در قسمت نظرات به این 2 سوال جواب دهید:
1.چه شغل هایی را الان می شناسی که به عنوان منبع کسب درآمد افراد هستند اما تا همین چند سال پیش بسیار خنده دار و غیر قابل بود که بشود از طریق انجام چنین کارهایی پول ساخت؟
2. اگر باور داشته باشی که موضوع مورد علاقه ی شما می تواند به عنوان یک شغل وجود داشته باشد و می تواند از لحاظ مالی شرایط تجربه زندگی ای سرشار از شادی و آرامش را برای شما فراهم کند، چه موضوعی را به عنوان شغل انتخاب می کنی؟!
به این سوالات فکر کن و پاسخ های خود را بنویس تا هم خودت و هم دوستانی که نوشته شما را می خوانند، باور کنند که می توان از هر آنچه به آن علاقه داشته باشی، پول ساخت و آن را به عنوان کسب و کار گسترش داد.
منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- دانلود با کیفیت HD197MB23 دقیقه
- فایل صوتی نقش عشق و اشتیاق در موفقیت22MB23 دقیقه
به نام خداوند یکتا
سلام به استاد عزیزم
اگه رهات کنن و برات پول ساختن ازش مهم نباشه میری سراغ چه شغلی ؟
هر وقت تو خونه تنها میشم
هر وقت دلم میگیره
یا هر وقت خیلی شادم
یا موسیقی جدیدی و میشنوم که شعرش برام جالبه
شروع میکنم به آواز خواندن
اولین بار احتمالا از گروه سرود مهد کودکم این داستان شروع شده
حتی یه فیلم دارم که داداشم و مجبور کردم بایسته ازم فیلم بگیره تا من یک شعر و بار ها و بار ها به صورت یک نفره اجرا کنم ، بخونم و رقص و حرکات نمایشی طور رو چاشنیش کنم
بعد ها یادمه توی یک اردو که با مدرسه رفته بودیم یه آهنگ و چندین بار توی همون روز برای بچه های مختلف اون مدرسه اجرا کردم
اون موقع ها تنها کسی که تصدیق میکرد قشنگ میخونم مامانم بود ( اموجی خنده ) ، آخه بچه بودم و صدام هنوز کودکانه بود و از طرفی تمرین نشده و خام
طی روند بزرگ تر شدنم بدون اینکه بدونم داشتم با خوندن آهنگ های مختلف توی اتاق خودم یا سعی کردن به شیوه ی آهنگینی قرآن بخونم و تلاشی که میکردم برای بالا بردن ظرفیت تنفسیم ، همه ی اینها تمرینی بوده برای صدام
و بالاخره لطف خداوند که با بالغ شدنم صدای زیبایی رو هم بهم هدیه کرد
اتفاق بعدی بر میگرده به سه سال پیش
که من توی یک مسابقه ی دکلمه خوانیی شرکت کردم که هرگز توش مقامی کسب نکردم اما برای من جرقه ای توی ذهنم ایجاد شد
که میتونم اینکارو شروع کنم
چند ماه بعد یک پیجی و زدم شروع کردم به پست کردن شعر ها یا متن هایی که میخوندم و چقدر تحسین شدم بابتش و این بار تعداد خیلی زیاد تری تشویق کننده داشتم
و حالا که خوب فکر میکنم ، من از اول هم به خوندن علاقه داشتم ولی فکر میکردم ممکنه دیدگاه بدی بهش داشته باشن توی جامعه یا حتی خانوادم بخاطر همین بجای آهنگ خوندن ، دکلمه میخوندم
و خب خواننده بودن و میلیون ها و میلیارد ها دلار ازش پول ساختن اصلا غیر مرسوم نیست
بهترین الگو هم براش بیلی آیلیش هست تو سن 17 سالگی شهرتش آغاز شد
الگویی از :
موفقیت بزرگ توی سن خیلی کم( این مثال و توی نود درصد بازیکن های فوتبال و خیلی حرفه های دیگه هم داریم ، فقط نمیدونم چرا هنوز خوب جا نیفتاده توی ذهنم )
شروع همکاری با برادر نوازندش ( اینکه چقدر اسباب های رسیدن ما به خواسته هامون میتونه نزدیک و در دسترس باشه )
انقدر جوایزش زیاده که دیگه توی بغلش جا نمیشه( فقط طی چهار سال از تک تک کسایی که سالهای سال توی این حوزه کار کردن افتخارای بزرگ تری داشته )
به سبک خودش پیش رفته ( از استایل عجیب غریبی که باهاش کارو شروع کرد ، روی صحنه با لباسهای راحت تیشرت و شلوارک و کتونی اجرا میکرد چیزی که اصلا مرسوم نبود تا قبل از ایشون ، تا اون رنگ موهای خاص خودش )
و بینهایت مثال دیگه هالزی ، ادل ، تیلور سوئیفت
که بینهایت محبوبیت و ثروت کسب کردند از خوانندگی ، چیزی که عاشقانه دنبال کردن
رویای دیگر من
نویسندگی
من از بچگی عاشق دفتر سر رسید بودم ، همیشه سر رسید خوشگلا رو بر می داشتم برا خودم و توشون همه چیزززز مینوشتم
از حسای اون لحظه تا شعر های کوتاه و گاهی خاطره و نظر های کارشناسی ( توی اون سن از نظر خودم خیلی جالب بنظر میرسیدن)
یادمه یک بار یک شعر در وصف موفقیت توی یک شغل نوشتم و رفتم برای حدود 30 نفر از افرادی که اون شغل و داشتن و باهم رفته بودیم تفریح خوندمش ( حدودا 12 سالم بود اون موقع) و خیلی تشویقم کردن و حتی یادم میاد یکی از خانوم ها اونجا گریه کرد و گفت منو یاد نوجوانی خودم میندازی
خلاصه
بزرگ شدم و قلمم هم با من بزرگ تر شد
تفریحم شده بود که بنویسم راجب هر چه از دنیای خیال تا واقع کشیده میشه
تجربه ی شیرینی هم که ازش دارم اینه که :
آخرین روز مدرسه بود ( پایه ی دوازدهم ، توی اسفند تموم شد )
یکی از دفتر سر رسید های مورد علاقم که توش کلی متن نوشته بودم و تو کوله پشتیم داشتم و به دوستم گفتم نظرت چیه بریم بیرون یه چیزی بخوریم موافقت کرد
مسیر زیبا و خلوت اون روز خیابون قصر و دشت و ما دو تا کاپوچینو بدست و من میخوندم و دوستم تحسین میکرد
و هر لحظه بیشتر متعجب میشد که تو انقدر خوب مینویسی و من تازه فهمیدم
اما خب تنها قدمی که براش برداشتم اینه که کلی متن کوتاه کوتاه قشنگ نوشتم ، یه رمان نصفه نیمه و یه کتاب نصفه نیمه تر
دلیلش هم اینه که باور محدود کننده بسیار دارم که این تابستون و قراره به تغییرشون بپردازم
می خوام شروع کنم به قدم برداشتن براشون
حتی اگه حس میکنم الان به اندازه ی کافی خوب یا آماده نیستم
حتی اگه فکر میکنم ممکنه شکست بخورم
یا نمیشه ازش پول ساخت
می خوام هم قدم بردارم و هم همزمان باور های درست تری رو جایگزین کنم
آخه میدونید من 9 ماه تمام رو میانگین روزی شش ساعت با تمرکز روی چیزی کار کردم که اصلا بهش علاقه نداشتم –» تقریبا میشه هزار و ششصد و بیست ساعت و شکست خوردم
پس چه اشکالی داره برای چیزی که بهش عشق می ورزم این زمان رو بذارم
فارغ از اینکه بهم نتیجه میده یا نه
البته بعید میدونم اگه تو کاری که عاشقشی 1620 ساعت با تمرکز کار کنی نتیجه نده
تجربه ی خوبی نبود اما حد اقل شجاعت پیدا کردم و انگار دیگه نمیترسم که نشه که نرسم که نتونم ، بخاطر همین میتونم خیلی راحت تر برم سراغ چیزی که عاشقشم
ممنون بابت فایل خوبتون که باعث شد برای اولین بار متن به این طولانیی راجب علاقه هام بنویسم :)))