پس از دیدن و شنیدن توضیحات استاد عباس منش درباره موضوع این فایل، پاسخ های خود به سوالات زیر را در بخش نظرات این صفحه بنویسید:
سوال 1: درباره تجربیات شخصی خودت از زمانی بنویس که آگاهانه سعی داشتی آموزش های استاد را در زندگی ات اجرا کنی، چه نتایجی گرفتی و چه تغییرات مثبتی در هر جنبه از زندگی ات ایجاد شد؟
سوال 2: (اگر در مورد شما صدق می کند) درباره تجربیاتی بنویس از زمانیکه از این فضا دور شدی؛ به مسیر قبلی خودت برگشتی و دیگر این آموزه ها را در عمل استفاده نکردی، شرایط شما چگونه تغییر کرد و نتایج به چه شکل اُفت کرد؟
سوال 3: به نظر شما، چه عواملی باعث می شود افراد بعد از اینکه مسیر درست را (در هر جنبه ای) می شناسند و از آن نتیجه می گیرند، آن را ادامه نمی دهند و دوباره به الگوهای قبلی خود برمی گردند؟
منتظر خواندن پاسخ های تأثیرگذارتان هستیم.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دسته بندی ” توانایی تشخیص اصل از فرع “
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری دلیل نتایج پایدار691MB46 دقیقه
- فایل صوتی دلیل نتایج پایدار22MB46 دقیقه
به نام رب تنها خالق مالک و فرمانروای کل دنیا
سلام و عرض احترام به استادان عزیز وهمیشه درحال پیشرفت،عاشقتونم بخاطراین دست از فایلهای گرانبهاتون
استادجان من این مدت دوسالو نیمی که باصحبتهای شماوزندگی شما گذروندم خداروشکر همیشه به سمت بالا درحرکت بودم،ولی سرعتم مثه یک لاکپشت بسیار پایینه جوریکه اگه بخوام افسار ذهنمو رها کنم میخواد کلی سرصدا راه بندازه که تو چه تغییری کردی یا چه نتیجه ی مالیی گرفتی
نکته ی مهمی که همه ی مابچه ها تواین مسیر یادمون میره اینه که میخواییم همه چیز باعجله و با حولوولا اتفاق بیوفته،و وقتی میبینیم یه اتفاق به ظاهر کوچیک ولی مثبت بعدازکارکردن روی خودمون برامون اتفاق میوفته خیلی زود ذهنمون اون رو طبیعی و بدیهی جلوه میده و بعدازیه مدتی به جایه اینکه اون اتفاق رو تحسین کنیم وبگیم که من اگاهانه خودم بعدازکارکردن روی خودم این اتفاق رو خلق کردم،میخوایم ک زود درجا بزنیم و کلا ازین مسیر دوری کنیم و دوباره به مسیر قبلی خودشون برگردیم
من خودم بارها تواین تله ی بزرگ افتادم که واقعا نای منو برای رفتن به جلو رو میگیره،و ذهنم جوری اون اتفاقات کوچیک مثبت رو هیچی جلوه میده که گاهی وقتامیخوام واقعا ازین مسیر بزنم جاده خاکی
اما وقتی که میبینم من که هنوز یک خانم خانه دارم و قبل از آشناییم بااین آگاهیها یه هزاری پس انداز نداشتم،الان سرمایه ی بانکیم بیست ملیون تومنه و همسرم هربار به من پولهای زیادی میده،تازه ازلحاظ رفاهی کاملا دررفاه تر هستم،خوب چطور ذهن نجواگر میخواد اینو طبیعی جلوه بده
درصورتیکه خیلی از خانمهای فامیلم رو میبینم برای یکملیون تومن کلی عجزوناله و دلیلو برهان میارن تا همسرهاشون به حساب اونها واریز کنه
اما من بدون اینکه لب تر کنم همسرم باعشق پول بحسابم واریزمیکنه،یا هرکاری توی خونه براش انجام میدم میگه بفرما اینم پاداش امروزت که فلان کارو انجام دادی
قبلا اگه تو منزل زمینوبه آسمون میبردم آسمونو به زمین توبگو دوقرون پاداش از همسرم دریافت میکردم؟تازه هم میگفت زن وظیفشه مثل کوزت توخونه فقط کارکنه
الان خیلی راحت پاداش کارهایی که انجام میدم رو بهم میده،تازه درتلاشه که کاریو که من بهش علاقه مندم رو سرمایشو جورکنه و من رو آسان کنه برای آسانیها،خوب این اگه نتیجه نیست پس چیه
قبلا اگه حرف از کاربیرون ازخونه میزدم با کمال تعصب میگفت مرد فقط باید کاربیرون ازخونه داشته باشه
یکی دیگه از نتایجی که تواین مدت گرفتم آرام بودنمه،شده خیلی وقتاهم ازکوره دررفتم ولی وقتی دیدم یک روز تو اون عصبانیت موندم وبعدش افتادم تو یک موج منفیی که هیی اون زنگ بزنه از بدیه مادرشوهرش بگه،اون یکی سرزده بیاد خونمون از رابطه ی دربوداغون خودشوهمسرش تعریف کنه،میفهمم که باعثش همینه که من نتونستم تو فلان موقعیت خودمو کنترل کنم،و انصافا وقتی اینجور اتفاقات بعداز عصبانیتم پیش میاد،خیلی زود دفتر شکرگزاریمو برمیدارم و شروع به نوشتن میکنم،و بخداقسم که همون لحظه نتیجش میشه آرامش درون انگار که این نوشتن یه قدرتی داره که هم دست به قلم میشم تمام دردهای ذهن پا به فرارمیذارن
من فکرمیکنم یکی از عواملی که باعث میشه آدم ازمسیرخارج بشه بیشتروبیشتر حرف دیگران تو تمام جنبه های زندگی مهم بودنه،که تامیخواییم یکاریو انجام بدیم که به زعم ما برخلاف میل مردمه دوباره ذهن میخواد مارو به مسیر قدیمیِ آسفالت داغونه بکشونه
من خودم هنوز این قضاوت حرف مردم پاشنه ی آشیلمه،یعنی قششنگ میفهمم که بیشتر عصبانیتهام بخاطر اینه که مردم حالا چجور مارو قضاوت میکنن
و این پاشنه ی آشیل بیشتر درمورد فرزندم صدق میکنه،که تربیتش واقعا یک معظل بزرگی درمن ایجادکرده،مثلا یه روزایی شده فرزندم توی خونه چیزی ازمن خواسته که به دلایلی اون روبهش ندادم،بعد شروع میکنه به جیغ زدن،،،،این جیغ زدنش چنان منوعصبانی میکنه که دست میذارم دم دهنش،،،به چه دلیل؟؟!
که کسی صداشو نشنوه،همسایه ها نگن دختره فلانی چرااینهمه جیغوداد میکرد،مادرشوهرم بیاد بگه بچموچیکارکردی،چرا اذیت شده و و و
یعنی میخوام بگم یه جیغ از فرزندم گاهی وقتا چنان برام بغرنج میشه،بخاطرچی بخاطراینکه همسایه ها چه فکری میکنن درموردمون،،،که بعضی وقتها میگم کاش بقول استاد من تو یه جزیره ای زندگی میکردم که هیچکسی غیرازمنوهمسروفرزندم تواون جزیره زندگی نمیکرد…
میخوام بگم گاهی اوقات تااین حد مهم بودن فکروقضاوت مردم شیره ی مارو میمکه
اگه بتونم قضاوت دیگران رو از ذهنم بیرون کنم مخصوصا توحوزه ی تربیت فرزندم،و اجازه بدم خودش هدایت بشه،مطمئنم به صورت تصاعدی مسیر رشدم پیش میره
خیلی نتایج کوچک کوچک ازکارکردن روی خودم گرفتم و واقعا اونهاتحسین کردم،به امید روزی که تحسین و تصدیق نتایج کوچک حال حاضرم نتایج بزرگ هم از راه برسن
نتایج کوچیک مثلا این بوده که رفتم توخیابون به محضیکه یه ماشین جلوم میاد زود وایمیسته تامن ردبشم،میرم لباس بخرم همون موقعی هدایت میشم به لباس فروشی که لباس دوملیون تومنش رو تخفیف زده پونصدتومن با جنس بسیار باکیفیت
میرم مغازه چنان برخورد فروشنده بامن عالیه که انگار ازقبل منو میشناخته
میرم خونه ی پدرم یه احترام ویژه ای پدرمادرم برای من قائلن،جوریکه انگار برای اولین باره منو میبینن
همسرم چنان عشقش رو واضح به من بیان میکنه که انگار ساله اوله که باهم آشناشدیم
خوب اینها نتیجه نیستن پس چیه
استادجان گاهی کمالگرایی چنان میخواد بمن فشاربیاره که خسته میشم و میخوام بگم بابا منم آدمم بذار یکم بهم خوش بگذره،من باید تا کی بخودم سخت بگیرم و خودسرزنشی کنم وقتی یکاریو اشتباه انجام میدم
مثلا میخوام ازخوبی یازیباییه چیزی تعریف کنم،بعد یهو ناخوداگاه لابلای حرفام یه بدی هم تعریف میکنم،اون موقست که خودسرزنشی هام شروع میشه و میگه دیدی نتونستی امروز کامل درمورد یک زیبایی حرف بزنی
یامثلا کل روز تقریبا ده ساعت درآرامش کامل و درشکرگزاری به سرمیبرم،یهو همسرم از یه نفر یه صحبتی میکنه من ناخوداگاه اون نفر رو قضاوت میکنم و یهو بهم میریزم،وبازم خودسرزنشی هام شروع میشه کهچرا دوباره قضاوت کردم و بخاطراون نفر بهم ریختم ونتونستم چیزی نگم و بهم نریزم
و و و کلی ازین مثالها که خیلی ذهن میخواد منو ناامیدکنه،بخاطر کمالگرایی خیلی وقتا شده دوباره جا زدم و ازهمه چیز خسته و بریده میشم
من مطمئنم مسیری که دارم میرم مسیره درستیه،فقط باید باصبروباایمان پیش بریم،و باعجله وباحرص نخوایم یک شبه صاحب بهترینها بشیم
ماسالیان سال احاطه شده بودیم باحرفهاوعقاید چرندوپرند گذشتگانمون،و اگه این مسیررو با باورصد درصد هربار به یکمقدارش عمل کنیم مطمئنا نتایج خیلی زودتر از اون سالهای سال محدودیت برامون رخ خواهد داد
اولش باید مثه یه بچه تاتی تاتی کردن رو یادبگیریم،اون وقت که به سن نونهالی رسیدیم میتونیم تومسابقه ی دو هم ثبت نام کنیم و باتلاشوتمرین بهترین مقام دومیدانی و تومثالِ این مسیر مقام تصاعدیه رشدوپیشرفت روخواهیم گرفت
یه مثال دیگه هم آخر کامنتم بزنم من هرموقه میبینم رو خودم کارمیکنم وبعدازمدتها تجربه ی اتفاق خوب یبارم یه اتفاق ناخواسته ای برام رخ میده،بعد یه آدمایی که میبینن من تواین مسیرم،فوراً میخوان ربطش بدن به اینکه چرا تواین مسیری این اتفاق رو تجربه کردی
وخوب من هیچ جوابی به اونایی که زیاد اصل رو درک نکردن نمیدم،فقط باخودم میگم من نمیدونم چه فرکانسی فرستادم که نتیجش این اتفاق شد،من میدونم تو حاله بد موندن نتیجش اتفاقات بدتریو تجربه میکنم
سعی میکنم خیلی زود خودمو جموجور کنم،امممماا آخخرش حرف اون طرف تو ذهنم میچرخه و برام مهم میشه که فلانی راست میگه تو که روخودت کارکردی پس چرااین نتیجه رو گرفتی
و هی میخوام ریشه یابیش کنم ببینم دلیلش چیه،درصورتیکه شماگفتید اگه یکبار یه اتفاق ناجالب رو تجربه کردید خیلی به جونه ریشه یابیش نیوفتید،چون این کار کاره آدمای مبتدیه
واگه یه اتفاق چندین باربراتون رخ داد اون وقت ببینید چه باورهایی رو دارید تکرارمیکنید که نتیجش این اتفاقات شده
امیدوارم که بتونم تواین مسیر فقط به مداربالاتر پیش برم و هربار باسرعت بالاتری مدارهای رشدوپیشرفت رو طی کنم
امیدوارم که همیشه درمسیرانعمت علیهم نه مغضوب علیهم قدم برداریم و خداوند همیشه وهمه حال دستمونو بگیره و به سوی منبع نور هدایتمون کنه
الهی آمین