در قسمت نظرات به این 2 سوال جواب دهید:
1.چه شغل هایی را الان می شناسی که به عنوان منبع کسب درآمد افراد هستند اما تا همین چند سال پیش بسیار خنده دار و غیر قابل بود که بشود از طریق انجام چنین کارهایی پول ساخت؟
2. اگر باور داشته باشی که موضوع مورد علاقه ی شما می تواند به عنوان یک شغل وجود داشته باشد و می تواند از لحاظ مالی شرایط تجربه زندگی ای سرشار از شادی و آرامش را برای شما فراهم کند، چه موضوعی را به عنوان شغل انتخاب می کنی؟!
به این سوالات فکر کن و پاسخ های خود را بنویس تا هم خودت و هم دوستانی که نوشته شما را می خوانند، باور کنند که می توان از هر آنچه به آن علاقه داشته باشی، پول ساخت و آن را به عنوان کسب و کار گسترش داد.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD197MB23 دقیقه
- فایل صوتی نقش عشق و اشتیاق در موفقیت22MB23 دقیقه
دارم بعد از سیزده سال یک نمایشگاه انفرادی دیگه برگزار میکنم
حالم عجیبه
باورهای محدود کنندهای که تمام این چند سال باعث شد هیچ حرکتی نکنم یا جرأت بروز نداشته باشم،
هی میاد تو ذهنم
الان دارم کارامو مرتب میکنم تا برای چندروز آینده آماده بشم
.
در سالهای پیش چند نفر منتقد در فضای مجازی راجع به آثارم چیز های بدی نوشته بودند طوری که باعث شد دیگر نگذارند در دانشگاه تدریس کنم
اتفاقات بد دیگه ای هم بود…
همشون رژه میرن تو سرم
دست و دلم میلرزه
ولی همش با خودم میگم
«بترس و بلرز اما انجامش بده»
هی به خودم یادآوری میکنم:
.
شجاع ها هم میترسند
اما بر آن غلبه میکنند
.
.
مدتها بود کتابی چاپ نکرده بودم اما کردم
جرأت کردم و انجامش دادم
نقد شد بهش
محل ندادم
.
مقاله م رو صدجا فرستادم
نپذیرفتن…
تا اینکه چندروز پیش یکی خودش (بدون درخواست من. از طرف خدا) … از یک مجله دوزبانه معتبر و خوب به من پیشنهاد و دعوت فرستاد برای چاپ رایگان مقاله!
.
حسهای متضاد عجیبی رو تجربه مکنم
اما خوبم خداروشکر
خوشحالم
.
مثل معلولی که بعد سالها شفا پیدا کرده
مثل ناشنوایی که بعد از جراحی شنوا شده
اونجوری ام
.
الهامات پشت الهامات دارن میان
خدارو نزدیک تر از همیشه میبینم و خیلی خوشحالم
.
اگه شمام هنرمند هستین یا ورزشکارین و مدتهاست از موفقیت کنارهگیری کردین بخاطر ترسهاتون
پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونید و دوباره بلندشین:
«راه هنرمند»
.
شکست آدمو ترسو میکنه گاهی… ولی بهش بها ندین. قرار نیست دوباره شکست بخوریم.
.
سیاوش صحنه یه خواننده ست… خواننده پاپ. یه آهنگ داره که میگه «صحنه منو صدا کرد»… اونو گوش بدین
جالبه
حال من و شماست.
.
… من
حتی میترسیدم آثارمو بذارم تو سایتم یا اینستاگرامم
خالی بودن پروفایلهام…
خداخیرش بده اون هنرمند خوبی رو که چندوقت قبل به من جرأت داد و گفت:
تو اگه کاراتو به نمایش نذاری
پس مردم چجوری عاشق و طرفدار کارات بشن؟
بالاخره تو دنیا چندتا طرفدار که پیدا میکنی!
(راست میگفت.. مثل خیلی از خواننده هایی که از نظر ما درپیت هستن ولی طرفدارای خودشونو دارن)
گفت
فردا که نمایشگاه بذاری
همونا میان کاراتو میبینن
بس نیست همین؟
.
من جرأت کردم و آثارمو بنمایش گذاشتم
درسته که از نظر بعضیها آماتور و سطح پایین بود و حرف هایی زدن
ولی از خیلیها هم تشویق و تمجید شنیدم
و الانم حالم خوبه
.
الان داشتم آلبومم رو مرتب میکردم واسه روز نمایشگاه
هی یه حسی به من میگفت
کارهای خیلی خوبتو نذار! نذار تو آلبومت.
بهش گوش کردم ببینم چرا این حرفو داره میزنه
و چه باور محدود کنندهای داره که باید عوض بشه؟
که یه هو یادم افتاد بابام همیشه این شعر مولانا رو برام میخوند:
هر که داد او حسن خود را در مزاد
صد قضای بد سوی او رو نهاد
…..
آخ آخ آخ…
خودشه!
همین شعر تمام کودکی و نوجوانی من برام تکرار شده
هرموقع خواستم خوشتیپ کنم
هرموقع خواستم از جواهراتم استفاده کنم
هرموقع خواستم تو مدرسه تواناییهامو به نمایش بذارم
هرموقع توی تیم بسکتبال گل زدم
… هرموقع نمایشگاه و موفقیتی داشتم که دیده شدم
هرموقع شهرت پیدا کردم
بعدش
عین کسی که چشم خورده باشه… یه مشکلی برام پیش اومده و کله پا شدم!
…. پاشنه آشیلمو یافتم
یادم افتاد همیشه رو دیوار اتاق مینویشتم
شهرت نخواه
که شهرت تاوان داره!
.
آخ آخ آخ
این خاطره ها چطوری زد بالا!
خدایا شکرت
… من… ولی دیگه اون آدم قبلی نیستم
میخوام پاکسازی کنم
… میخوام باور کنم که شهرت من یک شهرت نیکو و خوبه… پر از خیر و برکته برای دنیا و باعث گسترش خوبیهاست
و من چون آدم خوبی ام لایق این شهرتم
هیچ اتفاق بدی نخواهد افتاد.
میخوام باور کنم:
هر که داد او حسن خود را در مزاد
صد قضای نیک سویش رو نهاد
…. بعله!
من اختیار عوض کردن اوضاع را دارم
عشق
شوق
و بطور کلی… تمام حس های خوبی که در آدم اشتیاق به وجود میارن
و سرزندگی
برای شروع، ادامه و موفق شدن در هرچیزی
عالیه
این حس ها ناب و ارزشمند هستند
.
.
سیما بینا یه آهنگ خیلی زیبا داره که توی شعرش، شوق زندگی و بودن رو اینطور وصف میکنه:
«من احساسِ برخوردِ باران به خاکم،
من آن شوق مستی که در جانِ تاکم»!
.
فکر کن!
چه قشنگ!
یعنی اون تاک تا بشه یک دونه انگور و باز اون خوشه انگور
با اینکه راه درازی داره تا بشه شراب و بتونه به مستی و سرخوشی برسه…
اصلا مسیر رو طولانی نمیبینه
فقط رسیدن رو میبینه و اون نقطه نهایی رو
و از شوق اون رسیدن
و اشتیاقش به بودن
و شدن (تبدیل به دیگر چیزها شدن)
میگه…
قشنگ نیست؟
.
ادبیات و اشعار ما پر از این مثالهاست
.
اشعار و طبع کُوردها هم پر از وصف طبیعت و عشق و اشتیاقه
و
من گاهی میبینم که عصاره تمام آموزههای استاد عباسمنش و سایت و عرفان،
به نوعی
گاهی در یک بیت شعر
یا حتی یک مصرع
هست!
.
ازت میخوام
لطفاً همینطور که الان اجازه دادی
الهامات و کلام زیبا
با حس و عشقت جاری بشه و اینجا ثبت بشه
از شعرهای قشنگی که
قوی و ناب
دروس تدریس شده زندگی
توسط استاد عباسمنش رو در خودش داره
یا حتی دریافتها و معجزه هایی رو داره
لطفا
پیدا کنی و بیاری اینجا بنویسی
.
توی بعضی شعرها باید تأمل کرد
و باید راجع بهشون حرف زد
.
قبول داری؟
عین اون آهنگ و شعر شهرام ناظری: واران وارنه… یخو پاییزه…
…..
ده ستت خوش گیان برای پاسخت