در قسمت نظرات به این 2 سوال جواب دهید:
1.چه شغل هایی را الان می شناسی که به عنوان منبع کسب درآمد افراد هستند اما تا همین چند سال پیش بسیار خنده دار و غیر قابل بود که بشود از طریق انجام چنین کارهایی پول ساخت؟
2. اگر باور داشته باشی که موضوع مورد علاقه ی شما می تواند به عنوان یک شغل وجود داشته باشد و می تواند از لحاظ مالی شرایط تجربه زندگی ای سرشار از شادی و آرامش را برای شما فراهم کند، چه موضوعی را به عنوان شغل انتخاب می کنی؟!
به این سوالات فکر کن و پاسخ های خود را بنویس تا هم خودت و هم دوستانی که نوشته شما را می خوانند، باور کنند که می توان از هر آنچه به آن علاقه داشته باشی، پول ساخت و آن را به عنوان کسب و کار گسترش داد.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD197MB23 دقیقه
- فایل صوتی نقش عشق و اشتیاق در موفقیت22MB23 دقیقه
سبحانک ماعَبَدناک حق عبادتِک و ما عَرفناکَ حق معرفتک . منزه باد مقام تو! ما تورا آنگونه که باید پرستش نکردیم و آنچنان که باید نشناختیم.
سلام خدمت استاد جان،مریم بانوی شایسته و همه ی دوستان عزیزم
آقا عجب نشانه ، عجب هدایتی
دیشب ساعت ۴ بود که من از پای لپ تاپ پاشدم و نمیدونم چطور شد که این سوال به ذهنم رسید : چی شد که از صبح که بیدار شدم نشستم پای سیستم دارم کار میکنم تا الان بدون اینکه خسته بشم ؟اصلا چیشد که من انقدر عاشق کار شدم ؟
من همیشه تعجب میکردم وقتی مصاحبه افراد رو میدیدم . مثلا ایلان ماسک میگفت من روزی ۱۸ ساعت ، ۲۰ ساعت کار میکنم و دو سه ساعت فقط تو کارخونه میخوابم . حتی برای خوابیدن هم همون محل کارش رو انتخاب میکرد ، یا شما میگفتی من داشتم کار میکردم دو روز یا سه روز خورشید اومد رفت و من همچنان داشتم کار میکردم . میگفتم واوو یعنی میشه اینجوری بود ؟ من دیروز همین سوال رو از خودم پرسیدم که اصلا چطور شد من انقدر عاشق کار شدم ؟
من تو دوره ی سربازی هستم از پادگان که میام میشینم و کتاب میخونم ، مقاله میخونم،دوره های مختلفی رو تهیه کردم و دارم روشون کار میکنم ،روی باورهام کار میکنم و چنان عشقی دارم که سر از پا نمیشناسم .
۶ روز مرخصی گرفتم که یکمی استراحت کنم ولی اومدم خونه نتونستم کار دیگه ای بکنم،میگفتم میرم بیرون تفریح میکنم،میرم گردش ، میرم یه شهر دیگه دوستامو میبینم؟بنظرتون چیشد ؟ صبح که بیدار میشم میشینم پای کار تا شب که بخوابم . دیشب به معنای واقعی از خودم متعجب شدم .
میزان خوابم رو خیلی کمتر کردم و میزان کارم رو بیشتر . وقتی در مسیر عشق و علاقه ت باشی دیگه خواب و خوراک و این چیزا اهمیتش کمتر میشه . تو کتابی که میخوندم متوجه شدم این کمتر کردن خواب خوب نیست و یه باور اشتباهه کلا چون عملکرد رو میاره پایین اما با اینحال انقدر عاشق کارم هستم که قید هر چیزی رو میزنم !
این روزا دارم روی دوره عزت نفس کار میکنم چون کلید همه موفقیت هاست یه سری آگاهی های دیگه به تجربه بهش رسیدم که دوست دارم اینجا باهاتون به اشتراک بذارم .
