نقش عشق و اشتیاق در موفقیت

 

در قسمت نظرات به این 2 سوال جواب دهید:

1.چه شغل هایی را الان می شناسی که به عنوان منبع کسب درآمد افراد هستند اما تا همین چند سال پیش بسیار خنده دار و غیر قابل بود که بشود از طریق انجام چنین کارهایی پول ساخت؟

2. اگر باور داشته باشی که موضوع مورد علاقه ی شما می تواند به عنوان یک شغل وجود داشته باشد و می تواند از لحاظ مالی شرایط تجربه زندگی ای سرشار از شادی و آرامش را برای شما فراهم کند، چه موضوعی را به عنوان شغل انتخاب می کنی؟!

به این سوالات فکر کن و پاسخ های خود را بنویس تا هم خودت و هم دوستانی که نوشته شما را می خوانند، باور کنند که می توان از هر آنچه به آن علاقه داشته باشی، پول ساخت و آن را به عنوان کسب و کار گسترش داد.

منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    197MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی نقش عشق و اشتیاق در موفقیت
    22MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

553 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «شیرین عبدی زاده» در این صفحه: 1
  1. -
    شیرین عبدی زاده گفته:
    مدت عضویت: 2246 روز

    طبیعیه؟

    طبیعیه که من با این فایل اشک میریزم

    همیشه اینطور بوده در حال جور کردن بودم، جور کرن شرایطی برای اینکه بگم اینهمه سال درس خوندم و وقت گذاشتم و سالهای سال رو گذروندم تا ثابت کنم که من هنرمندم فکرم بی نهایت باز و خلاقه و میشه با هنر ازاد و ثروتمند بود، شما اشتباه میگید… هیچی نمیگفتنا اینقدر خدا خانواده و دوستان حمایتگری بهم داده که همیشه سپاسگزاری کردم ولی میدیدم و میفهمیدم، فهمیدم که وقتی مادر و پدرم وقتی خانواده م نگاهم میکنن برنامه خرید میریزن برنامه سفر میریزن اصلا روی توان مالی من حساب نمیکنن

    مامان همیشه نگران اینده منه، این نگرانی به خودمم منتقل شده و همش میگم اخرِ من چی میشه با این کار و شرایطم و موفق نشدن هام نرسیدن هام

    الان فهمیدم به یادم اوردی که تمام زندگی م اینهمه انرژی گذاشتم برای ثابت کردن اینکه کار و استعداد من میتونه پولساز باشه تمام تمرکزی که میتونستم روی خودم و رشدم بگذارم صرف ثابت کردن خودم شده

    تا همین الان اینها رو نمیدونستم با خودم روراست نبودم بی خبر بودم و میگفتم چرا پیش نمیرم، دیگه نه توانی برای من مونده برای ادامه دادن نه اصلا راهی مونده که امتحانش نکرده باشم قبلا هم نوشته بودم، من خیلی کار کردم، انواع مختلف توی پوزیشن های مختلف شغلی توی شرکت های مختلف از پلتفرمهای اموزشی تااا مشاغلی که اصلا به رشته م ربطی نداشت

    و هیچوقت نبریدم همیشه ادامه دادم همیشه

    از کار کارمندی اومدم بیرون و مستقل کار کردم، و توی کسب و کار فعلی م از یه جایی به بعد بریدم، و تسلیم شدم

    فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ ۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ ﴿٢١﴾

    پس موسی ترسان و نگران در حالی که [حوادث تلخی را] انتظار می کشید از شهر بیرون رفت، [در آن حال] گفت: پروردگارا! مرا از این مردم ستمکار نجات بده

    احساس عجز کردم،از آینده ای که از نگاه دلسوزانه خانواده م میدیدم ترسیدم و نخواستم اونطور بشه ولی هیچ ایده ای نداشتم، هیچ. ذهن نجواگرم که همیشه استاد داستان پردازی منفی بود الان ساکت شده بود، عین شیطان که میگه

    :” و شیطان، هنگامی که کار تمام می‌شود، می‌گوید: «خداوند به شما وعده حق داد؛ و من به شما وعده (باطل) دادم، و تخلّف کردم! من بر شما تسلّطی نداشتم، جز اینکه دعوتتان کردم و شما دعوت مرا پذیرفتید! بنابر این، مرا سرزنش نکنید؛ خود را سرزنش کنید! نه من فریادرس شما هستم، و نه شما فریادرس من! من نسبت به شرک شما درباره خود، که از قبل داشتید، (و اطاعت مرا همردیف اطاعت خدا قرار دادید) بیزار و کافرم!» مسلّماً ستمکاران عذاب دردناکی دارند!

    سکوت کردم یک دوره ای متوقف کردم همه چیزو ولی یه نور خیلی ظریفی بود که میگفتم که شاید از خدا بخوام درستش کنه برام انجامش بده برام

    الانکه اینها رو مینویسم میبینم که خدا گفت به من بسپار، منو امتحان نکردی، چرا نسپرده گفتی خدا برام انجامش نداده، یه نگاه بنداز همش خودت تنها بودی عین اونهایی که میگفتی میخوان همه کارها رو خودشون بکنن و کار رو تقسیم نمیکنن ولی خودتو نمیدیدی

    منو

    منو امتحان کن!

    و تسلیم شدم…

    فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَهِ الْمُبَارَکَهِ مِنَ الشَّجَرَهِ أَنْ یَا مُوسَىٰ إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ ﴿٣٠﴾

    چون نزد آن آمد، از جانب راست آن وادی در آن جایگاه مبارک از آن درخت ندا رسید که ای موسی! یقیناً منم خدا پروردگار جهانیان

    وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ ﴿٢٢﴾

    هنگامی که به سوی مدین روی آورد، گفت: امید است پروردگارم مرا به راه راست [که انسان را به نتیجه مطلوب می رساند] راهنمایی کند

    فقط امید داشتم

    هرچی دوستم میگفتم اینکار اونکار فقط سکوت میکردم فقط به نتایجی که داشتم فکر میکردم و مثل ریسمان الهی بهشون چنگ زده بودم میگفتم چطور اینها شد، شاید الانم بشه

    فَسَقَىٰ لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّىٰ إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ ﴿٢۴﴾

    پس [موسی] دام هایشان را [به جهت کمک کردن به آن دو] آب داد، سپس به سوی سایه برگشت و گفت: پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم

    پافشاری داشتم روی تسلیم شدن و منتظر هدایت بودن، باور داشتم و دارم که من تنبل نیستم من ادمی نیستم که منتظر باشم یه کیسه پول از اسمون بیفته ولی… به اینکه قدم بعدی م رو دیگه نمیخوام خودم جور کنم و باید خدا بهم بگه پافشاری میکردم نمیدونستم اصلا همچین چیزی شدنیه یا نه ولی دوست داشتم فکر کنم که میشه

    میخواستم که بشه

    هدایت ها رو کم کم حریصانه جستجو میکردم، هراتفاق هر حرف هرجمله هر کامنتی که میخوندم رو به نفع خودم گل میگرفتم

    حالا مدتیه

    نمیدونم بگم میگذره، میگذرونم، نمیدونم… ولی میدونم که آرومتر شدم، امیدوارتر شدم، بیشتر هدایت شدن و رسیدنم رو امکانپذیر میدونم

    اونقدر نتایج دلچسب گرفتم که مدام دلم بیشتر قرص شده به پشتوانه حضور مبارک رحمان و رحیم ش همون حضوری که میگه

    اللّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوالحَىُّ القَیّومُ لاَ‌تَأخُذهُ سِنهٌ و لاَنَومٌ لَهُ مَا فِى‌السّموتِ و‌مَا‌فِى‌الأَرضِ مَن ذَاالَّذِى یَشفَعُ عِندَهُ إِلاّ بِإذنِهِ یَعلَمُ مَا بَینَ أَیدِیهِم و مَا خَلفَهُم ولاَ یُحِیطُونَ بِشىء مِن عِلمهِ إِلاّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَموتِ والأَرضَ وَ لایوُدهُ حِفظُهمَا و هُوالعَلىُّ العَظیمُ

    الله خدایی است که هیچ خدایی جز او نیست زنده و پاینده است نه خواب، سبک او را فرا می گیرد و نه خواب سنگین از آن اوست هر چه در آسمانها و زمین است چه کسی جز به اذن او در نزد او شفاعت کند؟ آنچه را که پیش رو و آنچه را که پشت سرشان است می داند و به علم او جز آنچه خود خواهد، احاطه نتوانند یافت کرسی او آسمانها و زمین را دربردارد. نگهداری آنها بر او دشوار نیست او بلند پایه و بزرگ است

    روش حساب کردم که حواسش هست، قدرتشو داره امکاناتشو داره، دید کامل و وسیعی داره که راه راست بندگانی که هدایت کرده و بهشون نعمت داده رو طبق الگو و نیازهای زندگی من میبینه و هدایتم میکنه

    و من

    الان از خودش میخوام که منو از این بار ثابت کردن خودم راهم استعدادم کارم و مهارتم آزاد کنه

    من با اینهمه فراوانی و امکانپذیری که دیدم دیگه نمیتونم شکست توی شغلم رو بواسطه رسته و زمینه و شهر و نوع تبلیغات و … قبول کنم

    برای موفق شدنم به خودش پناه آوردم

    من باور دارم میتونم توی مسیر مهارت و استعداد و سرمایه های درونی خوشبخت و ثروتمند و سعادتمند باشم

    سال 1400 یه سفارش حدودا صدعددی داشتیم، خدا خودش شاهده که برای تک به تکشون ذوق کردم انگار اولین کارمه، برای همه شون دعای خیر سفر و برکت کردم

    من عاااشق کارم هستم

    من لایق تجربه ی شادی بینهایت در زندگیم هستم

    من میدونم، دیدم که چه انسان باکیفیتی هستم پس من لایقشم

    این متن رو در تاریخ 23جولای نوشتم امروز 25 جولای

    خیلی زیاد بهش فکر کردم چندین بار خوندمش، و یک روز و نیم توی افسردگی بودم، تا دیشب سروته بود موود و حس و حالم، اینکه از خودم عصبانی بودم یا چی نمیدونم، ولی الان به ذهنم رسید که برای خودم داشتم دلسوزی میکردم و برآیند همین دلسوزی این شده بود که یکسری از مشکلات و مسایل دیگه م رو هم مدام توی ذهنم مرور کنم و خودم رو قربانی شرایطی بدونم که هیچ راهی برای تغییر و هیچ نوع امکاناتی برای رفع کردنش ندارم

    ولی شکر خدای همیشه همراهم که تمام این مدت درون من درحال کشمکش بود و فطرت الهی من که باور داره خدا هست و ذهن نجواگر من

    مدام به خودم میگفتم که شیرین حواست باشه دستتو به هیچ وجه توی آتیش نکن، مهم نیست دلیل اینکارت چی باشه

    و هرچی بیشتر خواستم که به مسیر قانون برگردم خدا بیشتر حمایت کرد و شد که آخر شب کلی شرایط مادی و معنوی و مکان و .. بهم داد تا با دوستم بشینیم، گپ بزنیم و حالمونو خوب کنیم و حمد و سپاس برای این حمایت و هدایتش

    و امروز سرشار از امید، باور به احساس لیاقت و راضی از پیروزی ذهنی م از خواب بیدار شدم و اولین چیزی که بعد از شکرگزاری م نوشتم این بود که من بردم من توی بازی کنترل دهن و گرفتن افسار ذهنم موفق شدم

    من لایق پاداش الهی هستم که بهم وعده داده شده و تضمین شده

    خدایا شکرت

    امروز من پرشده از سپاسگزاری و هدایت

    خدایا شکرت

    من بردم، من گل زدم من برنده شدم یکی از خود گذشته م جلو افتادم الان خدا منو ده تا جلو میبره

    پ.ن: از همونروز که با فوران احساسات این متن رو نوشتم، هربار که اومدم اپلودش کنم، یه چیزی بود که نشد، و طبق آموزه هام رهاش کردم و فقط مرورش کردم و بهش فکر کردم

    الان فهمیدم دلیل ش چی بود

    خدایا حرف نداری

    بوس بهت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 26 رای: