پس از دیدن و شنیدن توضیحات استاد عباس منش درباره موضوع این فایل، پاسخ های خود به سوالات زیر را در بخش نظرات این صفحه بنویسید:
سوال 1: درباره تجربیات شخصی خودت از زمانی بنویس که آگاهانه سعی داشتی آموزش های استاد را در زندگی ات اجرا کنی، چه نتایجی گرفتی و چه تغییرات مثبتی در هر جنبه از زندگی ات ایجاد شد؟
سوال 2: (اگر در مورد شما صدق می کند) درباره تجربیاتی بنویس از زمانیکه از این فضا دور شدی؛ به مسیر قبلی خودت برگشتی و دیگر این آموزه ها را در عمل استفاده نکردی، شرایط شما چگونه تغییر کرد و نتایج به چه شکل اُفت کرد؟
سوال 3: به نظر شما، چه عواملی باعث می شود افراد بعد از اینکه مسیر درست را (در هر جنبه ای) می شناسند و از آن نتیجه می گیرند، آن را ادامه نمی دهند و دوباره به الگوهای قبلی خود برمی گردند؟
منتظر خواندن پاسخ های تأثیرگذارتان هستیم.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دسته بندی ” توانایی تشخیص اصل از فرع “
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری دلیل نتایج پایدار691MB46 دقیقه
- فایل صوتی دلیل نتایج پایدار22MB46 دقیقه
سلام استاد عزیزم .باز هم جواب درخواست خودم رو توی سایت دیدم.من از دوران دانشجویی با سایت شما آشنا شدم و بعد از دانشجویی شروع کردم به خریدن محصولات.
الان نزدیک 5 سال هست که خیلی از محصولات رو دارم.
میخوام در مورد نتایجم به طور خلاصه وار بگم و بگم چرا از راه برمیگشتم به عقب.به قول خداوند یرجعون الی اعقابهم .
………………………………
از جمله نتایج من این بود که توی بیمارستان خرمشهر خیلی موقعیت خوبی پیدا کردم و روابط عالی داشتم .و پول خوبی درمیاوردم .مسیول زایشگاه که همه ازش میترسیدن از من خواست که بمونم و پیششون کار کنم.اما من شجاعت تغییر رو داشتم و اینو از استاد یاد گرفته بودم که تغییر کنم و مغرور نشم به موقعیتم و برم دنبال یادگیری.من طرحم رو تموم کردم و نشستم مطالعه کردم این در صورتی بود که همکاران گفته بودن دست از پا درازتر میای چون جای دیگه ای کار نیس و مجبوری برگردی همینجا.اما چه اتفاقی افتاد؟من کار بهتری توی بهداشت پیدا کردم .موقعیت بهتر و روابط بهتر و جای بهتر .تونستم کنارش مطب بزنم و پیشرفت کنم .باز هم توی اون بهداشت فهمیدم که زیاد به این نحوه ی شغل زیاد علاقه ندارم و دوست داشتم که درآمد زایشگاه رو داشته باشم.همونجا هم بسته ی روابط رو کار کردم و تونستم با یه پسر فوق العاده آشنا بشم که الان توی زندگیم هست خدارو شکر .
باز هم خواستم تغییر کنم آزمون دادم و بیمارستان تامین اجتماعی قبول شدم که همه آرزوی استخدامش رو دارن .الان دارم هم بیمارستان کار میکنم هم توی مطب.الان به دلیل کمبود وقت میخوام مطب رو تعطیل کنم با اینکه خیلی مراجعینم و مطبم رو دوست دارم اما میخوام برای خودم وقت بذارم.استراحت کنم و روی باورام کار کنم و کارایی که دوست دارم رو انجام بدم .احساس میکنم اینطور بهتر میتونم برای خودم ارزش قایل باشم و وقتی بیست و چهار ساعت کار میکنم احساس میکنم که برای خودم وقت نمیذارم و ارزشی قایل نیستم.نمیدونم تفکر درستیه یا نه و منتظر که هدایت شم به راه درست.که مطب رو ببندم یا بذارم.
…………………………..
حالا چه اتفاقی می افته که من متوقف میشم؟!
من یه مشکلی دارم که همیشه از خودم میپرسم چرا.مثلا بسته ی ثروت رو شروع کردم و اونقدر شوکه شدم از نتایج خوبش که دیگه ادامه ندادم.
یا قدم ها رو شروع کردم و توی قدم دوم مدت طولانی بسته ها رو رها کردم و خرید نکردم چون زندگی خیلی بهشت میشد .
بسته ی روابط رو کار کردم و وسطش باز از نتایج تعجب کردم و دیدم دیگه همه چی عالیه و رها کردم .یا وقتی که مراجعای تو مطب زیاد بودن میگفتم شاید همکار مطب جفتی نیس و برای همین سرم شلوغه.یا وقتی که خیلی سلامتم و چندین ماهه که دکتر نرفتم ذهنم برمیگرده میگه واااای تو خیلی وقته سالمی .یه سرماخوردگی یا اسهال بگیر دیگه خیلی مریض نشدیا.و روز بعدش میبینی رفتم دکتر.
استاد من خیلی وقته که این الگو داره منو عقب میندازه ایمان دارم به قوانین و میدونم این راه راه راسته .اما انگار در خودم لیاقت سرخوشی و خوشبختی رو نمیبینم .میدونم که قوانین درسته ..سالهاس که میدونم اما نتایجم محدوده و براشون سقف گذاشتم .و وقتی روی جاده ی خوشبختی قدم میزنم و خوشحالم یه باوری مثل قیچی میاد تو ذهنم و این جاده رو قیچی میکنه و من دیگه نمیتونم ادامه بدم.نمیدونم چه اتفاقی می افته.سعی میکنم قدم های پایدار و محکم بردارم اما یه باوری هست که میذاره یه مشغله ای برام پیش بیاد و چند روز و گاهی چند هفته از کار کردن روی باورام فاصله بگیرم .
آیا من شنیدم که اینقدر سریع پیشرفت کردن خطرناکه و میترسم یهو با مخ بیافتم زمین؟
یا احساس عدم لیاقت دارم؟
یا باور به اینکه زندگی نمیتونه اینقدر راحت و آسون و شیرین پیش بره و این یک چیز غیر منطقی هست؟
شایدم همه ی این باورها هستن.
از خدا میخوام منو هدایت کنه یه راه راست .استاد حتی گاهی سعی میکنیم پایدار باشیم اما بعضی باورها همونطور که گفتم باعث میشن ما راه رو ادامه ندیم.
امیدوارم بتونم این باورا رو شناسایی کنم و زندگیم رو بهتر کنم .
سلام
الهه جان .همه ی ما خوره هایی داریم یا بهتره بگم باورهای تکرار شونده ای داریم که اومدیم اینجا حلشون کنیم آن شالله خدا کمکت میکنه.
حالا تو یک نوع نجوا داری و من هم یک نوع دیگر.
من وقتی پول درمیارم فک میکنم که آیا افراد اطرافم احتیاج دارن یا نه .روز بعد خواهری برادری کسی زنگ میزنه میگه پول لازمم.و پولارو بهش میدم و راحت میشم.اصلا نفس راحتی میکشم انگار که نمیخوام نعمت داشته باشم و جنبشو ندارم.الان یکساله تقریبا من برای دیگران خرج میکنم اما برای خودم خرید نمیکنم و پولی نمیذارم .جای اینکه پول اجاره ی مطبم رو بدم.
مثلا امروز یه تومن اگه کار کنم فردا پیامش میاد که اینقدر پول داری .تو ذهنم میگردم که پول لازم داشت و میفرستم.و میمونم توی پول اجاره یا فک میکنم از اطرافیانم کی چی لازم داشت و براش میخرم و برای خودم نمیخرم.
این الان رفتار خوب منه.اغلب میدونی چکار میکنم؟طرف میگه پول میخوام بهش نمیگم ندارم.میگم باشه و بعد قرض میکنم و بهش میدم و آخر ماه حقوقم رو برای قرصها میدم.
باورم نمیشه چقدر ظلممیکنم به خودم من یکسال به خودم ظلم کردم و خودم رو عذاب دادم.
در کل نگران نباش ما اومدیم تضادهامونو حل کنیم و هیچکس به قول استاد کامل نیس.
موفق باشی دوستم
دقیقا …
شاید میخواهیم همرنگ جماعت شویم چون وقتی سلامت و ثروتمنیدم و یا کسب و کار جدایی داریم و دیگران ندارند عذاب وجدان میگیریم و یا میترسیم از آنها ترد شویم.
مثلا خودم کسب و کارم رو راه انداختم و الان توی یه زایشگاهی مشغول به کار هستم که همکاران از همکارایی که مطب دارن متنفرم و من برای همین نگفتم که مطب دارم که ترد نشم توسط اونا .یعنی اونا نونم رو میدن یا ابمو؟ایا این شرک نیس که از آدما میترسم و همچنین تصمیم داشتم مطب رو ببندم.من بهونه میاوردم که مطب مراجع نداره و اینا اما در واقع این ترس ترد شدن و شرک و اینکه توی ذهن منه
ان شالله هدایت بشم به راه راست .