نقش عشق و اشتیاق در موفقیت

 

در قسمت نظرات به این 2 سوال جواب دهید:

1.چه شغل هایی را الان می شناسی که به عنوان منبع کسب درآمد افراد هستند اما تا همین چند سال پیش بسیار خنده دار و غیر قابل بود که بشود از طریق انجام چنین کارهایی پول ساخت؟

2. اگر باور داشته باشی که موضوع مورد علاقه ی شما می تواند به عنوان یک شغل وجود داشته باشد و می تواند از لحاظ مالی شرایط تجربه زندگی ای سرشار از شادی و آرامش را برای شما فراهم کند، چه موضوعی را به عنوان شغل انتخاب می کنی؟!

به این سوالات فکر کن و پاسخ های خود را بنویس تا هم خودت و هم دوستانی که نوشته شما را می خوانند، باور کنند که می توان از هر آنچه به آن علاقه داشته باشی، پول ساخت و آن را به عنوان کسب و کار گسترش داد.

منتظر خواندن نظرات زیبا و تأثیرگذارتان هستیم.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    197MB
    23 دقیقه
  • فایل صوتی نقش عشق و اشتیاق در موفقیت
    22MB
    23 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

553 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «طیبه» در این صفحه: 3
  1. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 713 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    ردپای روز 29 اردیبهشت رو با عشق مینویسم

    امروز من قرار بود یه جای متفاوت برم

    جایی که چند روز پیش یکی از بچه های کلاسم رنگ روغنمون فرستاده بود که اگر برای نقاشی دیواری میتونین برای یه مرکز کمک کنین بهشون خبر بدین

    منم پون بیکار بودم‌و این بیشتر مد نظرم بود که برم رو دیواراش کار کنم و بعد پیج کاریم بذارم ،برای همین تصمیم گرفتم‌پیام بدم و امروز قرار شده بود برم به آدرسی که گفتن

    خونه ای که قرار بود برم چند طبقه بود و برای بچه های سرطانی که قرار بود برن شیمی درمانی و در تهران جایی برای موندن نداشتن ،برای همه شون خونه میدادن که طی دوره شون بمونن تو این خونه ها

    من اولش گفتم‌چرا میری همچین جایی رو رنگ کنی ،چرا میری جایی که درمورد مریضی صحبت میکنن

    خلاصه بعد یه حسی داشتم‌که انگار درک میکردم که تو دیگه الان عملکرد بدن رو متوجه شدی ،و دیگه نباید بترسی

    تو زمانی بیمار میشی که تغذیه ات مناسب نباشه

    و تازه وارد دوره قانون سلامتی شدی و فهمیدی که این همه سال برای بدنت غذای ناسالم و یه سری احساسات ناخوب داشتی که سبب شده چنین مساله هایی در بدنت بوجود بیاد

    من با خودم تحلیل میکردم و میگفتم پس اگر رفتی اونجا برای نقاشی دیواری یادت باشه استاد عباس منش چی گفت ،اگر در نامناسب ترین جا هم باشی ،وسط کثیف ترین جا و یا میکروب و هرچی ،اگر بدن تو سالم و درمدار سلامتی باشه به هیچ عنوان تو مریض نخواهی شد این همیشه یادت باشه طیبه

    و وقتی اینارو میگفتم آروم میشدم و میگفتم من مسئول بدن خودمم و از هیچ کس مریضی نمیگیرم ،من با باور ها و نوع تغذیه خودم سبب میشم که بدنم سلامتیشو بدست بیاره

    خلاصه من وقتی رفتم و رسیدم یه خونه که با دو تا زیر زمین کلا 5 طبقه بود رو قرار بود رنگ کنیم و چون همکلاسی نقاشی رنگ روغنم پیام رو فرستاده بود و از دانشگاه تهران بود ،همه دخترایی که اومده بودن تو دانشگاه تهران درس میخوندن

    ما روز اول در مورد رنگ و اینکه چیکار باید بکنیم صحبت کردیم و قرار شد از فردا بیایم کارمونو شروع کنیم

    وقتی من از اونجا برگشتم چند تا مسیر بود من از خدا نخواستم که بهم بگه کدوم مسیرم راحت تره تا برگردم خونه و از مسیری که به خیال خودم خوب بود رفتم

    وقتی نشستم ایستگاه تا اتوبوس بیاد ،هرچی نشستم نیومد ،از طرفی ام من از صبح هیچی نخورده بودم یعنی از دیروز و خیلی خیلی گرسنه بودم تا 1 نشستم

    یهویی یه ماشین kmc رد شد وای فقط خندیدم دقیقا پلاکش 974 بود و من kmcکه تو محله مون هست و من عکس گرفتم باهاش چاپ‌کردم و زدم رو میز کارم و روی پلاکش برچسب زدم و شماره پلاکمو نوشتم

    دقیقا 974 نوشتم و من امروز فقط kmcمیدیدم تا اینکه یکیش اومد و پلاکش 974 بود

    خیلی خیلی ذوق داشتم از اینکه چقدر همزمانی بود که دقیقا یه ماشین رد بشه که عدد پلاکش دقیقا 974 باشه که من روی پلاک ماشینم‌نوشتم ،خیلی لذت بخش بود وقتی دیدم تحسین کردم‌صاحب ماشین رو و ذوق داشتم و لذت میبردم و خداروشکر میکردم

    وقتی یکم دیگه وایستادم‌و دیدم‌ نمیاد بلند شدم و گفتم خدایا ببخش تو بگو از کجا برم ،اولش باید ازت میپرسیدم که انقدر نشینم اینجا و منتظر اتوبوس بشم

    وقتی رفتم و نزدیک مترو پیاده شدم ،از مغازه کنارش باگت خریدم و دیدم داره حالم ناخوب میشه دو تا باگت خوردم تا برم برسم خونه و وعده غذاییمو بخورم

    وقتی رسیدم خونه و ناهارمو خوردم و کارامو انجام دادم، به پیج همون خانمی که کار تصویر سازی انجام میداد و یکی از اعضای سایت بهم گفته بود ، رفتم و تصویر سازیاشو دیدم خیلی دوست دارم یاد بگیرم تا طرح های خودمو کار کنم

    خداروشکر کنم بهم این هدایت رو کردی تا این پیج رو ببینم

    بعد از ظهر که رفتم دوشنبه بازار محله مون ،قلم خریدم و

    برای خودم‌مقنعه کار گرفتم خیلی خوشحال بودم که برای کارم مقنعه خریدم

    و از فردا قرار بود چند روز برای بچه های اون مرکز که اتاق و خونه میدادن بهشون نقاشی کار کنیم

    خدایا شکرت که این تجربه رو بهم دادی تا ببینم داخل خونه رو چجوری میشه رنگ کرد

    چون به نظرم رنگ دیوار خیابون با دیوار خونه ها خیلی فرق داره

    خدایاشکرت

    بی نهایت بابت امروزم ازت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 713 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 15 شهریور رو با عشق مینویسم

    دروغ نگو

    مگه نمیخوای مثل من بشی پس سریع درستش کن

    این پیام پر رنگ امروز خدا برای من بود

    من از صبح ساعت 9 حاضر شدم و رفتم بازار حسن آباد کاموا بگیرم تا گل ببافم و ببرم بفروشم ،کامواهام تموم شده بودن

    وقتی رفتم خرید کردم و برگشتم پانزده خرداد و گیره تق تقی خریدم و از اونجا رفتم خانی آباد تا چوب آینه دستی بخرم

    تا ساعت 4 بعد از ظهر بیرون بودم

    انقدر جمعیت زیاد بود تو بازار

    همه برای خرید اومده بودن و خداروشکر میکنم انقدر فراوانی هست که پر از لوازم تحریر ،پوشاک خوراک و همه چیز هست

    خداروشکر میکنم

    وقتی برمیگشتم سوار بی آر تی بشم کارتم پول نداشت ،مسئول شارژ گفت پول بده یکی کارت بزنه

    اولش حواسم نبود که 10 هزار تمن تو کیفم پول دارم

    گفتم من پول ندارم ،دستگاه نیست من با کارت بانکی شارژ کنم ؟

    گفت نه و من باز گفتم پول ندارم که یهویی خدا بهم یادآوری کرد پول داری و من چون گفتم پول ندارم و دستم پر وسیله بود ،حوصله نداشتم کیفمو باز کنم و از طرفی گفتم بذار بعدا دو بار کارت میزنم ،من که همیشه میزنم

    به حرف خدا گوش ندادم و هی گفتم پول ندارم و گفت برو

    بعد هی صدای خدا رو میشنیدم هی میگفت دروغ نگو چرا دروغ گفتی

    سریع ببر پولو بده

    منم دو اون چند ثانیه داشتم با خدا بحث میکردم میگفتم خب بعدا میدم چه اشکالی داره باز میگفت دروغ نگو

    تو نباید دروغ بگی سریع برو و پول کرایه رو بده

    گفت مگه تو نمیخوای به من نزدیک بشی ،به نور من و مگه نمیخوای چهره ات زیبا باشه

    چرا دروغ گفتی وقتی یادت اومد تو کیفت پول داری

    سریع برو و پول کرایه رو بده

    منم چشم گفتم و رفتم و پول رو دادم برگشتم

    خیلی این صدا بلند و بلند تر میشد وقتی من مقاومت میکردم که پول بی آر تی رو ندم

    خوشحالم از اینکه رفتم و کرایه رو دادم

    سعی میکنم بیشتر به حرفای خدا گوش بدم

    شب وقتی داشتم گل میبافتم و به فایلای اینستاگرام گوش میدادم

    عجیبه یهویی متوجهش شدم

    داشتم تو اینستاگرام دوباره فایلای تیکه ای استاد رو میدیدم و صحبتای الهی قمشه ای

    یهویی دیدم مصاحبه افراد موفق رو نشونم میده

    انگار باید بیشتر و بیشتر به خودم الگو هارو یادآوری کنم

    چون تو یه فایلی استاد میگفت که چجوری باوراتون تغییر میکنه؟ راهش معرفی الگو به خودته و باید هر روز الگوهارو به یاد بیاری و به خودت تکرار کنی

    یه لحظه گفتم ببین طیبه چرا مثلا اینا رو اوایل ورودم به سایت یا مسیر آگاهی نمیاورد

    چرا الان میاره و انقدر پشت سر هم میاره که متعجب شدم

    چقدر کار خدا دقیق برنام ریزی شده هست خوب بلده چه وقت چه چیزایی رو بهم تاکید کنه

    امروز بی نهایت عالی بود و از خدا سپاسگزارم بابت همه چیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    طیبه گفته:
    مدت عضویت: 713 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    روز شمار 186

    رد پای روز 14 شهریور رو باعشق مینویسم

    امروز خدا بهم تاکید کرد که طیبه به مدت 10 روز باید پیاز رو غرغره کنی و پشت سرهم باید انجام بدی

    چند روز پیش تو رد پام نوشتم چجوری هدایتم کرد و گفت با آب پیاز غرغره کنم

    و با این پرسشی که تو عقل کل دیدم

    چگونگی تمرکز بر سلامتی و ارسال فرکانس سلامتی، آنهم در زمانی که بیمار هستی

    متوجه شدم که باید اینجوری سوالمو بپرسم

    که خدا برای سلامتی بیشترم چه قدمی باید بردارم

    من کل روز رو گل بافتم و گیره سر درست کردم تا جمعه حاضر کنم و ببرم برای فروش

    خیلی حس خوبی بهم میداد

    امروز خدا بازم سورپرایزم کرد با گفتن جانم و اجازه اینو بهم داد تا بهش بگم ربّ من و خدا بگه جانم و بعد بغلش کنم ،هرموقع حس میکنم باید بغلش کنم ،سریع خودمو بغل میکنم و خیلی حس خوبی داره

    و انقدر با عشق خودمو بغل میکنم که حس فوق العاده ای بهم میده ، اینکه بدونی تو تنها نیستی و تویی هستی که ما هستی در اصل تو و خدا

    و هیچ فاصله ای بینتون نیست

    یهویی دلت میخواد خودتو بغل کنی و عشق بورزی هم به خودت هم به ربّ و صاحب اختیارت

    شب داشتم گل میبافتم که شروع کردم به گوش دادن فایلای تیکه ای استاد و الهی قمشه ای از اینستاگرام

    کلی گریه کردم خیلی حس خوبی داشتم و با خدا حرف میزدم

    خدا دوباره این بیت شعرو برای من یادآوری کرد که حدود یکسال شد که تو اون شعر هم گفته بود که برو یه سال بعد بیا

    آن یکی آمد در یاری بزد

    گفت یارش کیستی ای معتمد

    گفت من، گفتش برو هنگام نیست

    بر چنین خوانی مقام خام نیست

    وای تعجب کردم چقدر خدا دقیق داره منو آنالیز میکنه ،منی که اصلا حواسم به حرفام نبود و شب بهش گفتم خدا چی بهم میگی که بفهمم و درک کنم و عمل کنم

    که این فایل رو بهم نشونه داد از اینستاگرام که هیچ محدودیتی تو زندگی تو نیست

    به هر کجا که بخواید میتونید برسید چون بقیه تونستن

    و که کنجکاو شدم گوش بدم

    در ادامه استاد عباس منش میگفت که

    الگوهارو ببینید و من هر روز سعی میکنم الگوهارو ببینم و به خودم یادآوری کنم

    و من یهویی یاد حرفی که داشتم موقع بافت گل سرا از بعد از ظهر کار میکردم افتادم که از ذهنم میگذشت

    که میگفتم من الان میخوام از نقاشی به درآمد میلیاردی برسم

    و الان دارم گل میبافم که هیچ ربطی به نقاشی نداره و نمیرسم نقاشی بکشم

    و همینجوری داشتم حرف میزدم و اینم به خودم میگفتم که خدا این ایده رو بهم داد و من عمل کردم بهش و 820 هزار تمن فروش رفت از این گل سرای قلاب بافی

    پس حتما یه خیریتی توش هست که گفته انجامش بدم

    پس باید ادامه بدی و البته وقت هم بذاری برای طراحی و نقاشی و رنگ روغن

    امشب هم کلی با خدا حرف زدم و کلی گل بافتپ و ازش کمک خواستم که بهم بگه چیکار کنم‌

    خودش خوب میدونه کجاها ضعف دارم که کمکم کنه میاز به گفتن نیست

    و ازش شدیدا کمک میخوام

    برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش از خدا میخوام و بی نهایت ثروت باشه براتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: