پس از دیدن و شنیدن توضیحات استاد عباس منش درباره موضوع این فایل، پاسخ های خود به سوالات زیر را در بخش نظرات این صفحه بنویسید:
سوال 1: درباره تجربیات شخصی خودت از زمانی بنویس که آگاهانه سعی داشتی آموزش های استاد را در زندگی ات اجرا کنی، چه نتایجی گرفتی و چه تغییرات مثبتی در هر جنبه از زندگی ات ایجاد شد؟
سوال 2: (اگر در مورد شما صدق می کند) درباره تجربیاتی بنویس از زمانیکه از این فضا دور شدی؛ به مسیر قبلی خودت برگشتی و دیگر این آموزه ها را در عمل استفاده نکردی، شرایط شما چگونه تغییر کرد و نتایج به چه شکل اُفت کرد؟
سوال 3: به نظر شما، چه عواملی باعث می شود افراد بعد از اینکه مسیر درست را (در هر جنبه ای) می شناسند و از آن نتیجه می گیرند، آن را ادامه نمی دهند و دوباره به الگوهای قبلی خود برمی گردند؟
منتظر خواندن پاسخ های تأثیرگذارتان هستیم.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دسته بندی ” توانایی تشخیص اصل از فرع “
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری دلیل نتایج پایدار691MB46 دقیقه
- فایل صوتی دلیل نتایج پایدار22MB46 دقیقه
به نام خالقِ مهربونم که هر لحظه هدایتم میکنه به خیر و شادی و لذت بردن از زندگیم.
عاشقشم و عاشقمه.
صبح به خیر میگم به همه ی عزیزان در حالیکه از پیاده روی اومدم، نشستم روی نیمکت یه بچه پارک، قبل از منزل مادرم.
کاملا پر نشاط و سرشار از حس خوب و پر انرژی.
الهی شکرت.
مریم جانم بسی لذت بردم صدای قشنگتو شنیدم و از این فایل خیلی خیلی لذت بردم و میبرم و خواهم برد.
اومدم بنویسم از کارهایی که سمانه با تعهد انجام داده و میده و خیلی سپاس گزار خدا هستم بابت تک تک شون، سپاس گزار اساتید عزیزم هستم و همینطور سپاس گزار تک تک بچه های سایت که با کامنت هاشون راهگشا هستن.
*تعهد دادم هر روز کامنت بخونم و بنویسم:
یه روزی تو یه فایلی شنیدم استاد پیشنهاد دادن اینکار رو انجام بدیم و همدیگه رو تحسین کنیم. چشم گفتم و شروع کردم…
کم کم شروع شد، الان خیلی راضی و خوشحالم از این تجربه ی جذاب…
چه درس ها که از کامنتها نگرفتم من…
خدا رو شکر.
اگه به هر دلیلی یه روز نشه که بنویسم، جبرانش میکنم بعدش…
سمانه جون آفرین برای ورود به این تجربه ی ناب و حفظ کردنش.
*تعهد دادم به خودم از اول آبان که هر روز پیاده روی کنم، از 10 دقیقه شروع کردم تا الان که بالای یک ساعت و خرده ای هم شده.
اصولا کیف میکنم با این پیاده روی.
هدف پیاده روی، برای من بهبودِ روحیه ام هست که خداییش خیلی موثر بوده و هست و خواهد بود.
لذت میبرم با پیاده روی هام.
شده یه وقتی فقط 20 دقیقه برم، اما با عشقه، میگم با همون هم عشق کن، لذت ببر، همونطور که 70- 80 دقیقه هم لذت میبری.
تو پیاده روی توجه میکنم به نکات مثبت، سلام میدم به آدمای غریبه و حیوانات، لبخند میزنم بهشون، احوالپرسی میکنم باهاشون، الهام ها میاد، از خدا کمک میگیرم تو مسایلم، اصولا خلوت جذاب من با خودم و خدا تو پیاده روی اتفاق میوفته، حالمو عالی میکنه، هر روز بیش از پیش.
هدفون میذارم، فایلهای استاد رو گوش میدم، موسیقی های مربوط به خدا رو گوش میدم، آیه 35 سوره نور، اسماء الحسنی و … رو گوش میدم شارژ میشم، دستهامو باز میکنم و خدا رو بغل میکنم تو پیاده روی هام.
فرقی نمیکنه کجا و چقدر پیاده روی کنم، با خدا میریم و میایم و عشق و صفا می کنیم.
کلی قشنگی میبینم هر روز.
الان روی نیمکت نشستم. صدای آواز پرنده های عزیز دلم میاد، هوا مطبوعه، تو سایه هستم، زیر سایه ی درخت مهربونِ خدا، بغل دستم هم بید مجنون هست که عاشقشم.
به به.
امروز فایل فقط روی خدا حساب کن استاد رو شنیدم و لذت بردم.
در مورد شرک
مثل مورچه ای که در تاریکی شب روی سنگ سیاه و صاف حرکت میکنه…
عجب کلامی
چقدر نهفته…
دریچه ای جدید برام باز کرد…
الهی شکر برای روزیِ امروز.
*کار دیگه ای که انجام میدم تمرین هدایته، مبحثِ هدایت گرفتن از خدا رو از فروردین 99 شروع کردم و خیلی خیلی باهاش کیف میکنم، صفا می کنم، عشق میکنم، الان وصل شده به تسلیمِ خدا بودن، فکر کنم جفتشون یکی هستن، من اینطوری حس میکنم.
کاملا راضی و خوشنودم از این تمرین روزانه ام، که هر بار بهتر و شیرینتر میشه برام…
به خدا امید دارم، به هدایت خدا امید دارم.
امروز خودمو از دست خودم سپردم به خدا، گفتم من بلد نیستم تو بلدی، خودت هدایتم کن…
الهی شکر که تو زندگیمی خدا جاااااانِ دلم.
* تعهد دادم به خودم هر روز به زیبایی ها و نکات مثبت توجه کنم و تحسین کنم زیبایی ها رو، همینطور سپاس گزاری کنم.
انجام روزانه ی این تمرین عالیه، نتایج شگفت انگیز داشته برام، اولیش هم خوب شدن حس خودمه که ادامه پیدا میکنه…
تمرینِ کنترل ذهن هم کم کم وارد تمرین های روزانه ام شد. این یکی چقدر خفنه.
عبارت جادویی الخیر فی ماوقع چقدر جذابه و یکی از سریع ترین راه های کنترل ذهنه که استاد جان یاد دادن و من دارم نهایت استفاده از این روش رو میبرم.
این تمرین برام شگفت انگیزه، دوستش دارم و با عشق انجامش میدم هر روز، دیگه تبدیل به روتین شده برام، یعنی نمیتونم انجامش ندم…
توجه به قشنگی های اطرافم از طبیعت گرفته تا آدمها، حیوانات و …
فعلا اینارو یادم میاد، میخوام برگردم خونه، تا درودی دیگر بدرود.
خدا حافظ و پناهِ تک تکتون باشه دوستای عزیزم.
تو پرانتز یه چیز باحال بگم: یه خانم الان اجازه گرفت نشست روی نیمکت روبه روم، خداحافظی که کردم ازش گفت در پناه خدا، دقیقا بعد از اینکه من اینجا نوشته بودم:
خدا حافظ و پناهِ تک تکتون باشه دوستای عزیزم.
الهی شکر اندازه ی بی اندازه.
دیروز گذشته و تموم شده، امروز یه روز ناب و محشر دیگه آغاز شده، خدایا جونم مرسی که فرصت تجربه کردنشو بهم دادی و میدی. مرسی که زنده ام.
ای انسان، ای آدم، سمانه، همه: نترس، گفته میشه، هدایت میشی.
بدونِ خدا هیچی نیستم،هیچی ندارم…
سمانه جون: توحیدی باش و شاکر
خدایا بهت گفته بودم خیلی خفنی یا نه؟ خب میدونم گفتم اما دوباره میگم تو خیلی خفنی، خیلی خیلی خفنی، سمانه عاشقته.
به نام خداوندِ هدایتگر و مهربونم.
سلام به استاد عزیزم، مریم جانم و همه ی دوستان عزیزم در این سایت توحیدی.
استاد ممنونتونم، چون این فایل دقیقا برای منه و متوجه شدم دارم با خودم چیکار میکنم، چند چندم…
حاشیه نمیرم، مستقیم میرم سراغِ جواب به سوال این فایل.
در رابطه با موضوعِ فعلیِ خودم که تو فایل تخصصی بهش اشاره کردین…
قطع نتایجم به دلیل خروج از مدارِ دوره قانون سلامتی.
همه اش هم برمیگرده به عملکرد خودم.
به تقلب هایی که انجام دادم.
باورهایی که ریز ریز شل شد و منو رسوند به این نقطه و جایی که هستم.
طی سالهای پیش، چندین بار رژیم گرفتم و مدتی تناسب اندام داشتم و هر بار برگشته…
اینبار هم همون الگو تکرار شد…
جملات کلیدی این فایل که متوجه شدم دارم با خودم چیکار میکنم، اینکه چه باوری پشت کارم هست که روند رو خراب کردن:
– حرف و قضاوت و پیشنهادهای مردم:
بله، تا جایی که توجه نکردم، روی اصولم سفت ایستادم، همون اراده و انجامِ تعهدم به دوره، عالی جلو رفتم، از جایی که خودم اجازه دادم آسیب پذیر شم نسبت به نظر مردم در رابطه با تغیراتم، راهِ خروج از مدار دوره بازتر و بازتر شد.
حرفهایی مثل اینا:
سمانه صورتت خیلی لاغر شده، بد میشیا…
دنده هات زده بیرون…
کی راضی میشی که بسه!!!!
در ظاهر توجه نکردم، ولی میدونم نفوذ کردن حرفها بهم…
تاثیر کردن که روندم کم کم معکوس شد…
خیلی جاها با اعتماد به نفس وقتی بیرون از خونه غذا خوردم، به میزبان گفتم چی میخورم با چه حجمی…
اما اون پشت، تو ذهنم، گاهی خجالت کشیدم، معذب شدم که بهشون بگم غذای من فقط گوشت هست و تخم مرغ…
– اینکه من ظرفیت سلامت بودن و متناسب بودن اندامم رو از یه جایی به بعد دیگه ندارم.
بله، به همین دلیل رژیم های قبلی، الان هم دوره قانون سلامتی متوقف شد، ورودی ها غلط شدن، خروجی هم غلط شد کم کم…
از یه جایی به بعد روندِ غلط شدن نتایج سریعتر هم شد، اوایل زیاد نشون نمیداد اما وقتی عادت کردم به ورودیِ غلط و بیشتر تکرار شد، خروجی با سرعت بیشتری غلط شد…
انگار که به خوبی و خوشی عادت کنم و بعد رهاش کنم…
عادت باعث میشه کم کم ناسپاس شم و یادم بره دلیلِ به وجود اومدن نتیجه چی بوده…
یادم بره به تعهدم پایبند بودم که جواب داد…
استاد، با گوش دادنِ این فایل، یه سوال از خودم پرسیدم.
نوشتمش روی مقوا زدم روی دیوار، کنار میزی که کارهامو انجام میدم:
بها دادن، قربانی کردن
یعنی وقتی چالشی میاد، چه رفتاری نشون میدی؟ مثلِ گذشته یا جدید؟
امروز خیلی زیبا، سیلی خوردم از شما، از جهان.
نیاز داشتم که شفاف رو به رو شم با خودم.
دور از قربون صدقه های رایجِ خودم…
کاملا این چند روز اخیر، متوجه شدم که به قندسوزی برگشتم، اما نمیخواستم باور کنم…
میگفتم هوس کردی خوراکی، بخور اشکالی نداره…
متوجه شدم به اسم توجه به خود و سرزنش نکردن خودم در شرایط موجود، داشتم با غذای نامناسب به خودم باج میدادم…
دیدم چرا با اینکه خوراکی های غیر مجاز هوس میکنم و میخورمشون، به دهنم مزه نمیدن، لذت نمیبرم ازشون …
به این دلیل بوده که نیازِ حقیقیم نبوده، باج بوده…
آدم باج بده یا بگیره خوشحالِ قلبی نیست، ظاهرش گول زننده است…
امروز یه فایل عالی متناسب با شرایطم سر راهم قرار گرفت:
پس کی به خواسته ام میرسم؟
مکمل فایل نتایج پایدار شد برام…
نمیگم دیگه میخوام چیکار بکنم یا نکنم…
پروسه ام رو شروع کردم…
سمانه، روند تکاملی…
تغییر، هر لحظه کمی بهتر از قبل…
عجله نکن…
وگرنه میخوری به در بسته…
الان فهمیدم…
برای سمانه و هر کسی مثل سمانه بهش نیاز داره:
صبر کن، سکوت کن، تسلیم خدا باش، اجازه بده خدا هر لحظه بهت بگه چیکار کنی که برات بهترین باشه. (هدایتِ خدا)
حسم خوبه، امید دارم، انجامش دادم قبلا، بازم میتونم انجامش بدم، چون خیلی دلم به خدا و کمک هاش قرصه. خدایا شکرت که هستی تو زندگیم.
سلام علی آقا.
بسیار اراده و پشتکارتون رو تحسین میکنم.
مرسی که این کامنت رو نوشتین.
از کامنتی که وجیهه بانوی براتون نوشتن، هدایت شدم به خوندن کامنتتون.
خیلی چیزها هست که هر کسی تو زندگیش باهاش سر و کله میزنه.
خیلی چیزها هست که آسیب زننده است برای آدم و به شکل هوس میاد:
با ظاهری فریبنده و جذاب و اغواگر…
به شکلِ لذت بردن از زندگی میاد، اینطوری خودشو نشون میده که بابا لذت ببر از زندگیت انقدر سخت نگیر به خودت، دنیا دو روزه، لذت ببر…
به قولِ سید علی خوشدل: دوپامینِ لحظه ای داره…
که اون لحظه به آسیب هاش فکر نمیکنیم.
همه چیز آف میشه تو اون لحظه و تموم وجود آدمو میکشه به سمت خودش، به انجام اونکار، به تکرارش …
دیشب متوجه شدم وقتی اینطوری میشم دقیقا دارم پیام بی توجهی به خودم رو میدم، پیام دوست داشتنی نبودنم رو، نالایق بودن برای بهترین بودن و داشتن بهترینها …
ظاهرم دارم به خواسته اون لحظه ام پاسخ مثبت میدم، اما چه پاسخی، پاسخی که از فرار از خودم میاد نه توجه به خودم…
مثال های این هوس ها متعدد و متنوعه، هر کی دست میذاره روی یه کدومش:
مثل اعتیاد، مثل غذا خوردن نامناسب، مثل مصرف الکل، مثل روابط ناسالم، مثل بداخلاقی کردن و بروز خشم و خیلی مثال های ریز و درشت دیگه…
اون لحظه اولش دیگران یا خودِ آدم میگه یه بار، اشکال نداره تجربه کن…
تو حق داری…
تو نیاز داری…
اما یه بار نیست، هر بار همین سناریو تکرار میشه…
هر بار آدم به خودش حق میده، نجوا میگه دو روز داری زندگی میکنی حق داری لذت ببری ازش…
چون جای اهرم رنج و لذت عوض شده تو ذهن…
چیزهایی که آسیب زننده است به روح، جسم، جان و روان آدم ثابتن…
تغییر نمیکنن، دل بخواهی هم نیستن که بگیم سلیقه ای هست.
درست رفتار نکردن با بدن و سلامتی و روح، با عدم کنترل ورودی هایی که به روح و جسممون وارد میکنیم دیگه سلیقه ای نیست…
اصل ثابته، تغییر نمیکنه.
چیزی که بَده، بَده…
آسیب میزنه.
چه برای من، چه هر کس دیگه ای.
ربطی هم نداره به تایید یا عدم تایید دیگران…
اینکه توجه میکنم به حرف دیگری، شل میشم در باورهای سالمم، و کار نادرست رو انجام میدم، مسئولیتش به عهده ی منه.
من باید ظرف وجودم رو بزرگ کنم هر لحظه.
گیریم کسی بیاد بگه اینکار رو بکن یا نکن…
تصمیمِ من چیه؟
کار باید بکنم روی این حرف ها.
اینا رو من مینویسم فقط به عنوان یه دست…
اولش این حرفها برای خودمه…
خدا میگه که با دستهام بنویسم برای خودم …
و هر کسی که مثل من نیاز داره بدونه، بشنوه و درک کنه …
وسوسه همیشه میاد و میره…
واکنش من چیه اون لحظه؟
چطور فکر میکنم؟
چه باورهایی از ذهنم رد میشه وقتی مواجه میشم با حمله ی وسوسه…
چه عملی بروز میدم از خودم؟
خیلی جا داره برای کار کردن، اما میشه، گفته میشه، خدا کمک میکنه خودش…
خداوند حامی و هدایتگرتون باشه علی آقا در ثانیه به ثانیه ی زندگی تون.
براتون رشد و بهبود میخوام از خدا برای تک تک ثانیه هاتون.
ممنونم که باعث شدین بنویسم و تحلیل کنم…
با خوندن اراده تون برای ترک سیگار و قلیون، بخشش و تلاش برای بهبودِ خودتون، بی نهایت تحسینتون کردم.
الهی شکرت که کامنت آقای علی برزگر رو خوندم امروز، عالی بود.
سلام فاران جان
نقطه ی آبی دریافت شد و من ذوق کردم مثل هر بار…
مرسی عزیزم برای نوشتنِ پاسخ برام.
چقدر اسمت خاص و جذاب هست…
فاران جان، یه چیزی رو که استاد قبلا گفته بودم ولی باور نداشتم خودم اونطوری هستم گاهی رو تازه درک کردم…
استاد تو فایلها میگفتن، آدما از حرف ها و آگاهی ها اون چیزی رو برداشت میکنن که خودشون میخوان یا دوست دارن گاهاً، نه فحوایِ اصلیِ فایل رو.
من رد میشدم هر بار از این جمله، میگفتم من که اینطوری نیستم…
تا اینکه با واژه ی کج فهمی یا میس آندرستندینگ باز از زبونِ
خودِ استاد آشنا شدم، در رابطه با بعضی کامنتهای بچه ها و درکِ اشتباهشون از اصلِ ماجرا …
اینکه تازه کم کم درک کردم خودمم بعضی آگاهی ها رو اونطور که دوست دارم برداشت و تفسیر میکنم و بعد عمل میکنم متناسب با سلیقه ی شخصیم …
اونطور که به باورهای پیشینِ من نزدیکتر هستن بدونِ هیچ چالشی.
این شد که برخی درک های درستم و عمل بهشون، منجر به نتایج خوب شدن.
و درک های ناقص یا کج فهمی هام از آگاهی ها منجر به عمل ناکامل، یا اشتباه شدن.
کامنت شما، الان باعث شد اینو اینجا بنویسم، از خودم رد پا بذارم، تا برای خودم هم آگاه سازیِ مجدد بشه.
مرسی که باعث شدی بنویسم فاران جان.
امروز کامنت ننوشته بودم، سپردم به جریانِ هدایت، تا بهم بگه کجا و چی بنویسم که از درونم باشه، نه به قول بچه ها از ذهنم یا دست هام فقط.
من به یه درک تازه هم رسیدم در رابطه با خودم و استاد…
اینکه من گاهی که روند تکاملی یادم میره
میخوام بشنوم، عملم بشه عینِ استاد، نتایج استاد رو میبینم پر از انگیزه میشم، اما نتایج من متفاوت میشه با استاد، انگیزه ام افت میکنه، به مسیر شک می کنم!!!
خب بهت میگم سمانه قضیه از چه قراره:
تو میوه های سال های سال کار کردن استاد روی خودش رو داری میبینی.
حاصلِ تمرین های متوالی و متمادی طی سالها کنترلِ ذهنِ استاد در شرایط متفاوتشون رو: بدهی 75 میلیونی، از دست دادنِ فرزندشون رو، فوتِ همکارشون بندرعباس، مهاجرت ها، تمسخرهای اطرافیانشون نسبت به باورهاشون حتی نزدیکترین آدمها بهشون مثل خانواده و …
و استاد ادامه داده، قطع نکرده، افت و نزول نداشته، رفته بالا فقط…
استاد یه شبه نشده چیزی که ما میبینیم.
مریم جون یک شبه نشده چیزی که من در سریال زندگی در بهشت میبینم…
هر چی بهتر کار کنی روی خودت، روند تکاملی تو طی کنی، خوشحال باشی در مسیر و لذت ببری، هر چی بهای بیشتر و بزرگتری پرداخت کنی برای رسیدن به اهدافت، نتایج بزرگتری دریافت میکنی.
این جایزه جهان به آدم هاییه که بهای بیشتری پرداخت میکنن.
استاد تو فایل دلیل نتایج پایدار گفتن حالا بهتر درک میکنن چقدر لایقِ این زندگی هستن…
الحق والانصاف که استاد، مریم جون و دوستانی که بهای بزرگ پرداخت میکنن نوشِ جونشون باشه نتایجِ بزرگشون.
من هم اندازه ی بهایی که پرداخت میکنم تو هر زمینه ای که تلاش میکنم دارم نتیجه میگیرم.
نزدیک 5 ماه از دوره قانون سلامتی شگفت انگیز نتیجه گرفتم، چون خودم میدونم تعهدم و بهایی که پرداخت کردم برای اون نتیجه خیلی بالا بود.
نتیجه نوش جونم باشه.
خدا رو شکر که هر لحظه میتونیم برگردیم تو مسیر…
الان که متوجه شدم کجا به خودم باج دادم به اسمِ لذت از زندگی و دور شدم از مدار سلامتی، حالا میتونم به یاری خدا متمرکزتر وارد دوره سلامتی بشم مجدد.
اما یه نکته خیلی مهم درک کردم این بار:
اینکه باید، باید، باید حس خودمو هر طور شده خوب کنم، تا آروم شم، بعد اونوقت بهم آگاهی داده میشه که برگردم تو مسیر. این خیلی مهمه، تا وقتی رو موجِ سرزنش خود، بی توجهی و بی لیاقتی و حس بد بودم نسبت به خودم اوضاع بد و بدتر میشد.
یه نکته مهم دیگه هم درک کردم: ناسپاسی به سرعت آدمو از مدارهای خوبی که داخلشه، خارج میکنه.
شکر نعمت نعمتت افزون کند، کفر نعمت از کفت بیرون کند.
فاران عزیزم، مرسی برام نوشتی.
بهترین ها برای تو، هدایت شی به بهترین ها هر لحظه.
خدایا مرسی واسه امروز، امروز افتاده بودم تو مسیرِ خلق و انصافاً عجب خلق هایی کردم، خدایا شکرت شکرت شکرت.