راهکارهای دوره عزت نفس برای ساختن عزت نفس

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری
    146MB
    41 دقیقه

320 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سما» در این صفحه: 5
  1. -
    سما گفته:
    مدت عضویت: 2458 روز

    به او خیره شده بودم …چشمانی قهوه ای، کشیده و درشت… با مژگانی بلند …

    چقدر زیباست …و چه جسارتی در چشمانش برق می زند

    بدون اینکه حرفی بزنم …در ذهنم با او سخن گفتم

    ▪متاسفم برای زمانهایی که هر آنچه داشتی را به کار بردی اما نتیجه آن نشد که می خواهیم و من یادم رفت تحسینت کنم

    ▪متاسفم برای لحظاتی که تو را با بقیه مقایسه کردم و تو باز هم اعراض کردی و به تلاشت ادامه دادی و من یادم رفت که تحسینت کنم

    ▪متاسفم برای آن لحظاتی که به خاطر تصمیم اشتباه من همه چیز خراب شد ومن تو را سرزنش کردم …و تو باز هم اعراض کردی و من باز هم یادم رفت تحسینت کنم

    ▪متاسفم که توانایی هایت را نادیده گرفتم و گفتم تا دهها مهارت جدیدی که برایت لیست کردم یاد نگیری ، توانایی ساخت ثروت را نداری …و حتی بعد از اینکه مهارتها را یاد گرفتی باز هم برایت بهانه ای جدید آوردم

    ▪متاسفم برای لحظاتی که به خاطر گرفتن تایید و تحسین دیگران، تو را تحت فشار گذاشتم

    ▪متاسفم که در آخرین لحظاتی که نتیجه داشت ظاهر می شد ..گفتم تو لیاقتش رو نداری ..دلایل تو برای داشتن این خواسته کافی نیست و همه چیز خراب شد و تو باز ادامه دادی

    ▪متاسفم برای لحظاتی که برایت احترام قائل نشدم و تو را پیش دیگران کوچک کردم

    ▪متاسفم که زندگی را برایت سخت کردم … تا جایی که زیر بار این همه سختگیری از نفس افتادی

    ▪متاسفم که ارزشمندی تو را درک نکردم و از داشتن تو احساس کمبود می کردم

    ▪متاسفم که ویژگی های مثبت و منحصر به فرد تو را ندیدم و مدام از تو ایراد گرفتم ، سرزنش کردم و با این اوضاع، شکایت می کردم چرا شاد نیستی !!!

    ▪متاسفم که به تلاشهای بی وقفه تو برای تغییر اوضاع اعتنایی نکردم و تو را برای عدم کسب نتیجه دلخواهم نادیده گرفتم

    ▪متاسفم که گفتم برایم کافی نیستی و این بار تو بغض کرده بودی

    ▪متاسفم که یادم رفته بود به تو بگویم عاشقت هستم

    تازه دارم می بینم

    کم کم دارم درک می کنم

    اگر تو تکه ای از خدا هستی …

    به کدامین دلیل تو را لایق بهترین نعمتهای خدا نمی دانستم ؟!!

    به کدام بهانه دنیا را برایت جهنم کرده بودم ؟!

    با کدام منطق تمام نتایج بزرگ و کوچک تو را در قدم آخر با گفتن ” تو لیاقتش را نداری ” دود می کردم ؟!!

    با کدام استدلال برای داشتن هر خواسته دهها ” اما ” و ” اگر ” برایت می آوردم ؟ !!

    با چه جراتی تو را ” ناکافی ” ، ” بی لیاقت ” می خواندم و نادیده ات می گرفتم ؟!!

    اگر” تو” تکه ای از خدا هستی و من ” تو ” را انکار می کردم …مگر جز این است که ” خدا ” را انکار می کردم

    چگونه می گویم به ” خدا ” ایمان دارم ولی ” تو” را که تکه از خدا هستی انکار می کنم ؟!!!

    همین امروز این بازی” شرک آمیز ” را تمام می کنم

    ” آنقدر در چشمانت خیره می شوم و تحسینت می کنم تا این جهان برایت سجده کند ”

    از نظر ” من ”

    تو لایق عشق هستی

    تو لایق احترام و محبت هستی

    تو لایق بهترین افراد برای ارتباط هستی

    تو لایق بهترین امکانات و بهترین کشور برای زندگی هستی

    تو لایق ثروت هستی

    تو لایق آسانی هستی

    از نظر ” من ”

    تو ارزشمندی

    تو خلاق هستی

    تو باهوش هستی

    تو رهبری جسور هستی

    تو انسانی مقتدر و دوست داشتنی هستی

    تو زیرک هستی

    عزت نفس برند شخصی تو است

    استعداد های تو نامحدود است

    ایده های تو خلاقانه و نا محدود است

    تو ذهنی ثروت ساز داری

    تو هر روز زیباتر ، جوانتر ، جذاب تر ، شاداب تر و سالم تر می شوی

    تو یک کارآفرین خلاق هستی

    تو دختر فوق العاده ای هستی

    و یادت باشد نظر” من ” برای ” تو ” کافیست

    چون تنها ” من ” در جهان ” تو ” وجود دارم

    ” سما ” در مقابل آینه 💖

    اردیبهشت ۱۳۹۹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای:
  2. -
    سما گفته:
    مدت عضویت: 2458 روز

    سلام نیکو جان 😊

    کامنتت عالی بود

    آفرین به جسارتت …راهت درسته

    اینو دارم برات مینویسم چون این شرایط رو دقیقا تجربه کردم ..و وقتی میوفتی تو این راه بقیه اش با خدائه …باید تعهد بدی بهش که هر چی بگه…. بگی چشم …در واقع بعدا متوجه میشی در مسیر در شرایطی قرار میگیری که هیچ کس قابلیت درک و هدایتت رو نداره ..جز خودش

    چون آغاز کننده این راه خودش بوده !!!

    من کم کامنت میذارم نه به دلیل اینکه نخوام به دلیل اینکه بیشتر با خودم صحبت می کنم …اما یه جمله ات منو هل داد تا بنویسم اینکه یه زمانی تو هم میشی نقطه عطف …اینقدر بزرگ میشی …

    میدونی من هم اونقدر عمیق به این جمله در مورد خودم باور دارم که هیچ اتفاقی و هیچ شکستی و هیچ تنها موندنی …و هیچ تحقیری … و هیچ …..چیز نمی تونه این باور عمیق رو از قلب و ذهن من پاک کنه …

    اینو دارم برات مینویسم عزیزم چون فک می کنم در فرکانس شنیدنش هستی و احتمالا باید بشنوی توسط دستی از دستان بی نهایت خدا

    اینو صد ها بار خدا در گوشم نجوا کرده که تو را برای انجام کارهای بزرگ و تاثیر گذار آفریدم …تو ادامه بده …اصن مهم نیست الان وضعت چیه …من دارم روی تو کار می کنم …من دارم استعداد هایی را از درونت بیرون میکشم که حتی خودت هم خبر نداری در درونت هست و چه تغییرانی با اون ها میتونی ایجاد کنی …

    یه خلاصه بگم …

    دو سال کار کردم و درس خوندم …با رتبه ۳۳ فوق لیسانس تربیت مدرس رشته بیوشیمی بالینی قبول شدم …من عاشق علم بودم …فک میکردم با ادامه تحصیل به هر چی بخوام میرسم …ولی با این که دانشجوی خوبی بودم … دیگه اشتیاقی برای شرکت در کلاسها را نداشتم …اینقدر از کلاسهام جیم شده بودم که استاد ها اخطاریه فرستاده بودن که تمام واحد هام را حذف میکنن …فقط بعضی وقتا سر یه کلاس میرفتم …چون هم استاد و هم درسش را خیلی دوست داشتم … استادی که میگفتن تو این ۲۰ سالی که تو این دانشگاه و دانشگاهای خارج از کشور بوده کسی نتونسته نمره کامل ازش بکیره … ومن ازش ۲۰ گرفتم !! استاده به بچه ها گفته بود بگید بیاد ببینمش ..این کیه ؟ …یادم نمیاد سر کلاسم دیده باشمش !!!

    میخوام اینو بهت بگم من استعداد و توانایی پیشرفت در این رشته را داشتم ولی اشتیاقش رو دیگه نه …و تا یه مدت فکر میکردم دختر تو دیونه شدی توی قوی ترین دانشگاه در رشته ات تو ایران قبول شدی اونوقت میگی دیگه اشتیاقی بهش ندارم !!!

    در این حین که داشتم با قلبم میجنگیدم …خودمو به دفاع رسوندم و اومدم بیرون …دیگه دنبال اصلاحیه و بقیه کارها نرفتم

    اینو بگم من کلا به خود درونی ام ( الهاماتم ) وصل نبودم …و نمی دونستم که خداوند با نشانه هاش باهام صحبت میکنه و…(به خاطر اینکه از بچگی احساساتم را سرکوب میکردم .)..ولی بعد از این تصمیم وارد یه جهان دیگه شدم …

    من حتی نمی دونستم چی میخوام ؟ کجا باید برم ؟

    تمام مدتی که سر کلاسهای دانشگاهم نمی رفتم …تو کتابخانه دانشگاه بودم …داشتم روانشناسی خودشناسی می خوندم تا راهمو پیدا کنم …

    خیلی سپاسگزار باش که قلبت تو را به سمت چیزی کشیده ..نقاشی ..این یعنی تو با خدای درونت وصلی …یعنی داری میفهمی چی میگه …و این عالیه …چون برای من یک سال و نیم طول کشید …من اون موقع در مدار استاد نبودم ..از کتاب ندای درون وین دایر شروع کردم به اتصال به خدای درونم

    و شنیدم و دیدم نشانه ها رو و جرات کردم به مرور زمان که بگم متوجه شدم …این راهی هست که باید برم ..

    هیچ وقت یادم نمیره ترسی که در حین اقدام کردن داشتم .قلبم به طور کامل داشت ازبدنم کنده میشد …از استرسی که داشتم ساعتها میشستم روبروی لپ تابم پشت میز و فقط خیره میشدم …

    من به سمت کار آفرینی هدایت شدم ….چیزی که نه تجربه ای داشتم …و توی خانواده و فامیلی بزرگ شده بودم که همه دکتر و مهندس بودن …این ذکر روزانه اونها بود …فقط درس …فقط درس بخون ..کار و ازدواج و شخصیت و موفقیت و آدم حسابی بودن فقط با درس خوندن میاد…الان که دارم فکر می کنم خدای اونها درس خوندن بوده …و این تصمیم برای منی که قبلا اینقدر تایید طلب بودم …عزت نفس پایینی داشتم ..سخت بود ..ترس داشت …هیچ چیز از کسب و کار نمیدونستم …هیچ چیز ..

    مشرک بودم و نمی دونستم …

    اون سما قبلی رو خیلی وقته کوبیدم …..دارم از نو می سازم :)

    نیکو جان

    بترس با تمام وجودت !!!

    ولی اقدام کن

    این که گفتم باید تعهد بدی بگی چشم …چون تو این مسیر جاهایی بهم گفته بیا بیرون از این کار …که اصلا منطق قبول نمی کنه الان وقت این تغییره !!! یا گفته بهم الان برو تو این حوزه که حتی فکر کردن بهش هم بهم استرس وارد میکرده ..چه برسه به انجامش ..

    الان که دارم نگاه میکنم به گذشته تنها عاملی که الان میتونم بگم هزاران برابر موندن در رشته ام و قبول شدن در دکتری ….رشد کردم … و یه آدم دیگه شدم … این بود که هر چی گفت ..گفتم چشم …و البته این راه تا آخر عمر ادامه داره

    دیگه رها کردم خودمو …من تسلیم شدم …من به هدایت خدایم محتاج هستم ..بدون اون نمی تونم ..من تسلیم شدم

    من تعریف و تحسین آشنا و فامیل و دوست و …نمی خوام دیگه ..من رضایت و تایید بقیه رو نمی خوام

    من احساس قدرتی رو می خوام که وقتی بهش وصلم حس می کنم ….تمام سلولهام سپاسگزاری می کنن و میگن مرسی که هدایت رو قبول کردی ..مرسی که به خدا وصل شدی..حسش کردی

    دارم میبینم داره چقدر مستقلم میکنه …عاشق جسارت هام شده …میخواد ایمانم رو بهش نشان بده …

    میگه مگه نمیخواستی نقطه عطف بشی ؟؟؟ دارم میسازمت دختر …ادامه بده ..

    نمیدونم چرا چیزهایی که فقط بین من و خدای من بود تا الان …برای تو نوشتم نیکو جان …چرا پایین کامنت شما نوشتم !!!

    توحید همه چیزه ..تازه درکش کردم …هر چی ترمز تا الان در آوردم وقتی گذاشتم روبروی توحید واقعی که تازه دارم درکش می کنم ..دیگه منطقی نداشت ….

    عظمت و قدرت خدا ستودنی است ..چقدر زیبا هر لحظه به افکارمون پاسخ میده ….من دارم عاشق این عظمت میشم 😢😢

    خدا هدایتمون میکنه ..هر لحظه …فقط جسارت چشم گفتن را ما باید ایجاد کنیم ..

    پاینده باشی و جسور دختر ❤🙋🏻‍♀️

    راستی …من هم دختر فوق العاده ای هستم… چون💖 خدای من فوق العاده است 💖

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 23 رای:
  3. -
    سما گفته:
    مدت عضویت: 2458 روز

    سلام نیکوی عزیز💟

    دوست مهربانم😗💟

    ممنونم که به ندای درونت گوش دادی و برام پیام گذاشتی

    آنچه که در قالب پیام شما برایم فرستاده شده بود …دقیقا همان چیزی بود که در شرایط الانم دوباره نیاز به شنیدنش داشتم

    و اینکه پیامت خیلی خفن بود دختر 💘💎

    منم تازه درک کردم که برای خفن بودن ، منحصر به فرد بودن و ارائه ی بهترین خودم نیازی به تلاش و تقلا نیست …فقط کافیه در زمانی که قلبت هدایتت میکنه کاری رو انجام بدی ، حرفی رو بزنی…. انجامش بدی …فقط همین ، به همین سادگی…

    کاری که من انجام دادم و شما هم به نحو احسنت انجام دادی …

    من تقریبا ۴ ماه هست که دارم به طور متمرکز هر روز روی توحید کار می کنم و تو این مدت تضادها و بالا و پایین های زیادی را رَد کردم ..و انگار وقتی تمرکزت رو روی یه چیز میزاری جهان هم برای اینکه باورهای اشتباه و نقاط ضعفت رو بهت نشان بده تا رفعش کنی …سرعت اتفاقات را زیاد می کنه

    تو این سه چهار روزه داشتم روی تضاد جدیدی که تازه برخورد کرده بودم کار می کردم و راستش این روند سریع و پیوسته ی اتفاقات تو این مدت کمی منو خسته کرده بود

    😥

    داشتم تلاش می کردم که احساسم و ذهنم را کنترل کنم و اجازه بدم جهان بهترین راه حل را برام نمایان کنه …

    خلاصه اینکه پیام شما ،اشک منو درآورد 😢😢

    اشکهای من از دیدن نشانه قدرت خداوند بود

    من امروز ( جمعه ) بعد از اینکه کلی با خدا صحبت کردم وبهش گفتم من آماده ام که هدایت بشم ..من اجازه میدم که منو هدایت کنی به مسیر درست …من به هیچ کس و هیچ جا و هیچ شرایطی وابسته نیستم و تسلیم هدایت تو هستم ..

    و اینکه توی قلبم نیاز داشتم محبت خدا را ببینم ..در غالب یک نشانه ..و منتظر پاسخ خداوند بودم …😌

    پیام شما همان نشانه ی محبت و عشقی بود که از نظر روحی واقعا نیاز داشتم …که این بار از زبان شما ارزشمندی ام را یادآور بشه و اینکه در مسیر تحقق رویاهایم هستم و مسیرم درسته 💟💟💟💟💟💟

    سپاسگزار خدایی هستم که عظمت و قدرتش رو به این سادگی به ما نشان میده 🌹

    من هم دوستت دارم نیکو جان 💟

    و از دیدنت خوشحال میشم 🌹🏵

    ان شالله در زمان و مکان مناسب هدایت میشیم …

    پاینده باشی و جسور دختر🙋🏻‍♀️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    سما گفته:
    مدت عضویت: 2458 روز

    سلام نیکوی عزیزم😊

    دوست مهربونم😗💟

    ممنونم که به ندای درونت گوش دادی و برام پیام گذاشتی

    آنچه که در قالب پیام شما برایم فرستاده شده بود …دقیقا همان چیزی بود که در شرایط الانم دوباره نیاز به شنیدنش داشتم

    و اینکه کامنتت خیلی خفن بود دختر 💘💎

    منم تازه درک کردم که برای خفن بودن ، منحصر به فرد بودن و ارائه ی بهترین خودم نیازی به تلاش و تقلا نیست …فقط کافیه در زمانی که قلبت هدایتت میکنه کاری رو انجام بدی ، حرفی رو بزنی…. انجامش بدی …فقط همین ، به همین سادگی…

    کاری که من انجام دادم و شما هم به نحو احسنت انجام دادی …

    تقریبا ۴ ماه هست که دارم به طور متمرکز هر روز روی توحید کار می کنم و تو این مدت تضادها و بالا و پایین های زیادی را رَد کردم ..و انگار وقتی تمرکزت رو روی یه چیز میزاری جهان هم برای اینکه باورهای اشتباه و نقاط ضعفت رو بهت نشان بده تا رفعش کنی …سرعت اتفاقات را زیاد می کنه

    تو این سه چهار روزه داشتم روی تضاد جدیدی که تازه برخورد کرده بودم کار می کردم و راستش این روند سریع و پیوسته ی اتفاقات تو این مدت کمی منو خسته کرده بود

    😥

    داشتم تلاش می کردم که احساسم و ذهنم را کنترل کنم و اجازه بدم جهان بهترین راه حل را برام نمایان کنه …

    خلاصه اینکه پیام شما ،اشک منو درآورد 😢😢

    اشکهای من از دیدن نشانه قدرت خداوند بود

    من امروز ( جمعه ) بعد از اینکه کلی با خدا صحبت کردم وبهش گفتم من آماده ام که هدایت بشم ..من اجازه میدم که منو هدایت کنی به مسیر درست …من به هیچ کس و هیچ جا و هیچ شرایطی وابسته نیستم و تسلیم هدایت تو هستم ..

    و اینکه توی قلبم نیاز داشتم محبت خدا را ببینم ..در غالب یک نشانه ..و منتظر پاسخ خداوند بودم …😌

    پیام شما همان نشانه ی محبت و عشقی بود که از نظر روحی واقعا نیاز داشتم …که این بار از زبان شما ارزشمندی ام را یادآور بشه و اینکه در مسیر تحقق رویاهایم هستم و مسیرم درسته

    💟💟💟💟

    سپاسگزار خدایی هستم که عظمت و قدرتش رو به این سادگی به ما نشان میده 🏵

    من هم دوستت دارم نیکو جان 💟 و از دیدنت خوشحال میشم 🌹🏵

    پاینده باشی و جسور دختر🙋🏻‍♀️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  5. -
    سما گفته:
    مدت عضویت: 2458 روز

    سلام ندای عزیز

    امیدوارم که موفق باشی

    فقط من یه چیز به ذهنم اومد گفتم براتون بنویسم

    در حوزه رشته دانشگاهیت (عمران) برو سر کار

    آدم توی کار بهتر میفهمه این حوزه رو میخواد با تمام وجودش یا نه ؟

    چالشهاش رو دوست داره یا نه ؟ محیطش،،..

    مثلا اگه برات آزادی زمانی و مکانی الویت باشه …شاید توی بعضی حوزه ها امکانش نباشه یا کمتر باشه …

    خلاصه توی کار تضاد ها خودش رو به آدم سریعتر نشان میده و در نتیجه ما سریعتر میفهمیم چیو نمی خوایم …و چیو میخوایم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: