانسته خواسته‌ی واقعی‌اش را بشناسد. آنوقت به خاطر برخورد یک نفر با ناخواسته ای که آمده تا او را درباره خواسته اش به وضوح برساند، احساس دلسوزی نخواهی داشت.

و مهم تر از همه، باید به این نگاه برسی که هر فردی در هر جایگاهی به سر می‌برد، جای مناسبش است. حتی اگر  به ظاهر در اوضاع نابه سامانی گیر افتاده، این تضاد به او کمک می کند تا توانایی هایش را برای پیشرفت بیدار کند.

بیشترین درخواست برای موفقیت مالی زمانی است که فرد درگیر مسئله ای مالی شده

بیشترین درخواست برای سلامتی، زمانی است که فرد دچار بیماری شده

بیشترین درخواست برای آرامش، زمانی است که در نگرانی گیر افتاده

و این تضادها به فرد کمک می کند تا راه خودش را از آن وضعیت به سمت خواسته اش پیدا کند.

همه پیشرفت‌هایی که در جامعه بشری می بینی، به خاطر برخورد با همین تضادها بوده.

از ماشین‌ها، هواپیماها و حتی واکسن‌هایی که تولید شده و جان هزاران نفر را حفظ کرده است.

جهان با این تضادها در حال رشد است و فردی که همین حالا برایش نگرانی و دل می‌سوزانی نیز به محض اینکه آماده شود و خودش بخواهد، جهان او را از میان این تضادها به سمت رشد و پیشرفت هدایت می‌کند. زیرا کار جهان هدایت همه به سمت رشد و پیشرفت است. اما هر فرد زمانی با این هدایت همراه می شود که از نظر فرکانسی آماده باشد.

زندگی در جهانی با چنین نظم و قوانینی دقیق، گواهی بر این است که همه افراد به یک اندازه به منبع ثروت، نعمت، سلامتی، خوشبختی و همه‌ی چیزهای خوب دسترسی دارند و به محض اینکه خودشان بخواهند به این منبع وصل و از آن برداشت نمایند.

جهان همانند سفره ای است مملو از انواع و اقسام غذاها که پیش روی ما پهن شده. هر کدام از ما به اندازه باورها و فرکانس های مان می‌توانیم از این سفره انتخاب‌های متعدد و متفاوتی داشته باشیم

عده ای از این سفره ثروت، شغل پولساز، ایده پولساز، خانه ویلایی زیبا، مسافرت به زیباترین سواحل دنیا، کشتی تفریحی، ماشین آخرین مدل، سرمایه گذاری، سلامتی، روابط سالم و عاشقانه و … را انتخاب می کند.

عده ای هم درگیری‌هایی مثل: نگرانی برای موضوعاتی از قبیل اجاره خانه، قسط، وام گرفتن، جور کردن بدهی، هزینه‌های تمام نشدنی، نداشتن یک خودروی درست و حسابی، نداشتن یک رابطه زیبا و آرامش و … را بر می گزینند.

درهر صورت دست ما برای انتخاب از این سفره کاملاً باز است و تنها فردی که قدرت این انتخاب را برای ما دارد، خودمان و باورهایمان هستیم.

همانگونه که خداوند در قرآن درباره این موضوع به وضوح می‌گوید:

کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً

و هر یک از این دو گروه را به عطاى پروردگارت کمک خواهیم داد و هرگز کسى از عطاى پروردگارت محروم نخواهد بود.

پس حالا که قوانین را متوجه شده ای، راحتتر می توانی نگاه جدیدی به این مسائل داشته باشی که به تو احساس بهتری بدهد.

مشکل اصلی افرادی مانند شما و نیز رفتارهایی مثل احساس گناه، عذاب وجدان، نیاز به تایید شدن از طرف دیگران و … از این باور “احساس عدم لیاقت” آب می خورد.

یعنی اولاً شما مسئولیت ایجاد احساس خوب برای اطرافیانت را پذیرفته ای. نه به خاطر آنها، نه به این دلیل که زندگی آن افراد برایت بسیار مهم است، بلکه دلیلش این است که بودن و موجودیت خودت را در انجام این کار می بینی، ضمن اینکه قضاوت دیگران درباره تو، برایت بسیار مهم است.

در یک کلام به خودی خود، احساس لیاقت درباره خودت نداری. دوست داری فرد مفیدی باشی و فکر می کنی حتما باید برای اطرافیانت کاری انجام دهی تا مفید واقع شوی. در نتیجه تصمیم گرفته ای مسئولیت شاد نمودن یا همدردی با آنها را بپذیری.

این تنها یک نمونه از موضوعات عذاب آوری است که ریشه اش در نداشتن احساس لیاقت و عزت نفس است.

بلکه بسیاری از رفتارهای ما  که مانع پیشرفت مان شده و نیز دلیل بسیاری از ناکامی های ما از ناکامی های مالی گرفته تا ناکامی های که در روابط مان تجربه می کنیم و موجب شده طعم آرامش را در زندگی نچشیم، در عدم احساس لیاقت نهفته است

“باور احساس لیاقت”، منشا اصلی موفقیت های ماست و نیز نداشتن احساس لیاقت، ریشه اساسی ناکامی های ما در زندگی است.

می توانم بگویم، مهم ترین تمرکز استاد در دوره عزت نفس، ساختن این باور است. زیرا عزت نفس شما، کاملا به داشتن و ساختن این باور وابسته است.

به همین دلیل است که عزت نفس را عامل اساسی موفقیت افراد اسطوره در جهان دانسته اند.

به همین دلیل است که استاد عباس منش بر ساختن عزت نفس، اینقدر تاکید دارد.

و به همین دلیل، ایشان استفاده از دوره عزت نفس را در کنار هر دوره ی دیگری، توصیه می کنند.

خیلی مهم است که مسئله‌ای که در آن گرفتار شده‌ای را بصورت اساسی حل کنی. زیرا ممکن است با خواندن این نوشته و آگاهی از قوانین جهان، احساس ات در این باره بهتر شود. اما از آنجا که ریشه این مسئله هنوز در وجود شماست و در قالب باور محدود کننده ای به نام

عدم احساس لیاقت

نهفته شده، اگر به صورت ریشه‌ای حل نشود، دوباره با گذشت چند روز در قالب‌ دیگری خودش را نشان می‌دهد و نتیجه‌اش این است که دوباره آرامش و آسایش ات را سلب می کند و دوباره ناخواسته های بیشتری را وارد زندگی ات می کند به گونه ای که تو را به احساس ناتوانی در زندگی ات می رساند.

زیرا “عدم احساس لیاقت” نه تنها بزرگترین مانع برای ورود نعمت ها به زندگی است. بلکه دلیل ناماندگاری نعمت ها در زندگی نیز هست. یعنی اگر به واسطه یک باور قدرتمند کننده ی دیگرت، نعمتی وارد زندگی ات می شود، این باور کاری می کند که آن نعمت دوام چندانی نداشته باشد و اتفاقاتی دست به دست هم می دهد که آن نعمت را خیلی سریع از دست می دهی.

افراد زیادی خیلی سر سری از این مسئله گذشته و دلیل این مشکل را در جای دیگری جستجو نموده یا به دنبال راه کارهای دیگری برای حل مشکل شان می گردند.

اما اگر بدانند،بسیاری از اتفاقات ناخواسته‌ای که وارد زندگی‌شان شده و نتوانسته اند هیچ دلیل واضحی برایش بیابند، از این باور محدود کننده آب می خورد، آن وقت حاضرند همه جوره بهای حل این مشکل را پرداخته و زمان، هزینه، انرژی و تمرکز صرف ساختن عزت نفس از دست رفته‌شان نمایند.

زیرا می دانند که داشتن آن میزان آرامش، چه گنجی در زندگی شان است و آن ذهن آرام چه فضایی را برای ورود ایده های جدید و دیدن فرصت های جدید به زندگی شان باز می کند.

عزت نفس مثل یک فونداسیون است که تمام موفقیت‌های زندگی ما روی آن چیده می‌شود.

همانگونه که پی یک ساختمان، مهم‌ترین عاملی است که تعیین می‌کند ساختمان شما چند طبقه باشد و تا کجا بتواند بالا رود، میزان عزت نفس شما هم تعیین کننده این است که تا چه از حد موفقیت را می‌توانی کسب نمایی.

زیرا وقتی عزت نفس نداشته باشی، وقتی احساس لیاقت نداشته باشی، آن وقت مجبور می شود به جای ایده پردازی یا یافتن اهدافت،  انرژی و توانایی ات را صرف کارهایی بیهوده ای نمایی تا بتوانی رضایت دیگران را جلب نمایی یا احساس مفید بودن داشته باشی.

یعنی به جای پرداختن به هدفت، تمرکز خود را بر صرف کارهای بیهوده‌ای می نمایی که نه تنها سودی برای خودت و جهان ندارد، بلکه کلاً شما را از مسیر منحرف و وارد سیکل معیوبی از اتفاقات نادلخواهی می نماید که تمامی ندارد و در نهایت شما را به احساس ناتوانی می رساند.

اینها موضوعات بسیار ریز و مخفی است که استاد عباس منش در دوره عزت نفس مفصلا به آنها پرداخته است. به گونه ای که وقتی در دوره عزت نفس با این موارد مواجه می‌شوی، متعجب می‌شوی از اینکه چقدر این باورهای محدود کننده، مخفی بوده اند و چه تاثیرات منفی وسیعی بر زندگی‌ات گذاشته بودند و چقدر وقت شما را صرف مسائل بیهوده ای نموده بودند و مهمتر از همه، چقدر از این موضوع بی خبر بوده ای. به گونه ای که این مسئله را می توانستی به همه چیز ربط دهی الّا عزت نفس!

استاد عباس منش نقطه عطف زندگی‌اش را زمانی می‌داند که تصمیم گرفت پایه‌های عزت نفس اش را بسازد و پس از آن به سمت موفقیت‌های بزرگ هدایت شد.

ساختن عزت نفس یک پروسه است. دوره عزت نفس راهنمای خوبی است تا قدم به قدم شما را در مسیر ساختن عزت نفس ات یاری نماید.

مأموریت دوره عزت نفس، ساختن باورهایی است که عزت نفس شما را می سازد. زیرا وقتی آن عزت نفس ساخته می شود، توانمندی هایت را بیدار می سازد. به یادت می آورد که قادری چه نتایجی در زندگی ات بیافرینی. به شما  کمک می کند اولین قدم را برای هدفت برداری. عزت نفس به شما جسارت غلبه بر ترس هایی را می دهد که موجب شده بود اهداف بزرگی نداشته باشی. زیرا فکر می کردی به اندازه کافی توانا و لایق نیستی که آن خواسته ها را داشته باشی.

وقتی عزت نفس ات را می سازی، گویه ای نسخه ای جدید از خود می سازی. نسخه ای که خودش و خداوند را باور می کند.

ارزشمندی و لایق بودنش را برای داشتن بهترین ها باور می کند. دیگر نمی تواند به کمتر از بهترین قانع شود. تمرکزش را از هر موضوعی که او را از هدفش دور می سازد، بر می دارد و مهم تر از همه از آنجا که دیگر در پی جلب رضایت دیگران یا تایید شدن توسط دیگران نیست، زمانی آزاد بسیار زیاد و آرامش بسیار زیاد برای پرداختن به اهدافش دارد.

توضیحات بیشتر درباره ساختن باورهای لازم برای از بین بردن احساس گناه

 

75 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «مهدی رجبی» در این صفحه: 2
  1. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3853 روز

    درود و سلام و احترام به دوستان و هم خانواده های عزیزم

    خیلی سپاسگزارم بخاطر این مقاله ی بی نظیر و پر فایده و پر کاربردی که گذاشتید و پر از علم و آگاهیه

    هر چقدر روی این نقطه ضعف کار کنیم کمه واقعا بقول شما خیلی مخفی و شرک آلوده

    یک نکته ای بگم: یک مرز باریکی هست بین احترام و دوست داشتن و ارزش قائل شدن و صداقت نسبت به دیگران با احترام و ارزش قائل شدن و دوست داشتن و صداقت نسبت به خود، یک مرز باریکی هست بین تکبر و غرور و خودخواهی افراطی و سنگدلی و از این جور القاب با احترام به خود و ارزش و لیاقت قائل شدن برای ارزش های خود،

    که بتونیم این دو رو با هوشمندی تفکیک کنیم و تشخیص بدیم و این تمرین و تفکر مداوم و ورودی روزانه و متعهدانه رو نیاز داره که در این صورت کار آسان تر میشه

    حالا من همین امروز داشتم در مورد یک موضوعی و یک ارتباطی فکر میکردم و بیشتر درک کردم که یکی از نقاط ضعف و پاشنه آشیل های خیلی اوقات من بوده که از قدیم شکل گرفته اونم اینه:

    وقتی چیزی که در یک گفتگو یا ارتباط اونطوری که میخواستم پیش نمیره (حتی توی ذهنم) احساس بد مثل احساس گناه نسبت به اون آدم یا سرزنش خودم که نکنه من کم کاری کردم نکنه من نهایت تلاشمو نکردم نکنه من حقشو ضایع کردم نکنه و.. و بعد میخوام یکجوری ناخودآگاه جبران کنم یا با کلامم (ابزاری که دم دستمه حداقل) اونو قانع و راضی کنم (باور مخفیانه) که از حس بد خودم کم بشه

    مثلا طی یک رابطه نسبتا دوستانه و صمیمی و البته کاری یک توقعی از اون فرد دیدم که انگار میخواست سبک و شیوه ی خودشو به من القا کنه با اینکه از همون اول بارها و بارها بطور شفاف براش توضیح داده بودم و به نظر خودم سعی کردم در شفافیت و صداقت آن چیزی که واقعا هست رو براش بگم (که بنظر خودم نسبت به قبل خودم یک اعتماد به نفس بیشترم بود

    چون تونستم با شجاعت مثلا درخواست فلان مبلغ برای ارائه فلان خدمت یا فلان شیوه و رعایت یکسری موارد رو برای کیفیت کارمون ازش بخوام که شاید سالها و ماهها قبل بیشتر سختم بود و از این بابت خوشحالم) ولی یه وقتهایی همش انگار میخواست وارد حاشیه و بحث و یا توهین هایی بشه و دیگه بعد از سه بار گفتم دیگه اگه به این شیوه دوست نداری بگو،

    دیدم انگار همچین نمیخواد خودشو کامل هماهنگ با این شیوه کنه و بهونه ها و دلایلی خیلی جالبی میاورد دیدم داره از من انرژی میسوزونه و هر دفعه باید هی متقاعدش بکنم و متوجهش بکنم بابا اینطوری نیست اونطوریه این کارم بخاطر این موضوعه

    انگار هی باید خودمو و نیتمو بهش ثابت میکردم گفتم پس من دیگه علاقه ندارم شما هر طور راحتی میتونی به مسیری که دوست داری بری و امیدوارم موفق باشی

    البته بعدا براش دوستانه و با احترام توضیحاتی دادم

    ولی باز هی این افکار میومد که فلان کارو بکنم یا نکنم (البته تو ذهنم دیگه قصدم این بود که دیگه شک به دلم راه ندم و ببندم قضیشو و برنگردم) ولی شک میومد تو ذهنم دیگه امروز از خدا تا خواستم هدایتم کنه به فکر بهتر به راه حل مناسب که چه بکنم یه حسی یهو بهم گفت ببین اگه فلان کارو بکنی در هر دو حالت سودی نه برای اون داره و نه برای تو دیدم حرفش (باطنم و ندای خداوند) درسته طبق قانونه لیاقت و عزت نفس و ارزشمندیه

    گفتم ظاهر این قضیه مثبته ولی ریشه و باطن این عمل فرکانس ضعف و بی ارزشیه و منو بجای بالا اوردن پایین تر میکشه

    با این کامنت بیشتر فهمیدم من دنبال تائید این بودم از زاویه دید اون که انگار ببین من خوب و مهربون و صادق و خوش نیت بودم…!. ببین من کم کاری نکردم واقعا در حقت… ببین اشتباه فکر میکردی در مورد من.. دیدی فلان بهمان