اول اینکه چطور عشق و علاقه رو پیدا کنم ؟
من چند تا کلید برای پیدا کردن عشق و علاقه به تجربه و آگاهی های شما رسیدم که به اشتراک میذارم :
۱-نقاط قوت و ضعف توانایی هاتون رو مشخص کنید ، ببینید توی چه کاری از بچگی عالی بودید بدون اینکه کلاس خاصی برید ، تمرین خاصی بکنید خوب بودید ، نقاط ضعف رو بذارید کنار و متمرکز بشید روی نقاط قوت
۲-کارهایی که انجام میدید و فکر میکنید عاشقش هستید انگیزه هاتون رو نسبت بهش بنویسید .
توی کامنت های قبلی من نوشتم چطور اومدم سراغ کار برنامه نویسی . من سالها توی تردید بین موسیقی و برنامه نویسی بودم و همیشه میرفتم سراغ موسیقی چند ده میلیون سرمایه گذاری کردم روش ، تجهیزات خریدم،زمان گذاشتم،انرژی گذاشتم اما کار نمیکردم ، تمرین نمیکردم ،هیچ پیشرفتی نداشتم . یه روز از خدا هدایت خواستم و رفتم تو طبیعت شروع کردم به نوشتن زیر یه درخت کهن ! به این نتیجه رسیدم که آقا من انگیزه های اشتباهی از این کار دارم من این کارو نه برای خودش بلکه برای شهرتش ، محبوبیتش ، جلب نظر دیگران و … میخوام ولی برنامه نویسی اصلا من از بچگی بدون اینکه کسی بهم بگه کتاب های برنامه نویسی دبیرستان داداشمو برمیداشتم و visual basic برنامه مینوشتم ، یه سال بعدش داداشم از رامسر که دانشجو بود اومد و بهم نشون داد یه سایت برای دانشگاهش ساخته بود ، با عشق نشستم و گفتم باید بهم یاد بدی ، اونموقع با front page کار میکردن و یادم داد ، میرفتم به همسایمون یاد میدادم و داداش بزرگتر که مهندسی نرم افزار میخوند متعجب میشد میومد بالا سرمون میموند تا ببینه دارم چیکار میکنم ؟ چیشد که بعدش مسیرم رو کج کردم و رفتم سراغ کار دیگه ؟ انگیزه ها و باورهای اشتباه
۳-کارهایی که دوست داری رو امتحان کن و ببین تو کدوم وقتی میشینی پای کار با عشق چالش هاشو حل میکنی؟ایده های خوب میدی ؟ انگار موتور فالکون رو روشن کردن و اصلا سر از پا نمیشناسی ؟ مشخص کن و شروع کن مسیر رو
من حرف شما رو تایید میکنم ، من از دبیرستان تا دانشگاه با اینکه میدونستم به رشته نرم افزار علاقه بیشتری دارم اما بخاطر اینکه عزت نفس نداشتم اجازه دادم خانوادم برام تصمیم گیری کنه و رفتم سراغ رشته حسابداری که هیچ عشقی بهش نداشتم ، دو سال تهران بودم و رفتم توی یه موسییه حسابرسی کار کردم که انگار موقع کار بهم فحش میدادن . حالا وقتی میومدم خونه برنامه میریختم که بشینم پای عشق و علاقه م .
من نمیتونستم تصمیمات خودم رو اجرا کنم چرا ؟ چون عزت نفسشو نداشتم . چون نتیجه ای نداشتم که احتمالا خیلی از افراد هم همینطوری باشند که بگن من دوست دارم برم سراغ عشق و علاقه م ولی بهم اجازه نمیدن .
راهکارش اینه که روی عزت نفستون کار کنید ، و نتیجه بگیرید . احساس لیاقت و ارزشمندی روی هوا با جمله تاکیدی ساخته نمیشه ، تاثیر داره ولی باید برای ساخت احساس لیاقت و تاثیرگذار بودن نتیجه بگیریم . از وقتی من نتیجه گرفتم تو زندگی و عزت نفسم شروع کرد به رشد کردن ، از اون وقتی که خانوادم دید من دارم تصمیم میگیرم خودم ، برای تصمیمات خودم احترام میذارم و میرم سراغش دیگه کسی بهم کاری نداشت ، خانواده ی من الان روی تصمیمات برادر بزرگترم که ده سال ازم بزرگتره دخالت میکنن ، نظر میدن یا هر چیز دیگه ای ولی روی تصمیمات من دیگه این اتفاق نمیفته و به طرز عجیبی تصمیماتم از سمت خانواده و دوستان و هر کس دیگه ای مورد تمجید و ستایشه که عجب تصمیم خوبی . اگه بگم میخوام کارمو عوض کنم همه باهام موافقن هر چند که نیازی به موافقت کسی ندارم و من کارمو انجام میدم ولی میخوام تاثیر عزت نفس و توانایی تصمیم گیری رو بگم . برادر من میخواست مهاجرت کنه همه ایراد گرفتن ازش و نظرش برگشت و کلا پشیمون شد . من این روزا حرفش میشه تو خونه که میخوام مهاجرت کنم انگار کلام آسمانی نازل شده ، پدرم چنان اطمینانی به من داره که فقط برام ارزوی موفقیت میکنه و اطمینانش رو میتونم بفهمم . یه جاهایی هم یکی از برادرام داشت میگفت برو سراغ کارمندی و این کارو بکن و اینجوری کن که بخاطر خیر و صلاح خودم میگفت که من با قاطعیت روی تصمیماتم موندم و گفتم من مسیرم رو انتخاب کردم و اجازه نمیدم کسی بخواد دخالتی تو تصمیمات من کنه که اینم از یکی از فایل های استاد که فکر کنم تو فایل های مصاحبه با استاد بود یاد گرفتم.
حالا من تصمیم گرفتم،عشق و علاقه مو پیدا کردم و رفتم سراغش . نقش باورها این وسط چیه ؟
توی یه فایلی که اسمش یادم نیست استاد درمورد یه نوازنده ی خیابونی صحبت میکرد . ممکنه شما تو کارت خیلی عالی باشی ، خیلی مهارت داشته باشی در حد یه نوازنده ی جهانی ولی وقتی خودت رو باور نداشته باشی میری کنار خیابون مینوازی برای یه چیز بسیار بسیار کم ! در صورتی که ممکنه یه نوزانده ی دیگه ای مهارت هاش از اون فرد کمتر باشه ولی داره با یه گروه خیلی خفن توی کنسرت های بزرگ کار میکنه . کم داریم از این مثال ها تو رشته های مختلف ؟
پس بسیار بسیار اهمیت داره که وقتی داریم روی مهارت هامون در مسیر عشق و علاقه مون کار میکنیم روی باورهامون کار کنیم که به مسیر های بهتری هدایت بشیم .
یه نکته ای بگم استاد من چند شب پیش با دوست عزیزی داشتم صحبت میکردم و اتفاقا داشتم درمورد شغل های جدید صحبت میکردم . بهش گفتم الان من یه مسیری رو انتخاب کردم و یه هدفی دارم ، فهمیدم دوست دارم یه کاری رو انجام بدم . بعد رفتم تو گوگل به فارسی و انگلیسی سرچ کردم که ببینم کیا تو این شغل وجود دارن و در کمال تعجب دیدم اصلا همچین شغلی وجود نداره !
یاد صحبت های شما درمورد آزاده عزیز افتادم که تو یه فایلی گفتید شغل ایشون رو هر جور تو گوگل سرچ کنید اسم ایشون میاد بالا ، به این دوستم گفتم احتمالا من کسی خواهم بود که این عنوان شغلی رو ایجاد میکنم !
توی فیلد کاری خودم میرم سرچ میکنم میبینم برای هر بخشی افراد یه فیلد خاصی که اصلا اسمشم نشنیدی رو استخدام میکنن و اتفاقا چقدر پولسازه . کافیه برید توی سایت های کاریابی و درمورد شغلتون سرچ کنید و ببینید توی چه فیلد های بخصوصی که شما که تو اون کارید حتی اسمش رو هم نشنیدید استخدام میکنن و حقوقای خوبی میدن؟
موضوع بعدی تمرکز روی مسیره
تمرکز همه چیزه دوستان ، من نشستم هدفگذاری کردم دیدم یه عالمه هدف دارم که باید بهشون برسم ، باید کلی مهارت یاد بگیرم ولی الویت بندی کردم همشونو ، در حال حاضر یه سال تایم گذاشتم برای خودم که تو مسیر عشق و علاقه م مهارت های لازم رو بصورت تخصصی کسب کنم روزی هر چقدر که بتونم براش زمان میذارم . کاری که من الان دارم میکنم و به شدت ازش راضی ام که خودمم گاهی باورم نمیشه این همه ساعت میشینم پای کار و یادگیری منی که قبلا یه ساعت هم نمیتونستم تمرین کنم ، عاشقانه غرق کار میشم و بسیار بسیار لذت میبرم . شبکه های اجتماعی رو حذف کردم ، اونایی هم که مونده مدیریت میکنم و با برنامه ریزی میرم و یه سری میزنم و تمام !
تو این چند ماه گذشته چندین کتاب مطالعه کردم که به من خیلی کمک کرد مسیرم رو بهتر بفهمم که پایین بهشون اشاره میکنم که روی من بسیار بسیار تاثیرگذار بود بخصوص اینکه اصل زندگیمو تونستم از دل این کتاب ها دریافت کنم و بعنوان هدف اصلی قرار بدم و برم سراغش
برای بخش های مختلفی که صحبت کردم یه سری منابع اضافی هم معرفی میکنم که روی خودم خیلی تاثیر داشته :
کتاب چگونه نقاط قوت خود را بیابید از مارکوس باکینگهام که با مطالعه ش میتونید استعداد هاتون رو بفهمید – دوره عزت نفس هم بسیار بسیار عالیه
برای تصمیم گیری : دوره ی فوق العاده عزت نفس یه شخصیت پولادین ازتون میسازه
برای پیدا کردن مسیر علایقتون :
مقاله خانم شایسته تو بخش راهکار های دوره عزت نفس به نام : تشخیص کار مورد علاقه و رسالتم از میان اینهمه موضوعات متنوع
کتاب های : آن یک چیز – چرایی خود را پیدا کنید
استاد یه جمله ای از مقالات شمس خوندم مدت ها پیش که خیلی بهم کمک کرد تو فهم مسیر مورد علاقه م :
«پس این سخن همچو آینه است روشن. اگر تو را روشنایی و ذوقی هست که مشتاق مرگ میباشی، مبارکت باد! ما را هم از دعا فراموش مکن! و اگر چنین نوری و ذوقی نداری، پس تدارک بکن و بجو وجهد کن- که قرآن خبر میدهد که اگر بجویی، چنین حالت بیابی، پس بجوی! فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقین(۱۹). هر حالی و هر کاری که در آن حال و آن کار مرگ را دوست داری، آن کار نکوست. پس میانِ هر کاری که متردّد باشی، در این آینه بنگر که از آن دو کار، با مرگ کدام لایقتر است؟».
از خودم میپرسم که منی که دارم این کار رو انجام میدم اگه حینش بمیرم راضی ام ؟ و الان که تو مسیر عشق و علاقه م هستم میگم اره بسیار هم مشتاقم ، یعنی اگه بمیرم حسرتی ندارم که چرا مُردم ؟ کلی کار داشتم که باید انجام میدادم، چرا نرفتم سراغ مسیر عشق و علاقه م ؟ بقول شمس باید با مرگ بسنج کارهاتو !
عاشقتونم
سلام الهام عزیز
سپاسگزارم ازت برای پیام فوق العاده ای که برام نوشتی
حقیقا هر روزی که میگذره دارم لذت بیشتری از این سفر میبرم(سفرم به زمین و همراهی با خانواده عباسمنشیم)
یادمه وقتی عشق و علاقه م رو پیدا کردم و الان که خب خیلی عمیق تر دارم مهارت هاشو کسب میکنم و دارم در عمل تجربه ش میکنم ، فاندر و مدیرمحصول بیزینس خودم هستم با تیم فوق العاده ای که تو این مسیر همراهمه.
یاد روز هایی افتادم که تازه عشق و علاقه م رو پیدا کرده بودم و مثل ارشمیدس که گفت یافتم یافتم! از ذوق زیاد سر از پا نمیشناختم و هر روزی که داره میگذره میبینم کاری که خداوند هدایتم کرد واقعا اون پازل گمشده وجودم بود که بعد از سالهای سال پیداش کردم و الان نمیتونم بگم چه حس عجیبی دارم این روزها که تمرکز کردم برای متخصص شدنش.
ممنونم که برام نوشتی الهام جان.
اسمت فوق العاده زیباست.
سپاسگزارم