پس از دیدن و شنیدن توضیحات استاد عباس منش درباره موضوع این فایل، پاسخ های خود به سوالات زیر را در بخش نظرات این صفحه بنویسید:
سوال 1: درباره تجربیات شخصی خودت از زمانی بنویس که آگاهانه سعی داشتی آموزش های استاد را در زندگی ات اجرا کنی، چه نتایجی گرفتی و چه تغییرات مثبتی در هر جنبه از زندگی ات ایجاد شد؟
سوال 2: (اگر در مورد شما صدق می کند) درباره تجربیاتی بنویس از زمانیکه از این فضا دور شدی؛ به مسیر قبلی خودت برگشتی و دیگر این آموزه ها را در عمل استفاده نکردی، شرایط شما چگونه تغییر کرد و نتایج به چه شکل اُفت کرد؟
سوال 3: به نظر شما، چه عواملی باعث می شود افراد بعد از اینکه مسیر درست را (در هر جنبه ای) می شناسند و از آن نتیجه می گیرند، آن را ادامه نمی دهند و دوباره به الگوهای قبلی خود برمی گردند؟
منتظر خواندن پاسخ های تأثیرگذارتان هستیم.
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
دسته بندی ” توانایی تشخیص اصل از فرع “
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری دلیل نتایج پایدار691MB46 دقیقه
- فایل صوتی دلیل نتایج پایدار22MB46 دقیقه
سلام خدمت استاد عزیز، مریم خانم شایسته و همه ی دوستان.
من در چند مورد از موارد زندگیم تجربه ی موفقیت های بسیار بزرگی رو دارم که با استفاده از آموزه های استاد عباسمنش بدست آوردم و متأسفانه بعد از مدتی نادیده گرفتن تعهدم دوباره مشکلات و تضاد های گذشته برام اتفاق افتاد.
با اینکه در چندین مورد من تجربه این مسئله را دارم اما دوست دارم در مورد موضوع روابطم صحبت کنم.
من یک رابطه ی بسیار خوب داشتم با همسرم که متأسفانه بخاطر وابسته شدن و عدم اعتماد به نفس روابطم بسیار بد شد.
تا جایی که من به اسرار ایشون حق طلاق رو دادم به همسرم، به مدت 2 سال در اکثر مواقع ما جدا از هم تو خونه زندگی میکردیم، جدا از هم غذا میخوردیم، هییییچ محبت و عشق و علاقه ای بین ما نبود، حتی یک عکس 2 نفری هم ما تو این مدت با هم نگرفتیم، بحث های بسیار شدید، بی احترامی های ناجور،و همسرم تمااامه زندگیش شده بود ارتباط با دوستاش، جوری که از 7 روز هفته 5 روزش خونه ی دوستاش بود و یا باهاشون تلفنی صحبت میکرد و مسائل زیاد دیگه ای که دوست ندارم در موردشان صحبت کنم.
من به تمااامه روشهایی که به ذهنم میرسید و از جامعه(از جامعه) الگو گرفته بودم پیش رفتم تا روابطم رو بهبود ببخشم.
باهاش منطقی صحبت میکردم، بحث میکردم، ابراز عشق و علاقه میکردم، کادوهای عالی میخریدم، التماس میکردم،پیش مشاور رفتم، این اختلافاتمون رو به خانواده هامون اطلاع دادم تا با ایشون صحبت کنن تا روند زندگیمون عوض بشه و در نهایت رابطه ی ما روز به روز تغییرات بیشتری میکرد اما نه به سمت بهبود!
بلکه به سمت نابودی بیشتر این زندگی مشترک!!!
من داشتم از الگویی استفاده میکردم که دیگران یعنی 99% جامعه انجام میدادن اما نتیجه نداد!
در نهایت یک شب در نهایت خستگی و بیچارگی از خداوند کمک خواستم و بهم الهام شد که :
تو توسط این مسیر موفقیت های زیادی بدست آوردی!
شغل دلخواه، خانه ی دلخواه وحتی همین همسرت که الان باهاش مشکل داری!
پس الان هم دوباره با همین مسیر روابطت رو تغییر بده وبه شکل دلخواهت در بیار.
تو فقط چون در این زمینه مشکل جدی تری داری باید با جدیت و تعهد و زمان بیشتری کار کنی.
نا گفته نماند نجواها هم آزارم میدادن و میگفتن که نه این بار توسط این قانون و این مسیر نمیشه این مشکلت رو حل کنی
دوباره خدا کمکم میکرد و بهم میگفت پسر خوب!
مگه میشه سیب زمینی رو بزاری رو آتیش بپزه اما گوجه رو بزاری نپزه!
آتیش هرررر ماده ی غذایی رو که بزاری روش میپزه
قانون هم همینه!
مگه میشه تو چند موضوع استفاده از این مسیر بهت کمک کنه اما تو مسئله ی روابطت تغییری ایجاد نکنه!؟
و من شروع کردم به ادامه دادن.
من به خودم تعهد 6 ماهه دادم که این آخرین راهیه که برام مونده و من تا پای جونم این مسیر رو ادامه میدم.
من شروع کردم 3 ماه شبانه روزی روی خودم کار کردن.
مدام فایلهای کلاپ هاوس رو گوش میدادم، مدام فایل خانم روزا رو گوش میدادم
همش آیه های قرآن رو تو ذهنم مرور میکردم
*خداوند رو وکیل خودتون قرار بدید
*الطیبات الطیبین
*خداوند از آنچه که درون سینه دارید آگاه است
*آیا خداوند برای بنده ی خویش کاقی نیست؟
و…
تا اینکه کم کم رفتار همسرم عوض شد تا جایی که کسی که هفته ای 5 روز خونه دوستاش بود 4 ماه تمام حتی 1 دقیقه نرفت پیشه دوستاش(البته اینم بگم من مخالف ارتباط نبودم اما اون افرادی که همسرم باهاشون در ارتباط بود افراد مناسبی نبودن)
جوری روابطمون عالی وعاشقانه شد که حتی برای دیگران خارج از درک بود،تو این مدت 4 ماه حتی 1 شب واااقعا 1 شب هم ما با همدیگه دلخوری، بحث یا ناراحتی نداشتیم که هیچ بلکه هرر روز رو عاشقانه و پر از شادی و خنده میگذروندیم.
*من با تمامه وجودم تو اون مدت از هر آنچه که احساسم رو بد میکرد اعراض میکردم
*هررر روز صبح و هررر شب در مورد هرآنچه که دوست داشتم تو روابطم تجربه کنم و اتفاق بیوفته مینوشتم
*تحت هر شرایطی با هر ابزاری سعی میکردم احساسم رو خوب نگه دارم و به نا خواسته ها توجه نکنم، چون شما گفته بودین تو احساس بد نمونین
*مدام فایلهای زندگی در بهشت رو میدیدم و به خودم میگفتم ببین!
*اون همون کسیه که تو هیچ زمینه از زندگیش شرایط خوبی نداشت اما حالا لعلکم ترضی شده حالا تو هم تمامه کارایی رو که میگه متعهدانه 6 ماه کار کن
*بهم الهام شد که تو این 2 سال که زنذگی جهنم واری داشتی هررررررکاری که کردی رو انجام نده و هررررررکاری که رو که انجام ندادی رو انجام بده(فهمیدم منظورش رها کردن بود، پیگیر نبودن بود، اعتماد کردن به خداوند بود.
من با تماااامه وجودم از خدا میخواستم و واااقعا رها کردم و از خداوند میخواستم کمکم کنه.
و واااقعا سخت بود اما من ادامه دادم.
من راهی نداشتم جز همین راه.
و خداروشکر
خداروشکر همسری که حتی دوست نداشت همزمان ما توی خونه باشیم (نه کنار هم فققققط تو یه فضایی باشیم، جوووری تغییر کرد که بهم میگفت خداروشکر میکنم بابت بودنت
همسری که میگفت عکس های ازدواجمون رو نمیخوام از آتلیه بیاری، بعد از 2،3 ماه میگفت باید بریم عکس جدید بگیریم از آتلیه و یک زندگی بییینهایت عاشقانه.
اما بعد از 3، 4 ماه که یکی زندگی رویایی رو داشتیم کم کم دوباره من از ادامه ی تعهد 6 ماهه ام عقب نشینی کردم و سپاسگزاری رو رها کردم، کنترل ذهن رو رها کردم کار کردن روی اعتماد به نفس رو رها کردم، توجه به نکات مثبت زندگیم رو رها کردم وقتی رو به بالا سعود نکنی یقیناً این یعنی داری سقوط میکنی.
والان 2 هفته است دوباره همسرم با دوستاش داره وقتی میگذرونه، همون تضاد ها دوباره سر و کله اشون پیدا شده، همون احساسات بد، همون اختلافنظر ها و….
اما در مورد اینکه چرا ما مسیر رو رها میکنم چند دلیل داره
1/ما زمانی که بشدت تحت فشار و درگیر تضاد ها باشیم با تماااامه وجودمون متعهد میشیم که اون تضاد رو از بین ببریم و در واقع اون فشارها هستن کد که نیروی محرکه ی ما میشن برای حرکت کردن
و بعد از مدتی که ما به واسطهی تغییر عملکردمون(تغییر عملکردمون) از اون تضادها فاصله میگیریم فراموش میکنیم که حسرت یه غذای دونفری رو با هم داشتیم اما الان زمین تا آسمون شرایط تغییر کرده!
2/ما فراموش میکنیم دلیل اینهمه تغییر چی بوده!
فراموش میکنیم چه عملکردهایی داشتیم که باعث شد شرایط تغییر کنه، چه تعهد پولادینی در اوایل کار بخرج دادیم تا شرایط تغییر کنه
3/انتظار ما از اون خودمون و از زندگی پایینه.
مثلا من یادمه قبل از اینکه روابطم دوباره (تو همین چند روز اخیر یه مقدار بد بشه، چند بار بهم الهام میشد که بیشتر بخواه از روابطت، بیشتر رشد بده سطح روابطت رو با همسرت اما من میگفتم نه نمیخواد در همین حد کافیه.
مثله دانش آموزی که به نمرهی 13 و یا نمره ی قبولی راضی باشه!
و چون من برای بالا بردن سطح روابطم از اون چیزی که بود، بیشتر نبود همون جایگاهی رو هم که داشتم از دست دادم و کم کم نزول پیدا کردم.
4/یکی از مهمترین دلایل از افت و برگشتن به تضادهای گذشته نا سپاس بودنه!
اگر ما هررر روز بابت کوچکترین تغییرات زندگیمون که قبلا آرزوشون رو داشتیم سپاس گزار خداوند باشیم هم خودمون رو به صورت دائم تو مدار حال خوبی و رشد و نعمت و روابط بهتر قرار میدهیم، و هم اینکه مدام به خودمون یادآوری میکنیم تو مسیر رشد هستیم
خداروشکر میکنم که این فایل بینظیر شما و این سوالتون باعث شد که خیلی مصمم تر دوباره شروع کنم به ادامه ی همون مسیری رو که قبلا زندگی جهنم گونه ی خودم رو به بهشت تبدیل کنم
سلام دوست خوبم.
من هرچی تو زندگیم دارم مدیون و ممنون 2 تا چیز هستم
1/همسرم و تمامی افرادی که با رفتارشون بهم نشون دادن که خییییلی باید روی اعتماد به نفسم کار کنم
2/دوره ی بییینظیر عزت نفس
من همین 1 ساعت پیش اومدم سرکار، مسئولم یه تیکه جلو همه بهم پروند و حالت مسخره کردن داشت، من جلو جمع هیچچچی بهش نگفتم اما بعد از 1 ساعت به خودم گفتم ببین!!!
باااااید بهش بگی که دفه دیگه رفتارشو تمرار نکنه!
بعد ذهنم گفت نه بهش نگو بزار اگه دفه دیگه رفتارشو تکرار کرد تو هم جوابشو جلو همه بده تا ضایع بشه و دیگه دهنشو ببنده اما من میدونستم این توطئه ذهنمه و کمبود اعتماد به نفسمه که پا روی ترسش نزاره(خدایی برای شما نمیدونم اما برا من خیلی خیییییلی سخت بود که بهش زنگ بزنم و بهش بگم چوو هم اینکه مسئولم بود و هم ترس بزرگی داشتم از این کار)
اما اون اگاهی هایی که تو دوره بدست آوردم این قدرت رو بهم داد که پا روی ترسم بزارم و از همه مهمتر، اهرم رنج و لذت و با خودم گفتم اگه بهش بگی ممکنه چی بشه!؟
ناراحت میشه!؟
به جههههنم که ناراحت بشه من شخصیتم، غرورم، عزتم بخاطر بیشعور بودنه یه شخص دیگه تخریب بشه که اون ناراحت نشه و بهش زنگ زدم.
با نهایت ادب واحترام بهش گفتم
سلام آقا مهدی
حقیقتش بابت حرفت ناراحت شدم، چون من خودم آدمه شوخی هستم و دوست ندارم مثله مجسمه بیایم سرکار و بریم، منم دوست دارم با هم بگیم، بخندیم، ارتباط داشته باشیم اما اینکه احترام ها حفظ نشه ناجوره،
میدونی چی بهم گفت!؟
گغت من بابت رفتارم معذرت میخوام و اینو بهت بگم که دیگه هیچوقت این رفتار رو ازم نمیبینی،
و من بهش گفتم من زنگ نزدم که ازم عذر خواهی کنی شما احترامت خیلی برا من بالاست اما دوست دارم ارتباطمون خوب باشه، و در حین حرف زدنم هی عذر خواهی میکرد!
دوست خوبم من چرا میدیون همسرمم!؟
چون بخاطر وابستگی به ایشون و تضادهایی که برام ایجاد شد فهمیدم خودم از همه جهان مهمترم..
مثلا همسرم برج 5 سالگرد ازدواجمونه!
و از 2 هفته پیش گفت که کادو باید برم طلا بخری.
حالا من 5 میلیون قراره از جایی که فکرشو میکردم دستم برسه به امید خدا فردا.
درجا ذهنم گفت برو براش یه تیکه طلا بخر!!!
اما بعد از نیم ساعت گفتم نه!!!
چرا باید این کارو کنم؟؟
من مونیکس زانوم آسیب دیده اما بخاطر کرایه اسنپ و هزینه ی دارو ها و زانو بند نمیرم دکتر و زانوم داره بیشخر آسیب میبینه بعد من برم طلا بخرم!؟
در ضمن اون پول هم واقعا ماله منه نه از حقوق.
بعد تصمیم گرفتم با اون گول فققققط نیاز های خودمو اولویت قرار بدم اگه چیزی اضاف موند واسه همسر عزیزم در حد توانم کادو میخرم!
همین من 1 سال پیش این موقع بخاطر نداشتن عزت نفس، دندون درد داشتم! لباس برای پوشیدن واااقعا نداشتم اما برای اینکه همسرم رو از خودم مهم تر میدونستم و احساس لیاقت و ارزش مندی نداشتم بجای اینکه برم دندونم رو درست کنم واسخ منسب های مختلف یادمه 1میلیون، 2 میلیون یا بهش پول میدادم یا کادو میخریدم آخرشم رابطه خراب میشد.
دوست خوبم من با نهایت بی رحمی و نهایت جدیت تمرکزم روی بالا بردنه ارزش و اعتماد به نفسه خودمه
سلام به دوست و خوبم.
ببینید!
من بیش از 2 سال از بهترین روزهای زندگیم بخاطر تضادی که تو روابطم با همسرم بهش برخوردم نابود شد و به بدترین شکل ممکن گذشت.
فقط خودم میدونم چقدر سخت و بد گذشت اما
!!!
اما اون شرایط بسیار بد باعث شد من خیلی خیییییلی تغییر کنم!
بعد از اون تضاد باعث شد که
1/بسیار متعهد بشم که روی اعتماد به نفس و احساس لیاقت و ارزش مندی ام کار کنم و خودم رو لایقه بهترین همسر، بهترین سطح احترام و دوست داشتن، بهترین زندگی بدونم
2/باعث شد به این باور برسم که من بقققدری پسر خوش قلب، متعهد رو روابط، متعهد برای رشد کردن در تمامه جنبه های زندگی و عاشق زندگی پاک و سالم هستم که دیییگران آرزوی همسری مثله من رو داشته باشن و من بخاطر اینهمه خوبی که دارم نیاز نیست عشق و محبت رو گدایی کنم!!!
من واقعاً به این باور رسیدم نه در حد جمله های تأکیدی و یا…
3/باعث شد وابستگیم خیییییلی کم بشه برای خشگذرونی
مثلا من امروز همسرم خونه نبود برای خودم مرغ درآوردم با گوجه کباب کردم و با ترشی و پیاز و نوشابه، نوشه جانم کردم!
یا اینکه چندین بار بعد از فیزیوتراپی میرفتم فست فود بالا شهر غذا میل میکردم
4/باعث شد بیشتر یاد بگیرم خودم مسئول زندگیمم، خودم باید حاله خودمو خوب کنم نه با کنار یکی دیگه قرار گرفتن
خودم باید برای دله خودم زندگی کنم نه برای آنچه که همسرم دوست داره
5/باعث شد جسور تر بشم، محکم تر بشم، با جربزه تر بشم، قدرتمند تر بشم، اولویت زندگیم رو اول خودم بدونم
6/باعث شد یلد بگیرم تحت هیییچ شرایطی برای تغییر دیگران تلاش نکنم!!!
حتی اگه طرف بخواد خونشو آتیش بزنه و ازم کمک بخواد علاوه بر اینکه جلوشو نگیرم، بگم چشششششم میرم برات بنزین سوپر میارم که زودتر خونت آتیش بگیره عزیزه دلم
7/باعث شد به این باور برسم که فققققط و فققققط عاشق و وابسته ی 2 نفر باشم
یکی خدا
یکی خودم.
دوست خوبم من خیییییلی درس ها از این 2 سال زندگی سختم گرفتم و اون چک هایی که خوردم باعث شد تا عمر دارم بهذکسی نچسبم
و عشق رو از هیشکی گدایی نکنم و التماس نکنم که عاشقم باشین و دوستم داشته باشید. وخیلی ممنونم از راهنمایی سما دوست بزرگوارم