    من دنبال اثبات خودم یعنی اثبات مزایا و خوبی های خودم بودم

    به خودم گفتم کوچکترین عمل من یعنی اثبات خودم یعنی فرکانس پایین یعنی دارم حس عدم لیاقت رو بیشتر ثابت میکنم تا حالا انجام میدادم الان وقتشه جلوشو بگیرم. من با عمل و رفتار خاصی به احساس و فرکانس و اتفاق بهتر نمیرسم من با تغییر زاویه دیدم با تغییر کانون توجهم با پی بردن به سبک شخصیم با خودشناسی بهترم در این موضوع خاص مثلا، با ارزش قایل شدن برای خودم با گرفتن مچ ذهنم سر به زنگا که باید حضور خودمو نشون بدم، میتونم اوضاع و حس خوبتر رو ایجاد و پیشرفت کنم با اگاهی میتونم پیشرفت کنم،

    گفتم حتی گذشته منم ارزشمندی منو تعریف نمیکنه من موج آگاهی در هر لحظه هستم چه برسه به اینکه نگاه و احساس یک نفر دیگه مثل کسی که خودش عزت نفسشو باید تقویت کنه بخوام تاییدیه بگیرم

    خب اینم جوابم دیگه از شک دراومدم

    گفتم خدایا شکرررت ذهنم سبک تر شد حالا از تردید دراومدم مرسی که هدایتم کردی حالا میتونم راحت تر رو به آینده حرکت کنم. اینم حل مساله.

    یه چیز دیگه فهمیدم : گفتم رابطه بین قااااانوووون خلا با عزت نفس و لیاقت و یا احساس گناه

    گفتم این فکره تو ذهنم سنگینی میکنه نمیزاره تمام تمرکزمو بزارم روی خودمو تمریناتم

    بایداول تصمیم قاطع بگیرم مثل استاد و رها بشم خالی بشم از این وابستگیه فکری و روانی به فکر و رفتار و احساس و دیدگاه یک نفر دیگه. ذهنم سبک بشه تا بتونم حرکت کنم با سنگینی نمیتونم حرکت کنم

    گاهی وابستگی ما فقط از حضور فیزیکی یک نفر نیست بلکه با فکر کردن بیش از حد به اون ادم (بطور غیر فیزیکی) هم نوعی وابستگی وجود دارد یک خلا به حساب میاد اون نیست ولی حسش هست حس نیاز .

    بهر حال اینا رو برای خودم نوشتم تا اثری برای ذهنم گذاشته باشم جهت یادآوری

    البته طبق قانون خوشگل و مثبت تضاد شروع کردم مزاایای این رو تو دفترم نوشتم چه روزی که وارد تجربه زندیگم شد چه موقعی که دیگه باهاش ادامه ندادم تا منطقی و صادقانه بیاد بیارم که چه ویژگیهای خوبی داشت و البته این تضاد باعث چه ارزشهایی برای من شد..

    و فهمیدم در هر حالتی حتی توهمت یا قضاوت های اونم به نفع منه چه نیازی باید داشته باشم خودمو نیت و کارهامو ثابت کنم تا اون راضی و قانع؟ اگر قرار باشه متوجه بشه متوجه میشه ولی اگر در این فرکانس نباشه که خب دیگه پس الان زمانش نیست.

    خدایا شکرت

    از همه دوستان عزیزم سپاسگزارم از شما که کامنتمو میخونی

    از خانم شایسته عزیز و استاد گرانقدر که این فضا و بستر رو ایجاد کردند

    خوب و برقرار باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  2. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3853 روز

    درود و سلام آقای ادیبی عزیز

    خیلی سپاسگزارم بخاطر این کامنت بی نظیر و پر احساس و پر فایده و پر کاربردی که گذاشتید و پر از علم و آگاهیه

    هر چقدر روی این نقطه ضعف کار کنیم کمه

    یک مرز باریکی هست بین احترام و دوست داشتن و ارزش قائل شدن و صداقت نسبت به دیگران با احترام و ارزش قائل شدن و دوست داشتن و صداقت نسبت به خود، که بتونیم این دو رو با هوشمندی تفکیک کنیم و تشخیص بدیم و این تمرین و تفکر مداوم و ورودی روزانه و متعهدانه رو نیاز داره که در این صورت کار آسان تر میشه

    حالا من همین امروز داشتم در مورد یک موضوعی و یک ارتباطی فکر میکردم و بیشتر درک کردم که یکی از نقاط ضعف و پاشنه آشیل های خیلی اوقات من بوده که از قدیم شکل گرفته اونم اینه:

    وقتی چیزی که در یک گفتگو یا ارتباط اونطوری که میخواستم پیش نمیره (حتی توی ذهنم) احساس بد مثل احساس گناه نسبت به اون آدم یا سرزنش خودم که نکنه من کم کاری کردم نکنه من نهایت تلاشمو نکردم نکنه من حقشو ضایع کردم نکنه و.. و بعد میخوام یکجوری ناخودآگاه جبران کنم یا با کلامم (ابزاری که دم دستمه حداقل) اونو قانع و راضی کنم (باور مخفیانه) که از حس بد خودم کم بشه

    مثلا طی یک رابطه نسبتا دوستانه و صمیمی و البته کاری یک توقعی از اون فرد دیدم که انگار میخواست سبک و شیوه ی خودشو به من القا کنه با اینکه از همون اول بارها و بارها بطور شفاف براش توضیح داده بودم و به نظر خودم سعی کردم در شفافیت و صداقت آن چیزی که واقعا هست رو براش بگم (که بنظر خودم نسبت به قبل خودم یک اعتماد به نفس بیشترم بود چون تونستم با شجاعت مثلا درخواست فلان مبلغ برای ارائه فلان خدمت یا فلان شیوه و رعایت یکسری موارد رو برای کیفیت کارمون ازش بخوام که شاید سالها و ماهها قبل بیشتر سختم بود و از این بابت خوشحالم) ولی یه وقتهایی همش انگار میخواست وارد حاشیه و بحث و یا توهین هایی بشه و دیگه بعد از سه بار گفتم دیگه اگه به این شیوه دوست نداری بگو، دیدم انگار همچین نمیخواد خودشو کامل هماهنگ با این شیوه کنه و بهونه ها و دلایلی خیلی جالبی میاورد دیدم داره از من انرژی میسوزونه و هر دفعه باید هی متقاعدش بکنم و متوجهش بکنم بابا اینطوری نیست اونطوریه این کارم بخاطر این موضوعه

    انگار هی باید خودمو و نیتمو بهش ثابت میکردم گفتم پس من دیگه علاقه ندارم شما هر طور راحتی میتونی به مسیری که دوست داری بری و امیدوارم موفق باشی

    البته بعدا براش دوستانه و با احترام توضیحاتی دادم

    ولی باز هی این افکار میومد که فلان کارو بکنم یا نکنم (البته تو ذهنم دیگه قصدم این بود که دیگه شک به دلم راه ندم و ببندم قضیشو و برنگردم) ولی شک میومد تو ذهنم دیگه امروز از خدا تا خواستم هدایتم کنه به فکر بهتر به راه حل مناسب که چه بکنم یه حسی یهو بهم گفت ببین اگه فلان کارو بکنی در هر دو حالت سودی نه برای اون داره و نه برای تو دیدم حرفش (باطنم و ندای خداوند) درسته طبق قانونه لیاقت و عزت نفس و ارزشمندیه

    گفتم ظاهر این قضیه مثبته ولی ریشه و باطن این عمل فرکانس ضعف و بی ارزشیه و منو بجای بالا اوردن پایین تر میکشه

    با این کامنت بیشتر فهمیدم من دنبال تائید این بودم از زاویه دید اون که انگار ببین من خوب و مهربون و صادق و خوش نیت بودم…!. ببین من کم کاری نکردم واقعا در حقت… ببین اشتباه فکر میکردی در مورد من.. دیدی فلان بهمان

    من دنبال اثبات خودم یعنی اثبات مزایا و خوبی های خودم بودم

    به خودم گفتم کوچکترین عمل من یعنی اثبات خودم یعنی فرکانس پایین یعنی دارم حس عدم لیاقت رو بیشتر ثابت میکنم تا حالا انجام میدادم الان وقتشه جلوشو بگیرم

    گفتم حتی گذشته منم ارزشمندی منو تعریف نمیکنه من موج آگاهی در هر لحظه هستم چه برسه اینکه نگاه و احساس یک نفر دیگه مثل کسی که خودش عزت نفسشو باید تقویت کنه بخوام تایید بگیرم

    چرا من بیشتر از ایشون که دارم براش وقت و انرژی میزارم چرا بیشتر بخوام تقلا کنم و شوق بیشتری داشته باشم وقتی خودش اینقدر در عمل و نه در حرف اشتیاقش را نشون نداده. انگار من بیشتر میخوام اشتیاق و خواسته ام را نشان بدم حالا ته این عمل فکر عدم لیاقت یا تائید بود اینکه اون راضی باشه اینکه اون خوشش بیاد اینکه حس خوب داشته باشه اینکه ببینه چقدر من دارم تلاش میکنم براش اونم با صداقت اینکه انگار من به اون نیاز دارم (فرکانس کمبود و نیازمندی، در این مثال حتی به میزان کم) در نقاب و قالب فداکاری، خوبی کردن که بعد حتی یک چیزی هم بدهکار بشی و اون فکر کنه که تو کم کاری کردی، چرا؟ چون همچین فرکانسی هم ارسال کرده بودم ولی نه آگاهانه که خیلی مخفیانه و ریز و ناآگاهانه

    اگر دنبال این باشی که از اول همش خودتو ثابت کنی باید تا اخر نه فقط این رابطه بلکه روابط دیگتم در آینده همش با ثابت کردن پیش بری و بعد همش حس ناکامی و حس بدهکاری (از نظر روانی مثل ارزشهایی مثل خوش قولی و احترام و ..منظورمه حتی شایدم مالی) و حس و فرکانس حقارت پیش بری و باز تاکید کنم این با غرور و تکبر و خودشیفتگی متفاوته منظورم. من از یک خوددوستی و صلح با خود و ارزش گذاشتن خوب نسبت به خود و مهربان تر بودن با خود صحبت میکنم.

    خب اینم جوابم دیگه از شک دراومدم

    گفتم خدایا شکرررت

    یه چیز دیگه فهمیدم : گفتم رابطه بین قااااانوووون خلا با عزت نفس و لیاقت و یا احساس گناه

    گفتم این فکره تو ذهنم سنگینی میکنه نمیزاره تمام تمرکزمو بزارم روی خودمو تمریناتم

    بایداول تصمیم قاطع بگیرم مثل استاد و رها بشم خالی بشم از این وابستگیه فکری و روانی به فکر و رفتار و احساس و دیدگاه یک نفر دیگه. ذهنم سبک بشه تا بتونم حرکت کنم با سنگینی نمیتونم حرکت کنم

    گاهی وابستگی ما فقط از حضور فیزیکی یک نفر نیست بلکه با فکر کردن بیش از حد به اون ادم (بطور غیر فیزیکی) هم نوعی وابستگی وجود دارد یک خلا به حساب میاد اون نیست ولی حسش هست حس نیاز .

    بهر حال اینا رو برای خودم نوشتم تا اثری برای ذهنم گذاشته باشم جهت یادآوری

    البته طبق قانون خوشگل و مثبت تضاد شروع کردم مزاایای این رو تو دفترم نوشتم چه روزی که وارد تجربه زندیگم شد چه موقعی که دیگه باهاش ادامه ندادم تا منطقی و صادقانه بیاد بیارم که چه ویژگیهای خوبی داشت و البته این تضاد باعث چه ارزشهایی برای من شد..و فهمیدم در هر حالتی حتی توهمت یا قضاوت های اونم به نفع منه چه نیازی باید داشته باشم خودمو نیت و کارهامو ثابت کنم تا اون راضی و قانع؟ اگر قرار باشه متوجه بشه متوجه میشه ولی اگر در این فرکانس نباشه که خب دیگه پس الان زمانش نیست.

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: