سوال:
من در یک احساس بد سردرگم شدهام. مدام عذاب وجدان درباره موضوعات مختلفی در زندگی ام دارم.
اگر اطرافیانم مریض شوند یا دچار دردسری باشند، نمی توانم خوشحال باشم و از زندگی ام لذت ببرم. زیرا به محض اینکه می خواهم کمی از زندگی ام لذت ببرم، فوراَ این حس عذاب وجدان سراغم می آید که چرا اینقدر بی رحم هستم.
مدام در حال دلسوزی کردن به حال دیگران هستم با اینکه از این کار متنفرم. زیرا اگر انجامش ندهم، آنقدر عذاب وجدان و احساس گناه اش سنگین و غیر قابل تحمل میشود که مجبور به ادامه دادن به این دلسوزی ها میشوم..
احساس می کنم هیچ جایی برای شادی در زندگی ام نمانده. نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر دردسرهای بی شماری که اطرافیانم دچارش می شوند و من مجبور به حل و فصل آنها هستم.
دیگر به احساس ناتوانی رسیده ام. هیچ کنترلی بر زندگی ام ندارم. نه آرامشی برای تمرکز بر اهدافم دارم و نه می توانم از زندگی ام لذت ببرم. گاهی به خود می گویم من که خدا نیستم و سعی می کنم بر خوشی های زندگی ام متمرکز شوم، اما دوباره عذاب وجدان سراغم آمده و راحتم نمی گذارد.
چطور باید این مسئله را حل کنم؟
پاسخ گروه تحقیقاتی عباس منش
اگر مجبور بشوم اساس آموزش های استاد عباس منش را در یک جمله خلاصه کنم، آن جمله این است:
باید به هر روشی که می توانی، به مسائل زندگی ات به گونه ای نگاه کنی که به احساس خوب برسی
و مهمتر از همه، اگر با هر دلیل، منطق یا توجیهی ماندن در احساس بد را برای خودت غیر قابل اجتناب بدانی و خودت را مجبور به ماندن در این فضا بدانی، قطعاً اتفاقات بدِ بیشتر را به زندگیات جذب میکنی.
زیرا این عصارهی ساز و کار جهان است که:.
احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد.
وقتی به موضوع ناخواستهای در زندگیات نگاه میکنی و احساس بدی درباره آن داری؛
یا وقتی به موضوعات ناخواسته زندگی دیگران نگاه می کنی و دلت به حالشان می سوزد و به عبارت ملموستر، به احساس بد میرسی، خودت را وارد مدارِ ناخواستههای بیشتر میکنی و با ادامه دادن به این رفتار، خودت را بیشتر در آن مدار نگه میداری و با بیشتر ماندن در این مدار، به اتفاقات و ماجراهای ناخواستهی بیشتری برخورد میکنی.
احساس بدِ شما که راهنمای بلامنازع شما برای تشخیص اصل از فرع است، در همهی این حالتها، رفتارها و این نوع نگرشِ ناقص و ناهماهنگِ شما با ساز و کار جهان، خیلی واضح به شما می گوید که:
در حال حرکت در مسیر اتفاقات بدِ بیشتر هستی.
فارغ از اینکه آن موضوع برای تو چقدر مهم یا حیاتی باشد.
فارغ از اینکه حق داشته باشی یا نداشته باشی
فارغ از اینکه انسانیتِ تعریف شده برای تو، حکم میکند یا نمیکند
فارغ از اینکه وجدان، جامعه، مردم و … تو را قضاوت می کنند یا نه،
و فارغ از هر دلیل، برهان، منطق و استدلالی، توجه به موضوعی ناخواسته که تو را به احساس بد میرساند، یعنی ارسال فرکانس ناخواستههای بیشتر به جهان و جهان پاسخگو نیز به قول حافظ طبق طبع و ذاتش، بازتاب آن فرکانس ها را در قالب اتفاقات ناخواستنیی بیشتر، وارد زندگیات میکند..
وقتی به دردسری توجه می کنی که دوست صمیمیات در آن گرفتار شده و برایش دل میسوزانی و با او ابراز همدردی میکنی و نگرانش میشوی،
وقتی به بیماریای مادرت توجه نموده و به حالش دل میسوزانی یا با او ابراز همدردی میکنی،
وقتی به دردسری که فرزندت به هر شکلی در آن گرفتار است نگاه میکنی و به خاطر آن نگران هستی،
وقتی به مشکلات کاری و مالی همسرت توجه نموده و با او احساس همدردی می کنی،
و در یک کلام وقتی به هر دلیلی به مشکلات خودت و اطرافیانت یا حتی مردم جهان توجه نموده و دربارهاش احساس بدی پیدا میکنی، یعنی نه تنها به آنها هیچ کمکی نمی کنی، بلکه خودت را نیز به جمعِ آن زنجیرهی معیوب اضافه میکنی و تبدیل به کوری میشوی که نمیتواند عصا کشِ کوری دیگر باشد.
بنابراین:.
اول از همه باید از دو موضوع مهم دراین باره آگاه شوی:
۱٫
اگر نحوه عملکرد جهان را بدانی و بپذیری هر فردی فقط اتفاقاتی را تجربه میکند که خودش با باورها و کانون توجه اش، فرکانس آن اتفاقات را ارسال نموده است، دیگر هیچ منطق و استدلالی حکم نمیکند تا در آن باره احساس گناه داشته باشی.
زیرا خداوند زندگی هر فرد را در دست باورها و فرکانس های خودش قرار داده. زیرا خداوند سیستم جهان را به گونه ای برنامه ریزی نموده که به فرکانس های ما واکنش نشان دهد، دیگر نمی خواهی دایه دلسوز تر از مادر باشی. زیرا می دانی که حتی خداوند هم مسئولیت فرکانس های دیگران را به عهده نگرفته.
همانگونه که در قرآن بارها آمده و بهترین اشاره در این باره، آیه
وَ إِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَهً فَرِحُواْ بهِا وَ إِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَهُ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ إِذَا هُمْ یَقْنَطُونَ(۳۶)
هنگامى که رحمتى به مردم بچشانیم به آن شاد مىشوند و اگر به خاطر آنچه از پیش فرستاده اید (فرکانس هایی که از قبل ارسال نموده اید) مصیبتى به آنها برسد ناگاه مأیوس مىشوند. (۳۶)
یا آیه
ذلِکَ بِما قَدَّمَتْ أَیْدیکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبیدِ (۵۱)
این نتیجه کردارى است که پیش از این فرستادهاید و خداوند هرگز به بندگانش ستم روا نمىدارد.» (۵۱)
۲٫
از طرف دیگر، اگر بدانی مواجه شدن با تضادها و ناخواسته ها، نه تنها اتفاق بدی نیست، بلکه حتی میتواند فرصت شگفت انگیزی باشد برای فردی باشد که هنوز نتوانسته خواستهی واقعیاش را بشناسد. آنوقت به خاطر برخورد یک نفر با ناخواسته ای که آمده تا او را درباره خواسته اش به وضوح برساند، احساس دلسوزی نخواهی داشت.
و مهم تر از همه، باید به این نگاه برسی که هر فردی در هر جایگاهی به سر میبرد، جای مناسبش است. حتی اگر به ظاهر در اوضاع نابه سامانی گیر افتاده، این تضاد به او کمک می کند تا توانایی هایش را برای پیشرفت بیدار کند.
بیشترین درخواست برای موفقیت مالی زمانی است که فرد درگیر مسئله ای مالی شده
بیشترین درخواست برای سلامتی، زمانی است که فرد دچار بیماری شده
بیشترین درخواست برای آرامش، زمانی است که در نگرانی گیر افتاده
و این تضادها به فرد کمک می کند تا راه خودش را از آن وضعیت به سمت خواسته اش پیدا کند.
همه پیشرفتهایی که در جامعه بشری می بینی، به خاطر برخورد با همین تضادها بوده.
از ماشینها، هواپیماها و حتی واکسنهایی که تولید شده و جان هزاران نفر را حفظ کرده است.
جهان با این تضادها در حال رشد است و فردی که همین حالا برایش نگرانی و دل میسوزانی نیز به محض اینکه آماده شود و خودش بخواهد، جهان او را از میان این تضادها به سمت رشد و پیشرفت هدایت میکند. زیرا کار جهان هدایت همه به سمت رشد و پیشرفت است. اما هر فرد زمانی با این هدایت همراه می شود که از نظر فرکانسی آماده باشد.
زندگی در جهانی با چنین نظم و قوانینی دقیق، گواهی بر این است که همه افراد به یک اندازه به منبع ثروت، نعمت، سلامتی، خوشبختی و همهی چیزهای خوب دسترسی دارند و به محض اینکه خودشان بخواهند به این منبع وصل و از آن برداشت نمایند.
جهان همانند سفره ای است مملو از انواع و اقسام غذاها که پیش روی ما پهن شده. هر کدام از ما به اندازه باورها و فرکانس های مان میتوانیم از این سفره انتخابهای متعدد و متفاوتی داشته باشیم
عده ای از این سفره ثروت، شغل پولساز، ایده پولساز، خانه ویلایی زیبا، مسافرت به زیباترین سواحل دنیا، کشتی تفریحی، ماشین آخرین مدل، سرمایه گذاری، سلامتی، روابط سالم و عاشقانه و … را انتخاب می کند.
عده ای هم درگیریهایی مثل: نگرانی برای موضوعاتی از قبیل اجاره خانه، قسط، وام گرفتن، جور کردن بدهی، هزینههای تمام نشدنی، نداشتن یک خودروی درست و حسابی، نداشتن یک رابطه زیبا و آرامش و … را بر می گزینند.
درهر صورت دست ما برای انتخاب از این سفره کاملاً باز است و تنها فردی که قدرت این انتخاب را برای ما دارد، خودمان و باورهایمان هستیم.
همانگونه که خداوند در قرآن درباره این موضوع به وضوح میگوید:
کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً
و هر یک از این دو گروه را به عطاى پروردگارت کمک خواهیم داد و هرگز کسى از عطاى پروردگارت محروم نخواهد بود.
پس حالا که قوانین را متوجه شده ای، راحتتر می توانی نگاه جدیدی به این مسائل داشته باشی که به تو احساس بهتری بدهد.
مشکل اصلی افرادی مانند شما و نیز رفتارهایی مثل احساس گناه، عذاب وجدان، نیاز به تایید شدن از طرف دیگران و … از این باور “احساس عدم لیاقت” آب می خورد.
یعنی اولاً شما مسئولیت ایجاد احساس خوب برای اطرافیانت را پذیرفته ای. نه به خاطر آنها، نه به این دلیل که زندگی آن افراد برایت بسیار مهم است، بلکه دلیلش این است که بودن و موجودیت خودت را در انجام این کار می بینی، ضمن اینکه قضاوت دیگران درباره تو، برایت بسیار مهم است.
در یک کلام به خودی خود، احساس لیاقت درباره خودت نداری. دوست داری فرد مفیدی باشی و فکر می کنی حتما باید برای اطرافیانت کاری انجام دهی تا مفید واقع شوی. در نتیجه تصمیم گرفته ای مسئولیت شاد نمودن یا همدردی با آنها را بپذیری.
این تنها یک نمونه از موضوعات عذاب آوری است که ریشه اش در نداشتن احساس لیاقت و عزت نفس است.
بلکه بسیاری از رفتارهای ما که مانع پیشرفت مان شده و نیز دلیل بسیاری از ناکامی های ما از ناکامی های مالی گرفته تا ناکامی های که در روابط مان تجربه می کنیم و موجب شده طعم آرامش را در زندگی نچشیم، در عدم احساس لیاقت نهفته است
“باور احساس لیاقت”، منشا اصلی موفقیت های ماست و نیز نداشتن احساس لیاقت، ریشه اساسی ناکامی های ما در زندگی است.
می توانم بگویم، مهم ترین تمرکز استاد در دوره عزت نفس، ساختن این باور است. زیرا عزت نفس شما، کاملا به داشتن و ساختن این باور وابسته است.
به همین دلیل است که عزت نفس را عامل اساسی موفقیت افراد اسطوره در جهان دانسته اند.
به همین دلیل است که استاد عباس منش بر ساختن عزت نفس، اینقدر تاکید دارد.
و به همین دلیل، ایشان استفاده از دوره عزت نفس را در کنار هر دوره ی دیگری، توصیه می کنند.
خیلی مهم است که مسئلهای که در آن گرفتار شدهای را بصورت اساسی حل کنی. زیرا ممکن است با خواندن این نوشته و آگاهی از قوانین جهان، احساس ات در این باره بهتر شود. اما از آنجا که ریشه این مسئله هنوز در وجود شماست و در قالب باور محدود کننده ای به نام
عدم احساس لیاقت
نهفته شده، اگر به صورت ریشهای حل نشود، دوباره با گذشت چند روز در قالب دیگری خودش را نشان میدهد و نتیجهاش این است که دوباره آرامش و آسایش ات را سلب می کند و دوباره ناخواسته های بیشتری را وارد زندگی ات می کند به گونه ای که تو را به احساس ناتوانی در زندگی ات می رساند.
زیرا “عدم احساس لیاقت” نه تنها بزرگترین مانع برای ورود نعمت ها به زندگی است. بلکه دلیل ناماندگاری نعمت ها در زندگی نیز هست. یعنی اگر به واسطه یک باور قدرتمند کننده ی دیگرت، نعمتی وارد زندگی ات می شود، این باور کاری می کند که آن نعمت دوام چندانی نداشته باشد و اتفاقاتی دست به دست هم می دهد که آن نعمت را خیلی سریع از دست می دهی.
افراد زیادی خیلی سر سری از این مسئله گذشته و دلیل این مشکل را در جای دیگری جستجو نموده یا به دنبال راه کارهای دیگری برای حل مشکل شان می گردند.
اما اگر بدانند،بسیاری از اتفاقات ناخواستهای که وارد زندگیشان شده و نتوانسته اند هیچ دلیل واضحی برایش بیابند، از این باور محدود کننده آب می خورد، آن وقت حاضرند همه جوره بهای حل این مشکل را پرداخته و زمان، هزینه، انرژی و تمرکز صرف ساختن عزت نفس از دست رفتهشان نمایند.
زیرا می دانند که داشتن آن میزان آرامش، چه گنجی در زندگی شان است و آن ذهن آرام چه فضایی را برای ورود ایده های جدید و دیدن فرصت های جدید به زندگی شان باز می کند.
عزت نفس مثل یک فونداسیون است که تمام موفقیتهای زندگی ما روی آن چیده میشود.
همانگونه که پی یک ساختمان، مهمترین عاملی است که تعیین میکند ساختمان شما چند طبقه باشد و تا کجا بتواند بالا رود، میزان عزت نفس شما هم تعیین کننده این است که تا چه از حد موفقیت را میتوانی کسب نمایی.
زیرا وقتی عزت نفس نداشته باشی، وقتی احساس لیاقت نداشته باشی، آن وقت مجبور می شود به جای ایده پردازی یا یافتن اهدافت، انرژی و توانایی ات را صرف کارهایی بیهوده ای نمایی تا بتوانی رضایت دیگران را جلب نمایی یا احساس مفید بودن داشته باشی.
یعنی به جای پرداختن به هدفت، تمرکز خود را بر صرف کارهای بیهودهای می نمایی که نه تنها سودی برای خودت و جهان ندارد، بلکه کلاً شما را از مسیر منحرف و وارد سیکل معیوبی از اتفاقات نادلخواهی می نماید که تمامی ندارد و در نهایت شما را به احساس ناتوانی می رساند.
اینها موضوعات بسیار ریز و مخفی است که استاد عباس منش در دوره عزت نفس مفصلا به آنها پرداخته است. به گونه ای که وقتی در دوره عزت نفس با این موارد مواجه میشوی، متعجب میشوی از اینکه چقدر این باورهای محدود کننده، مخفی بوده اند و چه تاثیرات منفی وسیعی بر زندگیات گذاشته بودند و چقدر وقت شما را صرف مسائل بیهوده ای نموده بودند و مهمتر از همه، چقدر از این موضوع بی خبر بوده ای. به گونه ای که این مسئله را می توانستی به همه چیز ربط دهی الّا عزت نفس!
استاد عباس منش نقطه عطف زندگیاش را زمانی میداند که تصمیم گرفت پایههای عزت نفس اش را بسازد و پس از آن به سمت موفقیتهای بزرگ هدایت شد.
ساختن عزت نفس یک پروسه است. دوره عزت نفس راهنمای خوبی است تا قدم به قدم شما را در مسیر ساختن عزت نفس ات یاری نماید.
مأموریت دوره عزت نفس، ساختن باورهایی است که عزت نفس شما را می سازد. زیرا وقتی آن عزت نفس ساخته می شود، توانمندی هایت را بیدار می سازد. به یادت می آورد که قادری چه نتایجی در زندگی ات بیافرینی. به شما کمک می کند اولین قدم را برای هدفت برداری. عزت نفس به شما جسارت غلبه بر ترس هایی را می دهد که موجب شده بود اهداف بزرگی نداشته باشی. زیرا فکر می کردی به اندازه کافی توانا و لایق نیستی که آن خواسته ها را داشته باشی.
وقتی عزت نفس ات را می سازی، گویه ای نسخه ای جدید از خود می سازی. نسخه ای که خودش و خداوند را باور می کند.
ارزشمندی و لایق بودنش را برای داشتن بهترین ها باور می کند. دیگر نمی تواند به کمتر از بهترین قانع شود. تمرکزش را از هر موضوعی که او را از هدفش دور می سازد، بر می دارد و مهم تر از همه از آنجا که دیگر در پی جلب رضایت دیگران یا تایید شدن توسط دیگران نیست، زمانی آزاد بسیار زیاد و آرامش بسیار زیاد برای پرداختن به اهدافش دارد.
توضیحات بیشتر درباره ساختن باورهای لازم برای از بین بردن احساس گناه
سلام سلام به همگی️
به دوستان عزیز و همفرکانسی های فوقالعاده
استاد نازنینم
و مریم جان شایسته
من امروز، خیلی هدایتی تونستم یکی از مهمترین پاشنههای اشیلی که منو چند سال بود اذیت میکرد پیدا کنم.
اونم بحثی به اسم احساس عذاب وجدان و گناه تو موضوعی که حتی فکرش رو هم نمیکردم این بتونه چالش من باشه.
و دوست داشتم امروز که اینو فهمیدم، بیام و با حسی که دارم اینو بنویسم تا ردپایی بشه به قول استاد که یادم بمونه تو این مسیر چه نگرشهایی رو تغییر دادم و بعدها به کجاها رسیدم.
موضوع سر این داستان بود که من تو حیطه تحصیلی خیلی چلنج داشتم و دارم، یعنی یه مسئلهای هست که من توش خیلی گیر کردم، و هر کاری تا به الان کردم که از اون سیکل معیوب بیرون بیام و خدا رو صد هزار مرتبه شکر تقریبا داره با موفقیت هم این ترای من انجام میشه.
امروز بطور اتفاقی یکی از دوستان نچندان صمیمیم رو تو کتابخونه دیدم و تو تایم استراحتامون بحث باز شد و صحبت کردیم و یه جایی تو حرفامون من گفتم آره من خیلی از استاد فلانی خوبی دیدم و خیلی به من لطف داشتن و اینا، و این دوست منم گفت آره خیلی ایشون به منم کلی محبت داشتن و کلی بهم انگیزه میدادن و…
اونجا یه لحظه مغزم قفل کرد، یه لحظه با خودم گفتم، چی؟ چیشد؟ مگه این استاد من نمیگفت تو از همه بچه هایی که دیدم بهتری و تو خیلی سر تری و اینا، پس چرا به این آدم روبهروی منم همینا رو گفته؟
میدونین جالبیش اینجا بود که این دوست من قبلش از من خواسته بود واسش چند تا مسئلهای که مشکل داشت رو توضیح بدم، و منم چون مسلط بودم رو اون مباحث گفتم حتما با کمال میل، و این اومد و سوالا رو پرسید و من وقتی داشت سوالا رو میپرسید با خودم همش میگفتم به به من چقدر مهارت دارم چقدر قشنگ توضیح میدم، یا مثلا چقدر درکم نسبت به بقیه بالاس به قول همون استادم من از همه بهترم و برترم(یکم سوالاتش معمولی تر بود، و یا اگه سخت بود من خیلی سریع به جواب میرسیدم)
خلاصه اونجا انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم! واقعا برام جای سوال بود که واقعا منی که اینقدر تو این حیطه میدونم باید با این دوست خودم برابر باشم!؟ چرا باید اون معلم عه همچنین حرفی بزنه و البته اینو بگم من از یکی دیگه هم این رو شنیده بودم که ایشون به اونم همینطوری گفته بود ولی خب میگفتم حالا دوتا هستیم دیگه بیشتر که نیستن.
آقا برم سر اصل مطلب اولش من کلی ناراحت شدم و کلی دپ شدم با خودم میگفتم پس این استاد عه به همه همینجوری میگه و کلیییی ذهنم رفت سر این داستان که چه وضعشه و چرا الکی آدم رو بادکنک میکنید و…
اما بعدش یه نکتهای رو فهمیدم که شاید یکی از کلید هایی بود که خیلی وقت بود دنبالش میگشتم، اونم عذاب وجدانی بود که من همیشه تو این چند سال با خودم همراهم داشتم، عذاب وجدان و ترس از اول نبودن! بهترین نبودن! تاپ ترین نبودن!
و مسئله ای که وجود داشت این بود که من نمیفهمیدم این ترس عه، این عذاب وجدان عه، ریشه ش به چی برمیگرده! هرچی میگشتم پیداش نمیکردم.
جونم براتون بگه من فهمیدم داستان چیه.
داستان ازین قرار بود که این آقا یعنی همون استادمون هر کی رو میدیده بخاطر اینکه بهش انرژی بده، انگیزه بده، بخاطر اینکه حس معلم بودنش و اون حس فداکار بودنش رو بخواد به بقیه برسونه به همه، چه اونی که لولش بالا بوده و چه اونی که پایین بود میگفته تو خیلی خوبی. تو فلانی تو از همه بهترینی و..
حالا این رو من چه تاثیری گذاشته بود؟
اینجا که من فکر میکردم من دیگه یه فرشتهای هستم که از آسمون افتاده پایین، هوش منو کسی نداره، استعداد منو کسی نداره، من فرای تصور استعداد دارم و …
حالا مشکل کجاست؟
مشکل اینجاست که من خیلی وقتها توهم میزدم! توهم فرازمینی بودن اینجوری بگم توهم اینکه من یکسری توانمندی هایی دارم، استعداد هایی دارم که هیچ بشر دیگه ای روی کره خاکی نداره، و این چه آسیبی به من زد؟ این که من وقتی وارد حیطهای، حالا مثلا اینجا تو درس، میشدم، همون اول از خودم کمالگرایی و غرور رو نشون میدادم، همون اول کاری بادی به غبغب مینداختم که آیی برین کنار که من بلدم همه چیو، و از تمرکزی که باید 100 درصدی روی کارم گذاشته میشد ذره ذره ناخوداگاه کم میشد. من تلاش نمیکردم، من وقت نمیذاشتم، آگاهی کسب نمیکردم، اما انتظار نتیجه فراتر از حالت عرف و معمول داشتم، چرا؟ چون خب من استعداد شو داشتم دیگه.
و دومین مورد هم که پشت سر مورد اول میاد اینه که وقتی شکست میخوردم سرخورده میشدم، خودمو سرزنش میکردم، خودمو تحقیر میکردم. چرا؟ چون خب من استعدادشو داشتم دیگه! کسی که فرد بسیار مستعدی عه که ضربه نمیخوره، شکست نمیخوره.
و همه اینها سر جمع باعث شده بود من نه بواسطه اینکه “خودم” خودمو باور داشته باشم، بلکه به واسطه اینکه یکی اومده یه حرفی زده، یه اعتماد به نفس کاذبی گرفته بودم، که باعث شده بود توقع ام بره بالا، کمالگرا بشم، مغرور بشم، و سرانجام به یکسری از هدفها و موقعیت های خاصی بچسبم! و هی که بهشون نمیرسیدم حالم بدتر و بدتر میشد و…
میدونید من یه چیزی فهمیدم.
اینکه شما باور داشته باشی توانمندی خیلی خوبه، اینکه باور داشته باشی پتانسیل داری خیلی خوبه، اینکه بپذیری که تو، تو فلان حیطه فرد توانمندی هستی خیلی خوبه، اینکه به کم راضی نشی خیلی خوبه، اینکه توقعاتت و سطح زندگیت رو بالا ببینی خیلی خوبه، همه اینا خیلی خوبه، اما چه زمانی؟ زمانی که خودت به این “بلوغ” رسیده باشی که این “خودت” هستی که اینا رو بهش رسیدی! نه اینکه ندیده، نشناخته، یکی بیاد باد ت کنه.
من امروز واقعا متوجه شدم، من یه آدم کاملا معمولیم، مثل همه، با ویژگی های کاملا “منطقی و معقول” که یه نفر باید داشته باشه واسه رسیدن به هدفش و به یه اندازه به منبع و سورسی دسترسی دارم که همه افراد به اونها دسترسی دارن، فقط داستان اینجاست من “خودممممممم” باید باور کنم که من “راه دستیابی” و “راه درست استفاده کردن” ازین منابع رو، دارم ذره ذره یاد میگیرم و به هر نسبتی که از این سورس و منبع بیشتر استفاده کنم، بیشتر نعمت میاد تو زندگیم، بیشتر پتانسیل هام جوونه میزنه.
وقتی اینجوری باشه، تو با خودت در صلحی، از خودت همون اول کاری انتظارات بالا بالا نداری، مغرور نمیشی و دست آخر به هدفتم میرسی و حتی از اون بهترشم میرسی. و اگه نرسیدی به هر دلیلی، عذاب وجدان نداری، احساس گناه نمیکنی، خرسندی از اون اتفاق عه.
و بعنوان یه نکته زیر هم بگم دست اخر، اینکه خیلی مهمه ماها شخصیتمون رو بشناسیم، و خیلی حواسمون باشه خودمونو مقایسه نکنیم با بقیه، مثلاممکنه شما بگین، چه عیبی داره یه نفر بیاد به آدم بگه تو خیلی خوبی، و اون آدم هم اینه بگیره، حرف شما کاملا درست میخوام بگم ریاکشن آدما حتی یه آدم تو دو موقیعت متفاوت و یا زمان متفاوت، باهم فرق میکنه، مثلا همین دوست خود من میگفت من با این حرف استادمون پیشرفت کردم اما دیدم من پسرفت کردم و کلی از نظر روحی بهم فشار وارد شده، پس اینم باید در نظر داشته باشیم که باید حتما شخصیت خودمون رو بشناسیم و بدونیم تو هر موقعیتی وقتی چه ریاکشنی نشون میده یعنی چی..
خواستم این آگاهی و تجربهای رو زیر فایلی بذارم که مرتبط باشه به موضوع و حس کردم این صفحه بیشتر ارتباط داره.
مرسی ازین که تا آخر متنم خوندین.
شاد و پیروز باشین.
حال دلتون فوق العاده محشر باشه.
بدرود