سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 13

چندی پیش در  بخش عقل کل سوالی با این موضوع مطرح شد که:

اتفاقات خوب امروز خود را بنویسید.

لبخندی که با هر بار خواندن پاسخ‌های دوستان بر لبم می نشیند‌، آنقدر عمیق است که روح و روانم را غرق لذت می کند. زیرا جهان را از دریچه‌ی چشم آدمهایی می‌بینی که چشمان‌شان را مصمم کرده‌اند که حتی کوچکترین نکته مثبت را از قلم نیندازد.

در یک کلام‌، درون این نوشته‌ها‌، شور و شوق زندگی به وضوح جاری است:

یکی از زیبایی بارانی نوشته که از پنجره اتاقش در حال تماشای آن است.

یکی از صداقت و درست کرداریِ آدمهایی نوشته که‌، نه آنها را دیده و می شناخته‌، فقط به واسطه شغلش با آنها داد و ستدی غیرحضوری دارد.

یکی از چراغهای راهنمایی مسیرش نوشته که‌، همگی برایش سبز بوده اند.

یکی از غذای خوشمزه‌ای نوشته که برایش آماده بوده.

یکی از آهنگ مورد علاقه‌اش نوشته که‌، همسرش به او ارسال کرده و  احساس ناخوب آن لحظه‌اش را به شور و شوق تبدیل کرده.

یکی از انار قرمز ترشی نوشته که به محض اینکه دلش خواسته، اتفاقا” همسایه اش به او هدیه داده.

یکی از افزایش مشتری‌هایش نوشته.

یکی از هدایای زیبایی نوشته که از عزیزانش دریافت نموده.

یکی از موفقیت‌اش در ترک رابطه‌ای نامناسب نوشته.

یکی از درست شدن رادیاتور خانه اش نوشته.

یکی از فرکانس خوبی نوشته که‌، خواندن پاسخ های این صفحه در ابتدای هر روز در او ایجاد می شود و …

زیبایی این صفحه در این است که هر فردی با نگاه منحصر به فرد خود، زیبایی های جهانش را در آن روز‌، به تصویر می کشد.

هر بار که جواب های دوستان را می خوانم‌، از لبخندی که بر لبم می نشیند و احساس وجد و سپاسگزاری‌ای که درونم حس می کنم‌، به خوبی می‌فهمم یکی از اتفاقات خوبِ هر روزه‌ی زندگی من‌، خواندن نوشته‌های شماست.

حقیقت زندگی یعنی “شادی”‌، به معنای واقعی کلمه در نوشته های این صفحه جاری است. حقیقتی که می گوید:

جهان ما هر روز با سرعت بیشتری به سمت شادی‌، سلامتی‌، برکت و لذت در حال حرکت است. پس تو هم با این جریان همراه شو و جدا از تلاش برای تحقق اتفاقات خوب به واسطه تمرکز بر نکات مثبت، اول از همه به خاطر تجربه برکت و عشقی که در هر لحظه از زندگی ات‌ جاری است،تا می توانی بر نعمت های بزرگ و کوچک هر لحظه ات متمرکز شو.

دوست داشتم از طریق این فایل ویدئویی‌، من هم اتفاقاتِ خوب امروزم را با شما اعضای خانواده ام شریک شوم.

برای شنیدن اتفاقات خوبِ امروز من‌، فایل تصویری را ببینید.

سید حسین عباس منش


برای دیدن سایر قسمت‌های سریال تمرکز بر نکات مثبت‌، کلیک کنید.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 13
    99MB
    17 دقیقه
  • دانلود با کیفیت HD
    330MB
    17 دقیقه
  • فایل صوتی سریال تمرکز بر نکات مثبت | قسمت 13
    15MB
    17 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

489 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سعيده رضايى» در این صفحه: 5
  1. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2018 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    ابری نیست، بادی نیست، می نشینم لب حوض، گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب… پاکی خوشه زیست

    سلام استاد قشنگم

    انقدر این عبارات سهراب رو دوست دارم که برام مثل آیات قرآن میمونه.

    روشنی… من…. گل…. آب… پاکی خوشه ی زیست…

    چقدر لطیف و ظریفه، چقدر این زندگی میتونه به همین لطافت و ظرافت باشه و من تا بحال درکش نکرده بودم.

    من همیشه ته دلم زندگی رو دوست داشتم و از بچگی آدم خوشبین و مثبت نگری بودم.

    ولی نه به این زیبایی که شما داری یادم میدی.

    نه با این آگاهی.

    همیشه ذهن ناخودآگاهم از غم و ترس و نگرانی فراری بود. تقریبا هیچوقت آدم نگران و مضطربی نبودم. همیشه همه چیز برام عادی بود.

    فقط در بعضی موارد نادر که اعتمادبنفس انجام کاری رو نداشتم از وارد شدن بهش می ترسیدم ولی تو فرکانس ترس و استرس باقی نمی موندم.

    یادمه سر یکی از امتحانات سخت دبیرستان ناخودآگاه یه آهنگی رو زمزمه می کردم که خودم اون لحظه اصلا حواسم نبود. نفر بغل دستیم مریم شنیده بود و بعدا به مامانم گفت. گفت دیدم وسط امتحان سعیده داره آواز میخونه.

    بهش گفتم چون من موقع خوندن اون مطلب همزمان داشتم به اون آهنگ هم گوش می دادم و سر امتحان واسه اینکه جواب یادم بیاد ذهنم ناخودآگاه اون آهنگ رو زمزمه کرد.

    یه همچین شخصیتی بودم همیشه… غرق در خیالات خودم. فقط تمرکزم رو خودم… فارغ از غوغای جهان…. بی توجه به ترس ها و اتفاقات منفی زندگی دیگران…

    اما…. از وقتی با شما آشنا شدم دیدم هنوز چقدر نکات مثبت هست که من نمی دیدم. به نظرم بدیهی بود.

    وقتی من و خواهرم هردو ازدواج کردیم تفاوت زندگی راحت خودم و رابطه خوبم با همسرم رو به وضوح با زندگی در هم پیچیده و سخت خواهرم و روابط متشنج و نوسانیش با همسرش دیدم.

    چون من همیشه بیخیال بودم و اون همیشه مضطرب بود. از همون بچگی.

    این فایل نشانه روزانه دیروزم بود. اتفاقا دیروزم پر از اتفاقات مثبت بود که بایستی حتما ثبت میشد ولی کشید تا امروز.

    امروز داشتم راجع به دیروزم واسه همین خواهرم تعریف می کردم. برای اینکه دنبال آسوده تر کردن ذهن و زندگیشه و همیشه دلش می خواد از من الگو بگیره.

    براش تلفنی گفتم. برای شما کاملترش رو میگم:

    1-صبح با ناز و لبخند از خواب بیدار شدم، یه صبحانه توپ خوردم و همزمان این فایل رو نگاه کردم.

    2- کارهای خونه قشنگمو انجام دادم. با عشق.

    3- دختر نازم بیدار شد بهش صبحانه دادم و با هم بازی کردیم. من نقش هیولاها رو بازی کردم و اون مثلا اومده بود خونه ما هیولاها مهمونی. بازیم هدفمند بود تا ترسش از هیولا رو کم کنم. کلی بهش خوش گذشت و خندید. منم همزمان پشت لپتاپم بودم و کارامو انجام می دادم.

    4- جوجه قشنگمو فرستادمش مهد کودک و مشغول ناهار شدم. چه ناهار خوشمزه ای هم شد.

    5- یه دوش عالی گرفتم و چون احساس ارزشمندیم نسبت به موهام بیشتر شده دیگه سشوار نکشیدم و گذاشتم همونجور فرفری خشک بشه.

