نقش عشق و اشتیاق در موفقیت

 

در قسمت نظرات به این 2 سوال جواب دهید:

1.چه شغل هایی را الان می شناسی که به عنوان منبع کسب درآمد افراد هستند اما تا همین چند سال پیش بسیار خنده دار و غیر قابل بود که بشود از طریق انجام چنین کارهایی پول ساخت؟

2. اگر باور داشته باشی که موضوع مورد علاقه ی شما می تواند به عنوان یک شغل وجود داشته باشد و می تواند از لحاظ مالی شرایط تجربه زندگی ای سرشار از شادی و آرامش را برای شما فراهم کند، چه موضوعی را به عنوان شغل انتخاب می کنی؟!

به این سوالات فکر کن و پاسخ های خود را بنویس تا هم خودت و هم دوستانی که نوشته شما را می خوانند، باور کنند که می توان از هر آنچه به آن علاقه داشته باشی، پول ساخت و آن را به عنوان کسب و کار گسترش داد.

منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    197MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی نقش عشق و اشتیاق در موفقیت
    22MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

553 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «یاسمن اسدنژاد» در این صفحه: 1
  1. -
    یاسمن اسدنژاد گفته:
    مدت عضویت: 1909 روز

    سلام بر استاد عزیز سلام بر خانم شایسته عزیز سلام بر دوستان عزیز

    استاد عزیزم ممنون از این فایل عالی

    درمورد سوال اول که دوستان عزیز بسیار موارد جالبی نوشته بودن اما اگر خودم بخوام موردی رو مثال بزنم مثلا همین بازی شبهای مافیا که یه آقایی اومده طراحیش کرده چند تادونه کارت درست کرده گذاشته توی جعبه و داره به قیمت دویست و خرده ای هزار تومن میفروشه یا مثلا همین کسایی که میان توی مترو تتو و پرسینگ میزنن و اتفاقا خیلی از جووناهم استقبال میکنن یا مثلا کسایی که میرن همراه بیمار در بیمارستانا میمونن و ساعتی پول میگیرن و….

    درمورد سوال دوم، خب من وقتی صحبت درمورد علاقه میشد واقعا سردرگم میشدم و فکر میکردم من علاقه مو نمیشناسم قبل از اینکه استاد عزیز با شما آشنا شم اصلا به علایقم فکر نمیکردم اما از وقتی با دنبال کردن برنامه های شما فهمیدم که باید وارد کاری بشم که بهش علاقه مندم خیلی چیزارو امتحان کردم هزینه کردم و یاد گرفتم تا بفهمم علاقه م هست یا نه که در نهایت هم از همه شون خسته میشدم و رهاشون میکردم، یعنی در ابتدا فکر میکردم به اون موضوع خاص علاقه دارم اما وقتی واردش میشدم میدیدم نه خیلی برام جذابیت نداره .

    استاد من خیلی به این موضوع فکر میکردم که به چی علاقه دارم و انگار هرچقدر هم بیشتر فکر میکردم بیشتر به نتیجه ای نمیرسیدم (در صورتی که خداوند از یه طریقایی بهم گفته بود اما من نمیخواستم قبول کنم که علاقه من همونه که خدا میگه) البته من یه سری چیزارو امتحان کرده بودم و مطمئن بودم که به چه چیزایی علاقه ندارم اما خب نمیتونستم بفهمم که به چی علاقه دارم،

    تا اینکه یه فایلی از شما گوش دادم که با یک جمله شما جواب سوالم رو گرفتم . شما در اون فایل گفتین :«ببینید چه کاری رو بهتر از بقیه انجام میدید» و من همونجا جواب سوالمو که چند سال بود درگیرش بودم گرفتم

    استاد جان من میتونم شعر بگم حتی بهتر از کسایی که در رشته ادبیات تحصیل کردن درواقع من در سن 22 سالگی درست زمانی که به یک تضاد بسیار بزرگ برخورده بودم وقتی در نا امیدی بسیار زیادی بودم فهمیدم که میتونم شعر بگم منی که نه در این زمینه تحصیل کرده بودم نه کل خاندان پدر و مادریم شاعر بودن و نه حتی خودم کتاب شعر میخوندم و این اصلا برای خودم هم منطقی نیست که من چه میتونم شعر های وزن دار بگم.

    من در اون زمان شعرهای بسیاری سروردم و گاهی میرفتم شب شعر و برای شاعرهای دیگه میخوندم و خیلی جالب بود که استادای ادبیات در اون جمع درباره شعرهای من حرف میزدن و بعضی از بیتهامو تحسین میکردن این خیلی خوب بود اما نکته منفیی وجود داشت و اون این بود که تمام شعرهای من غمگین و شکایت از زندگی بود و دقیقا احساس واقعی خودم از زندگی بود من اون موقع با اینکه از قوانین هیچی نمیدونستم ولی دیگه از اون فضای غمگین خسته شدم و تصمیم گرفتم برای همیشه شعرو بذارم کنار تا اینکه من همون موقع ها وارد شغلی شدم و به دلایل کمبود عزت نفسم همه شعرهامو سوزوندم و به مدت 7 سال که همین امسال باشه شعر نگفتم

    استاد جان من از خداوند پرسیدم و اون به من هزاران نشانه داد که رسالت من شعره راستش اینه که ذهنم خیلی مقاومت داشت برای پذیرفتنش اما نشانه ها انقدر واضح بود که نتونستم انکارش کنم

    اولین بهانه م این بود که فضای شعر غمگین و گوشه گیره و من این فضا رو دوست ندارم و خداوند جواب داد میتونی شعرهای شاد و انرژی مثبت بگی

    بعد گفتم من خودم کتاب شعر نمیخونم چه طور توقع داشته باشم بقیه کتابای منو بخونن و خداوند گفت نمیخواد شعر بگی ترانه بگو که خواننده ها بخونن . مگه خودت وقتی آهنگای شاد و انرژی مثبت گوش میدی شاد نمیشی؟ گفتم آره. گفت پس شروع کن به ترانه گفتن

    اما دوباره به خدا گفتم بهم نشونه بده و شاید باورتون نشه بعد از چند ساعت دیگه از طرف انجمن شعر برام اس ام اس اومد و من رو به شب شعر دعوت کردن اس ام اسی که آخرین بار 5 سال پیش برام اومده بود و یه نشونه دیگه اینکه فردای همون روز اون قسمت سفر به دور امریکارو دیدم که مایک یه شعر رپ گفته بود و میخوند و این نشانه ها منو مطمئن کرد که باید شعر بگم

    و من نشستم و فکر کردم و دیدم یه عالمه خواننده وجود داره که دنبال ترانه های درست حسابی با وزن و قافیه خوب هستن و دیدم خیلی از ترانه هایی که خونده میشه یا غمگینن یا چرت و پرتن بعد نشستم ترانه نوشتم و مقایسه کردم دیدم چقدر ترانه های من بهتر از خیلی از ترانه های دیگه س بعد با خودم گفتم خب حالا این ترانه هارو چند میخرن رفتم سرچ کردم و از قیمتایی که دیدم خشکم زد . نوشته بود بعضی از ترانه های فارسی حتی 200 میلیون تومان به بالا هم خریداری شده بعد گفتم خدایا مگه میشه من بشینم با یه خودکارو یه تیکه کاغذ یکی دوساعت وقت بذارم به چیزای خوب و مثبت فکر کنم ترانه بنویسم بعد میلیونی بفروشم؟ مگه میشه؟ بعد بیشتر تحقیق کردم درمورد مریم حیدرزاده که این خانوم با وجود نابیناییش با ترانه هاش تونسته به استقلال مالی برسه

    و استاد عزیز تازه فهمیدم که ترانه رسالت منه به چند دلیل

    اول اینکه من بدون هیچ زحمت و سختی میتونم ترانه بگم کاری که برای خیلیا بسیار سخته واسه من آسونه(چند وقت پیش یکی از ترانه هامو واسه خواهرو برادرم خوندم و ازشون پرسیدم اگر یک ماه بهتون وقت داده بشه آیا میتونید یه شعر با همین کیفیت بگید و اونا گفتن نه ، حتی یک بیت هم نمیتونیم شعر بگیم)

    دوم اینکه وقتی ترانه میگم اصلا متوجه گذر زمان نمیشم

    سوم اینکه از خواب و خوراکم میزنم تا یه ترانه رو تکمیل کنم

    چهارم اینکه در ترانه تمرکز دارم

    پنجم اینکه وقتی ترانه هام تکمیل میشه به شدت احساس لذت و رهایی و قدرت میکنم احساس میکنم چیزی رو ساختم که تا حالا کسی نساخته

    ششم اینکه گذشته رو به یاد آوردم و دیدم من دوبار در یک مسابقه شرکت کردم در عرض 5 یا 10 دقیقه چند خط دلنوشته نوشتم و برنده شدم و هدیه گرفتم

    و هفتم که مهمترین و مهمترین دلیلمه اینه که ترانه هارو خدا به من میگه و من فقط روی کاغذ مینویسم یعنی ایمان دارم که در این مسیر خداوند به من الهامات بسیاری میکنه به طوری که گاهی باورم نمیشه این ترانه هارو خودم گفتم

    حالا از خودم میپرسم چه طور میتونم در این زمینه بهتر شم؟ با توجه به تجربه م جوابش اینه که باید بیشتر ترانه بگم یعنی هربار که ترانه میگم زبانم روانتر میشه و کلا کار برام آسونتر میشه اما نکته اساسی در شعر اینه که باید احساس واقعی داشته باشی، یعنی اگر شاعر باشی و احساس واقعیه شادی داشته باشی یه ترانه شاد میگی که عالی درمیاد، اگر احساس غم واقعی داشته باشی یه ترانه غمگین میگی که عالی درمیاد، اگر احساس عشق واقعی داشته باشی یه ترانه عاشقانه میگی که عالی درمیاد و… حتی اگر سواد زیادی هم نداشته باشی میتونی با احساست شعرای عالی بگی چون واقعا خداوند برات کلمه میرسونه و خود به خود به شعرت آهنگ میده

    سوال بعدیم اینه که آیا این کار من ارزشمند هست؟ آیا این کار معنوی ترین کار جهان هست؟ جوابش 100 درصد بله ست. چون من با اینکار اول از همه به خودم کمک میکنم چون وقتی میخوام شعر بگم باید و باید به زیبایی ها توجه کنم تا شعرم زیبا باشه و بعد اعتماد به نفسم میره بالا و اینکه احساس خالق بودن میکنم و این بینهایت بهم احساس خوبی میده و طبق قانون این احساس خوب اتفاقات خوبی رو برام رقم میزنه . نکته بعدی اینه که چون من باور دارم که ترانه هارو خدا بهم میگه، من از این طریق کلام خدارو انتشار میدم و به گوش بقیه میرسونم و اینطوری هم به خودم کمک میکنم و هم به دیگران

    با انتشار احساس خوبم به گسترش جهان کمک میکنم

    در حال حاضر هم ترانه هامو در فضای مجازی انتشار میدم و بقیه کارو سپردم به خداوند

    استاد خوبم بی نهایت ازتون سپاسگذارم من با آموزشهای شما دارم ارزش رو در خودم پیدا میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای: