این فایل حاوی پیام مهمی درباره نحوه آوردن نعمت های بیشتر به زندگی است و به خاطر محتوای خاص آن، فقط به صورت تصویری است.
متن زیر نکته کوچکی از این پیام را توضیح داده است. اما برای شنیدن تمام پیام و دیدن تصاویر زیبای این فایل، فایل تصویر را ببینید و از آن لذت ببرید.
یکی از عادت های زیبای دوستان آمریکایی ام، سپاسگزاری دسته جمعی اعضای خانواده، قبل از خوردن غذا است.
دعای آنها شامل هیچ آداب خاصی نیست. کلمات خاص یا یکسانی هم ندارد. حتی یک روند مشخص و از قبل تعیین شده هم نیست. شیوه این سپاس گزاری، فقط تمرکز بر نکات مثبت همان لحظه است.
آنها هر روز دعای جدیدی برای شکرگزاری دارند که شامل اتفاقات زیبای همان روز و سپاس گزاری به خاطر آنها و سپس درخواست نعمت هایی بیشتر برای روزهای آینده است.
آنها بی اینکه بدانند تمرکز بر داشته ها و سپاس گزاری برای آنها قانون آوردن نعمت های بیشتر به زندگی است، هر بار قبل از صرف غذا آن را انجام می دهند و هر بار یک نفر از اعضای خانواده به نوبت، این دعا را می خواند و سپاس گزاری ها و سپس درخواست هایش را مطرح می کند.
آنها به این شکل نکات مثبت و زیبایی های زندگی شان را به یکدیگر یادآور می شوند.
این همان عادت زیبایی است که هر کدام از ما نیز باید در خود ایجاد کنیم. ایجاد این عادت، بزرگترین توانایی یک انسان است. توانایی که انسان را قادر می سازد تا در هر لحظه نعمت های زندگی اش را به خاطر آورد و به خاطر آنها سپاس گزار باشد.
به اندازه ای که می توانیم در این احساس بمانیم، برکت های بیشتری به زندگی مان دعوت می کنیم زیرا سپاس گزاری، نزدیک ترین فرکانس به فرکانس خداوند است. لحظه ای که با تمام وجود سپاس گزار هستیم، خداگونه تر از همیشه هستیم.
وقتی شروع هر روزمان تمرکز بر نعمت هایی باشد که در آن لحظه می توانیم به خاطر آنها سپاس گزار باشیم، از همان ابتدای روز، هدایت سکّان زندگی را به عهده فرکانس های خداگونه مان گذاشته ایم تا ما را وارد مسیر ایده ها، راهکارها و خواسته های بیشتر نماید. به همین دلیل مجالی برای نجواهای ذهن و گمراه شدن توسط آن نجواها باقی نمی ماند.
در دوره روانشناسی ثروت2، تمرینی بر اساس این قانون طراحی شده به نام “تمرین فانوس دریایی”
این تمرین، استعاره ایست از فانونس دریایی که وظیفه هدایت کشتی ها به ساحلی امن و پهلو گرفتن در جای مناسب را برعهده دارد.
کار تمرین فانوس دریایی نیز، تنظیم فرکانس های شما در آغاز هر روز است. وقتی اولین نقطه تمرکزمان در ابتدای روز، به خاطر آوردن آن چیزی است که همان لحظه در زندگی داریم و به خاطر آن سپاس گزایم، جهان با قرار دادن ما در شرایط نعمت ها و ثروت های بیشتر، ما را به احساس بی نیازی بیشتری می رساند.
برای دیدن سایر قسمتهای سریال تمرکز بر نکات مثبت، کلیک کنید.
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 12129MB24 دقیقه
- دانلود با کیفیت HD768MB24 دقیقه
سلام دوستان عزیزم
سپاسگزارم از استاد بزرگوارم و تمام دوستانی که این بستر را برای من و بیقیه دوستان فراهم کرده اند که راحت تر به سمت رسالت خودمان هدایت شویم
از امروز شروع کردم به نوشتن کتابم به اسم خاطره یلدا
به من الهام شد که یک قسمت کوتاه از فصل اول(شناخت) این کتاب زیر این پست زیبا قرار دهم تا شاید بتوانیم خودمان را بیشتر بشناسیم و رهایی و آرامش را بیشتر تجربه کنیم.
خاطره یلدا
فکر کنید شهرزاد قصه گو در بلندترین شب میخاد برای شاهش که فرسوده شده و خودش را فراموش کرده قصه بگوید اونم در یک سکوت.
امشب دلم میخاد قصه ی خدا کی بود رو برای خدا بگم
امشب دلم نمیخاد دیگه قصمو با یکی بود یکی نبود شروع کنم
یک عهد عتیقی بود که خدا،خدا بود. یگانه و بی همتا بی نیاز
و حاکم تمام ملک وجود.
ولی یک مشکلی بود
خدا بود، خدا دستشو میدید (میکاییل)،پاشو میدید (عزراییل)،حرف میزد (اسرافیل)
وووو
ولی هیچ وقت خودشو ندید
چون همه چی شفاف بود
همه چی بلوری بود
همه چی زلال بود
و همه چی روشن
ولی برای دیدن خودش باید آینه¬ای می¬بود
ولی این آینه¬ی اشکال داشت
باید تاریکی پشت این شیشه زده میشد
تا خدا به تماشای خودش بره
باید انعکسایی رخ میداد
انعکاس
در عین حال اینقدر خدا بزرگ بود که به اندازه ی خودش نیاز به این تاریکی بود
چنین چیزی قابل اتفاق نبود
چون باید نیمی از خدا خاموش میشد
پس جرقه¬ی من کی هستم؟ در خدا رخ داد
انفجار صورت گرفت
میریم قبل انفجار و جرقه¬ی اندیشه¬ی خدا که چطور میتونم خودم را ببینم
رو کرد به میکاییل و گقت: ای میکاییل من کی هستم؟
میکاییل که دستان خدا بود گفت: یک رزاق،یک نقاش،یک هنرمند یک توانا
خدا راضی نشد و گفت: ای عزراییل پاهای من،من کی هستم؟
عزراییل گفت: حرکت،جریان
باز خدا راضی نشد
خدا گفت: جبرییل من کی هستم؟
جبرییل گفت: ارتعاشی از زیباترین پدید آورنده های موسیقی،تو یک سازی یک نوا هستی
جبرییل زبان خدا بود
رو کرد به اسرافیل گفت: من کی هستم؟
اسرافیل که فریاد خفته¬ی خدا بود از حقیقت گفت انچه که نه دیده شد و نه شنیده،خدایا من هرگز نمی دانم که تو کیستی
اسرافیل فراخوان رستاخیز خدا بود
اسرافیل فریاد خدا شد
من کیستم؟
جوری این فریاد در فضای ساکت سینه¬ی خدا پیچید
که بند بند وجودش از هم گسیخت
و به یک باره در هر گوشه ای تکه ای از خدا پرتاب شد
هر تکه ای،که تمام فریادش اینه من کیستم؟
حالا دیگه خدا تکه های ناشناخته از اینکه من کیستم شد
در حالی که هر تکه خود خداست
و این سوال من کیستم جرمی شده به سان ماده¬ی تاریک که پشت هر تکه زده شده
و آینه به وجود امد
تکه های ناشناخته ی من کیستم خدا جرمی شد پشت تمام بلور شفاف خدا
و هر تکه خودش را دید
و گفت من خدام
بین این تکه ها فاصله افتاد و فضای خالی به وجود آمد
این فاصله ها و فضای خالی جایی شد برای جولان تکه های خدا
که تک تک برای سوال من کیستم خدا جوابی پیدا کنند
تکه ای آتش شد و برافروخت و جولان داد
تکه ای طلا شد و در خشید
تکه ای اب شد و جاری شد
تکه ای گاز شد و پخش شد
ووووو
کم کم تکه ها همو در آینه هم دیدند
با این تفاوت که دیگر تکه ها اصیل نبودند
چون با جولانی که با وجود فاصله و فضای خالی به آنها داده شده بود و تاریکی ماده تاریک من کیستم و ناشناخته شکل ازلی انها را دستخوش تغییر کرده بود
پس فضا تغییر کرد
و جای فاصله ها و فضای خالی و تاریکی من کیستم را زمان پدیدار شد
زمان یعنی انحصار
زمان یعنی برتری هر تکه بر دیگری
زمان یعنی حس مالکیت
زمان یعنی برداشته شدن یکتایی
زمان یعنی مرز
زمان یعنی هیچ تکه ای حق ورود به تکه ی دیگه را ندارد
و هر تکه ای که بخواهد این مرز را بشکنه و قدم به محدوده¬ی تکه¬ی دیگه بذاره محکومه به بردگی و بندگی و باید قبول دار خدایی ان تکه بشود
ارمغان زمان
پدیده¬ای به نام مکان شد
مکان در دل زمان به وجود امد
چرا که پاهای خدا (عزراییل) خاصیتش جریان بود
و قانون زمان را شکست
پس برده شد
و ماده به وجود آمد
و همین ماده شد مکان
پس هر تکه در زمان و مکان اسیر شد
از قرار گرفتن مکان در دل زمان
زمان باردار شد
و خلق و ترکیب جاشو به یگانگی و وحدت داد
یعنی به نوعی مرز زمان تغییر کرد و انحصار جاشو به ترکیب داد
حالا دیگر تکه ها میتوانستن از مرزها عبور کنند با این شرط که ترکیب بشوند،باردار بشوند
و در دل مکان قرار بگیرند
و خلق شوند
یگانگی جاشو به خلق و ترکیب داد
کم کم تکه ها ترکیب شدند
پیوند های ناهمگون
خلق¬های ناقص
چرا که سوال من کیستم خدا همچنان بی جواب مانده بود
میلیاردها و میلیارد خلقت های ناقص در حال ترکیب شکل گرفت
تا اینکه از ترکیب عزراییل (مکان و ماده )با ترکیب میکاییل(دست فضل و روزی)که حالا تبدیل شده بود به نیاز تغذیه و اسرافیل (فریاد و نفس خدا) که حالا تبدیل شده بود به اکسیژن
در میان میلیاردها خلقت ناقص زمین قدم به عرصه¬ی وجود گذاشت
عزراییل،میکاییل،اسرافیل
زمینی به وجود آمد که سه یار دیرین بی خبر از هم کنار هم قرار گرفتن
چون هر کدام با عبور از گذر زمان تغییر شکل داده بودند
و اصل خدا کم کم به فراموشی می رفت
و فقط این ماده تاریک یا همان سوال خدا
دست نخورده مانده بود
سوالی که هیچ جوابی نگرفت
و هنوز این سوال توی تمام وجود هر خلقی می پیچد
و هر خلقی فکر میکند این سوال خودشه
ترکیب این سه،زمین و از ترکیب زمین،انسان
حال انسانی قدم به عرصه گذاشته
که ترکیب تمام تکه¬های تغییر شکل داده¬ی خداست
انسانی که خودش را کامل مالک و خدا و خلیفه می نامد
انسانی یاغی،سرکش و فراموشکار
انسانی که حتی ماده¬ی تاریک خدا (من کیستم )را هم فراموش کرده است
و از پیوند این ترکیبات یعنی انسان کنار هم،ذهن
خلق
و پاسخگو شد
دیگر از انسان هم خبری نیست هر آنچه را که می بینید ذهن است
ذهنی که حالا نه تنها قدرت ترکییب دارد،بلکه میتواند نابود گر باشد
یعنی آنچه ما تا این لحظه دیدیم ترکییب و پیوند بود حالا چه همگون چه نا همگون
ولی با خلق ذهن
جنگ
و نابودی
قدم بر این عرصه گذاشت
ذهن شد جواب خدا
ذهن شد آینه خدا
ذهن شد پایان تمام ترکیبات
ذهن شد تاریکی مطلق
جایی که دیگر هیچ ترکیبی انجام نمی شود
پایان ترکیب
مهلکه سر خلقت ناقص
حالا ذهن خدا شده
بلندترین تاریکی
تاریکی به اندازه¬ی خود خدا
تا اینکه ناگهان در دل این تاریکی
ارتعاشی به وجود آمد
یک ارتعاش ضعیف
بله جبرئیل بود
جبرئیلی که نوای خدا بود
جبرئیلی که زمزمه های خدا بود
جبرئیلی که موسیقی سینه خدا بود
جبرئیل چی میخونی؟
جبرئیل از کی میخونی؟
جبرئیلی که تو این کوچه پس کوچه های دل تاریک دارد زمزمه می-کند سینه ی خدا را
میگوید: یکی بود که خدا بود
ذهن میخاد صداشو خاموش کند
ولی جبرئیل نمیشنوه چون جبرئیل زمزمه¬ی درون خدا بود
ذهن نمیفهمه این صدا از کجاست
جبرئیل نوای بهشتی خدا بود
جبرئیل همان موسیقی خدا بود که میخوند(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ)
بخوان به نام پروردگارت
سینه¬ی خدا پر از شعر،ترانه و سرود بود
موسیقی جبرئیل صدای ضبط شده ی خداست
جعبه¬ی سیاه
هر ضرب آهنگش رشته ترکییات را پاره میکند
هر ضرب آهنگش یک قطعه از فراخوانه
امشب قطعه¬ی شب یلدا را برای شما خواند
جواب سوال خدا را من امشب میخام جواب بدهم
خدا پرسید من کیستم ؟
در جواب خدا میخام بگویم، خدا هم اگر باشی (من )بشوی پوچ میشوی،هیچ کس نمیتواند تو را به خودت نشان بدهد،تو لحظه ای میتوانی به ملاقات خودت بروی که نام خدا را از خود بر داری ،در آن لحظه توهم شاهی هستی که تاج از سر برداشته و لباس سفید به تن کرده و دیگر شبیه هیچ کس نیستی که کسی بخواد مثل آینه ادای تو را در بیاورد
من زمین غصبیتو از ذهن گرفتم و به تو دادم
ولی اگه میخای خودتو ببینی
مگه نمی گی بی نیازی
پس چه نیازی به خدا بودن داری
و چه نیازی به دیدن داری
پس تو هم تاج خداییت را بردار
یا دیده شدن
و اشکهای خدا جاری شد گفت خودم را دیدم تا حالا کسی اینجوری من را به خودم نشان نداده بود
هر کس روبروی من ایستاد و آینه شد خودش را نشان من داد
ولی من امروز بی نیازی خودم را در آینه ی خاطره دیدم
حتی نیاز نداشت من خدا را نشانش بدهم
گفت:من را نشان بده
گفتم کدام خدا؟
قسمت کوتاهی از کتاب خاطره یلدا نوشته نظام منصوری همدم
انشالله هر روز موفق تر از قبل به سمت هدف اصلیه زندگیمان که چیزی جز لذت نیست قدم برداریم