    6- عصر وقت اکوی قلب جنین داشتم. پس آماده شدیم و ترانه رو از مهد برداشتیم و رفتیم تهران میدون آرژانتین. ترانه رو گذاشتیم شهران پیش عمه اش و عمه الی مهربون گفت برو خیالت راحت تا هر ساعتی کارت طول بکشه من مواظبشم.

    7- من و ابی هم رفتیم سونوگرافی خیابون الوند و معلوم شد دو ساعت دیگه هم قراره تو نوبت باشیم.

    پس دوتایی رفتیم سر میدون آرژانتین که یه دوری بزنیم ولی من مجبور شدم یه جایی پیدا کنم برم دستشویی.

    یه کافه شیک و مدرن بود که اجازه گرفتم و از سرویسش استفاده کردم. بعد ابی گفت می خوای بریم همینجایه چیزی هم بخوریم؟ گفتم نه تو ناهار نخوردی بیا بریم رستوران غذا بخور. گفت نه بریم همینجا قهوه بخوریم.

    گفتم بریم.

    2 تیکه کروسان و دوتا لته سفارش دادیم شد حدود 500 هزار تومن. بعد ابراهیم گفت خدایا شکرت دیگه این 500 تومنا واسمون پولی نیست، ولی باید کاری کنیم که 50 میلیون هم واسمون پول خورد باشه.

    بعد دیدم فضا آماده است گفتم آره درسته ولی همه چی به نوبت. بقول استاد نمیشه به یه بچه کلاس اولی انتگرال یاد داد.

    ابی هم تایید کرد و گفت آره انقدر باید این سطح واسمون منطقی بشه که بتونیم خیز برداریم واسه چند برابر کردنش نه یکهو صدبرابر. فقط سه چهار برابر.

    بعد من گفتم ولی خدا به ما لطف کرد و توی چند ماه 10 برابر بهمون ثروت و درآمد داد.

    یادته پارسال بنگاه املاک درآمد نداشت اسنپ کار می کردی؟ از درآمد ماهی 5-6 تومن در عرض کمتر از 9 ماه به تدریج الان رسیدیم به حدود 80 تومن. پس بازم میشه همینم 10 برابر بشه، به شرطی که شکرگزارش باشیم و واسمون باورپذیر بشه. ابراهیم هم تایید کرد و دنباله حرفای منو با مثال و توضیح بیشتر گرفت.

    لذت بردم از این مکالمه با همسرم و این هم مداری و احساس سپاسگزاری عمیق.

    8- ابراهیم گفت من ناهار نخورده بودم ولی چون می دونستم تو عاشق کافه و فضاهای این مدلی هستی گفتم بریم اینجا.

    اینو که گفت قند تو دلم آب شد. گفتم چقدر شیرین و لذتبخشه که یه چیزی تو دلت باشه ولی نگی. بعد خودبخود واست جور شه.

    خودش هی اصرار کرد بریم اینجا قهوه بخوریم چون می دونست ته دل من چیه.

    چقدررررر لذتبخشه که همسرت تو رو عمیق بشناسه و کاری کنه که خوشحال بشی، اونم بدون اینکه ازش درخواست کنی.

    9- برگشتنی از سربالایی خیابون الوند که می رفتیم به نفس نفس افتادم، دستمو گرفته بود و کمکم می کرد آروم آروم راه برم. خیلی اون حس حمایتگر و دستای مهربونشو دوست داشتم.

    10- بالاخره نوبتم شد که اکوی قلب نی نی نوا خانم رو انجام بدم.

    خدایا شکرت. این یه مورد به تنهایی برای یک عمر شکرگزاری کافیه، چه برسه واسه یک روز تمرکز بر نکات مثبت!

    همون دو دقیقه اول دکتر گفت قلبش کاملا سالمه و همه چیش نرماله خیالت راحت.

    بعد با دقت تمام همه جوانب رو بررسی کرد و عکس صورت قشنگشم تو مانیتور بهم نشون داد و بازم یه مزرعه نیشکر تو دلم قند آب شد.

    چقدر این نی نی زیباست خدایااااا. مردم براش.

    چقدر تو به من لطف و محبت کردی یه بچه سالم و مامانی بهم عطا کردی. الهی……. راضی ام ازت!

    11-خیلی شیک و مجلسی هم هزینه اش رو (که دوبرابر کرج بود) پرداخت کردم و بازم خدا رو شکر کردم که بهمون توانایی مالی عطا کرده که باکیفیت ترین خدمات رو دریافت کنیم بدون نگرانی از هزینه هاش.

    12- ترانه رو برداشتیم و برگشتیم خونه قشنگمون و کلی هم از خواهرشوهر مهربونم تشکر کردم که کاری کرده بود که هم من راحت باشم هم به بچه ام سخت نگذره و برعکس کلی هم بهش خوش بگذره.

    13-آخرشب دیدم که فایل جدید اومده رو سایت. خیلی خوشحال شدم اما متاسفانه خستگی غلبه کرد و کامنتش رو امشب نوشتم.

    14- یه کامنت جذاب هم از دوست خوبم سمیه زمانی دریافت کردم و با خوندنش اشک شوق ریختم.

    15- با پدر و مادر عزیزم هم تصویری صحبت کردم و دلم شاد شد.

    این بود انشای من در مورد تمرکز بر نکات مثبت امروز. تقبل الله

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
  2. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2018 روز

    به نام رب العالمین

    سمانه جونم سلام

    قلبم گفت بنویس با اینکه گشنمهههههه

    ولی گفتم چشم. سمانه جان دست زیبای پروردگار شده تا اول صبحی با احساس خوب سپاسگزاری و تمرکز بر زیباییها بیدار شی پس ردش نکن.

    همین الان که ترانه کنارم خوابیده تو خواب خندید اونم از اون خنده های صدادار و درست حسابی. برگشتم نازش کردم و خدا رو شکر کردم که داره خواب خنده دار می بینه و ذهنش آرومه.

    گهگاهی میشه که روم غیرتی میشه و به باباش میگه به مامان من نگو فلان و فلان.

    انقدر بهم مزه میده که نگو. اینجوری دوست داشتنش رو حس می کنم.

    شبا چون مدتیه ترس از هیولا داره دیگه تو اتاق خودش نمی خوابه و من که تا بحال خیلی به حرفهای روانشناسهای کودک گوش میدادم، الان تصمیم گرفتم به حرف دلم گوش بدم و دلم میگه بذار مدتی پیش خودت بخوابه تا احساس امنیتش برگرده.

    اصلا اجبارش نکن که با وجود ترسش برگرده تو اتاقش و تنهایی بخوابه. این در سالهای بزرگسالیش بهش کمک میکنه.

    منم به دلم گفتم چشم.

    دیروز من و ترانه از 7:30 صبح بیدار شدیم و سرحال و پرانرژی صبحانه خوردیم، ناهار درست کردم، کیک با کمک ترانه درست کردم، کلی تو خونه تمیزکاری کردم تا ظهر شد و رفتیم خونه پدرشوهرم که تنها بود. چون مادرشوهرم رفته بود تهران خونه دخترش.

    ناهارمونو برداشتیم و رفتیم پیش پیرمرد و کلی خوشحال شد.

    عصری که برنامه داشتیم بریم ایران مال ابراهیم گفت ترافیک سنگینه و تا اونجا یک ساعت و نیم راهه. کنسلش کردیم و فقط ابراهیم گفت من ترانه رو میبرم خانه بازی. چون اکومال سینماهاش ظرفیتش پره، نیکامال هم که چیزی نداره، فلان جا هم الان دیره برای رفتن، خلاصه هیچی اونا رفتن سر کوچه خانه بازی و

    من موندم خونه.

    اولش در حد دو سه دقیقه رفتم تو فاز غر زدن که چرا ما رو نمی بری یه جای نزدیکتر یه جمعه تفریح کنیم، بعد زود به خودم اومدم و گفتم بهتررررر می شینم واسه دوستام کامنت می نویسم و از بیکاریم لذت میبرم.

    اصلا نفهمیدم ساعت چطوری گذشت و من بهترین تفریح دنیا رو داشتم.

    وقتی زود با شرایط وفق پیدا می کنم و برای خودم برنامه جایگزین می چینم خیلی بهم مزه میده.

    سایت رو رفرش کردم و دیدم 3 تا پیام پرمهر دارم… چقدر دلچسب!

    نوشتم و نوشتم و هی حالم عالیتر شد.

    الانم که چشمامو باز کردم فقط ادامه همون روند رو گرفتم و برات نوشتم تا ستاره قطبیم پرنور بشه و روزمو عالی بسازه.

    برات نور و سرور آرزو می کنم رفیق جان.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  3. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2018 روز

    به نام خدای زیباآفرین

    سلام دوست خوبم شیما بانوی گل

    ببخشید که نتونستم زودتر واست پاسخ بنویسم، این چند روز میزبان برادر عزیزم و خانمش بودم و حسابی درگیر رفت و آمد و کارهای متفرقه….

    قلبم با سایت و دوستانم بود بطوریکه دیشب هم خواب استاد و مریم جان رو دیدم، دیدم که رفتم پیششون و با استاد داریم صحبت می کنیم و ویدیو ضبط می کنیم از نتایجمون.

    الهی شکر چه خواب خوش انرژی و قشنگی بود.

    بله من خودمم اوایل ازدواجم ساکن شهران خیابون سمیه شرقی بودم و 5 ماه بعدش به لطف خدا خونه خریدیم و اومدیم کرج ساکن شدیم.

    اصلا بذار از نکات زیبای اوایل ازدواجم بگم.

    خوب من قبلا هم گفتم من قبل از ازدواج یک رابطه نافرجام همراه با شکست عشقی شدید داشتم که چندین سال منو درگیر خودش کرده بود و همون شاید باعث شد کم کم با قانون جذب آشنا بشم و مقدمات آشنایی با استاد شکل بگیره.

    چند سال به غم و تپش قلب و حسرت گذشت تا بالاخره یادمه یه جایی فریاد زدم: خدایا دیگه بسه، دیگه بسسسسههههههه

    خسته شددددممممم

    دیگه نمی خوام بهش فکر کنم، می خوام رها بشم از این ذلت و خفت

    و همونجا بود که نمی دونم چطوری نسخه الکترونیک کتاب دولت عشق خانم کاترین پاندر رسید دستم و توی گوشیم هنوزم دارمش.

    اونو که خوندم و تمریناتشو انجام دادم یواش یواش اون عزت نفس از دست رفته ذره ذره ترمیم شد و احساسم به مرور بهتر شد.

    تقریبا یک سال گذشت و من به روند بهبود ادامه دادم تا اینکه بالاخره آقا ابراهیم خوشقلب و مهربان از راه رسید….

    نه با اسب سفید بلکه با پراید سفید 132 خواهرش که قرض گرفته بود.

    خونه هم نداشت و مستاجر همون خونه شهران بود با تمام امکانات و وسایل نو.

    به قول خودش شما یه دونه قاشق هم نیازی نیست بخری من همه چی دارم و تازه خریدم.

    خلاصه اینکه همون هفته اول آشنایی، یا بهتره بگم همون شب اول خواستگاری قلبم گواهی داد ایشون همونه که اومده که بمونه و من همینو می خوام.

    اصلا انگار یه قلب مهربون و یک کوه ادب و نجابت بود که دست و پا درآورده بود.

    الهی صدهزار مرتبه شکرررر

    همه مراحل خیلی سریع پیش رفت و ما سال بعدش ازدواج کردیم. تمام هزینه های ازدواج رو هم خودش شخصا پرداخت کرد.

    با هر آنچه که نقدا تو دستمون بود و پول نقدی که من بعنوان جهیزیه برده بودم همین خونه ای که الان توش ساکنیم رو خریدیم.

    چند ماه بعدش ترانه به دنیا اومد و دقیقا همزمان با تولد ترانه رشد مالی خیلی خوبی هم توی کسب و کار ابراهیم به وجود اومد که من اعتقاد دارم از برکات مادی قدم مبارک فرزندمون بود.

    دو سه ماه بعد از تولد ترانه همون پراید سفید خواهرشوهرم رو ازش قسطی خریدیم و هنوزم داریمش که الان دیگه شده ماشین من.

    درسته که از جریان پندمیک اوضاع کار و درآمد ما خراب شد ولی شروعمون بسیار شروع خوبی بود.

    و من امروز به عنوان تمرین ستاره قطبی و تمرکز بر روی زیباییها می خوام به یاد بیارم اون همه نعمتی رو که خدا در طول فقط یک سال و نیم به من عطا کرد.

    گفته بودی از بچگی ترس و اضطراب همراهت بوده، ضربه هاش رو هم خوردی. بله عزیزم فرکانس ترس و غم با خودش تجربه های تلخ و نازیبایی میاره، منم تجربه اش کردم.

    اما تغییر این فرکانس معیوب و ترمیم احساس و شخصیت رو هم به همین صورتی که واست تعریف کردم تجربه کردم.

    1- دور شدن از فرکانس غم و ترس و خارج شدن از دایره اتفاقات بد

    2- اومدن یک خواستگار خوب و به دل نشستنش با اولین دیدار

    3- ازدواج موفق

    4- صاحب فرزند سالم و بهشتی شدن

    5- خونه خریدن

    6- ماشین خریدن

    7- کلی برکت مادی و معنوی دیگه

    بخشی از نعمتهایی بود که کمتر از دو سال به زندگیم وارد شد و من همیشه سپاسگزارش هستم.

    الان هم آقا که رفته نون گرم بخره زنگ زده و میگه: چندتا تخم مرغ بنداز کف ماهیتابه واسه خودشون صفا کنن تا نون بیارم و بزنیم بر بدن

    پاشم برم…

    عاشقتم دوست خوبم که دست قشنگ خدا شدی تا امروزمو عالی شروع کنم.

    روزی که خودش عالیه. 17 مرداد روز تولد گل دخترم. روزی که خدای بزرگ نعمتهاشو بر من تکمیل کرد و من طعم لذتبخش مادر شدن رو چشیدم. 5 سال پیش!

    الهی بی اندازه شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  4. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2018 روز

    به نام الله

    سلام شیما جانم

    عزیزم خیلی خیلی متشکرم بابت اینهمه لطف و مهربونیت.

    با قلب پاکت و نگاه قشنگت داری می بینی.

    دیروز رفته بودم تو فاز درخواست کردن از جهان، آرزو ساختن و پرداختن.

    پیرایش کردن آرزوهام و رسیدم به همسرم.

    تا اومدم تکرار کنم که ایشون هم در مدار استاد عباسمنش قرار بگیرن دوباره یه نیروی قوی از همون ابتدا جلومو گرفت و گفت استاپ!

    چرا میخوای حتما ابراهیم هم شاگرد استاد عباسمنش باشه؟

    چرا می خوای اینقدر دقیق تعیین تکلیف کنی؟

    مگه استاد همیشه نمیگه جنس اصلی خواسته رو بگو و زمان و مکان و فرد و باقی جزییات رو بسپار به خدا؟

    چرا حتما این راه رو برای همسرت درخواست می کنی؟

    تو بگو من این ویژگیها رو می خوام در شریک عاطفیم و حتی اسم ابراهیم رو هم به عنوان شریک عاطفی نیار.

    اون ویژگیها رو با جزییات تمام تصور و درخواست کن.

    و بعد دیگه رها کن.

    خدا میدونه زمانیکه ابراهیم خودش آمادگی بیشتری پیدا کنه از چه طریقی هدایت میشه به توحید بیشتر و رشد شخصیتی سریعتر.

    بعد نجواهای ذهنی شروع کردن به اذیت کردن که: یعنی تو داری دست جهان رو باز می گذاری که کسی دیگه رو جایگزین ابراهیم کنه؟ یعنی تو اجازه میدی اون بره و یکی بهتر از اون بیاد؟ دلت میاد فلان و فلان بشه؟ دلت میاد بچه ات فلان و فلان بشه؟

    باز دوباره همونجا استاپ دادم و گفتم تو چه می دونی خیرت در چیه.

    اصلا به آینده فکر نکن و از هیچی نترس. برای خودت سناریو نچین پیشاپیش.

    خدایی که مهر شما دوتا رو به دل هم انداخته خودش بهتر از تو بلده چطور قلبتون رو شاد و راضی کنه و همزمان تو رو به خواسته هات در مورد شریک عاطفیت برسونه.

    در حال از اینهمه خوبیهای ابراهیم لذت ببر و قدردانش باش، مطمئن باش با این احساس خوبی که بینتون جاریه اوضاع به سمت بهتر شدن هم پیش میره.

    پس یک بار دیگه به خودم یادآوری می کنم، بدون اشاره به هیچ زمان و مکان و فرد خاصی من فقط شرایطی رو می خوام که در اون با شریک عاطفیم در اوج احترام و عشق و همسویی به سمت توحید بیشتر و بهبود شخصیتی و ثروت و نعمت و خوشحالیهای زندگی حرکت کنیم.

    دست تو دست هم…

    الهی آمین!

    ممنونم برای اینهمه محبتت و برات بهترین بهترینها رو آرزو می کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2018 روز

    به نام الله

    سلام آقا محمد عزیز

    چقدر پرمهر و لطیف نوشته بودید واسم. ممنونم. احساس کردم دایی محمد واسه نی نی نوشته و براش دعای خیر کرده.

    خدا حفظتون کنه.

    صبح که یکمی نجواها داشتن تلاش می کردن روی ذهنم مسلط بشن پناه آوردم به تمرکز بر نکات مثبت و دیدن زیبایی ها.

    انصافا کار مؤثریه و من لذتشو بردم. البته قبلا کار آسونی نبود ولی با صبر و تکامل بهتر و سلده تر شد.

    تجسم خواسته ها و به یاد آوردن راحتیها و نعمتها و شکرگزاری بابت داشته ها واقعا معجزه میکنه.

    چیزهایی رو سعی می کنم برای خودم بزرگ کنم و ببینم که بودنشون آنچنان بدیهی شده که یادمون رفته وجود دارن.

    همون کوچکترین ها رو سعی می کنم تکرار کنم و بگم اگه همین به قول خودت ریزترین چیز وجود نداشت چقدر کارت سخت بود؟ چقدر لنگ میشدی؟

    پس نگو کوچیکه، همه چیز معجزه است. همه چیز ارزشمنده و وجودش نعمته.

    وقتی کسی رو می بینی که همون یک مورد رو نداره متوجه میشی غرق در چه ناز و نعمتی هستی.

    پس الهی شکر برای هر آنچه که دارم و می دانم و نمی دانم.

    الهی شکر برای مهر و محبتی که از دوستان ارزشمندم دریافت می کنم و الهی که بتونم به شایستگی پاسخ محبتتون رو بدم.

    براتون از منبع خیر مطلق دنیا دنیا نور و آگاهی و نعمت آرزو می کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: